محبوبترینها
از کجا بفهمیم قاشق چنگال اصل است | قاشق چنگال تقلبی نخرید!
با چاپ روی وسایل یک کسب و کار پرسود بسازید
قیمت دیگ بخار و تولیدکننده اصلی دیگ بخار
معروفترین هدیه و سوغاتی یزد مشخص شد!
آشنایی با انواع دوربین مداربسته ضد آب
پرداخت اینترنتی قبوض ساختمان (پرداخت قبض گاز، برق و آب)
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1799456536
ماجرای جذب اسیر عراقی توسط شهید ابراهیم هادی
واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
ماجرای جذب اسیر عراقی توسط شهید ابراهیم هادی با ابراهیم رفتیم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت کرد: ابوجعفر، اسیر عراقی که شما با خودتان آوردید، بیسیمچی قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده. اطلاعاتی که او به ما از آرایش نیروها، مقر تیپها، فرماندهان، راههای نفوذ و... داده بسیار بسیار ارزشمند است.
به گزارش فرهنگ نیوز، حاج حسین الله کرم و فرج الله مرادیان می گویند: روزهای پایانی سال 1359 خبر رسید بچههای رزمنده، عملیاتی دیگری را بر روی ارتفاعات بازی دراز انجام دادهاند. قرار شد هم زمان بچههای اندرزگو، عملیات نفوذی در عمق مواضع دشمن انجام دهند.
برای این کار به جز ابراهیم، وهاب قنبری و رضا گودینی و من انتخاب شدیم. شاهرخ نورایی و حشمت کوه پیکر نیز از میان کردهای محلی با ما همراه شدند.
وسایل لازم که مواد غذایی و سلاح و چندین مین ضد خودرو بود برداشتیم. با تاریک شدن هوا به سمت ارتفاعات حرکت کردیم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گیلان رسیدیم. با روشن شدن هوا در محل مناسبی استقرار پیدا کردیم و خودمان را مخفی کردیم.در مدت روز، ضمن استراحت، به شناسایی مواضع دشمن و جادههای داخل دشت پرداختیم. از منطقه نفوذ دشمن نیز نقشهای ترسیم کردیم. دشت روبروی ما دو جاده داشت که یکی جاده آسفالته(جاده دشت گیلان) و دیگری جاده خاکی بود که صرفاً جهت فعالیت نظامی از آن استفاده میشد.
فاصله بین این دو جاده حدوداً پنج کیلومتر بود. یک گروهان عراقی با استقرار بر روی تپهها و اطراف جادهها امنیت آن را برعهده داشتند.
با تاریک شدن هوا و پس از خواندن نماز حرکت کردیم.من و رضا گودینی به سمت جاده آسفالته و بقیه بچهها به سمت جاده خاکی رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتیم. وقتی جاده خلوت شد به سرعت روی جاده رفتیم.دو عدد مین ضد خودرو را در داخل چالههای موجود کار گذاشتیم. روی آن را با کمی خاک پوشاندیم و سریع به سمت جاده خاکی حرکت کردیم.
از نقل و انتقالات نیروهای دشمن معلوم بود که عراقیها هنوز بر روی بازیدراز درگیر هستند. بیشتر نیروها و خودروهای عراقی به آن سمت میرفتند. هنوز به جاده خاکی نرسیده بودیم که صدای انفجار مهیبی از پشت سرمان شنیدیم. ناگهان هر دوی ما نشستیم و به سمت عقب برگشتیم!
یک تانک عراقی روی مین رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتی گلولههای داخل تانک نیز یکی پس از دیگری منفجر شد. تمام دشت از سوختن تانک روشن شده بود. ترس و دلهره عجیبی در دل عراقیها افتاده بود. به طوری که اکثر نگهبانهای عراقی بدون هدف شلیک میکردند.وقتی به ابراهیم و بچهها رسیدیم، آنها هم کار خودشان را انجام داده بودند.با هم به سمت ارتفاعات حرکت کردیم. ابراهیم گفت: تا صبح وقت زیادی داریم. اسلحه و امکانات هم داریم، بیایید با کمین زدن، وحشت بیشتری در دل دشمن ایجاد کنیم.
هنوز صحبتهای ابراهیم تمام نشده بود که ناگهان صدای انفجاری از داخل جاده خاکی شنیده شد. یک خودرو عراقی روی مین رفت و منهدم شد. همه ما از اینکه عملیات موفق بود خوشحال شدیم. صدای تیراندازی عراقیها بسیار زیاد شد. آنها فهمیده بودند که نیروهای ما در مواضع آنها نفوذ کردهاند برای همین شروع به شلیک خمپاره و منور کردند. ما هم با عجله به سمت کوه رفتیم.روبروی ما یک تپه بود. یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت آن به سمت ما آمد. آنقدر نزدیک بود که فرصتی برای تصمیمگیری باقی نگذاشت!
بچهها سریع سنگر گرفتند و به سمت جیپ شلیک کردند. بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حرکت کردیم. یک افسر عالیرتبه عراقی و راننده او کشته شده بودند. فقط بیسیمچی آنها مجروح روی زمین افتاده بود. گلوله به پای بیسیمچی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله میکرد.یکی از بچهها اسلحهاش را مسلح کرد و به سمت بیسیمچی رفت. جوان عراقی مرتب میگفت: الامان الامان.
ابراهیم ناخودآگاه داد زد: میخوای چیکار کنی؟!گفت: هیچی، میخوام راحتش کنم.ابراهیم جواب داد: رفیق، تا وقتی تیراندازی میکردیم او دشمن ما بود، اما حالا که اومدیم بالای سرش، اون اسیر ماست!بعد هم به سمت بیسیمچی عراقی آمد و او را از روی زمین برداشت. روی کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه میکردیم.یکی گفت: آقا ابرام، معلومه چی کار میکنی!؟ از اینجا تا مواضع خودی سیزده کیلومتر باید توی کوه راه بریم. ابراهیم هم برگشت و گفت: این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته!
بعد به سمت کوه راه افتاد. ما هم سریع وسایل داخل جیپ و دستگاه بیسیم عراقیها را برداشتیم و حرکت کردیم. در پایین کوه کمی استراحت کردیم و زخم پای مجروح عراقی را بستیم بعد دوباره به راهمان ادامه دادیم.پس از هفت ساعت کوهپیمایی به خط مقدم نبرد رسیدیم. در راه ابراهیم با اسیر عراقی حرف میزد. او هم مرتب از ابراهیم تشکر میکرد. موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت صبح را خواندیم. اسیر عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند!
آن جا بود که فهمیدم او هم شیعه است. بعد از نماز،کمی غذا خوردیم. هر چه که داشتیم بین همه حتی اسیر عراقی به طور مساوی تقسیم کردیم.
اسیر عراقی که توقع این برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفی کرد وگفت: من ابوجعفر، شیعه و ساکن کربلا هستم. اصلاً فکر نمیکردم که شمااینگونه باشید و...خلاصه کلی حرف زد که ما فقط بعضی از کلماتش را میفهمیدیم.هنوز هوا روشن نشده بود که به غار«بانسیران» در همان نزدیکی رفتیم و استراحت کردیم. رضا گودینی برای آوردن کمک به سمت نیروها رفت.
ساعتی بعد رضا با وسیله و نیروی کمکی برگشت و بچهها را صدا کرد. پرسیدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتی به سمت غار برمیگشتم یکدفعه جا خوردم! جلوی غار یک نفر مسلح نشسته بود. اول فکر کردم یکی از شماست. ولی وقتی جلو آمدم باتعجب دیدم ابوجعفر، همان اسیر عراقی در حالی که اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! به محض اینکه او را دیدم رنگم پرید. اما ابوجعفر سلام کرد و اسلحه را به من داد.
بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم که از این جا رد میشد. برای همین آمدم مواظب باشم که اگر نزدیک شدند آنها را بزنم!با بچهها به مقر رفتیم. ابوجعفر را چند روزی پیش خودمان نگه داشتیم. ابراهیم به خاطر فشاری که در مسیر به او وارد شده بود راهی بیمارستان شد. چند روز بعد ابراهیم برگشت. همه بچهها از دیدنش خوشحال شدند. ابراهیم را صدا زدم و گفتم: بچههای سپاه غرب آمدهاند از شما تشکر کنند!
باتعجب گفت: چطور مگه، چی شده؟! گفتم: تو بیا متوجه میشی!با ابراهیم رفتیم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت کرد: ابوجعفر، اسیر عراقی که شما با خودتان آوردید، بیسیمچی قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده. اطلاعاتی که او به ما از آرایش نیروها، مقر تیپها، فرماندهان، راههای نفوذ و... داده بسیار بسیار ارزشمند است.بعد ادامه دادند: این اسیر سه روز است که مشغول صحبت است. تمام اطلاعاتش صحیح و درست است.
از روز اول جنگ هم در این منطقه بوده. حتی تمام راههای عبور عراقیها، تمامی رمزهای بیسیم آنها را به ما اطلاع داده. برای همین آمدهایم تا از کار مهم شما تشکر کنیم. ابراهیم لبخندی زد و گفت: ای بابا ما چیکارهایم، این کارخدا بود. فردای آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسیران فرستادند. ابراهیم هر چه تلاش کرد که ابوجعفر پیش ما بماند نشد. ابوجعفرگفته بود: خواهش میکنم من را اینجا نگه دارید. میخواهم با عراقیها بجنگم! اما موافقت نشده بود.
٭٭٭
مدتی بعد، شنیدم جمعی از اسرای عراقی به نام گروه توابین به جبهه آمدهاند. آنها به همراه رزمندگان تیپ بدر با عراقیها میجنگیدند.
عصر بود. یکی از بچههای قدیمی گروه به دیدن من آمد. با خوشحالی گفت: خبر جالبی برایت دارم. ابوجعفر همان اسیر عراقی در مقر تیپ بدر مشغول فعالیت است!عملیات نزدیک بود. بعد از عملیات به همراه رفقا به محل تیپ بدر رفتیم. گفتیم: هر طور شده ابوجعفر را پیدا میکنیم و به جمع بچههای گروه ملحق میکنیم.قبل از ورود به ساختمان تیپ، با صحنهای برخورد کردیم که باورکردنی نبود. تصاویر شهدای تیپ بر روی دیوار نصب گردیده بود. تصویر ابوجعفر در میان شهدای آخرین عملیات تیپ بدر مشاهده میشد!
سرم داغ شد. حالت عجیبی داشتم. مات ومبهوت به چهره اش نگاه کردم. دیگر وارد ساختمان نشدیم.از مقر تیپ خارج شدیم. تمام خاطرات آن شب در ذهنم مرور میشد. حمله به دشمن، فداکاری ابراهیم، بیسیم چی عراقی، اردوگاه اسراء و تیپ بدر و... بعد هم شهادت، خوشا به حالش!کتاب سلام بر ابراهیم – ص 112
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
منبع: تسنیم
95/3/31 - 08:16 - 2016-6-20 08:16:44
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]
صفحات پیشنهادی
ساختار شکنی شهید ابراهیم هادی
ساختار شکنی شهید ابراهیم هادی در ایام ابتدای جنگ ابراهیم الگوی بسیاری از بچه های رزمنده شده بود خیلی ها به رفاقت با او افتخار میکردند اما او همیشه طوری رفتار میکرد تا کمتر مطرح شود مثلا به لباس نظامی توجهی نداشت پیراهن بلند و شلوار کردی میپوشید به گزارش فرهنگ نیوز جمعی ازرفتار شهید ابراهیم هادی با دزد موتور
رفتار شهید ابراهیم هادی با دزد موتور یکی از اعضای خانواده شهید ابراهیم هادی می گوید نشسته بودیم داخل اتاق مهمان داشتیم صدایی از داخل کوچه آمد ابراهیم سریع ازپنجره نگاه کرد شخصی موتور شوهر خواهر ابراهیم را برداشته درحال فرار بود به گزارش فرهنگ نیوز یکی از اعضای خانواده شهید ابرشهید ابراهیم هادی و نماز اول وقت
شهید ابراهیم هادی و نماز اول وقت محور همه فعالیتهایش نماز بود ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اول وقت می خواند بیشتر هم به جماعت و در مسجد میخواند دیگران هم به نماز جماعت دعوت میکرد به گزارش فرهنگ نیوز جمعی از دوستان شهید ابراهیم هادی می گویند محور همه فعالیتهایش نماز بود اشهید ابراهیم هادی معلم نمونه
شهید ابراهیم هادی معلم نمونه ابراهیم می گفت روزی را خدا می رساند برکت پول مهم است کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان منطقه ۱۴ و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم منطقه۱۵ تهران به گزارش فرهنگ نیوزکمک شهید ابراهیم هادی به نیازمندان
کمک شهید ابراهیم هادی به نیازمندان سر چهارراه عارف ایستاده بودم با خودم گفتم فقط باید خدا کمک کند من اصلا نمی دانم چه کنم در همین فکر بودم یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد خیلی خوشحال شدم به گزارش فرهنگ نیوز یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی نقل می کندتذکر شهید ابراهیم هادی به جای انفصال خدمت!
تذکر شهید ابراهیم هادی به جای انفصال خدمت ابراهیم گفت ببین عزیز من این حکم انفصال از خدمت شماست آقای رئیس یک دفعه جا خورد آب دهانش را قورت داد و با تعجب به ما نگاه کرد ابراهیم لبخندی زد و نامه را پاره کرد بعد گفت دوست عزیز به حرف های من فکر کن به گزارش فرهنگ نیوز مهدی ففرمانده هان برتر ارتش و سپاه از دیدگاه شهید ابراهیم هادی - دولت بهار
دولت بهار ابراهیم کمی فکر کرد و گفت تو بچه های سپاه هیچکس را مثل محمد بروجردی نمی دانم محمد کاری کرد که تقریباً هیچکس فکرش را نمی کرد در کردستان با وجود آن همه مشکلات توانست گروه های پیش مرگ کرد مسلمان را راه اندازی کند و از این طریق کردستان را آرام کند به گزارش دولت بهار جمشهید ابراهیم هادی و نماز شب در جبهه - پایگاه اطلاع رسانی بلاغ مازندران
همان دوران کوتاه سر پل ذهاب ابراهیم معمولا یکی دو ساعت مانده به اذان صبح بیدار میشد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور میشد و مشغول نماز شب میشد به گزارش بلاغ امیرمنجر می گوید هشتمین روز مهرماه با بچه های معاونت عملیات سپاه راهی منطقه شدیم در راه مقر سپاه همدان توقف«فروشنده» اصغر فرهادی 4 میلیارد توسط تهیه کننده این سریال خریداری شد!
سیدمحمد امامی تهیه کننده مجموعه نمایش خانگی شهرزاد حق توزیع فیلم جدید اصغر فرهادی در ایران را به مبلغ ۴ میلیارد تومان خریداری کرد فروشنده اصغر فرهادیفیلم سینمایی فروشنده تازه ترین ساخته اصغر فرهادی که توانست دو جایزه از کن را به خود اختصاص دهد حق امتیاز توزیع فیلم در ایران رخبر شهادت «شهید ابراهیم عشریه» تایید شد
خبر شهادت شهید ابراهیم عشریه تایید شد شهید ابراهیم عشریه از شهدای مدافع حرم مازندرانی بود که در فروردین ماه امسال در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید به گزارش فرهنگ نیوز ابراهیم عشریه 39 ساله از مدافعان حرم اهل شهرستان نکا در بیست و پنجم فروردین ماه امسال برای دفاع از حریم اهل-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها