تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820603202




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انس جناب شیخ جعفر مجتهدی(رحمت الله علیه) با اهل بیت (علیهم السلام) (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
انس جناب شیخ جعفر مجتهدی(رحمت الله علیه) با اهل بیت (علیهم السلام) (2)
انس جناب شیخ جعفر مجتهدی(رحمت الله علیه) با اهل بیت (علیهم السلام) (2) گریه بر مظلومیت حضرت علی (علیه السلام ) و قبولی حج دکتر مجاهدی - برادر استاد مجاهدی - در بازگشت از سفر حج ، خاطره ای بسیار آموزنده نقل کردند :شبی در مسجدالحرام در مقابل شكاف دیوار كعبه (= مستجار) نشسته بودم و با یادآوری عظمت وجودی حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و ستمی كه وهابیان در حق آن جانشین بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و آله) روا می‌دارند و با پر كردن شكاف دیوار كعبه می‌خواهند یك واقعیت تاریخی را عالماً و عامداً منكر شوند، در حالت عجیبی به سر می‌بردم و برای مظلومیت امام متقیان می‌گریستم.ناگهان در همان اثنا متوجه شدم كه آقای مجتهدی كنار من نشسته‌اند! تصور من این بود كه شخص دیگری را با ایشان اشتباه گرفته‌ام ولی هنگامی كه شروع به صحبت كردند و ماجرای آن امام مظلوم را از پیش از ولادت تا شهادت به تفصیل برای من بیان فرمودند به اشتباه خود پی بردم زیرا با لحن آن مرد خدا كاملاً آشنا بودم و صفای محضر ایشان را بارها تجربه كرده‌ و با تكیه كلام‌هايشان آشنایی داشتم.حدود یك ساعت این خلوت ما به طول كشید و اشكباری‌های آقای مجتهدی و صفای خاطری را كه آن شب به من دست داده بود هرگز فراموش نمی‌كنم.دکتر مجاهدی پس از مراجعت به قم هنگامی كه به خدمت آن مرد خدا شرفیاب می‌شود، از جناب مجتهدی می شنوند :دكتر جان! حج شما را پذیرفتند و بر آن مهر قبول زدند، آن شب را به خاطر دارید؟ شب عجیبی بود! شبی كه مقابل مستجار نشسته بودید و بر مظلومیت آقا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اشك می‌ریختید! و ...به محضر آقا امام رضا (علیه السلام) سلام كنید! جناب آقای مجتهدزاده از دوستان قدیمی و با صفای آقای مجتهدی، خاطرات ماندگاری را از آن ولی خدا دارند ، استاد مجاهدی یکی از این خاطرات را اینچنین نقل می کنند :در سفری كه حدود 35 سال پیش به مشهد مقدس داشتم. پس از عتبه بوسی حضرت علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – به دیدار آقای مجتهدی نایل آمدم. قرار بود ایشان فردای آن روز به اتفاق جناب آقای مجتهدزاده به تهران بروند. آقای مجتهدی به آقای مجتهدزاده فرمودند:فردا آقای مجاهدی به جای من با شما به تهران خواهند آمد، سعی كنید در طول راه از ایشان پذیرایی معنوی كنید!آقای مجتهدزاده در طول راه خاطره‌های بسیاری را كه با آقای مجتهدی داشتند تعریف كردند از جمله : تازه از سفر مشهد به اتفاق آقای مجتهدی به تهران برگشته بودم و به خاطر رانندگی بی وقفه‌ای كه داشتم، احساس خستگی شدیدی می‌كردم و خود را برای یك استراحت چند ساعته آماده می‌ساختم. هنگامی كه خواستم موقتاً از حضور ایشان مرخص شوم، فرمودند:كجا؟ ! باید فوراً به مشهد برگردیم!عرض كردم:اگر اجازه بفرمایید استراحت كوتاهی بكنم، می‌ترسم نتوانم ماشین را تا مشهد هدایت كنم، چون خیلی خسته هستم.فرمودند:فكر می‌كنید كه شما ماشین را هدایت می‌كنید؟! در طول راه، هر موقع خوابتان گرفت بخوابید و نگران من و ماشین نباشید!امر ایشان را اطاعت كردم و دقایقی بعد به اتفاق، تهران را به مقصد مشهد مقدس ترك كردیم. به خاطر دارم كه پس از خروج از كرج دیگر قادر به ادامه رانندگی نبودم و علی رغم میل باطنی، چشمان مرا خواب گرفت و لحظاتی بعد در پشت فرمان به خواب سنگینی فرو رفتم! و ...با صدای آقای مجتهدی، از خواب پریدم و خواستم از خوابی كه سراغم آمده بود معذرت خواهی كنم، فرمودند:آقا جان! ما الآن در فلكه حضرتی هستیم، به محضر آقا امام رضا (علیه السلام) سلام كنید! نگفتم كه ماشین را شما هدایت نمی‌كنید؟!من كه از تعجب قادر به صحبت كردن نبودم، دیدم اذان صبح است و ماشین در كنار فلكه حضرتی پارك شده ‌است و من در پشت فرمان نشسته‌ام!شما تقاضای دیگری هم از حضرت داشتید!آقای گرامی برای استاد مجاهدی تعریف كردند:در منزل آقای موحدیان جلسه هفتگی انجمن محیط در قم دایر شده بود ابیاتی از مسمط مخمسی را كه در منقبت حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) سروده بودم از نظر شما گذرانیدم و شما آن را در یك مورد اصلاح كردید و مرا به اتمام آن ترغیب نمودید، ولی من به خاطر گرفتاری‌های شغلی نتوانستم آن را به پایان برسانم و چندی بعد عازم مشهد شدم.هنگامی كه به حرم مطهر مشرف شدم از آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دو مطلب را تقاضا كردم:1) توفیق اتمام شعر ناتمامی كه سروده بودم!2) توفیق زیارت آقای مجتهدی!بلافاصله انقلاب حالی پیدا كردم و در حرم مطهر شعر مناقبی ناتمام خود را به پایان بردم و از عنایت آن امام رئوف تشكر كردم و فهمیدم كه تقاضای دوم مرا نیز برآورده خواهند ساخت!فردای آن روز توفیق دیدار آن ولیّ خدا نصیبم شد و با آن كه كسالت داشتند و بر روی تخت استراحت می‌كردند، با آغوش باز مرا پذیرفتند و مورد عنایت خود قرار دادند.عرض كردم:دیروز، از آقا امام رضا (علیه السلام) تقاضا كردم كه توفیق دیدار شما را پیدا كنم و خدا را شكر كه امروز به این توفیق نائل آمدم.فرمودند:آقاجان! شما از حضرت تقاضای دیگری هم داشتید!عرض كردم:خیر! فقط زیارت شما را تقاضا كردم!فرمودند:آقاجان! شما از حضرت تقاضای دیگری هم داشتید!ناگهان به خاطرم آمد كه اولین تقاضای من از حضرت، اتمام شعر ناتمامی بود كه سروده بودم، لذا عرض كردم:ببخشید! فراموش كرده بودم! شعری برای حضرت سروده بودم كه ناتمام بود و تقاضا كردم كه توفیق سرودن بقیه ابیات آن را به من عنایت كنند.فرمودند:بله آقا جان! این خواسته اصلی شما بود! و حضرت هم عنایت فرمودند. بعد پرسیدند:این شعر را آقای مجاهدی هم دیده‌اند؟!عرض كردم:بله! یك قسمت آن را تصحیح كرده‌اند.فرمودند:شعر عنایتی آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شنیدن دارد، آن را برای ما بخوانید.وقتی كه شعر را برای ایشان خواندم، فرمودند:من اشعار زیادی در مناقب حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) خوانده و شنیده‌ام ولی اشعار عنایتی امام لطف دیگری دارد. نسخه‌ای از آن را برای من مرحمت كنید تا خوشنویسی آن را بنویسد و بعد از قاب كردن در این اتاق الصاق شود.برای تیمن و تبرك به نقل یک بند از این مسمط رضوی بسنده می‌كنیم:چرا برای فرج امام زمان (عج الله تعالی) دعا نمی‌كنند؟!آقای خالقی موحد تعریف می‌كردند:روزی به خدمت آقای مجتهدی رسیدم و به هنگام خداحافظی عرض كردم كه قصد دارم خدمت آیت الله بهاءالدینی (رحمة الله) شرفیاب شوم.فرمودند:از قول من به آقا بگویید كه چرا برای فرج آقا امام زمان (عج الله تعالی فرج الشریف) دعا نمی‌كنند؟!وقتی كه خدمت آیت الله بهاءالدینی شرفیاب شدم و پیام آقای مجتهدی را با ایشان در میان گذاشتم، دقایقی به فكر فرو رفتند و بعد دست مبارك خود را بر چشم نهادند.معمولاً در مسجد محل، نماز مغرب و عشا را به ایشان اقتدا می‌كردم و آن روز نیز این توفیق نصیبم شد. به هنگام قنوت شنیدم كه آقا دعای همیشگی خود را عوض كرده و به جای آن دعای فرج می‌خوانند! و تا پایان عمر نیز دعای قنوتشان دعای فرج بود:اللهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی كل ساعة، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فیها طویلا.امروز در و دیوار گریه می‌كنند!آقای مجاهدی می فرمودند :روزی در باغ آقای علی‌زاده واقع در پشت ایستگاه راه آهن مشهد، به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم. آن روز حال بكاء شدیدی داشتند و لحظه‌ای از گریستن باز نمی‌ماندند.گریه های بی‌اختیار ایشان را بارها دیده بودم و برای من چندان تازگی نداشت، ولی چیزی كه فكر مرا به سختی به خود مشغول می‌كرد استمرار این حالت گریه در آن روز بود.در آن حالت استثنایی، نمی‌توانستم علت گریه‌های پی در پی را از ایشان سئوال كنم، و آن ولی خدا را از حال خود منصرف سازم. ساعتی به همین منوال بی آن كه حرفی در میان ما رد و بدل شود.همین كه ایشان برای چند لحظه‌ای از گریستن باز ماندند، فرصت را غنیمت شمرده، پرسیدم:علت این گریه‌های مستمر و بی‌اختیار شما چیست؟!فرمودند:آقاجان! روز عجیبی است! امروز در و دیوار گریه می‌كند! آسمان گریه می‌كند! زمین گریه می‌كند! این درختان باغ گریه می‌كنند! از آسمان و زمین غم می‌ بارد! آیا اگر شما این صحنه‌ها را می‌دیدید ساكت می‌نشستید؟! من بی اختیار گریه می‌كنم و علت آن را به درستی نمی‌دانم، و بعد از چند لحظه‌ای درنگ گفتند:امروز شاید روز شهادت یكی از ائمه اطهار(ع ) باشد، قراین از این امر حكایت دارد!مدتی گذشت و یكی از روحانیون به دیدن آقای مجتهدی آمد، از ایشان پرسیدم:آیا امروز، روز شهادت است؟!گفتند:به روایتی امروز، روز شهادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) است!هنگامی كه آقای مجتهدی سخن آن مرد روحانی را شنیدند، به سختی منقلب شدند و در حالی كه به شدت می‌گریستند گفتند:قربان مظلومی‌شان بروم، این گریه‌های بی‌اختیار كه بی‌جهت نیست! آقا امام محمد باقر (علیه السلام) در كودكی در كربلا حضور داشتند و روز عاشورا صحنه‌های شهادت را یكی پس از دیگری به چشم خود دیده‌اند، و تا آخر عمر برای مظلومیت جدشان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) گریه كرده‌اند، این گریه‌های امروز اثر همان گریه‌هاست و مسلماً امروز، روز شهادت آن بزرگوار است نه روز دیگر.یادی از جناب حاج ملا آقا جان زنجانی : باید ثابت كنی كه عاشقی!مرحوم حجت‌الاسلام میرزا تقی زرگری (قدس سره) به خاطر انسی که با عاشق دلسوخته و عارف صاحبدل مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی (رحمت الله) داشتند حالات و روحیات آن مرحوم را به روشنی به تصویر می‌كشیدند. روزی تعریف كردند:حاج ملا آقا جان در سفری به عتبات، با سر و وضعی بسیار آشفته و با پای برهنه و بسیار بیدلانه طی طریق می‌كرده‌است. در اثنای راه به دشت همواری می‌رسد و همین كه می‌خواهد از كنار جالیزی عبور كند، دهقان سالخورده عربی كه سرگرم آبیاری بوده و به او نهیب می‌زند كه:تو كیستی و با این سر و وضع در اینجا چه می‌كنی؟!می‌گوید:من عاشق و دلباخته مولایم حسین بن علی (علیه السلام) هستم و بیدلانه به زیارت او می‌روم.دهقان سالخورده با شنیدن پاسخ حاج ملا آقاجان ، بیل خود را بر می‌دارد و به او می‌گوید:ادعای بزرگی كردی! باید ثابت كنی كه عاشقی!می‌پرسد: چگونه؟!می‌گوید: در میان عاشق و معشوق حجاب و فاصله‌ای نیست. از همین جا كه ایستاده‌ای به محبوب خود سلام كن اگر جواب سلامت را دادند كه هیچ و گرنه با همین بیل ادبت خواهم كرد!حاج ملا آقاجان لحظاتی به فكر فرو می‌رود و برای آنكه طرف را بیازماید به او می‌گوید:تو كه این پیشنهاد را به من می‌كنی، این آمادگی را در خود می‌بینی؟!مرد عرب جواب می‌دهد:من كه ادعایی نكرده‌ام تا آن را ثابت كنم، تو باید ادعای خود را ثابت كنی نه من!كه: البینه علی المدعی، ولی با این وجود سلامی می‌كنم، شاید جواب سلام مرا دادند!و بعد تیمم می‌كند و رو به قبله می‌ایستد و می‌گوید:السلام علیك یا ابا عبدالله!حاج ملا آقاجان از چهار جهت جواب سلام آن دهقان سالخورده را از زبان محبوب خود می‌شنود و از هوش می‌رود!پیرمرد دهقان او را به هوش می‌آورد و می‌گوید:حالا نوبت توست! برخیز و عاشقی خود را ثابت كن!حاج ملا آقاجان با دست و پایی لرزان می‌رود و به قول خودش یك وضوی علمایی می‌گیرد و رو به قبله می‌كند و با چشمی گریان و دلی سوزان عرضه می‌دارد:السلام علیك یا ابا عبدالله! بابی انت و امی یا مولای!حاج ملا آقاجان می‌گوید كه من جواب سلام خود را نشنیدم ولی آن پیر مرد عرب كه شكسته دلی مرا دید با لحنی نصیحت آمیز به من گفت:جواب سلام تو را دادند ولی خیلی آهسته! انسان وقتی می‌خواهد به خدمت امام بزرگواری چون حسین بن علی (علیه السلام) برسد باید مراتب ادب را رعایت كند و در نهایت احترام و فروتنی به محضر آن حضرت سلام كند نه با ادعا! باید آدم شد و آدمیت به داشتن سر و وضع پریشان نیست!زیارت بیت الله الحرام به نیابت حضرت علی علیه السلامآقای رضوی مداح اهل بیت (علیهم ‌السلام) نقل كردند: مدتی بود آرزو داشتم به زیارت بیت الله الحرام مشرف شوم، یك روز در سال 1366 هـ ش جهت دیدار با آقای مجتهدی به قم مشرف شدم. هنگامیكه خدمت ایشان رسیدم، در همان ابتدای ورود، مبلغ سیزده هزار تومان به من دادند و فرمودند: شما به مكه مشرف می‌شوید و این مبلغ خرج زیارت شماست.از ايشان سؤال كردم چه موقعی مشرف خواهم شد؟فرمودند: همین امسال.عرض كردم: مدت ثبت نام تمام شده و تا یك هفته دیگر تمام حجاج به مكه خواهند رفت.در جواب فرمودند: شما احتیاجی به ثبت نام ندارید، آنها خودشان به سراغ شما خواهند آمد.مجدداً سؤال كردم: با خانواده مشرف می‌شوم یا تنها؟فرمودند: در این سفر صلاح نیست همراه با خانواده باشید، این را هم بدانید كه بعد از این سفر به مدت سه سال راه مكه بسته خواهد شد و برای اینكه شما در این سفر محفوظ بمانید باید به نیابت حضرت امیر (علیه‌السلام) محرم شوید.دو روز بعد كه به اصفهان بازگشتم شخصی از دوستان به من خبر داد كه شما جهت اعزام به مكه انتخاب شده‌اید.به او گفتم: من كه ثبت نام نكرده ‌بودم ! مطلب از چه قرار است؟او گفت: یكی از فامیلهای ما كه رییس كاروان است به یك مداح نیاز داشت.من نام چند نفر از مداحانی كه می‌شناختم به او گفتم ولی قبول نكرد، ناگهان بی‌اختیار نام شما بر زبانم جاری شد و ایشان با اینكه شما را نمی‌شناخت گفت: همین آقا را می‌خواهم. حال اگر آمادگی دارید وسایل مورد نیاز را تهیه كنید. بنده هم آمادگی خود را اعلام كرده و به مكه مشرف شدم.هنگامی كه می‌خواستم محرم شوم به امر آقای مجتهدی به نیابت حضرت امیر (علیه‌السلام) احرام بستم و حج را به نیابت حضرت مولا بجا آوردم.در همان ایام، مراسم برائت از مشركین انجام گرفت و به درگیری منجر شد و شرطه‌های عربستان شروع به ضرب و شتم و تیراندازی به طرف حجاج نمودند. در آن میان ناگهان با دو نفر از شرطه‌ها كه به طرفم می‌آمدند روبرو شدم، فوراً در قلبم به حضرت عرض كردم:یا مولا، می‌خواستم به مكه مشرف شوم اما نمی‌خواستم در غربت كشته شوم.همین كه این مطلب به قلبم خطور كرد، ناگهان دیدم بطور شگفت‌انگیزی شخصی مرا از آن مكانی كه بودم به طرف دیگر هدایت كرد و شرطه‌ها هیچ عكس‌العملی نشان ندادند!مثل اینكه از او ترسیده بودند و بدین ترتیب از آن مهلكه نجات یافتم.در آن موقع متوجه مقصود آقای مجتهدی شدم كه فرمودند:اگر می‌خواهید سلامت بمانید باید به نیابت حضرت امیر (علیه‌السلام) محرم شوید و صلاح نیست با خانواده مشرف گردید و ایشان در آن روز تمام این صحنه‌ها را می‌دیدند و همچنین كلیه مخارج من در آن سفر دقیقاً سیزده هزار تومان گردید.مدتی بعد از مراجعت به ایران مجدداً همان رییس كاروان به سراغم آمده و گفت: قرار است تا یك هفته دیگر جهت حج عمره عازم مكه شویم، مدارك مورد نیاز را تحویل دهید تا مقدمات سفر شما را فراهم كنم.به ایشان گفتم: نه شما به مكه خواهید رفت و نه من.او در جواب گفت:وظیفه من گفتن بود و بس، ما به مكه خواهیم رفت، حتی چمدانهای حجاج را تحویل داده‌ایم و شما پشیمان خواهید شد.بنده به او گفتم: شما پشیمان خواهید شد كه چمدانها را تحویل داده‌اید.ایشان هم با حالتی تمسخرآمیز گفتند: بالاخره می‌بینیم چه كسی پشیمان خواهد شد.دو روز بعد از طرف دولت ایران اعلام شد به دلیل كشتار بی‌رحمانه حجاج ایرانی فعلاً راه مسدود و تمام پروازها لغو شده‌ است.بعد از اعلام این مطلب آن شخص مجدداً به سراغم آمد و گفت: شما از كجا می‌دانستید كه راه مسدود می‌شود؟به او گفتم: همان شخصی كه مرتبه قبل مرا به مكه فرستادند به من خبر داده بودند كه به مدت سه سال راه مسدود می‌شود و همانطور كه آقای مجتهدی فرموده ‌بودند راه مكه بعد از سال شصت و شش هـ ش به مدت سه سال مسدود و مجدداً در سال هفتاد هـ ش باز شد. توسل به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (عج) در صحرای عرفاتآقای حاج ابراهیم اسفهلانی نقل كردند:زمانی یكی از پیرزنهای فامیل ما همراه خانواده‌اش به مكه مكرمه مشرف شد، او در صحرای عرفات كه تمام خیمه‌ها یك رنگ می‌باشد از خانواده خود جدا شده و آنها را گم می‌كند و هر چه جستجو می‌كند به نتیجه‌ای نمی‌رسد، به زبان اهالی آنجا هم آشنایی نداشته ‌است كه از آنها سؤال كند تا او را راهنمایی كنند.در این هنگام نا امید شده و تمام درها را به روی خود بسته می‌بیند و متوسل به ساحت مقدس حضرت بقیه الله (علیه‌السلام) می‌شود و عرضه می‌دارد:آقا جان! من یك پیرزن تنها چه كنم؟در همین حال یكمرتبه آقای مجتهدی را مشاهده می‌كند كه از مقابل به طرف او می‌آیند بعد از سلام به آقا می‌گوید: گم شده‌ام. آقا به او می‌گویند:با چه كسی آمده‌اید، می‌گوید: همراه خانواده‌ام.ایشان می‌فرمایند: همراه من بیایید تا شما را به خیمه خانواده‌تان برسانم و به راه می‌افتند. هنوز چند قدمی بیشتر بر نداشته كه به خیمه می‌رسند.هنگامی كه پیرزن به خیمه‌‌اش می‌رسد هر چه به ایشان اصرار می‌كند كه بفرمایید داخل آب یخی میل نمایید، آنگاه تشریف ببرید می‌فرمایند: كار دارم باید بروم.بعد از اینكه آن پیرزن همراه خانواده‌اش به ایران مراجعت می‌كند و آقای حاج ابراهیم به دیدنش می‌رود، پیرزن از ایشان می‌پرسد به دیدن آقای مجتهدی رفته‌اید؟آقای حاج ابراهیم با تعجب می‌گوید: آقا به مکه مشرف نشده‌اند!!آن پیرزن می‌گوید خودم ایشان را در عرفات دیدم و مرا به خیمه رساندند... !توسل به امام زمان (عج) برای درمان بیماری مرحوم حاج مرشد می‌گفت:در ایام ماه مبارك رمضان كه آقای مجتهدی در كوه خضر نزدیك مسجد مقدس جمكران بیتوته داشتند خدمتشان رسیدم، ایشان برایم نقل كردند: چند شب پیش كه پاسی از شب گذشته بود داخل اتاق كوه نشسته بودم كه متوجه شدم صدای پایی می‌آید و بعد از چند لحظه شخصی داخل اتاق شد و آنجا نشست، چون در تاریكی چیزی پیدا نبود جلو رفته ودیدم مردی همراه با یك بچه می‌باشد.بعد از آنكه نشست، گفت این بچه را كه می‌بینید حدود ده سال است مبتلا به نوعی بیماری شده ‌است كه خوابش نمی‌برد و با اینكه وضع مالیم خوب نیست او را نزد تمام متخصصین برده‌ام حتی جهت مداوا به خارج از كشور هم رفته‌ام ولی نتیجه‌ای نگرفته‌ام.هنگامی كه از پزشكان مأیوس گشتم، متوسل به حضرات معصومین (علیهم‌السلام) شدم و او را به مشهد مقدس خدمت آقا علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) برده و شفایش را از حضرت طلبیدم، سپس او را نزد بی‌بی معصومه (علیه‌السلام) آورده و بهبودی او را طلب نمودم، در آنجا سؤال كردم آیا محل مقدسی غیر از حرم بی‌بی (علیها‌السلام) در اینجا هست؟ گفتند: آری مسجد جمكران، او را به مسجد جمكران برده و بعد از توسل باز سؤال نمودم آیا مكان مقدس دیگری غیر از اینجا هست؟ گفتند: بلی، كوه خضر.اكنون او را به اینجا آورده‌ام و شفایش را می‌خواهم. آقای مجتهدی می‌فرمودند: همینطور كه این پدر ماجرای غم‌انگیز بیماری فرزندش را تعریف می‌كرد از شدت ناراحتی منقلب شدم و از اتاق بیرون آمدم و با صدای بلند شروع به مناجات نمودم، (ناگفته نماند كه ایشان دارای نغمه‌ای داوودی و صدایی بسیار زیبا و گرم بودند) در اثر صدای مناجات كم ‌كم خواب چشمان پسرك را فرا گرفت و پلكهایش بر روی هم رفت.در این هنگام پدر بچه كه می‌دید فرزندش بعد از ده سال به خواب رفته است از اتاق بیرون دوید و دامن مرا گرفت و گفت: تو امام زمان هستی و بچه مرا شفا دادی.به او گفتم: من امام زمان نیستم، حضرت پسرت را شفا دادند. باز می‌گفت: خیر، شما امام زمان هستید. گفتم: این حرف را نزن، خودت توسل و توجه نمودی و حضرت فرزندت را شفا دادند.بالاخره آن شب را آنجا خوابیده و صبح روز بعد همراه فرزندش آنجا را ترك كردند.از دیگر حالات آقای مجتهدی این بود كه هرگاه كسی بدون توجه و توسل به حضرات معصومین (علیهم‌السلام) به ایشان رجوع می‌كرد و مستقیماً به سراغشان می‌آمد او را از خود دور كرده و به ائمه معصومین (علیهم‌السلام) متوجه می‌نمودند، اگر در مشهد بودند افراد را متوجه حضرت رضا (علیه‌السلام) می‌كردند، و اگر در قم بودند به بی‌بی حضرت معصومه (علیها‌السلام) سوق می‌دادند، و با یك حركت آنها را از خود دور می‌نمودند. آقای كریمی می‌گفتند: یكمرتبه در مشهد مقدس خدمتشان بودم كه عده‌ای بچه معلولی را نزد ایشان آورده و شفایش را طلب كردند.آقای مجتهدی فرمودند: بلند شوید، بلند شوید، برای چه به اینجا آمده‌اید!