واضح آرشیو وب فارسی:تراز: تراز: شهید دستغیب در کتاب ارزشمند استغاذه به نقل از انوار جزائری حکایت شیرین و طنزی را می نویسد: در سال قحطی، در مسجدی، واعظی روی منبر بود...
پایگاه خبری تحلیلی تراز: در اوایل ظهور اسلام در رفتار و کردار ثروتمندان مکه نشانههایی از بخل و لئامت طبع مشاهده میشده، زیرا قرآن این دسته از مردم را بهسبب چنین رفتاری نکوهش کرده است. کار به جایی رسیده بود که دیگر بخل نه تنها رذیلت نبود، بلکه نشان استعداد و توانایی مالی و منبع واقعی قدرت و بزرگی در اجتماع محسوب می شد! ازاینرو از برخی آیات قرآن برمیآید که گروهی که توانایی مالی داشتند با وجود اینکه در ظاهر مسلمان بودند در پرداختن زکات و صدقاتی که بر آنان واجب بود بخل ورزیده، گاه از پرداخت آن خودداری میکردند و آن را نوعی خسارت و غرامت میدانستند.
در نکوهش این صفت مذموم روایت زیبایی از امام حسن مجتبی (ع) نقل شده است:
سُئِلَ عليه السلام: عَنِ الْبُخْلِ؟ فَقالَ: هُوَ أنْ يَرىَ الرَّجُلُ ما أنْفَقَهُ تَلَفاً، وَما أمْسَكَهُ شَرَفاً. (أعيان الشّيعة: ج 1، ص 577)
از حضرت پيرامون بُخل سؤال شد؟ حضرت در جواب فرمود: معناى آن چنين است كه انسان آنچه را به ديگرى كمك و انفاق كند فكر نمايد كه از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخيره كرده و نگه داشته خيال كند برايش باقى مى ماند و موجب شخصيّت و شرافت او خواهد بود.
***
سه نکته:
* هفتاد شیطانک!
شیطان تمام تلاشش را می کند تا مومنین نسبت به واجبات و مستحبات مالی کاهلی کنند مثلا هنگام صدقه دادن تمام همتش این است که نگذارد چون مطابق روایات با صدقه دادن مومن پشت شیطان شکسته می شود لذا در بعضی موارد دارد که مومن دست در جیبش می کند تا صدقه دهد هفتاد شیطانک به دستش می چسبد!
** راهکار شیطان
در قرآن به یکی از حربه ها و وساوس شیطان اشاره می شود. او هنگام صدقه دادن به انسان وعده فقیر شدن می دهد تا فرد بترسد و صدقه ندهد یا کمتر بدهد:
«الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ.» (سوره بقره آیه 268)
*** حکایت طنز مادر بخیل شیطانک ها!
شهید دستغیب در کتاب ارزشمند استغاذه به نقل از انوار جزائری حکایت شیرین و طنزی را می نویسد: در سال قحطی، در مسجدی، واعظی روی منبر بود و می گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شیطان به دستش می چسبند و نمی گذارند صدقه بدهد. مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید و تعجب کنان به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم دارم می روم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد و از جایش حرکت کرد. وقتی که به خانه رسید و زنش از قصدش آگاه شد، شروع به سرزنش او کرد که در این سال قحطی، رعایت زن و بچه و خودت را نمی کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و چه و چه. خلاصه، به قدری او را وسوسه کرد که آن مرد مؤمن، دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت.
از او پرسیدند چه شد؟ دیدی هفتاد شیطانک به دستت چسبیدند و نگذاشتند. پاسخ داد: من شیطانها را ندیدم لیکن مادرشان را دیدم که نگذاشت!
زمانبندی انتشار: 1 تير 1395 - 03:56
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تراز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 67]