تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798444823




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جلال و شمس؛ دو برادري كه نخواستند روشنفكر باشند


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: تاریخ انتشار یکشنبه 21 آذر 1389 تعداد مشاهده : 88 جلال و شمس؛ دو برادري كه نخواستند روشنفكر باشند خبرگزاري فارس: در مكتب آنان سرسپردگي مقلدانه به عرفيات روشنفكري جايگاهي ندارد؛ حقيقت ارزشي فراتر از محبت و دوستي همگنان دارد روشنفكري در نق زدن و مخالف‌خواني خلاصه نمي شود، بل مي‌تواند با حمايتي كه تك افتادن را در پي دارد، نيز جمع شود. اين مكتب بيش و پيش از هر چيز به مردم و هويت ديرين آنان چشم دارد. به گزارش خبرگزاري فارس، محمدرضا كائيني روزنامه‌نگار رسانه‌هاي اصولگرا يادداشتي را با عنوان «دو برادر كه نخواستند روشنفكر باشند» در خصوص مرحوم شمس و جلال آل‌احمد نوشت و نسخه‌اي از آن را در اختيار خبرگزاري فارس قرار داد كه متن كامل آن از نظرتان مي‌گذرد: دو برادر تباري روحاني داشتند. فرزندان آيت‌الله سيد احمد حسيني طالقاني از علماي وجيه و خوش‌صورت تهران. در خانه‌اي نشو و نما يافتند ملزم به رعايت آداب و مناسك آقازادگي. آن دو سركش و بي‌قرار بودند و نيز هوشمند، از اين روي تحكمات پدر را تاب نياوردند. در آغاز برادر بزرگ‌تر روي به فرار نهاد و پس از زماني نه چندان طولاني، برادر دوم. آن دو اما، پس از سالياني از سر صداقت اذعان كردند كه پدر ناگزير بود از آنچه مي‌كرد. برادر اول فرصت اداي دين به پدر را يافت و برادر دوم، مغموم از آنچه بين آنها رفته است، پس از رويدادهاي خرداد 42، پدر را در كالبدي ديگر يافت كه از قضاي روزگار، بسيار به او شباهت داشت. برادر بزرگ‌، «سيد جوشي» لقب گرفته بود، چرا كه گاه با مشهورات پيرامون در مي‌آويخت، در آغاز آنها را لختي مي‌آزمود و پس از مدتي به كناري مي‌نهاد. او درد حقيقت و مردم را داشت. در بسياري از عرصه‌ها خود را به هيچ مي‌گرفت، اما مي‌خواست كاري كرده باشد. در دوراني كه بر آن بود تا قدر وقت را بشناسد و كاري بكند، طريق اصلاح‌گري به حزب توده ختم مي‌شد و گذر دو برادر نيز بدان جا افتاد. برادر بزرگ‌تر اتاق‌هاي حزب را به سرعت پشت سر نهاد تا به آخرين اتاق رسيد؛ گوش بر ديوار نهاد و صدائي نامأنوس شنيد! به او گفتند بانگي است كه از مسكو مي‌آيد! دريافت كه راه را به خطا پيموده است و عزم بازگشت نمود؛ با دوستاني همراه و انبوهي از تكفيرنامه‌هاي حزبي! برادر كوچك‌ نيز كه در سايه برادر بزرگ‌تر باليده بود، به راه او گام نهاد. او مي‌گفت: "جلال در پي يافتن درمان براي دردهاي زمانه خويش بود و نمي‌خواست شانه‌هاي خود را در حزب، نردبام ترقي اراذلي چون رضا روستا كند، همو كه از بي‌سوادي، به جاي امضا، انگشت مي‌زد و هنگامي كه نشاني شاه عبدالعظيم را مي‌داد، گنبد و بارگاه مي‌كشيد! " در آن روزها شعله استقلال‌طلبي از دل ايرانيان زبانه مي‌كشيد و دو برادر در پي ياوري به نهضت ملي شدن نهضت نفت؛ از اين روي به پيشتازي خليل ملكي، حزب زحمتكشان را پايگاه خود ساختند. حضور آنان بر ثقل فكر و فرهنگ در فعاليت‌هاي اين حزب افزود و بارزترين شاهد آن، تفاوت‌هاي روزنامه «شاهد» پيش و پس از حضور آنان. در آن روزگاران، دكتر مصدق نماد نهضت بود و مخالفت با او به مثابه روياروئي با نهضت. ملكي و همگامان او انتقادات دكتر بقائي از مصدق را تاب نياوردند و سعي در خلع او از رهبري حزب داشتند، چيزي كه در آن توفيقي نيافتند و لاجرم دومين انشعاب را تجربه كردند. برادر كوچك‌ در آن روزگار نامه‌اي سرگشاده نوشت تحت عنوان «سخني با دكتر بقائي: رهبر 100 كيلوئي حزب!» و برادر بزرگ‌ كه در هر شرايطي آزادگي را وا نمي‌نهاد، بر او نهيب زد كه: «اگر نمي‌تواني اين اباطيل را پاره كني، دست‌كم با اسم مستعار چاپ كن!» و اين هشدار برادر بزرگ‌ تا پايان عمر زنگي شد در گوش برادر كوچك‌ كه حب و بغض به هر جرياني، حجاب حق نشود! شكست تجربه نهضت ملي، هر يك از ابواب‌جمعي فرهنگ و سياست آن روزگار را به گوشه‌اي پرتاب كرد. اين دوره تا مرگ برادر بزرگ، فرصتي بود تا آن دو تك افتادن را تجربه كنند. برادر اول نه تنها به برخي شيوة اقران خود ره به ويترين‌هاي فرهنگي و اقتصادي حاكميت نبرد كه با افتخار تمام عنوان روشنفكري را نيز از خود سلب نمود! او بدين باور رسيد كه انتلكتوآليسم وارداتي و ترجمه‌گرا، نه تنها گرهي از بحران‌هاي سياسي و فرهنگي جامعه ايران نمي‌گشايد كه در بحران‌ها، خود به عامل هويت‌زدائي از جامعه مبدل مي‌گردد؛ چنان كه از مشروطه تاكنون چنين كرده است. آن گاه بود كه به تدوين دفتر غربزدگي پرداخت و خدمت و خيانت روشنفكران را برملا ساخت و در اين رهگذر با دوستان نزديك خود نيز درآويخت، حتي با ملكي كه استاد خود مي‌خواندش؛ و به تمسخر كساني برخاست كه به شعبده‌اي حيرت‌برانگيز، از اردوگاه «حمايت از طبقه كارگر» سر از «تبليغ كنسرسيوم نفت» در آوردند و در مكانت «اشرف مخلوقات» جلوس كردند؛ آنان كه به‌رغم سر كردن در شام تيره زد و بندهاي پنهاني با دفتر شهبانو، «بامدادنمائي» را برگزيد‌ه‌اند. از جلال نامه‌اي منتشر نشده در دست است كه در آن گزارش داده كه چگونه «بامداد» را در خيابان به ضربتي از سيلي نواخته و به جوي پياده‌رو گسيل داشته است! در اين ميان، البته صاحبان «فكر روشن» نيز بيكار ننشستند و از آن هنگام تا هم‌اينك، كتاب‌هاي جلال را از ويترين كتاب‌فروشي‌هاي مقابل دانشگاه جمع كردند‌، هيچ فرصتي را براي تخطئه شخصيت و پيام او از دست ندادند و به مجموعه‌اي از القاب، مفتخرش كرده‌اند كه برادر دوم در «از چشم برادر» سياهه آنها را آورده است. با اين همه و با سپري شدن بيش از 6 دهه از آن دوران، مي‌توان تيراژ كتاب‌هاي جلال را كه از قضا بر برخي از آنها گرد كهنگي نيز خودنمائي مي‌كند، با شمارگان نگاشته‌هاي مدعيان قياس نمود. در نيمروز بيست و يكم تيرماه 1348 برادر كوچك‌ براي برادر بزرگ‌ تلگرافي فرستاد كه: «ملكي را در مسجد فيروزآبادي به امانت گذارديم» و برادر بزرگ‌ با اندوهي كه توان رانندگي از اسالم تا تهران را از او سلب كرده بود، در 26 تيرماه، براي شب هفت ملكي، خود را به مسجد فيروزآبادي رسانده بود. او در اثناي مراسم به برادر كوچك‌گفته بود: «ديدي اين بد سيد چه راحت تركيد!» منظورش سيد ضياءالدين طباطبائي بود كه در آن روزها خبر مرگش را اعلام كرده بودند. اين واپسين ديدار و گپ و گفت دو برادر بود!... فقدان برادر بزرگ‌، براي برادر كوچك‌، بس بهت‌انگيز و نابهنگام بود. كساني كه او را از شب نخست تا چند ماه پس از 17 شهريور 1348 ديده‌اند، تنها سكوت بغض‌آلود او را گزارش مي‌كنند. او خود روايتي از آنچه را كه در آن روزها بر وي رفته است، در «گاهواره» و سپس «از چشم برادر» آورده است. او بر بالين برادر و نيز هنگام تغسيل و تدفين او علائمي را يافته بود كه مرگ او را غيرطبيعي نشان مي‌داد و در طول 4 دهه پس از مرگ برادر، گهگاه در مصاحبه‌ها و سخنراني‌ها به پاره‌اي از آنها اشاره داشت. او اما در اين گفته‌ها هماره سعي داشت تا «خويش» خود را نيازارد، چيزي كه در آن توفيق چنداني نداشت! او تا پايان عمر بر اين باور بود كه ساواك به تهديدهاي مكرر خود در مورد برادر بزرگ‌ عمل كرده و به گونه‌اي نامرئي و حساب‌شده، او را كشته است. هر چند اين انگاره برادر كوچك‌ پس از پيروزي انقلاب و انتشار اسناد ساواك در باره جلال، به‌روشني ثابت نشد، اما اطلاعاتي آشكار شد مبني بر اينكه ساواك در اطراف خانه دست‌ساز برادر بزرگ‌ در اسالم، كساني چند را مأمور گزارش فعاليت‌هاي روزانه او ساخته بود و در كارخانه چوب‌بري نزديك آلونك او هم. سر برآوردن موج فراگير انقلاب در ساليان 56 و 57 نام دو برادر را بار ديگر بر سر زبان‌ها انداخت: برادر بزرگ را به خاطر دليري‌اش در بطلان ‌سحر غربزدگي و همسان‌سازي آن با جن‌زدگي و نيز باز كردن مشت رفقاي منورالفكر؛ و برادر كوچك‌ را به خاطر تلاش پيگير در حراست از هويت و آثار مرادش و نيز هماهنگي نظري با انديشة مبارزه. جرايد ماه‌هاي پر التهاب سال 57 هماره ديدگاه‌هاي او را به عنوان يكي از چند روشنفكر تبيين‌كننده انديشه انقلابي منعكس مي‌ساختند. هر چند او در آن ماه‌ها در جبهه روشنفكران انقلابي قرار داشت و با افرادي چون علي‌اصغر حاج سيدجوادي همگام و حتي همسايه بود، ليكن بسيار زود بر اين همكاري نقطه پايان نهاد. اين رويكرد را دلايل چندي است، از جمله آنكه او از ديرباز، به مدد حركت در سايه‌سار انديشه برادر بزرگ‌، با هويت و كاركرد روشنفكران غربگرا آشنا بود، از اين روي در مجموع، به اين جماعت به ديده بي‌اعتمادي مي‌نگريست. علاوه بر اين به لحاظ پيشينه خانوادگي، با روحانيت پيوندي ديرينه داشت و مهم‌تر از همه اينكه در روزهاي فوت پدر، در ديداري مفتون صلابت و مهابت امام خميني شده بود؛ حقيقتي كه بعدها امام نيز در ديدار با او بر آن مهر تأئيد نهاد و با بيان سوابق طولاني خود با خاندان آل‌احمد، سخنان شمس در تلويزيون و مطبوعات را «حرف‌هائي از روي ميزان» خواند. نكته ديگري كه در آن ديدار مورد تصريح امام قرار گرفت اين بود كه به لحاظ پيشينه شمس، كسي نمي‌تواند به او نسبت «مرتجع» بدهد، از اين روي، او در بيان حقايق وظيفه‌اي خطير را به عهده دارد. رابطه مداوم فكري و عاطفي برادر كوچك‌تر با امام محملي ديگر نيز داشت. شمس از آن گاه كه حجت‌الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني، در ساليان پيش از انقلاب، به انتشار مخفيانه جلد دوم كتاب «در خدمت و خيانت روشنفكران» كه از كتب ممنوعه به شمار مي‌رفت، پرداخت، با فرزند امام سابقه دوستي داشت. اين دوستي در ساليان پس از پيروزي انقلاب هم تداوم يافت و تأثيرات عاطفي عميقي بر او نهاد، تا بدان پايه كه سال‌ها بعد و پس از انتشار خاطرات آقاي منتظري كه تعريضاتي به فرزند امام داشت، در يادداشتي خطاب به نگارنده- كه در همان روزها در كيهان درج گرديد- اين گونه موضع گرفت: اين چند سطر را به خاطر دوستان خوبم در كيهان...در مورد كسي كه دوستش داشتم چون پدر مرحومش، حاج احمد آقا فرزند امام خميني(ره)، قلمي كرده‌ام. من چون همه خوانندگان روزنامه و بينندگان تلويزيون، بارها تصوير پياده شدن حضرت خميني را از پلكان هواپيما ديده‌ام، تكيه‌زنان به شانه يكي از خلبانان هواپيمائي كه ايشان را پس از سال‌ها تبعيد، از نوفل‌لوشاتو به تهران بازگرداند، ولي در طول سال‌ها شاهد بوده‌ام كه آن حضرت بر بازوي فرزند رشيدش، حاج احمد آقا چون عصائي تكيه داشت. مرگ آن جوان عزيز، مرا بيش از مرگ پدر والايش سوگوار نمود و اين قلم و دست را لرزاند كه هنوز هم مي‌لرزد. خواستم شهادتي داده باشم بر صداقت دوستي كه اين روزها مورد جفا قرار گرفته است، قبل از آنكه به پايان خط حيات رسيده باشم. ديگران هر چه مي‌پندارند، بپندارند. تهران. شمس آل‌آحمد 23/12/80 (1) از اين گذشته، روشنفكران حمايت او از روحانيت را تاب نمي‌آوردند. اين روياروئي از مقاله‌اي آغاز شد كه علي‌اصغر حاج سيدجوادي تحت عنوان «صداي پاي فاشيسم!» در نشريه «جنبش» نشر داد. شمس در پي اين رويداد، رودربايستي‌هاي يك دوستي طولاني را كنار نهاد و در مقاله‌اي نوشت: «صداي پاي فاشيسم از نعلين آخوندها مي‌آيد يا از جير جير كفش روشنفكرها؟» و اين پاياني بود بر رابطه صميمي او با همسايه‌اش با تمام همگامي و الفتي كه با كم و زياد آن موردتوصيف همسر حاج سيدجوادي قرار گرفته است.(2) دفاع شمس از روحانيت بدين منحصر نماند و چهره‌هاي فراواني چون آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري، آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله مطهري، شهيد نواب صفوي و... را نيز در بر گرفت. او بارها به كنايه و تصريح، به انتقاد از "نورستگاني " پرداخت كه هنوز در دعواي مشروطه مانده‌اند و مشغول «ته‌قيق» براي اثبات اينكه شيخ فضل‌الله الا و للهّ طرفدار استبداد بوده است! بايد اذعان كرد او اين همه را از سر صداقت و باور مي‌گفت و نه‌تنها از آن هيچ بهره‌اي نجست كه پذيراي طعن‌ها و بايكوت‌هاي فراواني هم گشت. كردار برادر كوچك پس از پيروزي انقلاب نشان داد كه چندان چشمي به كرسي و منصب ندارد. در دوره‌اي كه تصدي روزنامه اطلاعات را به عهده داشت، علاوه بر حك كردن «نقوشي به خشت خام»، پاتوق نمايش‌هاي روشنفكرانه را در اين جريده تعطيل كرد. سالياني چند مانده به پيروزي انقلاب، هرازگاهي در محل روزنامه، محفلي بر پا مي‌شد براي پراكندن افاضات منورالفكران. شمس در آغاز ورود به اطلاعات در سرمقاله‌اي تأكيد ورزيد كه: «بوم بدآهنگ رژيم گذشته بايد هماي سعادت نظام جديد باشد.» او اعلام كرد كه ميزگرد روشنفكران كه از آن به «ميز دراز» تعبير مي‌كرد، تنها در صورتي تداوم خواهد داشت كه نيم نگاهي به ارزش‌ها و واقعيت‌هاي جديد جامعه داشته باشد. در شوراي‌عالي انقلاب فرهنگي نيز چندان فعال نبود و حتي در مصاحبه‌هاي مطبوعاتي اعضا نيز كمتر ديده مي‌شد؛ در عوض ترجيح مي‌داد در مساجد و دانشگاه‌ها و نيز گفت و شنودهاي مطبوعاتي به تبيين انديشه انقلاب بپردازد و نيز مديريت انتشاراتي كه «رواق» انديشه نويسندگان متعهد به شمار مي‌رفت. رواق تا اواسط دهه 60 فعال بود تا اينكه به قول او «دزدي آن را اوراق كرد و رفت!» در تمامي ساليان پس از انقلاب، برادر كوچك از سوي روشنفكران متهم بود به امامزاده ساختن از برادر بزرگ و نام و اعتبار او را ممرّ آب و نان خويش كردن، اما امام‌زاده‌سازي از برادر را چه نسبتي است با انتشار «سنگي بر گوري»!؟ در شرايط اسلاميزه شدن همه كس و همه چيز، كدام عقل مصلحت‌انديش انتشار چنين جزوه‌اي را تجويز مي‌كند؟ و او چرا در چنين حال و هوائي از برملا كردن جنبه‌هائي از شخصيت برادر بزرگ‌تر كه به مذاق مذهبيون خوش نمي‌آمد، ابائي نداشت؟ درباره اندوخته او از دنيا نيز دامن سخن را در مي‌كشم بدين نكته كه كافي بود سر زدن به خانه او و نگريستن به تمامي داشته‌هايش، به‌ويژه در اين ساليان ‌آخر كه به قول او «همه پنداشته بودند كه احتمالاً مرده است!» بايد اذعان كرد كه وراي اين فضاسازي‌ها حقي نهفته بود و آن اينكه برادر كوچك، همچنان جوركش تيرهائي بود كه «دارندگان فكر روشن» به سوي برادر بزرگ‌ پرتاب مي‌كردند. آنان چشم ديدن جلالت جلال را كه پس از انقلاب دو چندان شده بود نداشتند؛ جلالتي كه برادر كوچك‌تر در ايجاد آن سهمي چشمگير داشت. با اين همه، نگارنده دريغ دارد از نگفتن اين نكته كه در مواردي چند، همين برادر كوچك‌، واسطه آزادي عده‌اي از روشنفكران گرفتار آمده پس از انقلاب بود. او به مدد صميميت با مسئولان نظام، به‌ويژه دوستي با حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، بارها آنان را از زندان‌هاي خودساخته خود نجات بخشيد، چنانكه خود مي‌گويد: «ايشان[آيت‌الله خامنه‌اي] به شيوه عياري و جوانمرديشان، چندين بار مرا نواخته‌اند. يك بار در ايام رياست‌ جمهوريشان بود كه من زير فشار خانواده‌هائي بودم از ده دوازده تن از اعاظم اهل قلم كه با همه‌شان در دوران‌هائي الفت داشتم؛ اما از ابتداي انقلاب و بروز علايق فردي، تقريباً با همه‌شان اختلاف‌نظرهائي يافتم و آنان افرادي بودند از اهل قلم هم‌نسل من يا بعضي‌هاشان پس از نسل من كه هر كدام به جهتي از ديد و نظر من پنهان شده بودند. در آن زمان، ريش‌نداري من، گهگاه در اينجا و آنجا مورد قبول بود. خدمت ايشان رسيدم و تقاضاي آزادي ده نفري از افراد مورد علاقه‌ام را كردم و ايشان از موضع تازه قدرتشان - رياست‌جمهوري - سفارشاتي كردند و آن افراد دو سه ماهه آزاد شدند. زشت مي‌دانم بيشتر از آن عوالم حرف بزنم.»(3) برادر كوچك در طول حيات فرهنگي و اجتماعي خويش تنها توانست به تدوين و عرضه آثار معدودي دست يازد. تصحيح و ويرايش «جواهر الاسمار» يا «طوطي‌نامه» از قديمي‌ترين آثار اويند. دو مجموعه داستان با عناوين «گاهواره» و «عقيقه» در قالب داستان‌هاي كوتاه، گزارشي خواندني و جذاب از فضاي زندگي او به دست مي‌دهند. «از چشم برادر» كه 20 سال پس از مرگ برادر مجال نشر يافت و خاطرات و تحليل‌هايش از جوانب گوناگون حيات جلال را شامل مي‌شود. مجموعه‌اي از مقالات او در دو جلد با عنوان «حديث انقلاب» سامان يافته‌اند. مقالات و مصاحبه‌ها و سخنراني‌هاي پراكنده، اما پرشمار او نيز در جرايد به صورت پراكنده نشر يافته و به كتاب مبدل نشده‌اند. برآيند اين آثار اولاً نمايانگر نگاه ژرف نويسنده به پديده‌هاي پيراموني و ذهن نظريه‌پرداز و آينده‌‌نگر اوست. ثانياً قدرت قلم و جذابيت سبك او را در ترسيم پديده‌ها آشكار مي‌سازد. اين مهم را نبايد ناگفته گذارد كه به‌رغم وابستگي شديد برادر كوچك‌ به برادر بزرگ، او در نگارش سبكي كاملاً مستقل دارد و در نثر شمس، كمتر مي‌توان از جملات كوتاه و تلگرافي جلال نشان يافت. شايد يكي از وجوه مشترك نثر آن دو طنزي باشد كه باز آن نيز از يك جنس نيست. شمس در بيان مكنونات ذهني خود به "ابداع " توجه ويژه‌اي دارد و همين نكته، در موارد فراوان، سخن وي را براي خواننده غيرمنتظره ساخته است. اعتماد به نفس و نيز احاطه مطلوب او به موضوعي كه از آن سخن مي‌راند، در باورپذير كردن گفته‌اش مؤثر است. در ساليان اخير طوطي‌نامه و گاهواره و عقيقه را ديده‌ام كه به صورتي چشم‌نواز تجديد چاپ شده‌اند و ديگر آثار را نه. در شامگاه يكشنبه 15 آذر 1389 برادر كوچك، بار سنگين مدت‌ها بيماري توانفرسا را از گرده‌ خويش فرو نهاد و به برادر بزرگ پيوست؛ همو كه در گفته‌ها و نوشته‌ها به طنز مي‌گفت كه «عجله‌اي در رحلت ندارد» بانگ الرحيل سر داد. صبحگاه 17 آذر براي او تشييعي برگزار شد، اما نه درخور شأنش و به علت عدم امكان تدفين در كنار برادر بزرگ، در قطعه هنروران بهشت زهرا آرام گرفت. از ترحيم او نيز به دليل ناهماهنگي‌ها عده‌اي فراوان بي‌اطلاع ماندند. آن مرد در سكوت رفت... آل‌احمدها اينك هر دو به تاريخ پيوسته‌اند. چه آنان كه پذيراي انديشه آنانند و چه آنان كه به كار تخطئه ايشان، يك نكته را نمي‌توانند ناديده بينگارند: برادر بزرگ سكه رايج روشنفكري را از اعتبار انداخت، بر حب و بغض‌هاي كليشه‌اي آن ترديدها افكند، برج‌نشيني آنان را به استهزا گرفت و بانگ زد: «دو صد گفته چون نيم كردار نيست.» او با به تصوير كشيدن روابط اين جماعت نشان داد كه آنان تنها در برابر آئينه مي‌نشيند و با يكديگر بسان هووها رفتار مي‌كنند و از هر جمع چهار نفره، سه نفرشان داعيه نخست‌وزيري دارند. گفته‌هاي برادر كوچك نيز تا هنگام حيات فكري برادر بزرگ مورد مراجعه كساني است كه مي‌خواهند از منتقد روشنفكري متعارف بيشتر بدانند. آن دو دست‌كم پايه‌گذار يك روشنفكري متفاوتند. در مكتب آنان سرسپردگي مقلدانه به عرفيات روشنفكري جايگاهي ندارد. حقيقت ارزشي فراتر از محبت و دوستي همگنان دارد. روشنفكري در نق زدن و مخالف‌خواني خلاصه نمي‌شود، بل مي‌تواند با حمايتي كه تك افتادن را در پي دارد، نيز جمع شود. اين مكتب بيش و پيش از هر چيز به مردم و هويت ديرين آنان چشم دارد؛ در پي زدودن پيشينه تاريخي و اعتقادي آنان نيست، بلكه در بارور كردن آنها مي‌كوشد و بالاخره در هر حال عياري و جوانمردي را كه خود از خصال تاريخي اين مرز و بوم است، از دست نمي‌دهد... راقم اين سطور با روان شدن در پي جذبه برادر بزرگ با برادر كوچك آشنا شد و هماره از لطف او برخوردار بود. از دوران دوستي با او خاطراتي شنيدني دارد كه واگويه آنها را به مجالي ديگر وامي‌نهد. اين مختصر را به مناسبت هفتمين روز درگذشت آن يار به انبوه علاقمنداني تقديم مي‌كنم كه با در اوج نگاهداشتن تيراژ كتاب‌هاي برادر بزرگ نشان دادند كه به كدام نوع روشنفكري رأي مي‌دهند و آن را حلال مشكلات خويش مي‌انگارند. 1) ر.ك به: روزنامه كيهان 26/12/80 2) ر.ك به: از سپيده تا شام، خاطرات همسر علي اصغر حاج سيدجوادي، نشر آبي 3) ر.ك به: از چشم برادر ص 528 انتهاي پيام/و/5




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 258]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن