تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 14 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص): نماز، از آيين هاى دين است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پيامبران است. براى ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849638882




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

این استخوان یکی از انبیای الهی است


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


تکرار مباهله در عصر امام عسگری (علیه السلام)؛
این استخوان یکی از انبیای الهی است
آنگاه به صالح بن وصيف، که در کنارش ايستاده است، چشم مي‏ دوزد و با لحن آمرانه‏ اي فرمود: به بزرگ اسقفان و راهبان مسيحي اطلاع بده تا فردا به صحرا بيايند؛ به جارچيان هم بگو مردم را خبر کنند تا شاهد کشف «حقيقت» باشند.



  به گزارش سرویس دینی جام نیوز، سه روز است که مسلمانان به صحرا رفته ‏اند و با اداي نماز، از خدا خواسته‏ اند تا باران رحمتش را نازل سازد؛ اما هنوز باران نيامده است. اگر آنان بر حق بودند، حتماً تا حالا باران آمده بود؛ امروز نوبت ماست تا حقانيت خود را به آنان نشان دهيم.   آفتاب سوزان، با سنگدلي تمام بر چهره رنجور شهر مي‏ تابد. هواي دلگير و غيرقابل تحملي، فضاي دم کرده شهر را پر کرده است. مردم، مدتهاست صداي چک چک باران را نشنيده‏ اند. همه جا خشک و آفتاب خورده است. رودخانه خشک شهر، سينه عريانش را در امتداد شهر گسترانيده است. انبوه درختچه‏ ها، علف‏زارها و نيزارهاي اطرافش، پژمرده و بي‏طراوت و از نفس افتاده به نظر مي‏رسند.   از گاو و گوسفندان مردم که نپرس، لاغر و رنجور؛ در اسارت لشکر عطشند. همين طور حيوانات صحرا و مرغان هوا که همه تشنه و افسرده ‏اند. زمين و زمان در چنگ آفتاب است. هيولاي مرگ، در آسمان شهر به پرواز آمده است.   انسان‏ها نيز در وضعيت بدتري به سر مي‏ برند. آنها براي رهايي از عفريت مرگ و نجات از کابوس خشکسالي، دست به هر کاري زده‏ اند؛ در فرجام تکاپوهاي بي‏ حاصل، ناگزير، روانه دربار مي‏شوند و مشکل خود را با خليفه در ميان مي‏گذارند. خليفه، بزرگان شهر را فرا مي‏ خواند و با آنها به مشورت مي ‏پردازد. بعد از ساعت‏ها شور و مشورت، بهترين راه نجات را، «خواندن نماز باران» مي‏ يابند...   زن و مرد، پير و جوان، کوچک و بزرگ، در حالي که روزه‏ دار هستند، به سوي خارج شهر رهسپار مي‏شوند. عشق و اميد، در چهره ‏هاي رنجور و آفتاب‏ زده‏ شان نهفته است. ورد زبانشان ذکر و دعا است. جز نزول باران، خواسته ديگري ندارند. خيلي زود، صف‏ ها بسته مي‏شود. از صف‌هاي طولاني و پشت سر هم نمازگزاران، صحنه‏ هاي جالب و به يادماندني به وجود مي‏آيد. همهمه التماس‏ آميز، فضاي بيابان را پر کرده است.   طولي نمي‏ کشد که نماز به پايان مي‏ رسد. چشم‏هاي اميدوار به آسمان دوخته مي‏شوند. آفتاب همچنان مي‏تابد و گرماي نفس‏گيرش زمين و زمان را آتشگون ساخته است. کم‏ کم يأس و نااميدي بر دل‌ها سايه مي ‏افکند. بر اضطراب و افسردگي ‏نمازگزاران افزوده مي‏شود؛ هر يک بي ‏صبرانه، بيابان را ترک مي‏کنند. روز دوم و سوم نيز مراسم نماز، با همان کيفيت و شکوه بيشتر ادامه مي ‏يابد؛ ولي ابرهاي باران ‏زا، همچنان ناياب و رؤيايي، و تنها در عالم ذهن آنان باقي مي‏ ماند و حسرت چند قطره اشکِ آسمان، دل‏هايشان را به درد مي‏ آورد!   «جاثليق»، بزرگ اسقفان مسيحي، رو به راهبان مسيحي مي‏ کند و با لحن غرورآميزي مي‏ گويد:
ـ سه روز است که مسلمانان به صحرا رفته ‏اند و با اداي نماز، از خدا خواسته ‏اند تا باران رحمتش را نازل سازد؛ اما هنوز باران نيامده است. اگر آنان بر حق بودند، حتماً تا حالا باران آمده بود؛ امروز نوبت ماست تا حقانيت خود را به آنان نشان دهيم.   سخنانش که تمام مي‏ شود، راه مي‏افتد. راهبان و ساير مسيحيان نيز از دنبالش گام برمي‏ دارند و لحظاتي بعد، ناقوس عبادت به طنين در مي‏ آيد و آنان طبق شيوه خويش به نماز و عبادت مي‏ پردازند و از خداوند، طلب باران مي‏کنند. طولي نمي‏کشد که ابرهاي تيره و باران‏ آور، کران تا کران آسمان را فرامي‏ گيرند و قطره‏ هاي بارانِ درشت و پُر آب، از دل آسمان گرم و دم کرده « سامرّا» فرو مي‏ ريزند.   صحنه عجيبي است! مثل اين که معجزه بزرگي رخ داده است. به همين جهت، مسيحيان را شادي و شادابي فرامي‏ گيرد و به پاس اين موفقيت بزرگ، به يکديگر دست مي‏ دهند و حقانيت خويش را به رخ مسلمانان مي‏ کشند. مسلمانان نيز با ديدن آن همه باران، به تحسين آنان مي‏ پردازند و به دين و آيين آنها متمايل مي ‏شوند.   راهبان مسيحي براي جلب توجه بيشتر مسلمانان و تسخير قلب‏هاي آنان، روز بعد نيز مراسم ويژه عبادي خود را در دامن صحرا انجام مي‏ دهند. اين ‏بار نيز از دل آسمان، شکافي گشوده مي‏ شود و سرانجام جويبارهاي سرمستي از دامن دشت‏ها و کوهساران جاري شده و از به ‏هم پيوستن آنها، سيلاب‏ هاي خشمگين و موّاج ايجاد مي‏ شود و رودخانه تفتيده شهر را پر آب مي‏ سازند.   مسيحيان با آب و تاب، از ايجاد يک معجزه بزرگ سخن مي‏ گويند. کرامت آنان، زبان به زبان به گوش خليفه مي‏ رسد. لحظه به لحظه بر عزت و آبرومندي آنان افزوده مي ‏شود. تمايل مسلمانان به مسيحيت، خليفه را به وحشت مي‏ اندازد. احساس شرم، از قيافه پريشانش به خوبي قابل تشخيص است. به فکر فرو مي ‏رود. طولي نمي‏ کشد که در ذهنش جرقه‏ اي جان مي‏ گيرد.   او بعد از چند لحظه تفکر، «صالح بن وصيف» را فرامي‏ خواند و خطاب به او مي‏ گويد:
ـ کليد اين معما در دست «ابن‏ الرّضا»(1) است؛ هر چه زودتر او را حاضر کن.   ابن‏ الرّضا را از زندان مي‏ آورند. خليفه با ديدن چهره مصمّم و با صفاي او، به سخن مي‏ آيد:
ـ ابامحمد!(2) امت جدت را درياب که گمراه شدند!   امام عليه‏ السلام آرام و خونسرد، خطاب به وي مي‏ فرمايد:
ـ از جاثليق و ديگر راهبان مسيحي بخواهيد تا فردا نيز به صحرا بروند!   ـ به صحرا بروند؟! براي چه؟
ـ براي اداي نماز باران.   ـ در اين چند روز به اندازه لازم باران آمده است؛ مردم ديگر احتياجي به باران ندارند!
ـ مي‏ خواهم به کمک خداي متعال، شک و شبهه‏ ها را برطرف سازم.   ـ در اين صورت، مردم را نيز بايد فرابخوانيم. آنگاه به صالح بن وصيف، که در کنارش ايستاده است، چشم مي ‏دوزد و با لحن آمرانه‏ اي مي‏ گويد:
ـ به بزرگ اسقفان و راهبان مسيحي اطلاع بده تا فردا به صحرا بيايند؛ به جارچيان هم بگو مردم را خبر کنند تا شاهد کشف «حقيقت» باشند.   ساعتي نمي‏ گذرد که جمعيت زيادي در صحرا جمع مي ‏شوند. گويا محشري برپا شده است. در يک سو، جاثليق و راهبان مسيحي ايستاده‏ اند؛ لباس‏ هاي بلند و مخصوصي به تن دارند. گردن‏بندهاي صليبي که روي سينه‏ هايشان آويخته شده است، در مقابل نور خورشيد مي‏ درخشند. جاثليق مغرور و گردن برافراشته، قدم مي‏ زند. گاهي بعضي از راهبان با خنده و شادماني، خودشان را به او نزديک مي‏ کنند و درگوشي با او سخن مي‏گويند. جاثليق نيز با لبخندهاي پي درپي و جنباندن سر، سخنان آنان را تأييد مي‏ کند.   طرف ديگر بيابان، محل استقرار مسلمانان است. آنان نيز دسته دسته دورهم حلقه زده‏ اند و در انتظار آمدن خليفه و درباريان، لحظه شماري مي‏ کنند. برخي از آنان که شيفته جاه و جلال مسيحيان شده‏ اند، سخنان مأيوس کننده‏ اي بر زبان مي‏ آورند. يکي مي‏ پرسد:
ـ چرا اينجا جمع شده ‏ايم؛ مگر روزهاي قبل، آنها را نيازموديم؟   ديگري پاسخ مي‏ دهد:
ـ چرا، آزموده ‏ايم؛ اين ‏بار مي‏ خواهيم رسماً مسيحي شويم.   صداي خنده در فضاي گسترده صحرا مي‏ پيچد. مرد مؤمني که تاب شنيدن چنين حرف‌هايي را ندارد؛ بي‏صبرانه رو به جمعيت کرده، مي‏ گويد:
ـ اگر صبر کنيد، همه چيز روشن مي‏ شود؛ اين بار «ابن‏ الرّضا» در بين ماست. او از بهترين بازماندگان خاندان رسول خداست. مگر اجداد او در جريان «مباهله»،(3) باعث سرافکندگي مسيحيان نجران نشدند؟!   يکي ديگر از مسلمانان که تا حال سکوت اختيار کرده است، با بي‏ حوصلگي مي‏ گويد:
ـ چرا، اين را شنيده ‏ايم؛ ولي رسول خدا کجا و ابن الرّضا کجا؟ از دست يک فرد زنداني چه کاري ساخته است؟   خليفه و درباريانش قدم به صحرا مي‏ نهند. ابن ‏الرّضا نيز در بين آنها جلوه مي‏ نمايد. فروغ نگاه‏ هاي مردم به جمال زيبا و سيماي نوراني امام مي‏ افتد. خليفه، فرمان مي‏ دهد تا جاثليق و راهبان مسيحي براي طلب باران دست به آسمان بلند کنند و از خداوند بخواهند تا بار ديگر، باران رحمتش را بر آنان نازل کند. طولي نمي‏ کشد که دست‏ هاي آنان رو به آسمان برافراشته مي‏ شوند. همان دم در آسمان پُر حرارت و آفتابي، انبوه ابرهاي باران‏ زا ظاهر شده و قطره‏ هاي درشت باران، مرواريدگونه فرو مي ريزند.   همه نگاه‏ ها به ابن‏ الرّضا دوخته شده است. او راهبي را نشان داده، فرمان جست و جوي لابه لاي انگشتان او را صادر مي‏کند. خليفه بيش از ديگران شگفت ‏زده به نظر مي‏رسد. او از خودش مي‏ پرسد:
ـ آيا ممکن است چيزي در ميان انگشتان آن راهب وجود داشته باشد که به وسيله آن باران ببارد؟!   غلام حضرت به تندي دور آن راهب را مي‏ گيرد و در مقابل چشمان مردم، به جست و جوي دستش مي‏ پردازد. شي‏ء کوچک و سياه فامي را از ميان انگشتانش بيرون مي ‏آورد و به ابن‏ الرّضا تحويل مي‏ دهد. گويا آن حضرت، شي‏ء مورد نظر را به خوبي مي‏ شناسد. به همين جهت، آن را با احترام خاص در پارچه‏ اي مي‏ پيچد و سپس خطاب به آن راهب مسيحي مي ‏فرمايد:
ـ اينک، طلب باران کن.   راهب بار ديگر دست‏ هايش را به سوي آسمان بلند مي‏ کند. اين بار نيز چشم‏ها به آسمان دوخته مي‏ شوند. ابرها در حال جا به جايي است و خورشيد از پشت تراکم ابرهاي سرگردان، نمايان مي‏ شود.   رنگ از صورت جاثليق و راهبان مسيحي پريده است. آنها بيش از اين، تحمل نگاه‏ هاي ملامت‌گر و نيشخندهاي مردم را ندارند؛ با سرافکندگي به سوي خانه‏ هاي خود باز مي‏ گردند. مردم که حسابي شگفت‏ زده شده‏ اند، به ابن‏ الرّضا چشم مي‏ دوزند.   خليفه در حالي که به آن شي‏ء خيره شده است، مي ‏پرسد:
ـ اي پسر رسول خدا! آن چيست؟ ـ اين، دندان پيامبري از رسولان الهي است که راهبان مسيحي از قبور آنان برداشته‏ اند؛ استخوان هيچ پيامبري ظاهر نمي‏ گردد، مگر آن که «باران» نازل شود.   خليفه در حالي که هنوز نگاهش را از آن استخوان برنداشته است، به تحسين او مي‏ پردازد و همان لحظه، دستور آزادي آن حضرت را صادر مي‏ کند. امام حسن عسکري عليه‏ السلام که فرصت را مناسب مي‏يابد، تقاضا مي‏ کند تا ياران زنداني‏اش را نيز آزاد کنند. خليفه، لحظه‏ اي به فکر فرو مي‏ رود؛ مثل اين که چاره‏ اي جز پذيرش سخن آن حضرت را ندارد. (4)  
پي‏ نوشت‏ها:
1. امامان جواد، هادي و عسکري عليهم السلام را به احترام انتساب‏شان به امام رضا عليه السلام، «ابن‏ الرّضا» مي‏ گويند.
2. کنيه امام حسن عسکري عليه السلام.
3. ر.ک: آل عمران / 61.
4. مناقب آل‏ ابيطالب، ج 4، ص 425/ اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملي، شرح و ترجمه احمد جنتي، ج 6، ص 319 و 320.     منبع: سایت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف).    



۱۴/۱۰/۱۳۹۳ - ۱۶:۵۵




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن