تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دنيا سراى بلا و گرفتارى و محل گذران زندگى و زحمت است خوشبختان از آن دل كنده‏اند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798053179




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آن صدای گیرا و گرم که گفت: بخوان!


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


آن صدای گیرا و گرم که گفت: بخوان! فرهنگ > دین و اندیشه - یادداشت دکترغلی موسوی گرمارودی در خبرآنلاین به مناسبت عید مبعث

در غار حرا نشسته بود، چشمان را به افق‌های دور دوخته بود و با خود می‌اندیشید. صحرا، تن آفتاب‌سوخته خود را، انگار در خنکای بی‌رنگ غروب، می‌شست. محمد نمی‌دانست چرا به فکر کودکی خویش افتاده است. پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایی به یاد داشت که از شش‌سالگی فراتر نمی‌رفت. بیشتر حلیمه، دایه خود را به یاد می‌آورد و نیز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربان‌ترین دایه خویش، صحرا را، بیش از هر کس در خاطره داشت: روزهای تنهایی؛ روزهای چوپانی، با دست‌هایی که هنوز بوی کودکی می‌داد؛ روزهایی که اندیشه‌های طولانی در آفرینش آسمان و صحرای گسترده و کوه‌های برافراشته و شن‌های روان و خارهای مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایی او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر می‌گرفت. از مادر، شبحی به یاد آورد که سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسی که وقار او را همان‌قدر آشکار می‌کرد که تن او را می‌پوشید. تا به خاطر می‌آورد، چهره مادر را در هاله‌ای از غم می‌دید. بعدها دانست که مادر، شوی خود را زود از دست داده بود، به همان زودی که او خود مادر را. روزهای حمایت جد پدری نیز زیاد نپایید. از شیرین‌ترین دوران کودکی آنچه به یاد او می‌آمد آن نخستین سفر او با عموی بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دینی و در یاد ماندنی با قدیس نجران. به خاطر می‌آورد که احترامی که آن پیرمرد بدو می‌گزارد کمتر از آن نبود که مادر یا جد پدری به او می‌گزاردند. نیز نوجوانی خود را به خاطر می‌آورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بین مکه و شام گذشت. پاکی و بی‌نیازی و استغنای طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که هم‌گنان، او را به نزاهت و امانت می‌ستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امین می‌خواندند و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، که خود جانی پاک داشت و با واگذاری تجارت خویش به او، از سال‌ها پیشتر به نیکی و پاکی و درستی و عصمت و حیا و وفا و مردانگی و هوشمندی او پی برده بود. خدیجه در بیست‌وپنج‌سالگی محمد، با او ازدواج کرد. در حالی که خود حدود چهل سال داشت. محمد همچنان که بر دهانه غار حرا نشسته بود به افق می‌نگریست و خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی خویش را مرور می‌کرد. به خاطر می‌آورد که همیشه از وضع اجتماعی مکه و بت‌پرستی مردم و مفاسد اخلاقی و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خود و ایمان او سازگار نمی‌آمد رنج می‌برده است. او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهی نیست؟ با تجربه‌هایی که از سفر شام داشت دریافته بود که به هر کجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهی برای نجات جهان بجوید. با خود می‌گفت: تنها خداست که راهنماست. محمد به مرز چهل‌سالگی رسیده بود. تبلور آن رنجمایه‌ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند،‌ تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حرا به عبادت می‌گذرانید. آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود، محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایی گیرا و گرم در غار پیچید: بخوان! /6262



چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 - 05:48:36





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن