واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
قرائت هاي مختلف از انديشه سياسي امام خميني(ره) (2) نويسنده: داود مهدوي زادگان تفسير نظريه پردازانه از نظريه ولايت فقيه در اين نوع تفسير، مفسر، شخص يا متني را در چهارچوب يک نظريه کلي بررسي مي کند. نمونه آن مباحثي است که دکتر فرهنگ رجايي در کتاب «معرکه جهان بيني ها» طرح کرده است. مجموعه مطالعات و مباحت دکتر رجايي، بر اساس فلسفه سياسي و ايران شناسي است و در قالب نظريه پردازي مطرح شده است. وي درکتاب مذکور مباحث مربوط به ايران معاصر را در تماس با فرهنگ و تمدن غرب مورد بررسي قرار داده و معتقد است بسياري از روشنفکران طي چند قرن اخير، به نوعي سرگشتگي تحير و احساس عقب ماندگي دچار گشته و به دنبال آن بودند تا علت اين عقب ماندگي را بيابند؛ از اين رو، از زواياي مختلف به بررسي اين موضوع پرداختند. يکي از اين زوايا، هدايت و تمدن ايراني است. خود فرهنگ رجايي نيز در زمره اين افراد است. وي در کتاب مذکور، سير جريانهاي فکري را از گذشته هاي دور تا قرن بيستم مورد بحث و بررسي قرار داده و در مبحث جريانهاي فکري معاصر، انديشه سياسي امام را نيز مورد تحليل قرار داده است. وي براي تحليل جريانهاي فکري، مسئله خردورزي مي باشد؛ يعني اين جريانهاي فکري تا چه اندازه خردورز بوده اند؟ از ديدگاه رجايي هر نوع رهيافت عقلاني براي حل مشکلات جامعه، خردورزي است. بنابراين خردورزي، نوعي ابزار براي رسيدن به هدف (حل مشکلات جامعه) است. خردورزي، يک محور(مباني) و يک روند دارد. جريان خردورز، در بخش مباني و محورها بايد سه شاخص را در خو داشته باشد: اول ـ مسئله دين يا سنت دوم ـ مسئله سياست سوم ـ مسئله معرفت شناسي اين سه شاخص مثلث تمدني را شکل مي دهند و تمدن خردورز بايد اين سه ضلع را داشته باشد. در بخش روندها نيز بايد سه مشخصه لحاظ شود: 1 ـ زمان شناسي 2 ـ مکان شناسي 3 ـ توان نهادسازي به عبارت ديگر، جريان خردورز بايد بتواند در راستاي تمدن سازي، هر يک از اضلاع مثلث محوري را در قالب زماني و مکاني و نهادينه سازي، بکار ببرد؛ مثلاً بتواند در حوزه دين، روحانيت يا سياست، نهادهايي را ايجاد کند که از عهده پيشبرد اين اهداف و مقاصد برآيند. فرهنگ رجايي پس از اين مقدمه، جريانهاي فکري معاصر ايران را به چهار دسته تقسيم کرده است که عبارتند از: 1 ـ جريان دولت مدار: اين جريان معتقد است براي رهايي از عقب ماندگي، حل مشکلات و انجام اصلاحات در ايران، به حکومتي مرکزي و مقتدر نياز داريم. علي اکبر داور، عيسي صديق و فروغي به عنوان تئوريسين هاي اين جريان در عهد رضاخاني بودند. آنها بنيانگذاران فرهنگي ـ سياسي دوران پهلوي هستند که رضاخان را نماد جريان دولت مدار مي داشتند که مي تواند جامعه ايراني را در قالب يک دولت مرکزي مقتدر درآورد و از انحطاط نجات دهند. 2 ـ جريان دين مدار: اين جريان در مقابل جريان اول، وظيفه خود را حفظ دين در دنياي جديد مي داند و از سياست دوري مي کند. نماد اين جريان، افرادي چون حاج شيخ عبدالکريم حائري، آيت الله بروجردي، آيت الله طالقاني، بازرگان و شهيد مطهري هستند. 3 ـ جريان غرب مدار: اين جريان معقتد بود که براي نجات از عقب ماندگي و خروج از انحطاط بايد سر تاپا غربي شد و الگوي غربي را آويزه گوش خود کرد. بايد همان کاري را انجام دهيم که غربيان مي کنند. به تعبير آقاي رجايي اين جريان به کلي خردورزي را تعطيل کرده بود. 4 ـ جريان تمدن مدار: اين جريان به جامعه ايران از منظر تمدني نگاه مي کند و معقتد است که ايرانيان از تمدن حقيقي خود فاصله گرفته و بايد به آن بازگردند. براي اين جريان، صرفاً حفظ دين مهم نيست بلکه پاسخگويي به مسائل روز جامعه و حل معضلات و مشکلات جامعه ايراني در دنياي جديد اهميت دارد. جريان تمدن مدار به دنبال استقلال فردي و سياسي جامعه ايران است و معتقد است ايران به لحاظ سياسي، بايد از حکومتهاي استبدادي و استعماري، مستقل شود. همچنين مردم در تعيين سرنوشت خود استقلال فکري داشته باشند. نماد اين جريان نيز افرادي همچون شهيد مدرس، دکتر مصدق و امام خميني هستند. وي پس از اين دسته بندي چنين بيان مي کند که به طور کلي تمامي اين جريانات ناخردورز هستند، منتها شدت و ضعف دارند؛ مثلاً جريان فکري دولت مدار، بيشتر به دنبال دولت سازي بود تا تمدن سازي؛ تمدن سازي لوازمي دارد و آن بسيج ميراث فرهنگي، دين و دانش هاي گوناگون براي پيشرفت علم و تمدن است؛ در حالي که اين جريان ابداً به دنبال چنين چيزي نبود. جريان دين مدار به جز فکر حفظ دين، شاخص ديگري نداشت، مثلاً به دنبال سياست نبود، در روند خردورزي هم، نه زمان پذير بود نه موقعيت مکاني خود را درک مي کرد و نه نهادسازي مي نمود تا خردورزي جريان غرب مدار نيز اظهر من الشمس است؛ زيرا خردورزي را به کلي تعطيل کرده بودند و به تقليد کورکورانه از غرب مي پرداخت. در مورد جريان تمدن مدار، نيز بايد گفت هر چند به مسايل تمدن توجه داشتند و در پاسخ گويي به مسائل جامعه و حل مشکلات آن مي کوشيدند ولي بيشتر به کلي گويي پرداخته، به جزئيات عنايتي نداشتند؛ مثلاً بحث فلسفه سياسي در نزد نمايندگان اين جريان جايگاهي نداشته است. رجايي معتقد است که اگر چه امام به حل مسائل تمدن ايران توجه دارد، ولي انديشه سياسي ايشان، درون مايه خردورزانه ندارد. نقدي بر قرائتهاي فرهنگ رجايي 1 ـ مهمترين اشکال به قرائتهاي فرهنگ رجايي، در نوع چينش جريانات فکري از حيث اهميت آنها است: زيرا ايشان، تمدن را عام و فراتر از دين و دولت و عينيت هاي خارجي قرار داده است. در حالي که مي توانيم اين چينش ها را به گونه اي ديگر، در نظر بگيريم؛ بعضي دين را عام و تمدن را زير مجموعه آن قرار دهيم؛ زيرا کسي که دين مدار باشد، خواه ناخواه تمدن مدار نيز هست. از نظر انديشمندي مانند توماس هابز، دولت محوريت دارد و ساير جريانات تحت الشعاع جريان دولت مدار هستند؛ مثلاً اين دولت است که تکليف شهروندان را از نظر انتخاب دين و مذهب و غيره مشخص مي کند. وي نهادهاي اجتماعي را به عنوان زير مجموعه دولت مورد مطالعه قرار مي دهد. بنابر مطالب ذکر شده، اولين نقد بر قرائتهاي فرهنگ رجايي، متوجه محورها از حيث عام و خاص بودن آنهاست. 2 ـ دومين اشکال، شدت و ضعف در خردورزي اين جريانات است نه در ناخردورزي آنها؛ زيرا اگر همه اين جريانات ناخردورز باشند، ديگر مفهومي ندارد به آنها جريان فکري بگوييم؛ خصوصا اگر توجه کنيم که حتي در جريان غرب مدار نيز، عناصر فرهنگي بسياري مهمي وجود داشته اندکه توانسته اند پنجاه سال بر ايران حکومت کنند؛ مثلاً برخي معتقدند، پس از خواجه نصير طوسي، شخصيتي مانند تقي زاده(که از عناصر برجسته معاصر و غربگرا بود) يافت نشده است. 3 ـ اشتباه ديگر در ذکر نمادها و مصاديق اين جريانات فکري است؛ مثلاً در جريان تمدن مداري، امام را در کنار دکتر مصدق ذکر مي کند. در حاليکه مصدق نگرش ملي و محدود به ايران داشته است؛ نه نگاه تمدني. او در صدد احياي تمدن ايران نبود و در حوزه سياست نيز برداشت هاي سياسي غربي داشت؛ در حاليکه او در حوزه فلسفه سياسي، نظريه ولايت فقيه را مطرح کرد ـ که جامع ترين نظريه محسوب مي شود ـ و توانست حکومتي مستقل و مبتني بر اين نظريه تشکيل بدهد. يا در جريان دين مدار افرادي نظير مرحوم طالقاني، مرحوم بازرگان و شهيد مطهري را کنار هم قرار داده است؛ در صورتي که کار شهيد مطهري در باب ايران شناسي و شناخت تمدن ايران و اسلام ـ در قالب کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران ـ بي نظير است و نمي توان منکر نگرش تمدني وي شد. همچنين شخصيتي مانند شيخ عبدالکريم حائري نهاد روحانيت را در ايران و مرجعيت شيعه را در قم استحکام بخشيد؛ از اين رو نمي توانيم منکر نهادسازي وي شويم؛ همين طور اقدام آيت الله برجرودي در تقريب بين مذاهب، گامي بلند در راستاي احياي تمدن اسلاي بود. ضمن اينکه، اين اقدامات هر چند سياسي کاري نيست خود نوعي سياست است. 4 ـ اشکال مبنايي ديگر بر نظريه آقاي رجايي اين است که چرا ايشان خردورزي، آن هم از نوع رايج غربي را مبنا قرار داده اند؟ زيرا اگر مثلاً خردورزي غربي به دوران خارج شدن از قرون وسطي و ورود به عصر روشنايي بازگردد. اين فراگير نيست و ممکن است در نقطه اي ديگر مانند ايران، ملاک خردورزي، خروج از انحطاط دين باشد ـ کما اينکه اينگونه است ـ پرسش ديگر اين است که چرا ايشان خردورزي را به معناي عقل ابزاري گرفته اند و در کنار آن دين را وسيله اي براي خروج از انحطاط قرار نداده اند؟ 5 ـ ايشان امام را متهم به کلي گويي مي کنند؛ در حاليکه معلوم نيست چه مقدار از آثار امام را مطالعه کرده اند. اگر ايشان نگاهي اجمالي و سطحي به صحيفه امام مي انداختند. متوجه مي شدند که امام در مورد موضوعاتي مانند استقلال، استعمار، خودکفايي، احيا تمدن اسلامي و ايراني و غيره چه ميزان مطلب دارند و ابداً کلي گويي نکرده اند. آخرين مطلبي که از آقاي فرهنگ رجايي ذکر مي کنيم اين است که ايشان معتقدند جريان دين مدار در مواجهه با تمدن جديد سه دوره را تجربه کرده است؛ دو دوره از آن را پشت سر گذاشته ايم و هم اکنون در دوره سوم آن به سر مي بريم؛ دوره اول، دوره دفاع از دين بوده و تا جنگ جهاني دوم ادامه داشت؛ در اين دوره، سرکردگان جريان دين مداري، مي کوشيدند که اشکالات وارده به دين را پاسخ دهند. بزرگترين نماد اين دوره، سيدجمال الدين اسدآبادي است. دوره دوم، از جنگ جهاني دوم تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت؛ اين دوره را دوره بازگشت به خويش ناميده اند؛ يعني دينداران نه تنها از دين دفاع مي کردند، بلکه مدعي بودند که اسلام طرح و برنامه دارد. نماد برجسته اين دوره، فداييان اسلام و بطور مشخص سيدمجتبي نواب صفوي است که در کتابچه اي راهکارها و برنامه هاي تشکيل حکومت اسلامي را طراحي کرده است. دوره سوم، دوره کنوني است که بعد از پيروزي انقلاب شروع شده است. اين دوره را دوره شکوفايي و عملي کردن برنامه هايي مي دانند که در گذشته طراحي شده بود. در دوره اول، صرف دفاع از آموزه هاي ديني قانع کننده بود. در مورد دوره دوم، صرف ادعاي داشتن برنامه حکومتي و اقتصادي ـ اجتماعي کفايت مي کرد. ولي در دوره سوم مسئوليت اجرايي نيز بر اين توجيه نظري افزوده شده است. در پايان سوالي که از آقاي فرهنگ رجايي داريم اين است که شما چگونه درباره دوره سوم قضاوت مي کنيد و آن را جرياني ناخردورز مي ناميد؛ در حاليکه هنوز اين دوره به پايان نرسيده است. منبع:نشريه 15 خرداد شماره 19
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 429]