واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
قرائت هاي مختلف از انديشه سياسي امام خميني(ره) (4) نويسنده: داود مهدوي زادگان حجاريان و سيطره تفسيرهاي شبه ديني ايدئولوژي از ديگر کساني که با نگاه ايدئولوژيک به انديشه هاي سياسي امام نگريسته، سعيد حجاريان است. ايشان نظريه خود را در تحليل انديشه سياسي شيعه و به تبع آن انديشه سياسي امام، تحت عنوان عرفي شدن فقه شيعه، ارائه کرده است. وي برداشت هاي خاصي نسبت به امام دارد. مدعاي کلي ايشان اين است که نظريه ولايت مطلقه فقيه، فقه شيعه را به سمت عرفي شدن سوق مي دهد. حجاريان مباحث خود را در دو مقاله به نامهاي «فرآيند عرفي شدن فقه شيعه» و «امام خميني، فقيه دوران گذار» مطرح کرده است که در کتاب «از شاهد قدسي تا شاهد بازاري» گردآوري شده است. معناي عرفي شدن حجاريان در مقاله اول دو معناي متفاوت براي عرفي شدن مي آورد: اول ـ معنايي که جامعه شناسان غربي نظير دورکيم و ماکس وبر ارائه کرده اند. دوم ـ معنايي که شخص حجاريان از عرفي شدن ارائه داده است. جامعه شناسان، چهار تعريف از عرفي شدن، ارائه داده اند: يک ـ عرفي شدن، تضعيف و افول نقش دين در اجتماع است. دو ـ عرفي شدن، افتراق و افول نقش دين در اجتماع است. سه ـ دين، خودش نهادينه ميشود و در کنار ساير نهادهاي سياسي ـ اجتماعي قرار مي گيرد؛ يعني در گذشته همه چيز در دل دين قرار داشت، امروزه از دل دين خارج شده، به نهادي مستقل تبديل ميشود، خود دين نيز به عنوان نهادي مستقل در کنار نهادهاي ديگر قرار مي گيرد. چهار ـ غلبه روشنگري بر زواياي تاريک زندگي؛ بر اثر عرفي شدن و به دنبال روشنگري ها، زواياي تاريک زندگي روشن مي شود؛ مراد از زواياي تاريک همان بخش هايي است که تحت تسلط دين بوده است. بشر با تسلط بر اين بخشها، نوعي نقش دين را تضعيف ميکند، مثلاً قانونگذاري، وظيفه دين و در عين حال يکي از بخشهاي تاريک و ناشناخته زندگي بشر بوده است. در گذشته هيچ گاه براي بشر نيز حق وضع قانون، قائل شد. وقتي بشر به اين نتيجه رسيد که من خود به بلوغ عقلي رسيده ام و مي توانم براي خودم قانونگذاري کنم، اين بخش از دست دين خارج شد. حجاريان، پس از بررسي نظريات جامعه شناسان؛ دورکيم و ماکس وبر دو معنا از عرفي شدن را به عنوان نتيجه ارائه مي کند. 1 ـ عرفي شدن به معناي عبور مفاهيم و ارزشها از ساحت قدسي به ساحت عرفي و دنيوي است. در گذشته بشر، واژگان را با محتواي ديني معنا مي کرد و واژگان مفهوم قدسي داشتند؛ اما به مرور، اين مفاهيم محتواي ديني و قدسي خود را از دست داد و دنيوي و عرفي و بشري شد؛ مثلاً واژه برکت که ذاتا مفهوم ديني داشت، به کلي متروک شد و جاي خود را به برنامه ريزي داد؛ ديگر برکت براي شما رونق اقتصادي نمي آورد. و بايد بر اساس برنامه ريزي به رشد اقتصادي و رفاه رسيد. و با واژه عدالت از بار اخلاقي و ديني خود جدا شده به معناي برابري در توليد و توزيع ثروت و رفاه گرفته مي شود؛ توزيع عادلانه، يعني توزيع برابر امکانات در بين شهروندان(در حالي که طبق برداشت ديني کسي که عدالت و تقوا نداشته باشد، نمي تواند در سيستم توليد و توزيع ثروت و کالا عادلانه رفتار کند) همين طور، واژه سعادت که در ادبيات ديني به رستگاري اخروي تعبير ميشود، در نظام عرفي ، به مفهوم رفاه مادي و دنيوي تنزل مي يابد. 2 ـ عرفي شدن به معناي افتراق نهاد دين از دولت است. وقتي جامعه پيچيده و پيچيده تر مي شود. بطور اتوماتيک مجبور مي گردد، وظايف و نقشهاي خود را تخصصي ـ يعني بخش بخش ـ کند؛ زيرا جامعه بزرگتر شده و ديگر نمي توانيم آن را منحصراً به دست يک نهاد بسپاريم. اين بخش بخش شدن، افتراقاتي را به وجود مي آورد. در گذشته بسياري از اين نقشه ها(آموزش، قضا، مديريت شهري، امور اقتصادي و آموزشي) در دست دين بود؛ يعني يک عالم ديني، از عهده تمام اين امور برمي آمد؛ علت آن هم بسيط بودن جامعه بود؛ اما با پيچيده تر شدن جوامع و روابط و مناسبات آن، اين نقش ها و بخش ها، سنگين و سنگين تر ميشود و چاره اي جز تقسيم و تخصصي شدن کارها نيست؛ لازمه اين امر نيز ايجاد افتراق بين وظايف، مسئوليت و نهادها است. گفتيم که در جامعه بسيط، تمام اين نهادها در اختيار دين بود؛ اما با پيچيده شدن جوامع، کم کم اين نهادها خود را از زير سايه دين رها کردند و امروزه دين ، بخش کوچکي از زندگي بشر را به خود اختصاص مي دهد. در ايران زمان پهلوي نيز با مدرن شدن جامعه، نقش هاي دين را از جامعه گرفتند(وقف، اسناد رسمي، قضاوت، تدبير شهر وآموزش) و اين بطور طبيعي، منجر به افتراق دولت از دين شد. حجاريان معتقد است جدايي دين از دولت به معناي جدايي دين از سياست نيست. وي مدعي است نظريه ولايت فقيه امام عرفي شدن دين را تسريع بخشيد، يعني اين نظريه، مفاهيم ديني را به سمت غيرديني شدن سوق داد و باعث افتراق دين از دولت شد. وي براي اثبات اين مدعا، از دو رويکرد جامعه شناختي استفاده مي کند: اول، رويکرد اميل دورکيم؛ دوم، رويکرد ماکس وبر. دورکيم بحثي تحت عنوان «همبستگي و پيوند اجتماع» دارد. وي معتقد است هر جامعه اي، از تشکل هاي بهم پيوسته و سازگار با يکديگر، تشکيل شده است که براي حفظ اين پيوستگي، از عناصري استفاده مي کند. به همين جهت اگر احساس کند، عضوي از آن سرناسازگاري و جدايي طلبي دارد او را وادار به تسليم و پذيرش قواعد اجتماع مي کند. او مي گويد: کارکرد دين نيز ايجاد همبستگي اجتماعي است. جامعه، دين را براي ايجاد همبستگي و سازگاري در بين اعضاي خود ايجاد کرده است. حال وقتي جامعه اي دچار تحول و تغيير شد ممکن است دچار گسست و افتراق شود؛ گسست و افتراق جامعه بيانگر ناکارآمدي و ناکارکردي دين خواهد بود؛ يعني ديگر دين نمي تواند مانند گذشته اعضاي جامعه را متشکل نگاه دارد. بنابراين ممکن است دو حالت رخ دهد: اول، دين خود را بازسازي کند و تشکيلات بهم خورده را باز گرداند. دوم، به علت ناتواني دين، جامعه نقش ايجاد همبستگي را از آن گرفته، به نهاد ديگري مانند دولت بدهد. به اين ترتيب، دين به حاشيه مي رود و دولت مرجع توليد و توزيع ارزشها خواهد شد. حجاريان با الهام از رويکرد ماکس وبر، در مقاله فرآيند عرفي شدن فقه شيعه مي گويد: ما وقتي فقه شيعه را بررسي مي کنيم، مي بينيم که فقه شيعه هم مانند فقه اهل سنت به سمت عرفي شدن حرکت کرده است؛ منتها چون فقه اهل سنت از همان ابتدا با دولت و حکومت درگير بوده و ارتباط داشته است، خيلي زودتر و سريع تر عرفش شده است؛ اما فقه شيعه به علت فاصله داشتن با حکومتها و درگير نبودن با مسائل سياسي ـ اجتماعي، روند عرفي شدنش خيلي کند بوده است. اين روند ادامه داشته تا اينکه به زمان صفويه رسيده و توانسته است حکومتي شيعي تشکيل بدهد. در اين زمان هم شتاب عرفي شدن در فقه شيعه، کند بوده است، تا اينکه حضرت امام جمهوري اسلامي را تاسيس کردند. ظهور امام خميني و طرح نظريه ولايت فقيه، روند عرفي شدن را سرعت و شتاب بخشيد. وي معتقد است: پتانسيل عرفي شدن، در خود فقه شيعه وجود دارد و مي توان به مواردي نظير«منطقه الفراغ» (که دين به آن کاري ندارد و اختيار وضع قانون در اين منطقه را به خود افراد و جامعه واگذار کرده است) يا «مالانص فيه» و نيز«بلاموضوع شدن حکم»(که با تغييرموضوع، حکم از بين مي رود)، همچنين «احکام امضايي» اشاره کردند که به روند عرفي شدن، کمک شاياني مي کند. همانطور که اهل سنت با قياس و استحسان و صدّ ضرايع و... روند عرفي شدن را دنبال کردند؛ يعني شيعه و اهل سنت را در فتوا دادن، از شارع بي نياز کرد. البته وي معتقد است هيچ کدام از اين موارد به اندازه نظريه ولايت فقيه، روند عرفي شدن را شتاب نبخشيد. براي اينکه سهم نظريه ولايت فقيه را در عرفي کردن شريعت بدانيم، لازم است نگاهي به ساير مکانيزم هاي درون ديني بيندازيم، که باعث ايجاد اين فرآيند شده يا آن را تسريع بخشيده است. همه موارد مذکور، چون شمع هاي کم سو و چراغ هاي بي فروغي هستند که در پرتو تشعشع خورشيد ولايت مطلقه فقيه، رنگ مي بازد و هيچ يک تاب پهلو زدن با آن را ندارند. تئوري ولايت فقيه، زمينه لازم را براي تبديل شيعه به يک حزب و بلکه يک دولت تمام عيار فراهم آورده است. منبع:نشريه 15 خرداد شماره 19
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 512]