خدمت آقا علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) بروید و ناله و زاری كنید، و از حضرت شفایش را بگیرید.ایشان هیچ ‌گاه حاضر نبودند مورد توجه قرار گیرند و پیوسته می‌فرمودند: ما باید از آجرها و كاشیهای حرمهای مطهر و مقدس ائمه (علیهم‌السلام) حاجت بگیریم و از خشتها و ساختمانهای منسوب به این بزرگواران شفا بگیریم.حاضر شدن آقای مجتهدی با گفتن صد مرتبه صلواتجناب یزدان پناه می‌فرمودند:دوستی داشتم به نام آقای سلیمی كه هرگاه به زیارت حضرت رضا (علیه‌السلام) مشرف می‌شد، به دیدن آقای مجتهدی هم می‌رفت، در یكی از سفرها وقتی به سراغ آقا می‌رود ایشان را پیدا نمی‌كند و به او می‌گویند آقا به محلی بیرون از شهر رفته‌اند.او كه خیلی ناراحت بوده شب در عالم رؤیا آقای مجتهدی را می‌بیند، ایشان به او می‌فرمایند: هر وقت خواستی مرا ببینی صد مرتبه بگو:«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»آقای یزدان پناه می‌گفتند: یك شب كه دچار بی‌خوابی شده بودم در دل شب برخاسته و به قصد حرم حضرت معصومه (علیها‌السلام) از منزلمان كه درخیابان صفاییه بود خارج شده و با پای پیاده به سمت حرم به راه افتادم در بین راه ناگهان به یاد كلام آقای مجتهدی كه به آقای سلیمی فرموده بودند افتادم و چون مشتاق زیارت ایشان بودم با اینكه در آن موقع ایشان در مشهد به سر می‌بردند به همان ترتیب شروع به فرستادن صلوات نمودم.هنگامی كه به سه راه موزه رسیدم در كمال تعجب و شگفتی دیدم آقای مجتهدی در مقابلم ایستاده‌اند ایشان تبسمی نموده و بنده نزدشان رفتم و پس از سلام و احوالپرسی و گفتگو عرض كردم: چطور شد كه شما به اینجا آمدید؟ فرمودند: آقاجان من به اراده خودم نیامده‌اممجدداً عرض كردم: چه موقع بر‌می‌گردید؟ فرمودند: من از خود اختیاری ندارم هر وقت بی‌بی (علیها‌السلام) امر بفرمایند حركت می‌كنم. سپس خداحافظی نموده و رفتند!!صبح روز بعد نزد آقای حاج میرزا حسین مینایی كه از دوستان آقا بود و هر موقع ایشان به قم تشریف می‌آوردند به منزل او وارد می‌شدند رفتم و گفتم:دیشب آقای مجتهدی قم بودند.آقای مینایی گفت: این غیر ممكن است زیرا اگر ایشان به قم آمده بودند منزل ما می‌آمدند و شما اشتباه می‌كنید.به او گفتم من با ایشان صحبت كردم چطور ممكن است اشتباه كرده باشم.این جریان گذشت تا اینكه آقای مینایی به مشهد مشرف شده و در آنجا خدمت آقای مجتهدی رسیده بود و از ایشان سؤال كرده بود كه آیا فلان شب شما به قم آمده بودید؟آقا فرموده بودند: بله رفیقمان ما را می‌خواست ما هم به قم آمده و فوراً به مشهد برگشتیم ...!عاقبت جدایی از راه ائمه اطهار (علیهم السلام)استاد مجاهدی تعریف كردند: در یكی از سفرهایی كه به پابوس حضرت ثامن الحجج (علیه‌السلام) مشرف شده بودم، روزی در صحن مطهر با چند نفر از دراویش كه آنها را می‌شناختم برخورد كردم، با اینكه مدتی در مشهد بودند آنها را در حرم ندیده بودم!لذا به آنها گفتم شما را در حرم نمی‌بینم؟شخصی از آنها گفت:پیر اجازه نداده بود كه به حرم بیاییم !به او گفتم حضرت رضا (علیه‌السلام) هر روز بار عام می‌دهند، یعنی چه كه پیر اجازه نداده بود! و بسیار ناراحت شدم!!وقتی از حرم خارج شدم به منزل آقای مجتهدی رفتم، هنگامی كه خدمت آقا رسیدم فرمودند: آقای مجاهدی شما را ناراحت می‌بینم؟عرض كردم مسأله‌ای نیست، باز فرمودند: آن مردك در حرم به شما چه گفت؟بنده هم جریانی كه اتفاق افتاده بود را برایشان بازگو كردم.آقا با شنیدن این مطلب یكمرتبه به قدری ناراحت شدند كه رگ وسط پیشانی ایشان برآمده و حجم بدنشان دو برابر شد و حالتی بسیار عجیب به ایشان دست داد كه اصلاً قابل توصیف نیست!بعد از چند لحظه‌ای كه به حالت عادی برگشتند فرمودند: آقای مجاهدی دیگر تمام شد، همین امشب او در بدترین جای ممكن می‌میرد و سپس فرمودند:تا كی دكان داری! تا كی حقه بازی!روز بعد كه از منزل خارج شده بودم ، مجددا همان دراویش را دیدم كه بسیار نارحت و پریشان می باشند و تكه پارچه ای سیاه به لباس خود زده اند وقتی علت آنرا جویا شدم گفتند : دیشب پیر خرقه تهی كرده است ، پرسیدم در كجا ؟ گفتند : هنگام قضای حاجت در مستراح از دنیا رفته است .همچنین زمانی آقای مجتهدی فرمودند : در مسیر سلوك عده ای از این اقطاب دراویش را دیدم كه در بیابانی خشك در حالی كه اطرافشان را محصور كرده اند و در حال عذابند .سیره و روش جناب مجتهدی نه تنها هیچگونه مرید و مرید بازی را تایید نمی كرد ، بلكه می فرمودند اینگونه مسائل طبق حدیث شریف : كل من شغلك عن الحق فهو صنمك هر چه تو را از خدا باز دارد همان بت توست بازدارنده و مخالف اصول سلوك است . ایشان هیچگونه احترامی برای كسانی كه چنین روشهایی داشتند قائل نبودند . احترام ایشان فقط بر محور خلوص نیت و صفای باطن و محبت و عشق ورزی به ذوات مقدس چهارده معصوم - ع - و دستگیری و گره گشایی از دوستان و دل شكستگان اهل بیت - ع - دور می زد .مكتب ایشان فقط و فقط غلامی و بندگی آستان مبارك حضرات ائمه بود و لحظه ای از توسل و توجه به آن حقایق همیشه جاوید غافل نبودند . چنین زنی در عالم پیدا نمی‌شود جناب حاج رضا وقاری از شیفتگان حضرت زهرا (علیها‌السلام) نقل كردند:در ایامی كه شبهای چهارشنبه هر هفته از قزوین به مسجد مقدس جمكران در قم مشرف می‌شدم، پس از زیارت حضرت معصومه (علیها‌السلام) به دیدن آقای مجتهدی كه در آن موقع در قم به سر می‌بردند می‌رفتم.یك شب چهارشنبه‌ای كه به مسجد مقدس جمكران رفته بودم بعد از توسل و خواندن نماز امام زمان (علیه‌السلام) در سجده به حضرت عرض كردم من یك همسری می‌خواهم كه كنیز حضرت زهرا (علیها‌السلام) باشد و بدین منظور در سجده صد مرتبه حضرت را به مادرشان حضرت فاطمه (علیها‌السلام) قسم دادم.بعد از اتمام توسل كه به قم برگشتم به دیدن آقای مجتهدی رفتم. هنگامی كه خدمتشان رسیدم همین كه چشم ایشان به من افتاد شروع به گریه نموده و فرمودند: آقا رضا جان، حضرت می‌فرمایند چرا این قدر ما را به مادرمان حضرت زهرا (علیها‌السلام) قسم می‌دهید حضرت می‌فرمایند: چنین زنی كه شما می‌خواهید در عالم پیدا نمی‌شود و خلق نشده استو این چنین آن شب جواب مرا از طرف حضرت عنایت فرمودند.قهر كردن با حضرت معصومه (علیها ‌السلام)حجت الإسلام دكتر محمد هادی امینی، فرزند برومند مرحوم آیت الله علامه امینی صاحب كتاب نفیس «الغدیر» نقل كردند:در سال 1349 هـ ش پس از وفات مرحوم پدرم علامه امینی، به خاطر تألیف و نشر كتابی به نام «قهرمان فخر» كه در آن مطالبی بر ضد حزب بعث درج شده بود؛ دولت عراق تصمیم به جلب و محاكمه من گرفت.لذا مجبور به ترك نجف اشرف و عازم ایران شدم و در تهران اقامت گزیدم و در آنجا بحمدالله مشغول به فعالیتهای مذهبی در چند هیأت و بیان مطالب كتاب گرانقدر «الغدیر» گردیدم و در بعضی از ایام مرتباً هفته‌ای یك یا دو مرتبه به آستان بوسی حضرت فاطمه معصومه (علیها‌السلام) در قم شرفیاب می‌شدم.تا اینكه ضمن تشرفاتم مطالبی را كه مقداری از آنها دنیوی و مقداری اخروی بود از بی‌بی تقاضا نموده و به ایشان عرض كردم كه تا حوائج مرا ندهید، دیگر به آستانه بوسی شما نخواهم آمد.مهمترین حاجتی كه از ایشان داشتم این بود كه مرا به عنوان نوكر خودشان بپذیرند، به این جهت متجاوز از چهار سال مرتباً به قم سفر می‌كردم ولی به زیارت بی‌بی نمی‌رفتم و با ایشان قهر كرده بودم.به قول مرحوم پدرم علامه امینی، باید حوایج را با زور هم كه هست از این خاندان گرفت. آنها صاحب احسان و فضل و جود می‌باشند و خواسته‌های افراد را برآورده می‌سازند.بعد از گذشت این مدت، شبی در منزل آقای فاضل طباطبایی حائری كه ایشان هم از كربلا به ایران عزیمت كرده و در حضرت شاه عبدالعظیم (علیه‌السلام) اقامت گزیده بودند دعوت داشتم.هنگامی كه به منزل ایشان وارد شدم شخصی به نام آقای سیدحسین درافشان از من پرسیدند :شما آقای امینی هستید؟عرض كردم: بله.فرمودند: آقای جعفر مجتهدی شما را احضار كرده‌اند.گفتم: ایشان را نمی‌شناسم.فرمودند: از بزرگان اهل سلوك و عرفان و از زهاد زمان و صاحب كرامات می‌باشند.باز گفتم: بنده ایشان را نمی‌شناسم و آدرس محل سكونتشان را هم نمی‌دانم. آقای درافشان مجدداً فرمودند:ایشان می‌خواهند شما را ملاقات كنند و به من دستور داده‌اند این پیام را به شما ابلاغ كنم و محل سكونت ایشان در قم می‌باشد.بالاخره مجلس تمام شد و به تهران بازگشتم و پیوسته در این فكر بودم كه چگونه آقای مجتهدی را پیدا كنم و در خلال این مدت به قم می‌رفتم ولی به آستانه بوسی حضرت معصومه (علیها‌السلام) مشرف نمی‌شدم و در درونم راجع به این موضوع كشمكشهای زیادی بود تا اینكه بیست و هفتم ماه رجب در حالیكه هوا بسیار گرم بود، راهی قم شده و آدرس آقای مجتهدی را پرسیدم و به سراغشان رفتم.هنگامی كه می‌خواستم زنگ منزلشان را بزنم در این فكر بودم كه اول ایشان را آزمایش كنم، چون از این افراد زیاد دیده‌ام و تا آنها را امتحان نكنم با آنها رابطه برقرار نمی‌كنم.بالاخره زنگ را بصدا درآوردم، چند لحظه بعد شخصی با قیافه‌ای ملكوتی و بسیار جذاب و عجیب در حالیكه عصایی در دست داشتند، كمی از درب را باز نموده و گفتند:چه می‌خواهی؟بنده سلام كرده و گفتم: آقا! آمده‌ام شما را زیارت كنم.فرمودند: نه، با من چكار دارید؟ من مریض می‌باشم، بگذارید به حال خود باشم.عرض كردم: آقا! شما مرا احضار كرده‌اید.فرمودند: من با كسی میانه و رفاقت ندارم و هیچكس را هم احضار ننموده‌ام.مجدداً عرض كردم: من از راه دور آمده‌ام، اجازه دهید كمی استراحت كنم.باز فرمودند: اذیتم نكنید، برگردید.گفتم: آقا! من از راه دور آمده‌ام و تشنه‌ام، اجازه دهید چند دقیقه‌ای در دهلیز منزل شما بنشینم.فرمودند: اگر اینطور است بفرمایید و درب را كاملاً باز نمودند.در طی این مدت ایشان با دقت خاص به من نگاه می‌كردند هنگامی كه وارد خانه شدم فرمودند: بیایید داخل اتاق بنشینید.هنگامی كه نشستم گفتند: شما چرا از حضرت فاطمه معصومه (علیها‌السلام) قهر كرده‌اید؟گفتم: آقا! این چه فرمایشی است؟ من چه كسی هستم كه بخواهم با حضرت قهر كنم.فرمودند: چه نسبتی با علامه امینی دارید؟عرض كردم: هیچ نسبتی ندارم. ( نظر به اینكه مرحوم پدرم فوت كرده بود و در ظاهر هیچ اتصالی با ایشان نداشتم). فرمودند: ممكن نیست، شما با ایشان نسبتی دارید.گفتم: از كجا استنباط كردید؟فرمودند: سالها بود كه مرحوم امینی را ندیده بودم، همین كه درب را باز كردم مشاهده نمودم كه ایشان پشت سر شما ایستاده‌اند و آنقدر ایستادند تا اینكه شما وارد خانه شدید.عرض كردم: معذرت می‌خواهم ایشان پدر بنده می‌باشند. آقای مجتهدی فوراً به كمك عصا برخاستند و مرا در آغوش گرفته و شروع به گریه نمودند و بنده هم شروع به گریه نمودم تا اینكه نشستیم، ایشان مجدداً فرمودند: چرا از بی‌بی قهر كرده‌اید؟!بطور انكارآمیزی گفتم: آقا! قهر! این چه فرمایشی است؟گفتند: نه، بی‌بی فرموده‌اند: « به امینی بگویید به حرم بیا ما دوستش داریم، از ما دوری نكند» مطالبی كه از ما خواسته مقداری از آن به دست ماست كه انجام می‌دهیم ولی مقداری از آنها به دست خداوند می‌باشد باید از او بخواهد».بعد از آنكه مقداری با ایشان صحبت كردم به دستور ایشان از همانجا به حرم بی‌بی حضرت معصومه (علیها‌السلام) رفتم و به بی‌بی سلام نموده و عرض كردم: خانم! من همان محمدهادی امینی هستم كه متجاوز از چهار سال است قهر كرده‌ام و هم اكنون به دستور میرزا جعفر آقای مجتهدی به اینجا آمده‌ام.اگر قول می‌دهید مطالبی كه خواسته‌ام تحقق پیدا كند به حرم می‌آیم و الا دیگر نخواهم آمد.چند روز بعد از این واقعه خدمت مرحوم آیت الله مرعشی نجفی رسیدم، بعد از سلام و احوال پرسی یكمرتبه ایشان گفتند: آقای امینی چرا با حضرت معصومه (علیها‌السلام) قهر كرده‌اید؟گفتم: چطور شده آقا جان؟! مگر من چه كسی هستم كه قهر كنم؟ایشان گفتند: حضرت بی‌بی (علیها‌السلام) فرمودند: « به امینی بگو: ما تو را دوست داریم به حرم ما بیا».به آقای مرعشی گفتم: چند روز قبل میرزا جعفر آقای مجتهدی هم همین مطلب را فرمودند.آقای مرعشی گفتند: آقای مجتهدی گوی سبقت را ربوده‌اند، اگر مطالبی به شما گفتند، حتماً مرا هم مطلع فرمایید، زیرا ایشان با اهل بیت (علیهم‌السلام) ارتباط مستقیم دارند و اهل بیت (علیهم‌السلام) ایشان را پذیرفته‌اند... منبع:www.salehin.com
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 401]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن