تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 11 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بالاترين درجه دانايى، تشخيص اخلاق از يكديگر و آشكار كردن اخلاق پسنديده و سركوب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803320466




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مغالطات مخالفان در مواجهه با معصومان(ع) - بخش دوم و پایانی مغالطه پارازیت


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مغالطات مخالفان در مواجهه با معصومان(ع) - بخش دوم و پایانی
مغالطه پارازیت
این مغالطه زمانى اتفاق مى افتد که شخصى سخن و مدعاى خود را براى مخاطب یا مخاطبان خود بیان مى کند، ولى ناگهان در میان سخن او حرف بى ربطى از طرف یکى از مخاطبان گفته شود و موجب اخلال در سخنانش گردد .

خبرگزاری فارس: مغالطه پارازیت



  مغالطه طلب برهان از مخالف وقتى کسى ادعایى مى کند، اگر به جاى اینکه براى اثبات ادعاى خود دلیل بیاورد، از مخالف خود بخواهد که براى نقض گفتارش استدلال کند، این مغالطه روى مى دهد؛ مانند شخصى که گفت: اینجا که من ایستاده ام مرکز زمین است. اگر قبول ندارید متر کنید (ر.ک: خندان، 1388، ص 132). در جریان غصب فدک، امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد آمد و خطاب به ابوبکر فرمود: براى چه فاطمه را از میراث پدرى او محروم ساختى، درحالى که او در زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه و آلهمالک آن شده بود؟ ابوبکر گفت: این فى ء مسلمین است؛ اگر شاهدانى بیاورد که رسول خدا صلى الله علیه و آلهدر زمان حیاتش به او بخشیده قبول است، وگرنه او هیچ حقى در فدک ندارد. حضرت فرمود: آیا درباره ما خلاف دستور خداوند درباره مسلمانان حکم مى کنى؟ گفت: نه این طور نیست. فرمود: اگر در دست یکى از مسلمانان چیزى باشد و من ادعا کنم که مالک آن هستم، تو از کدام یک از ما درخواست دلیل و بیّنه مى کنى؟ گفت: معلوم است که فقط از تو طلب بیّنه مى کنم. فرمود: پس چرا از فاطمه علیهاالسلام طلب شاهد مى کنى، درحالى که فدک، از زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله در اختیار او بوده است؛ حال آنکه از مسلمانانى که مدعى هستند بیّنه اى طلب نمى کنى. ابوبکر ساکت شد و مجاب گشت. عمر گفت: اى على! دست از این سخنان بردار که ما قادر به بحث و احتجاج با تو نیستیم، اگر در اثبات این مالکیت شاهدانى آوردید قبول است، وگرنه فدک، مال همه مسلمین بوده، نه تو و نه فاطمه هیچ حقى در آن ندارید (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 214). این جمله آخر عمر نیز مغالطه لجاجت ورزى است که پیش تر بیان آن گذشت. مغالطه تفسیر نادرست این مغالطه غالبا در هنگام نقل قول از دیگران اتفاق مى افتد؛ به این صورت که با تفسیر نادرست از آن قول، سعى مى شود دیگران به اشتباه بیفتند و مدعاى غلط اثبات شود (ر.ک: خندان، 1388، ص 107). وقتى در جنگ صفین عماربن یاسر به دست سپاهیان معاویه شهید شد و خبر آن به مردم شام رسید، مردم به یاد جمله اى از پیامبر صلى الله علیه و آله افتادند که در مورد عمار فرمود: عمار تقتله الفئه الباغیه؛ عمار را گروه ستمکار مى کشند. ازاین رو، به شک و تردید افتادند. عمروعاص نزد معاویه رفت و اظهار داشت: به سبب کشته شدن عمار، مردم متزلزل شدند؛ چراکه رسول خدا صلى الله علیه و آله قاتل او را گروه ستمکار نامیده است. معاویه گفت: اى عمرو تو هم خطا رفتى؛ مگر ما قاتل او هستیم؟ قاتل او فقط على بن ابى طالب است که او را در مسیر تیرهاى ما قرار داده است (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 396). وقتى این خبر به گوش امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، فرمود: اگر این طور باشد، پس قاتل حمزه، رسول خدا صلى الله علیه و آلهاست؛ زیرا او حمزه را در مسیر تیرهاى مشرکان قرار داد! در بیان حضرت امیر علیه السلام، چگونگى تفسیر نادرست معاویه از کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله آشکار مى شود. نمونه دیگر این مغالطه را مى توان در حکایت ذیل جست وجو کرد. از امام صادق علیه السلام نقل است که ایشان شخصى را که مورد احترام عوام الناس بود تحت نظر مى گیرند. آن حضرت مشاهده مى کنند که مردم گرد او جمع شده و او نیز به فریب آنها مى پردازد. وقتى اطراف او خلوت مى شود و مردم از گرد او پراکنده مى شوند، امام صادق علیه السلام او را تعقیب مى کنند. وقتى به نانوایى مى رسد، امام مى فرمایند: دیدم که در آنجا توقف کرد و به محض آنکه نانوا مشغول کارى شد، دو عدد نان برداشت و به راه افتاد. سپس به شخصى رسید که انار داشت، او را هم غافلگیر کرد و دو انار برداشت. این اعمالش تعجبم را برانگیخت... . همچنان به دنبالش رفتم، به شخص بیمارى رسید، دو قرص نان و دو انار را جلوى او گذاشت و رفت. من هم به دنبالش رفتم و خودم را به او رساندم و گفتم: اى بنده خدا، آوازه نیکى تو را شنیده ام، ولى این کارهایت مرا متعجب کرده است؛ چرا دو نان و دو انار را از صاحبانشان دزدیدى و به یک بیمار دادى؟ آن شخص در جواب گفت: کتاب خدا، قرآن. امام فرمود: کجاى قرآن که من نمى دانم؟ گفت: این آیه: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَه فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیئَه فَلا یجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یظْلَمُون (انعام: 160) (هر کس کار نیکى بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، و هر کس کار بدى انجام دهد، جز به مانند آن، کیفر نخواهد دید؛ و ستمى بر آنها نخواهد شد) بنابراین، چون دو نان دزدیدم، دو گناه بود و براى دزدیدن دو انار دو گناه. پس این شد چهار گناه. ولى چون هریک از آنها را در راه خدا صدقه دادم چهل ثواب خواهم داشت. از چهل حسنه، چهار سیئه کم شود، سى و شش حسنه برایم باقى مى ماند! (همان، ج 2، ص 295). این شخص جاهل با تفسیر نادرست از آیه فوق، گمان کرده که دزدى او سیئه و گناه است و دادن مال دزدى به دیگران حسنه و ثواب! ازاین رو، امام در بیان بطلان تفسیرش از قرآن فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند! تو کتاب خدا را نفهمیده اى، مگر نشنیده اى که خداى عزوجل مى فرماید: إِنَّما یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ (خدا فقط کار پرهیزگاران را مى پذیرد؟) یقینا چون دو نان دزدیدى، به دو گناه دچار گشتى و براى سرقت دو انار هم دو گناه دیگر، و چون مال مردم را به جاى اینکه به خودشان باز گردانى، بدون رضایت آنان به دیگرى دادى، بى شک چهار گناه بر آن افزودى و چهل حسنه به چهار گناه نیفزودى! (همان، ص 296) مغالطه مسموم کردن چاه مسموم کردن چاه به عنوان یک مغالطه، چنین است که کسى ادعایى کند و براى جلوگیرى از اعتراض و مخالفت دیگران، صفت مذمومى را به مخالفان آن ادعا نسبت دهد و به این ترتیب همه آنها را پیش از اینکه سخنى گفته باشند، در جاى خود بنشاند (ر.ک: خندان، 1388، ص 126). ابن ابى العوجاء، ابن طالوت، ابن اعمى و ابن مقفّع با چند نفر از زندیقان، هنگام مراسم حج در مسجدالحرام گرد آمده بودند. امام صادق علیه السلام نیز در آن زمان در مسجد بود و براى مردم فتوا مى داد و برایشان قرآن تفسیر مى کرد، و از مسائل حج و احکام دین پاسخ مى داد. آن گروه به ابن ابى العوجاء گفتند: آیا مى توانى با غلط اندازى، این مردى را که نشسته است محکوم کنى و پرسشى از او بکنى که او را نزد اطرافیانش رسوا سازى؟ ابن ابى العوجاء گفت: آرى و جمعیت را شکافت و جلو آمد و اجازه پرسیدن گرفت و گفت: تا کى این خرمنگاه را به پاى خویش مى کوبید و به این سنگ پناه مى برید، و این خانه بالا رفته از آجر و کلوخ را پرستش مى کنید، و مانند شترى که رم کند به دور آن جست وخیز کنید؟ هر که در این کار اندیشه کند و با دقت حساب کند، مى داند که این کار شخص حکیم و صاحب نظر و اندیشه نیست (مفید، بى تا، ج 2، ص 193). همان گونه که ملاحظه مى شود، ابن ابى العوجاء با جمله إِذَا نَفَرَ مَنْ فَکَّرَ فِى ذَلِکَ وَ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّهُ فِعْلُ غَیرِ حَکِیمٍ وَ لَا ذِى نَظَر، خواست امام را در جواب گویى به او ناکام گذارد؛ به صورتى که اگر پاسخ نگوید، حرفش ثابت شود و اگر پاسخ گوید و از حرمت کعبه و خانه خدا دفاع کند مصداق توهینش شود (تعالى عن ذلک). ولى امام صادق علیه السلام با هوشمندى و ذکاوت، در ابتدا در پاسخ به توهین ابن ابى العوجا فرمودند: همانا کسى که خدا گمراهش کرد و چشم دلش را کور کرد، حق را ناگوار داند و بدان نیز پناه نبرد و شیطان صاحب اختیار و پروردگار او گردد، او را به منزلگاه نیستى برد و باز نگرداند (همان). سپس به پاسخ پرسش ابن ابى العوجاء پرداخته و پاسخش را این گونه دادند: این خانه اى است که خدا بدان وسیله بندگانش را به پرستش واداشته تا با آمدن بدین جا اندازه پیرویشان را آزمایش کند، و ازاین رو، آنان را به بزرگداشت آن و زیارتش وادار کرده، و آن را قبله گاه نمازخوانانش قرار داده، پس این خانه مرکزى براى به دست آوردن خشنودى خداست و راهى است که مردم را به سرمنزل آمرزش او مى رساند، بر میزان معتدل کمال و مرکز بزرگى و جلال نصب شده. خداى تعالى دو هزار سال پیش از گستردن زمین آن را آفرید، پس سزاوارترین کسى که باید از دستورش پیروى شود و از بازداشت و قدغن او خوددارى گردد، آن خدایى است که ارواح و صورت ها را آفرید (همان). مغالطه تجسّم این مغالطه بدان جهت مغالطه است که شخص گمان کند فقط موجودات محسوس به حواس پنج گانه وجود دارند و غیر ماده، وجودخارجى ندارد (خندان، 1388، ص 175). در ادامه گفت وگوى ابن ابى العوجاء و امام صادق علیه السلام، وقتى حضرت دلیل توجه به کعبه را مى فرمایند، ابن ابى العوجاء مى گوید: ذَکَرْتَ أَبَا عَبْدِاللَّهِ فَأَحَلْتَ عَلَى غَائِب؛ اى اباعبداللّه سخنى گفتى و حواله به غایب [و نادیده] کردى. امام صادق علیه السلام نیز در پاسخ این مغالطه مى فرمایند: واى بر تو چگونه غایب است کسى که همراه خلق خود شاهد و گواه است، و از رگ گردن به آنان نزدیک تر است، سخن آنها را...(مفید،بى تا،ج2، ص 193). در این مغالطه نیز مانند بسیارى از گفت وگوهاى دیگرى که با معصومان علیهم السلام اتفاق افتاده، ایشان نیز صریحا هرگونه تجسیم و تشبیه را نفى کرده اند. مغالطه پارازیت این مغالطه زمانى اتفاق مى افتد که شخصى سخن و مدعاى خود را براى مخاطب یا مخاطبان خود بیان مى کند، ولى ناگهان در میان سخن او حرف بى ربطى از طرف یکى از مخاطبان گفته شود و موجب اخلال در سخنانش گردد (همان، ص 185). روزى عمروعاص به معاویه گفت: به دنبال حسن بفرست و به او دستور بده به منبر رفته و سخنرانى کند، شاید درمانده شود و ما این را وسیله اى براى عیب جویى او قرار دهیم. معاویه نیز همین کار را کرد. جماعت بسیارى از مردم و سران اهل شام گرد آمدند. پس آن حضرت پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم! هر که مرا شناخت که من همانم که شناخته شده ام، و هر که مرا بجا نیاورد بداند که من حسن فرزند على بن ابى طالب علیه السلام؛ پسر عموى رسول خدایم، همو که پیش از همه اسلام آورد، و مادرم فاطمه علیهاالسلامدخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله است. و پدربزرگم رسول گرامى اسلام نبىّ رحمت است. منم فرزند بشیر، منم فرزند نذیر، منم فرزند ماه منیر، منم فرزند کسى که مایه رحمت براى جهانیان بود، منم فرزند کسى که به تمامى جنّ و انس مبعوث شد. در اینجا معاویه براى خجل ساختن و انحراف سخن آن حضرت، گفت: اى ابومحمد! خرماى تازه را براى ما تعریف کن. امام حسن علیه السلام فرمود: آرى؛ خرماراباد،نفخ و رشد دهد، و گرما پخته اش کند، و شب، سرد و تازه و معطرش نماید. سپس آن حضرت به ادامه سخن پرداخت و فرمود: منم فرزند مستجاب الدّعوه، منم فرزند شافع فرمانروا، منم فرزند کسى که نخست فرد است که خاک از سر خود فرو ریزد (پیش از همه از قبر برخیزد)، منم فرزند کسى که... (طبرسى، بى تا، ج 2، ص 49). معاویه براى اخلال در سخنان امام حسن علیه السلام، ناگهان در بین سخنان سلسله وار ایشان، سخن بى ربط و پارازیت گونه اى را رها مى کند و زمانى که حضرتشان در حال معرفى خود هستند، از معناى رطب مى پرسد. امام هم که حجت خداست و راه هاى مقابله با همه گونه مخالفت را مى داند، ابتدا تعریفى از رطب به او مى گوید و دهانش را مى بندد و سپس با آرامش و طمأنینه به معرفى خود ادامه مى دهد. معاویه هم که نقشه خود را بر آب مى بیند، عمروعاص را به خاطر این پیشنهادش توبیخ و سرزنش مى کند. مغالطه توسل به اکثریت معناى توسل به اکثریت این است که اکثریتى را که پیروان یک فکر و نظر هستند بر حق دانسته و اقلیت مقابل ایشان، باطل تلقّى شوند. توسل به اکثریت به این دلیل مغالطه است که دلیلى غیر از اکثریت وجود ندارد و بدیهى است که ادعایى بدون دلیل منطقى نمى تواند تنها به خاطر پیروى اکثریت از آن قابل قبول باشد. مانند این مثال: بیست میلیون نفر به او و برنامه هایش رأى دادند، آیا مى خواهى بگویى همه آنها اشتباه کرده اند؟ (ر.ک: خندان، 1388، ص 307) وقتى معاویه در مدینه حضور داشت، سعى مى کند عبداللّه بن جعفر را علیه امام حسنو امام حسین علیهماالسلام تحریک کند. ازاین رو، به او مى گوید: چرا این قدر حسن و حسین[ علیهماالسلام] را تکریم مى کنى؟ عبداللّه به نقل روایتى از پیامبر صلى الله علیه و آله مى پردازد و مى گوید: شنیدم رسول خدا مى فرمود: من به تمام اهل ایمان به جان خودشان شایسته ترم، پس هر که من از نفس خود بر او اولى و شایسته ترم، پس تو اى برادرم بر او از خودش اولى و شایسته ترى، و على علیه السلامدر خانه روبه روى آن حضرت بود و حسنو حسین علیهماالسلام و عمربن امّ سلمه و اسامه بن زید، و فاطمه علیهاالسلام و امّ ایمن و ابوذر و مقداد و زبیربن عوّام نیز حضور داشتند، و آن حضرت دست مبارک خود را بر بازوى او زده و سه بار این کلام را تکرار فرمود، سپس نصّ و تصریح بر تمام امامان دوازده گانه نمود. سپس فرمود: امت من دوازده خلیفه و حاکم خواهند داشت که جملگى گمراه و گمراه کننده اند، ده تاى ایشان از بنوامیه و دو نفرشان از قریش است، و بار گناه تمامى این ده نفر بر دوش همان دو نفر است، سپس رسول خدا نام آن دو را برده و نام تک تک آن ده نفر را نیز گفت. معاویه گفت: نامشان را بگو. گفت: فلانى و فلانى، و صاحب سلسله و فرزندش از آل ابى سفیان و هفت تن از فرزندان حکم بن ابى العاص، که اولین آنان مروان است. معاویه گفت: اگر ماجرا این گونه است که تو گفتى، من از هلاک شدگانم، و نیز هر سه نفر قبل از من و تمام طرف دارانشان از این امت همه نابودند، و با این سخن، همه صحابه از مهاجر و انصار و تابعین جز شما اهل بیت و شیعیانتان هلاک و نابودند! معاویه به دنبال عمربن امّ سلمه و اسامه فرستاد. آنها و نیز ابن عباس، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام سخن جعفر را تأیید کردند؛ ولى باز معاویه گفت: اگر آنچه گفتید راست باشد، به راستى تمام امت، هلاک و مرتدّ از دین و کافر به خدا و منکر پیامبرند، جز شما اهل بیت و طرف دارانتان، درحالى که آنها قلیلى از مردمند. ابن عباس در پاسخ به معاویه گفت: خداوند مى فرماید: و قَلیلٌ مِنْ عِبادِى الشَّکُورُ (سبأ: 13) و وَ قَلیلٌ ما هُم (ص: 24). در این گفت وگو که بین معاویه، عبداللّه بن جعفر و ابن عباس و در حضور دو معصوم انجام شده، معاویه با توسل به اکثریتى که پس از پیامبر صلى الله علیه و آله از وصى بر حق پیامبر، امام على علیه السلام روى گردان شدند و از پیش خود خلیفه تعیین کردند، مى خواهد حقانیت آنان و بطلان ادعاى یاران على علیه السلام را اثبات کند؛ اما با جواب قرآنى محکمى روبه رو مى شود و مى یابد که منطق قرآن نیز، زیادى در تعداد را، اعتبارى براى حقانیت نمى داند. مغالطه برترى ثروت در این مغالطه، ثروت و فقر دلیل حقانیت و بطلان افکار و نظریات تلقّى مى شود و با استناد به متمول بودن کسى، دیدگاه هایش اثبات، و با استناد به فقیر بودن کسى، افکارش رد مى شود. درحالى که هیچ ارتباطى بین حقانیت و ثروت نیست (همان، ص 304). قرآن کریم نیز به این مغالطه اشاره کرده است؛ آنجاکه فرعون براى اثبات خدایى خود و رد دعوت حضرت موسى علیه السلام به توحید، مى گوید: وَ نادى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَلَیسَ لى مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى أَفَلا تُبْصِرُونَ. أَمْ أَنَا خَیرٌ مِنْ هذَا الَّذى هُوَ مَهینٌ وَ لا یکادُ یبینُ. فَلَوْ لا أُلْقِى عَلَیهِ أَسْوِرَه مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَه مُقْتَرِنین (زخرف: 51ـ53)؛ فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: اى قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست، و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمى بینید؟ مگر نه این است که من از این مردى که از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصیح سخن بگوید برترم؟ (اگر راست مى گوید) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده، یا اینکه چرا فرشتگان دوشادوش او نیامده اند؟! همچنین در سوره زخرف به همین مغالطه که توسط مشرکان مکه و درباره رسول خاتم صورت گرفته اشاره شده است: وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَینِ عَظیمٍ (زخرف: 31)؛ و گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از این دو شهر (مکه و طائف) نازل نشده است؟! ماجرا از این قرار بود که تعدادى از سران قریش تصمیم به مناظره با پیامبر صلى الله علیه و آله مى گیرند. ازاین رو، به خدمت پیامبر صلى الله علیه و آلهمى رسند و عبداللّه مخزومى شروع به سخن مى کند. یکى از مواردى که آنان مطرح مى کنند این است که اگر خداوند بخواهد نماینده اى بفرستد، باید مانند سلاطین روم و فارس رسولانش را از طبقه ثروتمند، و برخوردار از مقام، و قصر و خانه و نوکر و خدمتکار انتخاب کند. نه مانند محمد که از طبقه فقیر جامعه است (طبرسى، بى تا، ج 1، ص 42). مغالطه برترى ثروت به وضوح در این بیان مشرکان مشاهده مى شود و درحالى که هیچ ارتباطى بین ثروت و جاه و مقام، و نبوت نیست، مشرکان سعى مى کنند با ایجاد ارتباط بین این دو مقوله طرف مقابل خود را محکوم کرده و باطل جلوه دهند. البته در بیان آنها، مغالطه تمثیل نیز وجود دارد؛ تمثیل بین سلاطین و خداوند، که در جاى خودش توضیح داده شد و نمونه هاى دیگرى از آن آمد. پیامبر صلى الله علیه و آله پس از اتمام سخنان عبداللّه مخزومى، خطاب به خداوند عرضه داشت: خدایا، تو هر صدایى را مى شنوى و به هر چیزى عالمى، سخنان بندگانت را دریافتى! در این هنگام، این آیه شریفه نازل شد: وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یأْکُلُ الطَّعامَ وَ یمْشى فِى الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَکٌ فَیکُونَ مَعَهُ نَذیرا أَوْ یلْقى إِلَیهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّه یأْکُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورا انْظُرْ کَیفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یسْتَطیعُونَ سَبیلاً تَبارَکَ الَّذى إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیرا مِنْ ذلِکَ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ یجْعَلْ لَکَ قُصُورا (فرقان: 47)؛ و گفتند: چرا این پیامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟! (نه سنت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را!) چرا فرشته اى بر او نازل نشده که همراه وى مردم را انذار کند (و گواه صدق دعوى او باشد)؟! ـ یا گنجى (از آسمان) براى او فرستاده شود، یا باغى داشته باشد که از (میوه) آن بخورد (و امرار معاش کند)؟! و ستمگران گفتند: شما تنها از مردى مجنون پیروى مى کنید! ـ ببین چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند، آن گونه که قدرت پیدا کردن راه را ندارند! ـ زوال ناپذیر و بزرگ است خدایى که اگر بخواهد براى تو بهتر از این قرار مى دهد: باغ هایى که نهرها از زیر درختانش جارى است، و (اگر بخواهد) براى تو کاخ هایى مجلل قرار مى دهد. در ادامه پیامبر صلى الله علیه و آله در پاسخ به مغالطه مشرکان فرمود: تدبیر و حکم، مخصوص خود خداوند بوده، و بنا به پیشنهاد و فکر و حساب شما عمل نمى کند، بلکه هر طورى که خود تشخیص دهد عمل کرده و حکم مى نماید، و در تمام این اعمال محمود و پسندیده است. اى عبداللّه! خداوند رسول خود را تنها براى این مبعوث ساخته تا به مردم آداب دینى آموخته و ایشان را به سوى خداپرستى دعوت کند، و در این راه تمام تلاش خود را شبانه روز مصروف دارد؛ در این حال، آیا مأموریتى به این سنگینى از عهده کاخدار و صاحب نوکر و خدمتکار برمى آمد؟ که صد البته رسالت، تباه، و کار، عقیم مى ماند؛ چراکه قصرنشین پیوسته درون قصرش محجوب و به واسطه خدم و حشم از دسترس مردم دور مانده و میان او و مردم فاصله مى افتاد، و همین فاصله و حجاب ـ که طبع پادشاهان است ـ فساد و تباهى را ـ ازآنجاکه نمى دانند و درک نمى کنند ـ در مملکت و میان مردم جارى مى سازد. اى عبداللّه! بى شک، خداوند مرا که هیچ مالى ندارم، به مقام نبوت برگزید تا قدرت و قوت خود را به شما بفهماند؛ زیرا همو یار و حامى رسول خود است، که نه مى توانند او را به قتل رسانند، و نه مانع رسالت و مأموریت او شوند، و این خود روشن ترین دلیل بر قدرت خدا و ناتوانى شماست، و در آینده مرا بر شما غالب و چیره ساخته و بر شهرهاى شما مسلط مى گرداند، و اهل ایمان و مخالفان مذهب شما را بر تمام بلاد حاکم مى فرماید (همان، ج 1، ص 46). روش برخورد پیامبر صلى الله علیه و آله با این مغالطه این بوده که ضمن تبیین عدم ارتباط بین ثروت و نبوت، اولویت انتخاب نبى از میان غیر اغنیا را متذکر مى شوند. مغالطه کنه و وجه مغالطه کنه و وجه در جایى است که از جنبه هاى مختلف یک چیز چشم پوشى شود و فقط یک یا چند وجه محدود از آن به عنوان کنه و حقیقت آن معرفى شود؛ مانند این مثال: سیاست چیزى نیست جز خدعه و نیرنگ. در این مثال، همه وجوه سیاست کنار زده شده و فقط وجه خدعه و نیرنگ آن به عنوان تعریف سیاست آمده (ر.ک: خندان، 1388، ص 68). نقل است که روزى مروان بن حکم به امام حسین علیه السلام گفت: اگر مباهات شما به فاطمه علیهاالسلام نبود، با چه بر ما افتخار مى کردید؟! (طبرسى، بى تا، ج 2، ص 95). ازآن رو که استفهام در این جمله، استفهام انکارى است و براى توهین به امام حسین علیه السلام بر زبان مروان جارى شده، مى توان جمله او را این گونه نیز معنا کرد: افتخار شما غیر از مباهات به فاطمه علیهاالسلام نیست. به عبارت دیگر، مروان مى خواهد بگوید: تمام فضیلت شما فرزند فاطمه بودن است که این هم فضیلت اکتسابى نیست. روشن است که فرزند فاطمه علیهاالسلام بودن فخرى است که بر همه افتخارات متصور مروان برترى دارد، ولى همه افتخارات و برترى هاى اهل بیت علیهم السلاممنحصر در این مورد نمى شود. فضایلى که در قرآن و روایات پیامبر صلى الله علیه و آله آمده، به اندازه اى است که اگر از رذایل امثال مروان چشم پوشى کنیم، آنها حتى نمى توانند ذره اى از آنها را در خود و اجدادشان تصور کنند چه برسد به اینکه واجد آنها باشند. ازاین رو، امام حسین علیه السلام از جا برخاست، گریبان مروان را گرفت و گلویش را فشرد و عمّامه او را به دور گردنش انداخت و چنان کشید که او بى هوش شد، سپس او را رها کرد و رو به جماعت قریش نموده و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم که گفته هایم را اگر درست بود تصدیق کنید! آیا در روى زمین دو حبیبى که نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله محبوب تر از من و برادرم باشند مى شناسید؟ یا دخترزاده پیامبرى جز من و برادرم سراغ دارید؟ همگى گفتند: خدا مى داند که سراغ نداریم. امام حسین علیه السلام فرمود: و من هم در روى زمین فرد ملعونى که فرزند ملعون باشد جز این (مروان) و پدرش نمى شناسم که هر دو از جانب رسول خدا صلى الله علیه و آله طرد شده باشند... (همان). در برخورد امام حسین علیه السلام مشاهده مى شود که آن حضرت چند فخر دیگر را نیز براى خود نام مى برند تا روشن شود که تمام حقیقت برترى اهل بیت، فرزند فاطمه علیهاالسلام بودن نیست و با این روش، مغالطه کنه و وجه مروان را باطل مى کنند. مغالطه اینکه چیزى نیست این مغالطه آن است که مدعا و دلیل طرف مقابل با همه استحکام و اتقانش ناچیز جلوه داده شود (ر.ک: خندان، 1388، ص 192). در حکایت قبل مى توان از جهتى دیگر سخن مروان را مغالطه دانست. او علاوه بر اینکه مى خواهد بگوید افتخارات شما غیر از فرزند فاطمه علیهاالسلامبودن چیز دیگرى نیست، مى خواهد بگوید که شما به فرزند فاطمه علیهاالسلام بودن افتخار مى کنید و این هم چیز خاصى نیست. درواقع، او مى خواهد بگوید فرزند فاطمه علیهاالسلامبودن نمى تواند براى شما فخر قابل توجهى باشد. ازاین رو، امام حسین علیه السلام بر فرزند دختر پیامبر تأکید مى کنند و آنچه را که مروان قصد کوچک شمردن آن را داشت با افتخار از آن سخن مى گویند. مغالطه نقل قول ناقص معمولاً زیاد اتفاق مى افتد که براى اثبات ادعایى، سخنى از منبعى معتبر به صورت ناقص و گزینشى نقل شود. به این مغالطه، مغالطه نقل قول ناقص گفته مى شود و به دو صورت مى تواند اتفاق بیفتد: یکى اینکه در یک بیان، مقدارى از آن حذف شود و دیگرى اینکه به مجموع بیانات و آن منبع توجه نشود. ازآن روکه این مغالطه در استناد به کتاب و سنت زیاد صورت مى گیرد، در علم اصول، بحث مطلق و مقید و عام و خاص و... مطرح شده تا مجتهد دچار این مغالطه نشود (همان، ص 94). امام سجاد علیه السلام در راه سفر به حج بودند که عباد بصرى با ایشان مواجه شد و عرضه داشت: اى على بن الحسین! آیا جهاد با سختى هاش را ترک گفته و رو سوى حج با آسانى آن آورده اى؟! درحالى که خداوند مى فرماید: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّه یقاتِلُونَ فى سَبیلِ اللَّهِ فَیقْتُلُونَ وَ یقْتَلُونَ وَعْدا عَلَیهِ حَقّا فِى التَّوْراه وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیعِکُمُ الَّذى بایعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ(توبه: 111)؛ خداوند از مؤمنان، جان ها و اموالشان را خریدارى کرده، که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد (به این گونه که:) در راه خدا پیکار مى کنند، مى کشند و کشته مى شوند؛ این وعده حقى است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى که با خدا کرده اید؛ و این است آن پیروزى بزرگ (کلینى، 1365، ج 5، ص 22). عبّاد مى خواست با استناد به این آیه، به امام بگوید که یکى از واجبات الهى را به خاطر سختى آن را رها کرده و حج را به خاطر سادگى آن انتخاب نمودى. امام نیز فرمودند: ادامه آیه را بخوان. عباد خواند: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ (توبه: 112). امام فرمود: هرگاه این گروه ـ با این صفات ـ را یافتى، جهاد به همراه ایشان افضل از حج است (همان). درواقع، امام به عباد فهماند که جهاد نکردنش به خاطر ترس و راحت طلبى نیست، بلکه همان گونه که در آیه شریفه، خصوصیات مجاهدان آمده، به تعداد کافى از افرادى که این خصوصیات را داشته باشند وجود ندارند. ازاین رو، حضرت با الزام عباد به تلاوت ادامه آیه، او را متوجه مغالطه اش نمودند. نتیجه گیرى همان گونه که ملاحظه شد، مغالطات مخالفان و برخورد معصومان علیهم السلام با مغالطه بسیار درس آموز و مفید بوده و روش صحیح مناظره، بحث و پاسخ گویى به شبهه و ادعاى مخالف را مى توان در لابه لاى این گفت وگوها جست وجو کرد. در برخى موارد، معصوم علیه السلام با برخورد تند به مغالطه پاسخ مى دهند و در برخى موارد، با صراحت، اشتباه و مغالطه در استدلال را توضیح مى دهند. نیز در برخى موارد که مخالف مى خواهد با یک مغالطه عرضى معصوم علیه السلام را از موضوع اصلى منحرف کند، معصوم علیه السلامبا زیرکى از محوطه بازى او خارج شده و سخن خود را به دیگران مى رساند. در برخى موارد هم که حضرات از هدایت مغالطه کننده ناامید هستند، سعى مى کنند دیگران را متوجه نادرستى ادعاى او نمایند. در برخى موارد نیز با استدلال مناسب پاسخ مخالف را مى دهند. و این نشان دهنده آن است که باید در مواجهه با مغالطه روشى صحیح و حساب شده را انتخاب نمود و این البته متأخر از تشخیص مغالطه است. این موارد عینى مى تواند ما را در مغالطه شناسى و برخورد مناسب با مغالطه توانا نماید. منابع امام عسکرى، حسن بن على، 1409ق، تفسیر امام عسکرى، قم، مدرسه امام مهدى. خندان، على اصغر، 1388، مغالطات، قم، بوستان کتاب. دینورى، عبداللّه بن مسلم، 1410ق، الامامه و السیاسه، بیروت، دارالاضواء. طبرسى، احمدبن على، بى تا، الاحتجاج على أهل اللجاج، ترجمه بهراد جعفرى، قم، اسلامیه. کلینى، محمدبن یعقوب، 1365، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه. مظفر، محمدرضا، بى تا، المنطق، قم، اسماعیلیان. مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بى تا، الارشاد فى معرفه حجج اللّه على العباد، ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى قم، اسلامیه. هلالى، سلیم بن قیس، 1415ق، کتاب سلیم بن قیس هلالى، قم، الهادى. سیدمصطفى میرباباپور: دانش‌ پژوه کارشناسى ارشد دین‌ شناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (قدس‌ سره). معرفت - سال بیست و دوم ـ شماره 195 انتهای متن/

94/06/31 - 05:32





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن