تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نماز قلعه و دژ محکمی است که نمازگزار را از حملات شیطان نگاه می دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826006422




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مبانى انسان‏ شناختى ارزش‏ ها - بخش اول هدف نهایى خلقت انسان؛ خلافت الهى


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مبانى انسان‏ شناختى ارزش‏ ها - بخش اول
هدف نهایى خلقت انسان؛ خلافت الهى
انسانى که به دوبعدى بودن انسان، بقاى روح پس از مرگ، اختیار و تکلیف، امکان تعالى انسان تا مقام خلافت الهى با کسب یقین و صبر و عمل به ارزش ها معتقد باشد، در فکر و نیت، گفتار و منش کاملاً متمایز از شخصى عمل مى کند که اینها را قبول ندارد.

خبرگزاری فارس: هدف نهایى خلقت انسان؛ خلافت الهى



  چکیده در طول تاریخ، هر مجتمعى داراى ارزش ها و هنجارهایى بوده اند که همه برخاسته از بینش هاى ریشه اى (مبانى) آنهاست. بدین روى، با تبیین یا اصلاح آن مبانى مى توان بر تعمیق و سعه عمل صحیح بر طبق آنها تأثیرى بسزا نهاد. این نوشتار به اختصار بر «مبانى انسان شناختى» متمرکز است. انسانى که به دوبعدى بودن انسان، بقاى روح پس از مرگ، اختیار و تکلیف، امکان تعالى انسان تا مقام خلافت الهى با کسب یقین و صبر و عمل به ارزش ها معتقد باشد، در فکر و نیت، گفتار و منش کاملاً متمایز از شخصى عمل مى کند که اینها را قبول ندارد؛ زیرا امورى که براى این یکى ارزش است (مثل معنویات و ایثار)، ممکن است براى دیگرى ضدارزش به نظر برسد و بعکس (مثل تجمل و مدگرایى). در عین اینکه برخى امور فطرى (مثل نوع دوستى و کمال خواهى) نزد هر دو ارزش، و برخى (مثل ظلم، تحقیر و تمسخر) نزد هر دو ضدارزش محسوب مى شوند.      تحقیق حاضر با روش تحلیلى ـ توصیفى به بررسى موضوع موردبحث پرداخته است. کلیدواژه ها: انسان شناسى، تجرّد روح، تعقل، اختیار، خلافت الهى، مسئولیت، ارزش.   مقدّمه تربیت انسان از بدو پیدایش وى آغاز شده و از همان ابتدا، روش و منش هایى در این زمینه ارائه یا به کار گرفته شده اند. این روش ها و منش ها داراى ریشه هایى است که اصول اخلاق و نیز آموزش و تربیت بر آنها روییده و استوار مى گردد، به این ریشه ها که درواقع جهان بینى هر مکتبى مى باشد، مبانى» و بر آن امور کلى که از اینها برخاسته و خود داراى فروعات بسیار دیگر مى باشند، اصول» اطلاق مى شود. جهان بینى به معناى عام یا همان مبانى، به سه قسم کلى هستى شناختى، انسان شناختى و معرفت شناختى دسته بندى مى شوند. این نوشتار تنها مبانى انسان شناختى اسلامى تعلیم و تربیت ارزش ها را بررسى مى نماید. اهمیت بررسى مبانى انسان شناختى تعلیم و تربیت اسلامى در این است که هر جهان بینى به گونه اى متمایز انسان را معرفى و هر مکتب اخلاقى چیزى را به عنوان کمال وى ذکر نموده و مسیرى متمایز را براى وصول بدان ترسیم کرده است که گاه در مقابل یکدیگر واقع مى شوند؛ مثل: زهدگرایى اسلامى در مقابل لذت گرایى اپیکوریان. هر انسانى طالب سیر به سوى عالم ملکوت است؛ اما ترسیمى که در سایر مکاتب مادى یا ادیان تحریف شده براى انسان آمده، نمى تواند توجیه گر این سیر باشد، بلکه مانع وصول به مراتب عالى انسانیت است. بنابر انسان شناسى اسلامى، بخصوص با توجه به آیات شریفه قرآن در زمینه مراحل خلقت آدم و سایر انسان ها، روشن مى شود انسان موجودى مرکب از جسم و روح است که اصالت با روح او مى باشد. این روح ملکوتى که متضمن فطرت الهى است، به بشر این توان را مى بخشد که با تربیت صحیح و گزینش ارزش هاى واقعى، به موطن اصیل خویش، یعنى ملکوت بار یابد. در این منظر، امورى داراى ارزش واقعى هستند که سبب برترى انسان بر سایر ممکنات، حتى مَلَک شوند. در نقطه مقابل، ضدارزش ها امورى هستند که سبب تنزّل انسان از انسانیت، بلکه از حیوانیت گردند. با بررسى مبانى انسان شناختى اسلام، ارزش هاى واقعى موصل به هدف خلقت شناسایى شده؛ بدین ترتیب، تربیت فرد و جامعه از انحراف و سقوط مصون خواهد ماند. تربیت اسلامى ارائه نوعى زیستن است که بر ارزش هاى معنوى انسان مبتنى است و با ساحت متعالى شخصیت وى مطابقت دارد. این امر با به فعلیت رسانیدن استعدادهاى درونى، در پى پرورش همه جنبه هاى شخصیت فرد، یعنى ابعاد جسمانى، عاطفى، اجتماعى، عقلانى و معنوى وى تحقق مى یابد. شاید در نگاه سطحى، اخلاق» و تربیت» یکسان به نظر برسند و گاه به جاى یکدیگر به کار روند، اما در نگاه عالمانه و دقیق چنین نیست. مى توان گفت: بین این دو عموم و خصوص من وجه برقرار است؛ یعنى بخشى از اخلاق با تربیت حاصل مى شود و بخشى از تربیت مرتبط با امور اخلاقى است و وجه مشترکشان تربیت اخلاقى» است. تربیت از طریق کسب کمالات اخلاقى» که سبب تکامل و رفع عیوب و کاستى هاى اخلاقى» از وجود انسان و بالتبع نزدیک شدن انسان به اهداف حقیقى خلقت وى است، خود یکى از مصادیق و راه کارهاى تحصیل ارزش ها و حذف ضدارزش ها مى باشد. اخلاق به معناى تحقق نوعى خُلق و حالت مى باشد، لکن تربیتْ پرورش به طور مطلق را مى رساند. در تربیت، قداست نخوابیده که کسى را آن طور پرورش بدهند که یک خصایص مافوق حیوان پیدا کند، بلکه تربیت براى نباتات و حیوانات نیز اطلاق مى شود: یک سگ یا یک جانى را هم مى توان تربیت کرد. این تابع غرض مربى است که طرف را چگونه و براى چه هدفى پرورش دهد. اما در مفهوم اخلاق، قداستى است که آن را در مورد غیرانسان به کار نمى برند (ر.ک: مطهرى، 1385، ص 67ـ68). توجه به تبیین فضایل و رذایل و ارائه راهکار حذف رذایل و جایگزینى یا تقویت فضایل از همان بدو خلقت انسان در رأس برنامه خلقت الهى قرار گرفته؛ ورود و خروج آدم در بهشت و نیز سایر تعالیم انبیا در همین زمینه توجیه مى گردند. بسان اغلب مباحث علوم انسانى و مانند آن، سابقه تدوین مباحث انسان شناختى در قالب مباحث اخلاقى یا فلسفى، به یونان باستان و بخصوص به تألیفات ارسطو ارجاع داده مى شود. در قرن دوم هجرى که کتب یونانیان ترجمه و به دنیاى اسلام وارد گردید، طبق محک موازین و اصول اسلامى، مورد غربالگرى قرار گرفت. مطالبى که متناسب با فطرت الهى و تعالیم اسلامى بود اخذ و مطالبى که صرفا همخوان با جامعه یونانى 400 ق.م. بود (مثل نظام طبقاتى، تجویز برده دارى و تحقیر هویت زنانه و...) حذف شده، اخلاق فلسفى متضمن برخى مباحث انسان شناسانه، به طور منسجم در قالب تهذیب الأخلاق ابن مسکویه و سپس جامع السعاده و معراج السعاده نراقیین و... ارائه و سپس توسط علماى متأخر تکمیل و اصلاح گردید. در دوره هاى بعد، نحله هاى مختلف پژوهش اخلاقى، مثل اخلاق مأثور (با تکیه بر آیات و روایات اخلاقى، مثل کیمیاى سعادت و محجه البیضاء) و نیز اخلاق عرفانى (مثل منازل السائرین خواجه عبداللّه انصارى، چهل حدیث و جنود عقل و جهل امام خمینى قدس سره نیز بروز و نمود یافتند. محور اصلى این کتب نه انسان شناسى و نه تعلیم و تربیت ارزش هاست، بلکه بنا به اقتضاى مباحث اخلاقى یا فلسفى یا عرفانى به این مباحث نیز به صورت پراکنده پرداخته شده است. حاصل اینکه مباحث مختلف مرتبط با انسان شناختى در کتب مختلف فلسفى، اخلاقى و تفسیرى به صورت پراکنده و گاه منسجم، در کنار سایر مباحث مورد تحلیل و بررسى قرار گرفته اند، لکن بررسى مبانى انسان شناختى و ارتباط وثیق آنها با تعلیم و تربیت ارزش ها در هیچ یک از کتب قدیمى به صورت منسجم و با عنوان مشخص طرح نشده و آنچه در کتب کلاسیک امروزین ارائه گردیده اغلب متأثر یا برداشتى از آموزه هاى یونانى یا مسیحى یا الحاد غربى است. ازجمله کتاب هایى که اخیرا در این زمینه ارائه شده اند مى توان به مبانى انسان شناسى، نوشته ناصر فکوهى؛ مبانى انسان شناسى در قرآن، اثر عبداللّه نصرى؛ انسان شناسى، تألیف محمدصادق فرید و نیز پایان نامه عنوان انسان شناختى حقوق بشر» اشاره کرد. بعد دیگر اهمیت مباحث مطرح شده در این مختصر در همین امر نهفته است؛ زیرا از یک سو، همین پراکندگى و از سوى دیگر، غرب زدگى کهن و مدرن، به تعلیم و تربیت ارزش ها در میان مسلمانان خدشه فراوان وارد نموده و در برخى افراد و جوامع مسلمان سبب سلب هویت دینى از ایشان گردیده است. اهتمام و نوآورى این مقاله در این است که اولاً، این مباحث با توجه تامّ به مبانى اسلامى، فارغ از تحریفات وارداتى غرب، ارائه شده اند؛ ثانیا، به صورت یکجا و منسجم و به صورت منطقى چینش گردیده اند؛ و ثالثا، ارتباط وثیق این مباحث با تعلیم و تربیت ارزش ها و بخصوص ارزش هاى اخلاقى در حدّ وسع یک مقاله مختصر مورد کنکاش قرار گرفته است. امید آنکه این مباحث کلیدى براى ورود به تحلیل تفصیلى و مستدل آنها در رسالات مفصل گردد. در پژوهش حاضر، اهمّ مبانى انسان شناسانه» تعلیم و تربیت ارزش ها به اختصاربیان مى گردد. سؤال اصلى تحقیق، این است:مبانى انسان شناسانه تعلیم وتربیت ارزش هاکدام اند؟ سؤالات فرعى نیز شامل چیستى ماهیت انسان، هدف خلقت وى، تمهیدات و زمینه هاى تکوینى و تشریعى وصول وى به هدف نهایى و لوازم آنها مى شود. ساختار انسان اهمّ این مبانى که ریشه اى ترین آنها به شمار مى رود، پذیرش وجود، تجرّد و بقاى روح تا ابد مى باشد. مهم ترین ویژگى که سبب برترى انسان بر ممکنات، حتى ملائکه مى گردد، همین روح و نفخه الهى و لوازم آن است که بدون وساطت مَلَک یا چیزى دیگر، بر جسم مادّى او دمیده شده و با خود، فطرت الهى را به همراه دارد. فطرت نقش الهامگر درونى را ایفا مى کند و به او این امکان را مى دهد تا با اختیار و تعلیم و تعلّم و تلاش خود، بتواند از مَلَک افزون شود و به قرب الهى برسد. به واسطه این روح و لوازم آن است که خداوند با خلقت انسان، خود را احسن الخالقین» خوانده و به خود تبریک گفته است: و هر آینه ما انسان را از خاک چسبنده بیافریدیم. بعد آن را به صورت نطفه اى در قرارگاهى استوار جاى دادیم. بعد آن نطفه را خون بسته و سپس آن را گوشت لخته و بعد آن را استخوان کردیم و سپس بر آنها گوشت پوشاندیم. بعد آن را وارد مرحله اى جدید و خلقتى جدید نموده (روح در آن دمیدیم)، پس آفرین بر خدا که برترین آفریننده است» (مؤمنون: 12ـ14). اگرچه یک بُعد انسان ناسوتى و دیگرى ملکوتى است، لکن این دو مستقل از یکدیگر نیستند، بلکه داراى هدف مشترک و در تعامل شدید بوده، براى تکامل و تعالى به یکدیگر وابسته اند. تأثیر متقابل میان نفس و جسم، واقعیتى است که هر انسانى آن را تجربه مى کند. اختلال در هر عضو از اعضاى بدن، موجب اختلال در امور نفسانى و روانى متناسب با آن مى شود. از طرف دیگر، تحولات نفسانى مثل هیجانات و التهاب هاى روحى، با بازتاب هایى در فشار خون و قند و چربى آن و دگرگونى در حالت و رنگ چهره همراه هستند. چنان که غم و اندوه شدید، معمولاً با لاغرى و فرسودگى جسم توأم مى شود (ر.ک: واعظى، 1385، ص 30ـ31). شواهد و ادلّه تجرّد روح بین انسان خواب و بیدار تفاوت فاحش است. این تفاوت ها، با مرگ به اوج خود مى رسد. این تفاوت فاحش میان مرده و زنده و نیز خواب و بیدار، به قوّت ارتباط یا قطع یا تضعیف ارتباط روح با بدن مرتبط است و خود شاهدى بر غیرجسمانى بودن روح است. پس اصل خواب و خواب دیدن، بخصوص خواب هاى صادقه، نیز احضار ارواح، خواب دیدن مردگان و دادن اخبارى صادق توسط آنها، بروز کرامات و معجزات از ائمّه اطهار علیهم السلام و سایر اولیاءاللّه پس از رحلت از دنیا، موت اختیارى و خلع روح توسط برخى عرفا یا وجود ابدال براى اولیاى الهى، مکاشفات مرتبط با برزخ و احوال مردگان پس از مرگ، هیپنوتیزم (خواب مصنوعى) و مانند اینها، همه شواهدى تجربى ـ عقلانى بر تجرّد روح مى باشند؛ همچنین از آیات و روایات عدیده تجرّد، اصالت و بقاى روح پس از مرگ کاملاً مستفاد است، لکن تفاصیل استدلال بر آنها در یک مقاله نمى گنجد. در ذیل، به حاصل تحقیقات در این زمینه اشاره مى شود: 1) انسان غیر از جسم، داراى یک بُعد فارغ از خواص جسم است. 2) حقیقت و هویت اصلى انسان وابسته به روح او است و بدن مادى تنها ابزارى براى روح، براى زندگى در جهان مادى و کسب قابلیت لازم براى ورود به عالم عِلوى است. ازآنجاکه درایت کار عقل و روح است، نه کار اعضاى جسمانى، امام صادق علیه السلاممى فرمایند: حقیقت انسان، درایت اوست» (مجلسى، 1403ق، ج 1، ص 82). 3) چون روح در تمامى مراحل سیر جسمانى و رشد یا تحلیل آن، ثابت و بدون تغییر است، سبب وحدت هویت فرد از اول تولد تا مرگ و بلکه براى ابد مى شود. 4) ازآنجاکه همه ادراکات از آنِ روح است، همه تکالیف الهى و قوانین بشرى و بالتبع همه ثواب ها و عقاب ها و مدح و ذم ها متوجه روح مى باشد. 5) رابطه نفس و بدن، رابطه تدبیرى از سوى نفس و ابزارى از سوى بدن مى باشد. به همین جهت، روح مجرّد با مرگ تن نمى میرد، بلکه تنها فعالیت و اکتسابات جسمانى متوقف شده و از عالمى پَست، به عالمى برتر از دنیا که عالم ارواح (برزخ) است، منتقل مى شود. پس در آن مرحله متناسب با آنجا، همراه رهاورد کردارش از دنیا، به حیات خود ادامه مى دهد تا قیامت برپا گردد. 6) چون قیامت برپا شود، همه ارواح به ابدان خاص خود عودت داده شده و وارد مرحله دیگرى از حیات خود مى شوند (ر.ک: طباطبائى، 1374، ج 6، ص 178ـ192). ارزش آفرینى عشق به اله در فلسفه رایج غرب که تنها عقل ابزارى تجربى را پذیرا شده اند و اغلب دچار تشکیک در شناخت هستند، نیز اخلاقِ اغلب آنان بر محور لذت یا سودجویى دنیوى مى چرخد. بنا به معارف اسلامى، ریشه اخلاقیات یقین به این است که مسبّب و خالق اصلى تمامى ممکنات خداوند یگانه است. انسان فطرتا، بدون نیاز به استدلال هاى کلامى و فلسفى پیچیده، درمى یابد که این جهان آفریننده اى دارد و امکان ندارد با همه عظمت، دقت و آگاهى اى که در آن به کار رفته است، بدون خالق یا بى هدف تحقق یافته باشد. سپس به اینکه خداوند بر تمام افعال و اسرار و افکار او واقف بوده، معرفت مى یابد؛ بدین ترتیب، در همه حالات و اعمال، متوجه است خداوند او را مى بیند، همه حرکات و سکناتش مضبوط و ثبت شده، پس هر اندازه اعمال صالح و نیک انجام دهد، پاداش آن را دریافت مى کند و هر اندازه عمل ناپسند مرتکب شود، جزاى آن را خواهد دید. نیز فطرتا از عمق وجود خود کسى را که جامع صفات نیکو و زیبا باشد، دوست دارد و از هر که شرور و بدکار باشد، بیزار است. ازاین رو، انسان وقتى خود را با خدایى مواجه مى بیند که در عین قدرت، بخشنده، آمرزنده و حلیم است؛ هرگاه او را بخواند، جوابش مى دهد؛ زشت کارى هایش را مى پوشاند و آرزومندى از درگاهش ناامید برنمى گردد؛ و در یک کلام، فعلش با تمامى اخلاق کریمانه ملازم است، خود به خود علاقه و محبت به خدا و تمایل به همرنگى با وى را در خود احساس مى کند. انسانى که به معرفت الهى برسد، عاشق خداوند مى شود. عشق به خدا پایه عرفان و اخلاق است که تربیت و تربیب بر آنها استوار است. عشق داراى نیرویى است که شخصیت عاشق را دگرگون مى سازد و زمینه خودسازى و پرورش روح او را به وجود مى آورد. دلى که جاى عشق به خدا شد، با یاد و نام او صفا و نورانیت پیدا کرده و آماده تجلّیات الهى مى شود. نیز حقایق و معارف گران سنگى را درمى یابد که هرگز با پاى اندیشه نتوان به آنها رسید. در پى آن، به نشاط، آرامش و سکونى وصف ناپذیر مى رسد؛ زیرا ازآنجاکه عاشق شیداى معشوق شده، عشق او را به دل دادگى از یک سو و اطمینان از سوى دیگر مى کشاند. دل دادگى او را از صفات و رفتارهاى ناپسند خویش دور و به معشوق نزدیک مى کند تا کمالات او را در خود ایجاد کند؛ زیرا به عاشق تفهیم مى کند که خُلق و منش و روش او باید متناسب با انتظارات معشوق باشد. عاشق، دنیا را از چشم معشوق نگریسته، همه چیز را زیبا مى بیند. ذکر» محبوب از اندیشه عاشق جداشدنى نیست و موجب جلاى فکر و وارستگى و تطهیر از ناپاکى ها مى شود. پس ذکر، نه تنها اندیشه انسان را بارور مى سازد، بلکه حواسّ درونى او را نیز پرورش مى دهد. بنابراین، تفکر و یقین، عشق و امید و صبر به دنبال مى آورند. عشق و صبر نیز بر تعمیق تفکر و یقین مى افزایند، و همین طور این تعامل ادامه مى یابد تا عبد به قرب خالق برسد. قرآن کریم علت اعطاى موهبت امامت باطنى» به انبیاء و اولیاى الهى را دو چیز مى شمارد: یکى صبر؛ یعنى استقامت و ایستادگى در تمام امتحانات الهى و دیگرى یقین: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ» (سجده: 24)؛ از میان آنان امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى کنند؛ چون صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند. مراد از هدایت به امر»، امامت باطنى و هدایت نفوس انسان هاست؛ زیرا امام به جهت رسیدن به درجه یقین با جنبه ملکوتى و روحانى موجودات آشنایى داشته و ازاین رو، آنها را به سوى حق هدایت مى کنند (حسینى طهرانى، 1368، ج 1، ص 335). نقش یقین در سعه ولایت تکوینى به حدّى است که هر قدر میزان یقین افراد بیشتر باشد، قدرت ولایت و نفوذ آنان در عالم تکوین فراتر خواهد رفت. وقتى نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از حالات حضرت عیسى و روى آب راه رفتن وى صحبت شد، فرمودند: اگر یقین او از این مرتبه بالاتر مى رفت، روى هوا حرکت مى کرد» (مفید، 1386، ص 293). بنابراین، هر تعالى و تربیتى بر محور یقین به خداوند سبحان و عدم اعتقاد به استقلال در تأثیر براى اسباب جهان تکوین، دور مى زند (مکارم شیرازى و دیگران، 1362، ج 17، ص 166). قوّه اکتساب و دستیابى به این مقام در هر انسانى تعبیه شده است و ابزار تکوینى آن (روح مجرّد، فطرت، عقل، تجربه و...) و نیز ابزار تشریعى آن (هدایت از طریق وحى، رسول، امام و...) در اختیار همه قرار دارد؛ لکن گاه این شاکله موهبتى است و سن نمى شناسد، پس ممکن است کودکى خردسال در پى جذبه به حقّ الیقین رسیده و سرور کون و مکان گردد؛ لکن در نوع بشر اکتسابى است و به تدریج به این مقام مى توان بار یافت. بدین ترتیب، بین عشق و ایمان و اعتقاد یقینى با شناخت و عمل به ارزش هاى واقعى و ترک ضدارزش ها تعاملى طرفینى برقرار مى باشد. ثبات و اطلاق اخلاق مبانى اعتقادى و اصول اخلاقى، فطرى و غیرقابل تغییر و تحویل مى باشند؛ زیرا فطرت از ذاتیات انسان و غیرقابل تفکیک از انسانیت مى باشد. اگرچه ممکن است در اثر تغافل یا اشتغال افراطى به مادیات و غرایز حیوانى، فطریات به طور موقت دچار کم تحرکى گردد. لیکن فطریات خفته نیز با کمترین تلنگرى بیدار، شکوفا و فعال گشته و نمود پیدا مى نمایند. همه انسان ها، در همه زمان ها و مکان ها تحت نظام یکسان هدایت تکوینى و فطرى خداوند متعال مى باشند. همین امر منشأ ثبات و اطلاق اخلاق و طرد هرگونه نسبیت در اصول و قواعد اخلاقى مى باشد. بنابراین، ارزش یا ضدارزش هاى واقعى نیز نزد همه، به طور یکسان قابل شناسایى و عمل مى باشند. اخلاقى زیستن، هماهنگ سازى اختیارى خود با نظام هستى و اراده تکوینى اله بوده و بعکس، تخلف از ارکان اخلاق فاضله، به منزله حرکت بر خلاف مسیر آب است که هم حرکت را کُند، بلکه متوقف مى کند و هم مسیر را دچار انحراف مى نماید و در نهایت، منجر به هلاکت رونده مى شود. مثلاً، ظلم ستیزى و تنفیر از ظالم در نهاد هر انسانى است؛ لکن سرکشى نفس با تمایل به مطامع دنیوى، سبب بروز ظلم از سوى برخى بر دیگران مى گردد، در عین اینکه شخص ظالم نیز ظلم بر خود را تاب نمى آورد! چنان که گرایش به حق و عدالت و انزجار از باطل نیز در نهاد هر انسانى در هر زمان و مکان و هر نژادى تعبیه شده است، اما مشکل در تشخیص مصادیق حقیقى عدالت و ظلم یا حق و باطل از یکدیگر مى باشد. بخصوص که شیادانى همچون شیطان و اسیران حبّ نفس و حبّ دنیا، بر باطل لباس حق پوشانیده و آن را زیبا جلوه مى دهند و جنایات یا اباطیل خود را با مشتبهات و مغلطه هاى فریبنده توجیه مى نمایند. در صورت تشخیص نیز، گاهى تمایلات شهوانى و حیوانى مانع تبعیت از حقّ و عدالت مى گردد. همینجاست که دستگیرى دین و ائمّه اطهار علیهم السلام و نیز امداد الهامات الهى، براى تفکیک و فرقان بین حق و باطل واقعى، ضرورت خود را مى نمایاند (ر.ک: طباطبائى، 1374، ج 6، ص 200). اراده و اختیار تربیت، تعلیم و تعلّم ارزش ها و ضدارزش ها، توقع پى گیرى ارزش ها توسط انسان هاى بالغ و عاقل، ارسال رسل و انزال کتب الهى و مانند اینها، همه نمایانگر این است که انسان مختار و مرید مى باشد. برخى صاحب نظران مسلمان یا غیرمسلمان بر خلاف بداهت و وجدان، به بهانه هاى واهى جبرگرا مى باشند. انسان در منظر ایشان تنها مانند یک عروسک خیمه شب بازى مى باشد. از اهمّ این بهانه ها جبر علّى و معلولى (یا قضا و قدر الهى)، توارث، وضع جغرافیا، محیط، اقتصاد، علم ازلى اله، عمومیت قدرت، اراده و مشیت الهى بر افعال انسان و مانند آن مى باشد. درحالى که همه موارد مذکور جزءالعلّه مى باشند و بنا به قضا و قدر و اراده مطلقه اله، انسان جبرا (تکوینا)، مختار آفریده شده و باید خودش شاکله و سرنوشت خود را با درایت و حسن انتخاب خود رقم بزند. علاوه بر شواهد فوق، تردید در مقام تصمیم گیرى و عمل، عذاب وجدان پس از بدى ها، مدح و ذم، تشویق و تنبیه، ثواب و عقاب همه از جمله شواهد مختار و مرید بودن انسان مى باشند. پس انسان مسئول عملکرد خویش است و باید پاسخگوى انحرافات خود باشد. هدف نهایى: خلافت الهى آدمى که از دو عالم امر» (روح ملکوتى) و خلق» (جسم ناسوتى) عجین گشته، داراى دو من» مى باشد: من علوى» (مَلَکى) و من سفلى» (حیوانى) که هریک اقتضائات خاصّ خود را دارند. روح را همواره قصد وصول به جوار ربّ العالمین و قرب به اوست و نفس را تمایل به اسفل السافلین؛ یعنى چسبیدن به دنیاى دنى. خداوند پیامبران و سرانجام، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله را برگزید تا نفوس را از ظلمت عصیان و تمرّد آزاد نماید تا بدین وسیله، مستحقّ جوار رب العالمین شوند. از آن سو، به شیطان مهلت داد تا درگیرى با وى نیز سبب تقویت روح انسان شود. پس اصلاح درون با غفلت از دشمن برون امکان ندارد، بخصوص دشمنى که هزاران نفوذى دارد! با استعاذه، ذکر و پذیرش ولایت الهى معصومان علیهم السلام و تعلّم اسماء و صفات الهى از این عالمان به غیب و ترویج آن براى دیگران، مى توان کید شیاطین را دفع و خود را هم ردیف، بلکه مسجود مَلَک کرد! انسان تنها موجودى است که جامع اضداد (عقل در عین شهوت؛ تبعیت و عدم تخلف در عین اختیار و اراده) است. این انسان، با این قابلیت ها، باید خلیفه اللّه گردد. بنابراین، آدمى باید مراقب دشمنى هاى شیطان برون و دسیسه هاى امّاره درون باشد و اگر احیانا لغزید، با توبه و انابه به سوى خداى توّاب و رحیم بازگردد. لکن بداند که تا عمر دارد، نیازمند دستگیرى اله از طریق عبادت و تقوا و ورع خود مى باشد؛ زیرا تا این تمهیدات نباشد، هدایت باطنى و الهامات نیز روشنگر ادامه راهش تا وصول به اوج ملکوت نخواهند شد (ر.ک: طالبى، 1390، ص 61ـ78). جایگاه پیامبران وجود انسان کاملى که خلیفه اللّه» نام دارد، براى سیر صعودى و خروج از ظلمات ناسوتى انسان به سوى انوار ملکوتى، ضرورى است؛ زیرا: 1. عوالم عالم داراى مراتب تشکیکى از عالىّ به دانىّ مى باشد؛ 2. همه ممکنات صلاحیت وساطت بین حضرت حق و عالم مُلک و شهادت را ندارند؛ 3. براى ممانعت از انحراف عقل و فطرت و نیز بیان تفاصیل هدایت انسان به سوى کمال، ضمیمه شدن آموزه هاى وحیانى و ضمانت اجرایى ثواب و عقاب الهى، یک امر ضرورى است. بنابراین، لازم است که انسانى خلیفه و واسطه فیض از خداوند متعال، براى همه مخلوقات باشد تا به وسیله او فیض تکوینى اله به همگان و فیض تشریعى اش به انسان ها برسد. اصل رسالت، وساطت و استخلاف جایى است که مستخلفٌ عنه مستقیما نمى خواهد در آن امور مداخله نماید و در عین اشراف بر خلیفه و کسانى که تحت امارت او هستند، خود را اجل و برتر از این مى بیند که بدون واسطه به حلّ و فصل امور بپردازد. مردم نیز این ظرفیت و قابلیت را ندارند که همه مستقیما با مولا (بخصوص که اله ماوراء طبیعى باشد) خود ارتباط مستقیم برقرار نمایند. پس وجود این وسایط براى بقاى هستى و تکامل انسان یک ضرورت اجتناب ناپذیر مى شود. لکن محور اختیارات و فعالیت هاى هر خلیفه و جانشینى، مرتبط به مقدار وظایف و اختیاراتى است که مستخلفٌ عنه به او واگذار نموده است، پس نه حقّ کوتاهى از این مسئولیت ها را دارد و نه حقّ پا را از اینها فراتر نهادن. اگرچه خداوند عقل و تجربه را به انسان اعطا نموده است، لکن این امکانات براى هدایت انسان به ملکوت کافى نیست. بدین روى، خداوند متعال حکیم خلأ هدایتى انسان را از راه ارسال رسل و انزال کتب پر نموده، تا هم فطریات را شکوفا کنند و هم عقل را دستگیر شوند و هم با اتمام حجت، بهانه هرگونه انحرافى از انسان مختارِ مرید، سلب گردد. علاوه بر اینها، در پى ایمان و اطاعت، وى را از الهامات رحمانى درونى بهره مند مى نماید. ایشان واسطه بین انسان ها و عالم غیب مى باشند تا انسان را متوجه مقام استخلافش نموده و انتظارات خداوند از وى را بیان کرده و عمل به وظیفه استخلاف را از انسان خواهان شوند. فطرت خداگرایى شکر منعم را با بیان نعمات الهى بیدار، عقلشان را شکوفا و عمل به وظیفه خلافت و اداى امانت الهى را از مردم طالب شوند.   منابع: نهج البلاغه (1380)، ترجمه محمد دشتى، چ سوم، قم، ائمّه. صحیفه کامله سجادیه (1386)، ترجمه سداحمد سجادى، تهران، پیام آزادى. ابن شعبه حرّانى، محمدبن حسن (1360)، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى، تهران، علمیه اسلامیه. ابن مسکویه، ابوعلى (1426ق)، تهذیب الأخلاق، قم، ذوالقربى. حسینى طهرانى، محمدحسین (1368)، امام شناسى، مشهد، علّامه طباطبایى. طالبى، محمدحسین، کاستى هاى قانون طبیعى در عصر نوزایى» (تابستان 1390)، حکومت اسلامى، ش 60، ص 85ـ102. طباطبائى، سیدمحمدحسین (1374)، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، نشر اسلامى. گنابادى، سلطان محمّد (1372)، بیان السعادة، ترجمه رضا خانى و حشمت اللّه ریاضى، تهران، دانشگاه پیام نور. مجلسى، محمدباقر (140ق)، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء. مطهرى، مرتضى (1385)، تعلیم و تربیت در اسلام، چ شصت و پنجم، تهران، صدرا. مطهرى، مرتضى (1375)، شناخت، تهران، صدرا. مفید، محمدبن نعمان (1386)، امالى، ترجمه کریم فیضى تبریزى، تهران، کتابچى. مکارم شیرازى، ناصر و دیگران (1362)، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه. واعظى، احمد (1385)، انسان از دیدگاه اسلام، چ هفتم، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه.   آفرین قائمى: دانشجوى دکترى مدرسى معارف دانشگاه باقرالعلوم علیه‏ السلام. کریم خانمحمدى: استادیار فرهنگ و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم علیه‏ السلام. معرفت - سال بیست و دوم ـ شماره 191 ادامه دارد...

94/07/04 - 07:25





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن