واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خاطرات خواندنی از آفتاب(3) خاطراتی از مقام معظم رهبری(مدظله العالی) از زبان دیگران كرامتشان در بخورد با جانبازاندر دیداری كه مقام معظم رهبری از جانبازان شهر مقدس قم داشتند، از اولین نفری كه مقابل در مستقر بود شروع به معانقه و روبوسی نمودند. هر یك از آنان دست خلف صالح حضرت امام (ره) را می بوسیدند و بر صورت و چشمان خود می مالیدند. گاهی گریه می كردند و دست به گردن معظم له می انداختند. از آنجا كه برخی از عزیزان جانباز روی چرخهای خود نشسته بودند، ایشان به حالت خمیده باقی می ماندند و صحبتهای آنان را گوش می دادند. یكی از جانبازان عرض كرد: آقا من تقاضا دارم كه انگشترتان را یادگاری به من بدهید. مقام معظم رهبری بلافاصله انگشتر خود را در آوردند و به ایشان دادند. جانباز دیگری عبای رهبر را برای تبرك درخواست كرد. معظم له عبای خود را برداشتند و به آن جانباز عطا فرمودند. جانباز ویلچری دیگری عرض كرد: آقا من می خواهم برای نجات از فشار قبر پیراهن شما را همراه كفنم داشته باشم. مقام معظم رهبری به حالت مزاح فرمودند: اینجا كه نمی شود پیراهن را از تن درآورد! وقتی به محل اسقرارم رفتم، آن را برای شما خواهم فرستاد. دیدار طولانی و صمیمانه جانبازان كه تمام شد، آقا به محل اقامت خود بازگشتند و پیراهن را توسط بنده برای آن جانباز فرستادند. این در حالی بود كه جمعیت جانبازان از مدرسه فیضیه متفرق نشده بودند.حجت الاسلام و المسلمین ذالنوری ( فرمانده تیپ مستقل 83 امام صادق(علیه السلام))حساسیت در مصرف بیت المالیك روز مهمان مقام معظم رهبری بودم. فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود كه سفره گسترده شد،آیت الله خامنه ای به وی نگاهی كرد و فرمود: شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض كردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی درخواست كرده ام كه باهم باشیم. آقا فرمودند: این غذا از بیت المال است، شما هم مهمان بیت المال هستید. برای بچه ها جایز نیست كه بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل كنند. من در آن لحظه فهمیدم كه خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.حضرت آیت الله جوادی آملیحضور در جمع خانواده شهیدِ مسیحیدر دوران ریاست جمهوری حضرت آیت الله خامنه ای، روزی ایشان برای دیدار خانواده های شهدا به منطقه مجیدیه تهران تشریف بردند. پس از دیدار با چند خانواده شهید، پرسیدند: آیا باز خانواده شهیدی در این محله وجود دارد؟ دوستان گفتند: تنها یك خانواده مسیحی باقی مانده است-كه فرزندشان درجنگ ایران و عراق شهید شده است- آیا به خانه آن ها هم تشریف می برید؟ مقام عظیم الشأن ولایت جواب مثبت دادند. هنگامی كه خبر را به اهل خانه دادند، از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند.خانمها سراسیمه برای حفظ حجاب به دنبال پوششی رفتند. حضرت آیت الله خامنه ای به منزل آن خانواده مسیحی وارد شدند و به گرمی با آنان برخورد كردند. در زمان پذیرایی نیز- طبق فتوای اجتهادی خود كه مسیحیان و اهل كتاب را پاك می دانند- میوه هایی كه برای ایشان آورده بودند تناول كردند و به دیگران نیز با اشاره فرمودند: شما نیز میل كنید تا آنان بدانند كه ما آن ها را از خودمان می دانیم .حجت الاسلام و المسلمین موسوی كاشانی(از اعضای بیت- تهران)حفظ عزت ملی در سفر های خارجیدر لیبی، خیمه ای بر پا كرده بودند كه ارتفاع در ورودی آن خیمه كوتاه بود و به ناچار هركس می خواست وارد بشود، باید خم می شد. از طرفی داخل خیمه، روبروی در، عكس قذاّفی بود، یعنی هر كس وارد میشد ناخواسته در مقابل عكس قذّافی سر خم می كرد. حضرت آیت الله خامنه ای وقتی میخواستند وارد خیمه شوند، به قهقرا (پشت) وارد می شوند تا در مقابل عكس قذّافی سر خم نكنند.آیت الله خزعلیدلجویی از محرومینیكی از دوستان نقل می كرد: مقام معظم رهبری در مسیر برگشت از «ارس ماخوست» (یكی از روستاهای كوهستانی و محروم در جنوب شهرستان ساری ) چند زن روستایی را دیدند كه هیزم تهیه كرده بر پشت خود بسته اند و با مشقتی هیزم ها را حمل می كردند. معظم له وقتی با این صحنه مواجه شدند دستور دادند ماشین متوقف شود. از ماشین پایین آمدند مقداری با آنها صحبت كردند و از مشكلات آنان سؤالاتی كردند و در آخر هم دستور فرمودند به هر كدام از آنها مبلغی را به عنوان هدیه پرداخت نمایند. سردار باقر زاده (مسئول كمیته جستجوی مفقودین)رویای صادقانهیك وقت بدون اطلاع وارد محله ای برای دیدن خانواده شهیدی شدیم، دیدیم محله پر از جمعیت است و برای ورود مقام معظم رهبری، گاو و گوسفند آماده كرده اند. آقا با دیدن صحنه ناراحت شدند و فرمودند: مگر من نگفتم مزاحم مردم نشوید و دیدار من بدون اطلاع قبلی باشد. ما عرض كردیم: آقا، از دفتر اطلاع نداده اند. بالاخره آقا وارد منزل پدر شهید شدند و فرمودند: بگو ببینم چه كسی آمدن مرا به شما اطلاع داده است، آیا از دفتر اطلاع داده اند؟ پدر شهید عرض كرد: نه آقا، من دیشب حاج آقا روح الله را در خواب دیدم. پسرم علی رضا نیز در كنار امام (ره) نشسته بود. امام (ره) رو به من كردند و فرمودند: فلانی، فردا شب مهمان عزیزی داری، از مهمانت پذیرایی كن. گفتم: مهمان من كیست؟ فرمودند: رهبر مهمان شماست، با تعجب گفتم رهبر می خواهد به خانه ما بیاید؟! پسرم گفت : بله بابا، رهبر می خواهد به خانه ما بیاید از ایشان پذیرایی كنید.حجت الاسلام احدی (از اساتید حوزه علمیه قم)انتقادپذیریدختر 17 ساله ای از تهران، بنام (زینب - ن) نامه ای به مقام معظّم رهبری می نویسد و در آن می آورد: روز قدس، - در میان خطبه های شما - مردی بلند شد، مثل این كه نامه ای داشت، ولی شما چقدر تلخ او را در انظار هزاران نفر شكستید.مقام معظّم رهبری برای روشن شدن ذهن آن نوجوان، چنین می نویسد:دختر عزیزم ! از تذكر شما خرسند و متشكرم و امیدوارم خداوند همه ما را ببخشد و از خطاهای كوچك و بزرگ ما ـ كه كم هم نیستند ـ در گذرد.من در باب آنچه شما یاد آوری كرده اید، هیچ دفاعی نمی كنم. گاهی گوینده از تلخی لحن خود به قدرشنونده آگاه نمی شود، در این موارد همه باید از خداوند متعال بخواهند كه گوینده را متوجه و اصلاح كند و اگر ممكن شود به او تذكّر دهند . توفیق شما را از خداوند متعال مسئلت می نمایم .مهندس مقدم ( از اعضای بیت - تهران)برازندگی لباس نظامیروزی در خدمت مقام معظم رهبری بودم كه فرمودند: من در زمان جنگ، همیشه با لباس نظامی در جبهه ها حاضر می شدم. اما تردید داشتم كه آیا مصلحت همین است كه من لباس نظامی را بپوشم یا با همان لباس روحانی در جبهه ها حضور پیداكنم؟! یك روز پنجشنبه كه از جبهه به منظور شركت در نماز جمعه به تهران آمدم برای دادن گزارش مستقیماً از فرودگاه به جماران رفتم، امام (ره) در پشت پنجره ایستاده بودند. من مشغول باز كردن بند پوتین ها شدم و این كار مدتی طول كشید . حضرت امام (ره) همچنان ایستاده بودند و با لبخندی ، به دقت مرا نگاه می كردند . چون وارد اتاق شدم و دست امام را بوسیدم، ایشان دستی به شانه من زدند و فرمودند : زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود، ولی الآن می بینم برازنده ماست ! با این كلام دلربای امام ، تردید از دلم بیرون رفت و همیشه از پوشیدن لباس نظامی لذّت می بردم! حجت الاسلام والمسلمین ذوالنوری : فرمانده تیپ مستقل 83 پزشك خصوصیروزی در حسینیه جماران منبر رفتم و خاطراتی از زندگی مقام معظم رهبری بیان كردم. بعد از سخنرانی، شخصی كه خود را پزشك معرفی می كرد به من مراجعه كرد و گفت: اجازه بدهید من هم یك خاطره برای شما بگویم: روزی در مطب بیمارستان نشسته بودم، بیماران را ویزیت می كردم كه خانم بسیار محجبه ای به همراه فرزندش به عنوان بیمار به من مراجعه كردند. پس از معاینه، قیافه فرزند مرا به فكر فرو برد، چون به مقام معظم رهبری شباهت فراوانی داشت.از مادر آن نوجوان سؤال كردم كه آیا شما با آیت الله خامنه ای نسبتی دارید؟ گفت: بله، من همسر ایشان هستم. تعجب وجودم را فراگرفت، به خانم مقام معظم رهبری عرض كردم: مگر شما پزشك خصوصی ندارید؟ایشان گفتند : خیر، آقا چنین كاری را اجازه نمی دهند و می گویند شما باید مانند سایر مردم، به بیمارستان مراجعه كنید . زمانی كه رفتند. من دیگر نتوانستم به كارم ادامه بدهم. سرم را روی میز گذاشتم و بسیار گریه كردم. من این خاطره را از زبان آن پزشك شنیدم. تمام مشخصات وی را به یاد دارم، اما با این حال از عالم بزگواری هم پرسیدم، ایشان نیز موضوع را تأیید فرمودند.حجت الاسلام والمسلمین آقای احدی (یكی از اساتید حوزه علمیه قم) منبع: منبع: آب،آیینه،آفتاب
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 312]