تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من مأمورم كه صدقه (و زكات) را از ثروتمندانتان بگيرم و به فقرايتان بدهم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836411386




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حج، در نگاه شاعران


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حج، در نگاه شاعران
حج، در نگاه شاعران نويسنده: علي نيکزاد آملي مقدّمهحج، از فروع دين اسلام است و فرموده خداي چنين است که: چون مسلماني به استطاعتي در خور ـ که چند و چونش مقرر است ـ رسيد، به زيارت خانه خدا برود. به نظر ميرسد که منظور اصلي از اين سفر طولاني، سفري در خود، به سوي ايمان کاملتر بوده باشد. تحمل سختيهاي راه، با شوق رسيدن به سرمنزل جانان و ديدار يار، با چشم دل، در غوغايي که چون سيلي خروشانتر از تو بستاند و به درياي پرخروش انسانهايي برساند که هر يک از گوشهاي آمدهاند و گل عظيم و پر شکوهي را ساختهاند، بيانگر وحدت و يگانگي مسلمانان است.در باره اين حرکت بزرگ، سخن بسيار گفته و نوشته آمده است. در اين مقال، سر آن داريم که با ديد شاعران گذشته فارسي زبان به حجّ بپردازيم و ببينيم در آثار برخي از اين بزرگان، اجتماع الهي حجّ که محل ثبت و بازسازي لحظههاي پرشکوه تاريخي، اجتماعي، عاطفي و شخصي است، براستي چگونه ظاهر شده است؟حجّ در کلام ناصر خسروبه نظر ميرسد نخستين شعر بلندي که درباره حج سروده شده، همان قصيده مشهور ناصر خسرو است.هر چند که در انتساب اين قصيده به ناصر خسرو ترديدهايي مانع از قاطعيت مطلق ميشود، امّا به هر حال، تا اينجا و تا امروز، شاعر ديگري را بعنوان سراينده اين قصيده معرفي نکردهاند، پس ما هم از آنِ ناصر خسروش ميشماريم و به نام او از اين قصيده ساده و صريح و پرمعنا، سخن ميگوييم:حاجيان آمدند با تعظيم شاکر از رحمت خداي کريمآمده سوي مکه از عرفات زده لبيک عمره از تنعيميافته حج و، عمره کرده تمام بازگشته به سوي خانه، سليمشاعر به استقبال دوستي که در خيل حاجيان از راه رسيده است ميشتابد و طي گفتگويي با او، از حج حقيقي تصويري دلپذير بدست ميدهد. تصويري پيراسته از آلودگيها، منيتها، خودپرستيها و دنيا دوستيها، طرحي که شاعر از يک حجّ درست و خدا پسندانه ارائه ميدهد، آنچنان دقيق و در عين حال سخت گيرانه است که اگر آن را معيار و ضابطه قرار دهيم شايد بسياري از زائران خانه خدا، در حجّ خود احساس ترديد کنند.باز گو تا چگونه داشتهايحرمت همي خواستي گرفت احرام چه نيّت کردي اندر آن تحريمجمله بر خود حرام کرده بدي هر چه ما دون کردگار کريم؟گفت: ني! گفتمش زدي لبيک از سر علم و از سر تعظيم؟ميشنيدي نداي حق و جواب باز دادي چنانکه داد، کليم؟گفت: ني! گفتمش چو در عرفات ايستادي و يافتي تقديم؟عارف حق شدي و منکر خويش به تو از معرفت رسيد، نسيم؟گفت: ني! گفتمش چو ميرفتي در حرم همچو اهل کهف و رقيمايمن از شرّ نفس خود بودي وز غم حرقت و عذاب جحيم؟و از اين دست پرسش و پاسخها را تا آنجا که دوست از حج بازگشته شاعر اعتراف ميکند که:گفت: از اين باب هر چه گفتي تو من ندانستهام صحيح و سقيمو شاعر با قاطعيت و صداقت ميگويد:گفتم: اي دوست پس نکردي حج نشدي در مقام محو، مقيمرفته و مکه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيمگر تو خواهي که حج کني، پس از اين همچنين کن که کردمت تعليمحجّ در کلام سنايي غزنويسنايي غزنوي، شاعر بزرگي که مولانا، مقتداي خود ميشماردش، نيز از حج سخن گفته است. قصيده پرشکوه و آهنگين او درباره حج و اشتياق سفر حج از زيباترين سرودههاي او و از شاخصترين قصايد فارسي است.گاه آن آمد که با مردان سوي ميدان شويم يک ره از ايوان برون آييم و بر کيوان شويمراه بگذاريم و قصد حضرت عالي کنيم خانه پردازيم و سوي خانه يزدان شويمطبل جانبازي فرو کوبيم و در ميدان دل بي زن وفرزند و بي خان و سرو سامان شويمسنايي آنگاه، حالتهاي گوناگوني را که در طي سفر طولاني حجّ، پيش آمدني است، پيشاپيش حس کرده و به سادگي و رواني باز ميگويد:گاه چون بي دولتان از خاک و خس بستر کنيم گاه چون ارباب دولت نقش شاذروان شويمگاه از ذل غريبي، بار هر ناکس کشيم گاه در حال ضرورت يار هر نادان شويمگاه بر فرزندگان چون بيدلان، واله شويم گه ز عشق خانمان، چون عاشقان پژمان شويماز فراق شهر بلخ اندر عراق، از چشم دل گاه در آتش بويم و گاه در توفان شويموسپس مراحل و منازل سفر را جابه جا و شهر به شهر، بر ميشمارد که اين از نظر شناخت مسير سفر حج، در آن روزگار نيز داراي ارزشي خاص تواند بود.از زيباترين قسمتهاي شعر آنجاست که شاعر به تداعيهاي دورو نزديک از انديشهاي به انديشه ديگر و از تصويري به تصوير ديگر پل ميزند، و در سفر ذهنياش چون به کربلا ميرسد، ياد واقعه خونين محرم و شهادت امام حسين ـ ع ـ غمگينش ميکند و به ياد يتيمان امام در باديه اسارت و سرگرداني ميافتد و از اين ياد، به انديشه کودکان خود و بستگان ديگرش، نقبي ميزند و پيشاپيش، اندوه به جان ميخرد.ببينيد مرغ فکر شاعر تا کجا و تا کدام آفاق به پرواز درميآيد:پاي چون در باديه خونين نهاديم از بلا همچو ريگ نرم، پيش باد، سرگردان شويمزآن يتيمان پدر گم کرده ياد آريم باز چون يتيمان روز عيد از درد دل گريان شويموز پدر وز مادر و فرزند و زن ياد آوريم ز آرزوي آن جگر بندان جگر بريان شويمدر تماشاشان نيابيم ار گهي خوش دل بويم گرد بالينشان نبينيم ار دمي، نالان شويمدر غريبي درد اگر برجان ما غالب شود چون نباشند اين عزيزان، سخت بي درمان شويمتا اينجا، شاعر از شوق سفر و شادي همسفري با مردان و اندوه حضر و رنج همراهي با ناکسان و نادانان، ميسرايد و اين همه هر چه باشند، غم يا شادي، سفر يا حضر، تلخ يا شيرين از آن زندگياند، امّا مرگ چه، که دوشادوش و گام به گام زندگي باما و بر ماست؟شاعر ناگهان به انديشه مرگ نابهنگام ميپردازد و از اينجا، شعر اوج ديگري ميگيرد، اوجي که در آن، شاعر، نااميديها و حسرتهاي کسي را تصوير ميکند که ناگهان، وقتش در رسيده باشد.فراموش نکنيم که در روزگار سنايي مرگ در سفر حج، واقعهاي سخت محتمل مينمود. راه طولاني، مشقّت سفر و سختيهاي مسير طولاني کعبه که از بيابانهاي خشک و باديههاي هول آور ميگذشت. سبب ميشد که با هر مسافر کعبه انديشه مرگ همراهي کند، عليالخصوص که معمولا استطاعت مالي در سالهاي پيري ممکن ميشد و پيري خود چاووش مرگ است.باشد اميدي، هنوز ار زندگي باشد، وليک آه اگر در منزلي، ما صيد گورستان شويمحسرت آن روز چون بردل همي صورت کشيم نا چشيده هيچ شربت، هر زمان، حيران شويمآه اگر يک روز در کنج رباطي، ناگهان بي جمال دوستان، با خاک ره يکسان شويمقافله باز آيد اندر شهر، بي ديدار ما ما به تيغ قهر حق، کشته غريبستان شويمآري، انديشه مرگ ملازم هميشگي انسان است و شاعران اين ملازمت را گاه مايه خشم و خروشها و پرسش و اعتراضها(خيام) و گاه انگيزه تسليم نماييها و رضايتهاي عاشقانه در برابر معشوق(مولانا) کردهاند و ميبينيم که سنايي هم، حتي در لحظههاي شوق سفر حج از تنشها و اضطرابهاي آن سفر آخرين، مصون نميماند و ناگهان از حماسه زندگي به مرثيه مرگ ميگرايد:دوستان گويند حج کرديم و ميآييم باز ما به هر ساعت همي، طعمه دگر کرمان شويمامّا ايمان شاعر به ياري ميشتابد و از اضطراب مرگ رهايش ميکند. مگر نه که عارفان مرگ را آغاز زندگي حقيقي و نقطه نخستين حرکت به جانب معشوق ميدانند، پس سنايي که سر حلقه عارفان است، چرا بايد خود را با بيم مرگ آزار دهد؟امّا شاعر تند به خود ميآيد و دريغا گويي برخويشتن را در مرگي که هنوز نيامده، بسويي ميافکند و پرچم تسليم و رضاي عاشقانه را برميافرازد.در بيتهاي پاياني از اين شعر بلند، شاهد شور و حالي ديگر از شاعريم، شور و حالي که به وي وجد و سَماع ميدهد.ضرب خاص شعر و وزن خوش آهنگش در ابيات پاياني، شخصيّت ديگري ميگيرد. گويي شاعر با اين وزن و آهنگ دست ميافشاند و پاي ميکوبد و همچنين دست افشان و پاي کوبان از سر رضا و خرسندي پاي در راه مينهد و به ديدار دوست ميرود و با همين حال باز ميگردد.کعبه در کلام افضل الدّين خاقانيدر ميان شاعران فارسي گوي، بي شک خاقاني از نظر سرودن کثرت شعر براي کعبه، يگانه است. اين شاعر توانا، که فرهنگي غني و ذهني پر بار از افکار جوان و تصاوير بکر و تازه دارد، بيش از هر شاعر ديگري در تمجيد و ستايش کعبه، شعر ـ و شعر والا ـ عرضه کرده است. در ميان قصايد او، نزديک به ده قصيده است که در رابطه با کعبه سروده شده است(بدون احتساب مطلعهاي تجديد شده) و بيشتر اين قصايد نيز از سرودههاي مشهور و زبانزد خاقاني است، براي مثال قصيده با مطلع:زد نفس سر به مهر، صبح ملمع نقاب خيمه روحانيان کرد معنبر طنابوقصيده با مطلع:شبروان در صبح صادق کعبه جان ديدهاند صبح را چون محرمان کعبه عريان ديدهاندو قصيده ديگري که با اين مصرع آغاز ميشود:صبح از حمايل فلک آهيخت خنجرشکه هر سه از امهات قصايد فارسي و از زيباترين سرودههاي افضل الدّين خاقاني است. نجّارزادهاي که شعرش از غنيترين، زيباترين و غرّاترين شعرهاي فارسي است و طبعاً قصايد کعبهاي اش نيز از آن زيبايي و غنا و غرّايي، بهره کامل بردهاند.برخورد او با کعبه، برخوردي شيفتهوار است. شاعر گويي عاشقي است که ديدار معشوق، از خود بي خودش کرده است.درياي سينه موج زند ز آب آتشين تا پيش کعبه، لؤلؤ لالا برآورماين شيفتگي تابدان حدّ و اندازه است که شاعر مشکل پسند در وصف طبيعت حجاز راه مبالغه ميپيمايد و آن باديه سوزان لم يزرع را، بهشتي بهارين ميبيند:گوگرد سرخ و مشک سيه خاک و باد اوست باد بهشت زاده زخاک مطهرشيک از قصايد نفيس خاقاني در مدح کعبه، قصيدهاي است به مطلع:زد نفس سر بمهر صبح ملمّع نقاب خيمه روحانيان گشت معنبر طنابو در اين قصيده آهنگين و دلنواز، شيفتگي و اخلاص خود را به کعبه معظمه با تعابيري ناب و مبتکر بيان داشته و از جمله گفته است:حقّ تو خاقانيا کعبه تواند شناخت ز آخور سنگين طلب توشه يومالحسابمرد بُوَد کعبه جو طفل بُوَد کعبْ باز چون تو شدي مرد دين روي ز کعبه متابخانه خدايش خدا است لاجرمش نام است شاه مربع نشين تازي رومي خطابخاطر خاقاني است مدحگر مصطفي زان زحقش بيحساب هست عطا در حسابدر وصف کعبه و ذکر مناسک و اعمال و مواقف حج، از رشحات طبع خاقاني است اين قصيده که با مطلع ديگر:سرحدّ باديه است روان پاش بر سرش ترياق روح کن ز سموم معطرشقصيده ديگري به مطلع:مقصد اينجاست نداي طلب اينجا شنوند بختيانرا زجرس صبحدم آوا شنوندبه توصيف کعبه و ياد روضه منوره پيامبر اکرم ـ ص ـ اختصاص يافته و نشان ميدهد که شاعر گرانمايه چگونه همراه عرشيان بانگ وللّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيل (1) را لبّيک گفته و خود را در سلک کساني قرار داده است که آرزو دارند مصداق آيه ان يقولوا سمعنا واطعنا و اولئک هم المفلحون (2) گردند. اين انديشه را در ابيات زير ميبينيم:عرشيان بانگ وَلِلّهِ عَلَي النّاس زنند پاسخ از خلق سَمِعْنا واطَعْنا شنوندچون جرسدار نجيبان ره يثرب سپرند ساربان را همه الحان جرسآسا شنوندبه سلام آمدگان حرم مصطفوي اُدْخُلُوها بِسَلام از حرم آوا شنوندالنّبي النّبي آرند خلايق به زبان امّتي امتي از روضه غرّا شنونداين شيفتگي و دلباختگي روحاني بر حرم کعبه که شعر خاقاني را است، موجب شده واژه مبارک کعبه را حتّي آنجا که مستقيماً مدح کعبه مراد او نيست به مناسبتهاي گوناگون زينتبخش چکامه خويش سازد چنانکه قصيدهاي مـردف به کعبه سروده و شعر خود را با اين رديف مقرون به برکت و شرف گردانيده است، اينک ابياتي از آن قصيده:اي در حرمت نشان کعبه درگاه ترا مکان کعبهحق کرد خليل را اشارت تا کرد بنا بسان کعبهجاي قسم و مقام سجده است از بهر خواصّ جان کعبهخاقاني دوبار سفر حج کرد و در بازگشت از دومين سفرش بود که با ديدار مدائن و خرابههاي آن متأثر شد و قصيده معروف و با شکوه ايوان مدائن را سرود و در يکي از سفرهاي دوگانهاش قصيده حرز الحجاز را در کعبه نوشت و بر سر مزار مطهر نبي اکرم برخواند.گفتني است که در بيشتر اين قصايد، خاقاني مدح پيامبر اکرمصـ را با ستايش کعبه توأم کرده است، همچون تخلص بسيار هنرامندانه قصيدهاي که در آن از ستايش کعبه به مدح پيامبرصـ ميپردازد:بر آستان کعبه مصفا کنم ضمير زو نعمت مصطفاي مزکي برآورمديباچه سراچه کل، خواجه رسل کز خدمتش مراد مهنا برآورمحق شناسان و قدردانان نيز، اين همه هنرمندي و خلوص را بي پاسخ نگذاشتند. مشهور است که يکي از قصايد خاقاني را که در کعبه و در وصف مناسک حج سروده بود به آب زر نبشتند، قصيدهاي که با کورة الأسفار و مذکورة الأسحار نام دارد. از شيفتگي خاقاني به کعبه و نگهباني حرمت خانه خدا از جانب او، همين بس که با همه ارادتي که به حضرت مسيح ـ به سبب مسيحي بودن مادرش ـ دارد، او را از آسمان فرو ميکشد و به پاسباني بام و در کعبه ميگمارد:نشگفت اگر مسيح در آيد ز آسمان حلقه زنان خانه معمور چاکرشبل حارسي است بام و در کعبه را مسيح ز آنست فرق طارم پيروزه منظرشکعبه در کلام نظاميپس از خاقاني، دفتر شاعر معاصرش نظامي را ميگشاييم. شاعري زبان آور، به غايت فصيح و استاد در ارائه ترکيبات و تعبيرات بکر و دست نخورده. از نظامي شعري مستقيماً در ستايش کعبه ظاهراً نيامده است امّا، در داستان ليلي و مجنون، از کعبه سخن در ميان است. آنجا که پدر و خويشان مجنون، آخرين راه چاره عاشق پاکباخته را در آن ميبينند که به خانه کعبهاش برند و درمانش را هم در آن جايگاه مقدس، از خداي مجنون طلب کنند.نظامي در همين چند بيت، بخوبي کيفيّت اعتقادش را به کعبه روشن ميکند و از ميزان ارج و عزت اين محراب زمين و آسمان نمونهاي هر چند اندک بدست ميدهد:چون رايت عشق آن جهانگير شد چون مه ليلي، آسمانگيرهر روز خفيده نامتر، گشت در شيفتگي تمامتر گشتبرداشته دل ز کار او سخت درمانده پدر، به کار او سختميکرد نيايش از سر سوز تا زآن شب تيره بردمد روزخويشان همه در نياز با او هر يک شده چاره ساز با اوبيچارگيِ و را چو ديدند در چارهگري زبان کشيدندگفتند به اتفاق يکسر کز کعبه گشاده گردد اين درحاجتگه جمله جهان اوست محراب زمين و آسمان اوستحج در کلام عطارعطار نيز برخوردي از اين گونه با حج دارد، غير مستقيم و ضمني. در منظومه شيخ صنعان آنجا که مريدان، در کار پير و مراد خود در ميمانند، درماندگيشان بيشباهت به درماندگي پدر و اطرافيان مجنون در کار شيفتگي او نيست. آنها نيز قصد سفر حجاز ميکنند و براي آن که شيخ را از عالم شيدايي و ديوانه سري بيرون کشند، به گمان خود، وسوسه زيارت خانه خدا را در جانش ميريزند تا هم به گمان خود، از چنگ عشق دختر ترسا، رهايش کنند.همنشينانش چنان درماندند کز فروماندن به جان درماندندچون بديدند آن گرفتاري او باز گرديدند از ياري اوجمله از شومي او بگريختند در غم او خاک بر سر ريختندبود ياري در ميان جمع چست پيش شيخ آمد که اي درکار، سست!ميرويم امروز، سوي کعبه باز چيست فرمان؟ باز بايد گفت رازيا همه همچون تو، ترسايي کنيم خويش را محراب رسوايي کنيماين چنين تنهايت نپسنديم ما همچو تو، زنار بربنديم مايا چو نتوانيم ديدت همچنين زود بگريزيم بي تو زين زمينمعتکف در کعبه بنشينيم ما دامن از هستيت در چينيم ماشيخ را امّا دل نه چنان از دست رفته است که وسوسه ياران به جاي نخستين بازش گرداند. در اينجا، کعبه و دير تمثيلي از دو قطب مخالف ايمان و کفراند و عطار بي آن که توضيحي دهد با نشان دادن همين تقابل و رويارويي، عظمت کعبه را به رخ ميکشد. آخرين تير ترکش ياران شيخ براي رهاندن او کعبه است و شيخ را اين تير نيز از پاي نمياندازد:شيخ گفتا من پر درد بود هر کجا خواهيد بايد رفت زودتا مرا جان است، ديرم جاي بس دختر ترسام، جاي افزاي بسياران، به کعبه ميروند و شيخ را با شيدايياش جا مينهند. در کعبه از دوستان شيخ، يکي ماجرا را ميشنود و با مريدان پرخاش ميکند که آنچه کردهايد رسم وفاداري نبوده است; زيرا که اگر شيختان زنار بسته بود هم شمايان نيز ميبايد زنار بر ميان ميبستيد و با او بر دير ميرفتيد. اين کعبه که آمدهايد نه سفر به جانب حق که دوري از خويشتنتان بوده است. باز گرديد و به پير خود بپيونديد که کعبه شما، هم در آنجاست.حج و کعبه در کلام مولاناپس از سنايي و عطار، نوبت آن است که انعکاس حجّ و کعبه را در شعر مولانا باز نگريم که او خود گفت:عطار روح بود و سنايي دو چشم او ما از پي سنايي و عطار آمديمدر دفتر دوّم مثنوي ، مولانا داستان حج با يزيد را، با همان زبان شيرين و با همان بيان پر راز و رمز نقل کرده است. داستان، خود پيچيدگي خاصي ندارد و بيان مولانا نيز بي تعقيد است. پس مطلب توضيح خاصي ندارد. مگر پيغامي که پير بلخ ميگذارد که حج تنها طواف سنگ و گل نيست که طواف دل نيز هست:سوي مکه شيخ امت با يزيد از براي حج و عمره ميدويداو به هر شهري که رفتي از نخست مر عزيزان را بکردي باز جستگر دمي گشتي که اندر شهر کيست گو بر ارکان بصيرت متکي استتا آنجا که ميگويد:قصد کعبه کن چو وقت حج بود چونکه رفتي مکه هم ديده شودقصد در معراج ديد دوست بود در تبع عرش و ملائک هم نبودهمين حالت را مولانا در رويارويي با مسأله حج در ديوان شمس نيز دارد. آنجا هم حج روحاني را توصيه ميکند، و در حج جسماني تنها دلخواه را نمييابد. هر ذرهاي از جهان، نشانهاي از اوست و دل هر انسان کاملي قرارگاه اوست. پيري که با يزيد ميبيند، شمس الحق ديگري است در دياري ديگر، که به اعتقاد مولانا، ميتوان دلش را خانه خدا دانست و بر گردش طواف کرد و باور داشت که اين حجّ در پيشگاه باري، پذيرفتهتر خواهد آمد; چرا که هم به اعتقاد مولانا، خداوند از هنگامي که کعبه آب و گل بنا شد در آن گام ننهاد، حال آن که مدام در دلهاي عارفان و گزيدگان و اولياي خود خانه دارد، پس نه عجب اگر اين حج پسنديدهتر و پذيرفتهتر آيد. در ديوان شمس نيز حال و احوالها از اين دست فراوان است.حج و کعبه در کلام سعديدر دفتر سعدي نيز با اين شخصيّت کعبه روبروييم. امّا جز اين، در بوستان يکي دو حکايت کوتاه نيز ميخوانيم که با کعبه و حج در رابطهاند و در دفتر دوم، داستان پيري آمده است که در سفر حج، مغرور عبادتهاي خود ميشود امّا پيش از آن که ابليس درون به چاهش فرو کشد، رحمت حق به فريادش ميرسد و نجاتش ميدهد:شنيدم که پيري به راه حجاز به هر خطوه کردي دو رکعت نمازچنان گرمرو، در طريق خداي که خار مغيلان نکندي ز پايبه آخر ز وسواس خاطر پريش پسند آمدش در نظر کار خويشبه تلبيس ابليس در چاه رفت که نتوان از اين خوبتر راه رفتگرش زحمت حق نه دريافتي غرورش سر از چاه برتافتييکي هاتف از غيبش آواز داد که اي نيکبخت مبارک نهاد!مپندار اگر طاعتي کردهاي که نزلي بدين حضرت آوردهايبه احساني آسوده کردن دلي به از الْف رکعت به هر منزليو داستان ديگر در دفتر ششم است که البته ارتباط مستقيم با حج و کعبه ندارد امّا به هر حال، سخن از حاجبي است که شانه عاجي به شاعر ميدهد و سپس گويا در غياب به ناسزا، سگش ميخواند. سخن از صاحبان دولت است و غرور و مکنت که از حقيقت دورشان ميکند، منتهي، شاعر صاحب دولت را اين بار از ميان حاجيان برگزيده استحج و کعبه در کلام حافظحافظ هم به کرات از حج و کعبه سخن ميگويد:در بيابان گر به شوق کعبه خواهي زد قدم سر زنشها گر کند خار مغيلان غم مخورجمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد که جان زنده دلان سوخت در بيابانشجلوه بر من مفروش اي ملک الحاج که تو خانه ميبيني و من خانه خدا ميبينمثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک ميکده عشق را زيارت کردکعبه در کلام جاميجامي غزلي دارد که به تمامي در حال و هواي کعبه و عشق است. عاشقي، به زيارت کعبه ميرود امّا، ياد معشوق يک دم رهايش نميکند و هم از اين روي در همه جا و همه چيز جلوهاي از معشوق ميبيند. جايجاي کعبه به تداعيهاي مستقيم و غير مستقيم يادآور نکتهاي در باره معشوق و يا پارهاي از وجود اوست. حلقه در کعبه، يادآور حلقه گيسوي او و شعار سياه کعبه يادآور سياهي موي اوست. اين غزل در يکپارچگي و تشکّل، جزو کاملترين و زيباترين غزلهاي فارسي است:به کعبه رفتم و ز آنجا، هواي کوي تو کردم جمال کعبه تماشا به ياد روي تو کردمشعار کعبه چو ديدم سياه، دست تمنا دراز جانب شعر سياه موي تو کردمچو حلقه در کعبه به صد نياز گرفتم دعاي حلقه گيسوي مشکبوي تو کردمنهاده خلق حرم سوي کعبه روي عبادت من از ميان همه روي دل به سوي تو کردممرا به هيچ مقامي نبود، غير تو نامي طواف و سعي که کردم به جستجوي تو کردمبه موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته، گفتگوي تو کردمفتاده اهل منا در پي منا و مقاصد چو جامي از همه فارغ، من آرزوي تو کردمپي نوشت : 1 ـ آل عمران: 97.2 ـ نور: 51.منبع: فصلنامه میقات حج
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 453]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن