تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820896263




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روشنفكري و روحانيت


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روشنفكري و روحانيت
روشنفكري و روحانيت نقد شهيد مطهري بر مقاله بني صدربني‌صدر قبل از انقلاب اسلامي در پاريس مقاله اي با نام " در روش " درباره نقش روحانيت در قيام عليه شاه نوشت. او ادعا كرد كه روحانيت سنتي نمي توانند رهبري قيام را بر عهده داشته باشد، بلكه اين روشنفكران هستند كه بايد مردم را در راه رسيدن به پيروزي هدايت نمايند. وي روحانيت را به علت حفظ ساختار سنتي عاجز از هرگونه نوآوري ميدانست و بنا براين پيشنهاد ميكرد كه تا جاي ممكن از روحانيت براي رسيدن به اهداف استفاده كرد. در واقع به نظر بني صدر " اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري گرفت. " اين مقاله پس از انقلاب در شماره اول روزنامه انقلاب اسلامي سه شنبه 29 خرداد 1358 به چاپ رسيد. اين مقاله به دست شهيد مطهري ميرسد و ايشان اين مقاله را كه " به قلم يكي از دوستان ناديده بود كه سالها است در اروپا است " و بدون اينكه از نويسنده (بني صدر) نام ببرد وي را " تا آنجا كه شنيده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نيتي است " توصيف ميكند. شهيد مطهري به " قسمتي از اين مقاله بحث رهبري باصطلاح سنتي نقد شده بود " اشاره مينمايد و به بررسي آن ميپردازند. ايشان با مقايسه اقدامات انقلابي روحانيت و روشنفكران در قرن اخير، تفاوت روحانيت با روشنفكران را در اين ميداند كه روحانيون به اسلام " به چشم حقيقت و هدف مي‌نگرند نه به چشم مصلحت و وسيله و آن را مطلق مي‌بينند نه نسبي ". روحانيت است كه ميتواند اسلام را بشناسد و اشتباه است كه تصور كنيم " هر مدعي روشنفكري كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نمايد. " بنابراين بهتر است كه روشنفكران " بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامي و منابع انرژي رواني اسلامي در اختيار همان متوليان باقي بماند كه در همان فضا پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافته‌اند و مردم ما هم با آهنگ و صداي آنها بهتر آشنا هستند. " در ابتدا مقاله بني صدر ارائه مي گردد و در ادامه نقد شهيد مطهري (ره) به اين مقاله تقديم مي گردد: مقاله بني صدر در روش به سال 1963 در پاريس روزي چند به گفت‌وگو نشستيم. چه بايد كرد؟ صحبت به حركت و بنياد كشيد، كه حركت به بنياد تبديل مي‌شود و وقتي قالب سخت شد نيروها نمي‌توانند از قالب بيرون بروند و در همان چهار ديواري جذب و يا حذف مي‌شوند. نيروهاي اجتماعي ما اگر پياپي چون موج برمي‌خيزند و جذب مي‌شوند بخاطر تبديل حركت به بنياد است. بخاطر تبديل حركت به بنياد است. بخاطر قالب پيدا كردن انديشه و عمل است. پس كار اول اينست كه قالب يا قالب‌ها را بشكنيم. چگونه بشكنيم؟ قالبهائي را كه طي قرنها تمامي نيروها را گرفته و صرف سخت‌تر كردن خود كرده است، چگونه بشكنيم؟ چگونه وارد اين ميدان بشويم؟ از كجا شروع كنيم و در چه جهت ادامه بدهيم؟ اول تكليف موافق و مخالف و دوست و دشمن را معلوم كنيم. حرف شد كه رهنما در كتاب پيامبر مي‌گويد. "اسلام دين جوانان است. قالب شكن جوانانند. " حاصل مباحثات‌مان به اينجا كشيد كه: 1-از رهبري " سنتي " كه پاسدار بنيادهاي فرهنگي است، كاري ساخته نيست، چرا كه طي دو قرن تمام عرصه‌هاي انديشه و عمل را از او گرفته‌اند و هنوز نيز مي‌گيرند و اين رهبري گاه مقاومتكي كارپذيرانه مي‌كند و تسليم مي‌شود. در ميان اين رهبري البته سيد جمال، مدرس و... خميني و طالقاني و... بوجود آمده‌اند اما اينها را نيز پيش از آنكه دشمني از پا در بياورد، همين " رهبري " سنتي عاجز كرده و مي‌كند اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري گرفت. 2-گروه‌هاي " روشنفكر " كه در جريان سلطه همه جانبه غرب بر ايران بيانگر " ايدئولوژيها " ئي هستند كه به اين يا آن صورت سلطه غرب را توجيه مي‌كنند و پاسدار بنيادهايي هستند كه سلطه‌گر ايجاد مي‌كند. از روي انصاف كه بنگريم يكي از عوامل عمده شكست جنبشهاي ايرانيان و كشورهاي ديگر اسلامي اين دو دسته بوده‌اند، كه حركت و جنبش اجتماعي را سرانجام در چهارچوب بنيادها مهار كرده‌اند. اينها نه تنها انقلابي را نمي‌تواند باني و رهبر باشند بلكه دعواشان با هم بر سر متولي گري است. يكي معرف گذشته شكست خورده‌ئي است و ديگري عامل و رهبر تجزيه و تلاش همه‌جانبه. اينها مسلما وقتي تيشه را به بنياد بنيادها آشنا كني، به مقابله خواهند شتافت و هر دسته از يكسو در ميان اين دسته هم كساني يافت مي‌شوند، كه فريادي را كه از ژرفاي درونشان برمي‌خيزد و پيش از بيرون آمدن از گلو خفه مي‌كنند، سرانجام سر مي‌دهند، بخود باز مي‌گردند، اينها هم دوستانند. بايد بدينها ياري رساند و از اينها ياري گرفت. 3-و كساني كه بيانگر آن نيروهاي محبوسند كه مي‌خواهند قالب را بشكنند و از چهارچوبهاي " سنتي " و " مدرن " كه به يكديگر جوش خورده و سختي و صلابت بيشتري پيدا كرده‌اند، بيرون بروند. بايد جزء اين نيروها قرار گرفت و بيانگر اين نيروها شد. اما چگونه بايد شروع كرد، از كجا بايد شروع كرد و چگونه عمل كرد تا حمله به بنيادهاي كهن به سود بنيادهائي كه ره آورد سلطه‌گران عربي است تمام نشود و اين يكي كه خطرناك‌تر است حاكم بلامنازع نشود، بلكه دوباره به بنياد تبديل نشود و بعد از مدتي باز در " امام زاده " و متولي خلاصه نگردد؟ بنابراين كار اول اينست كه حمله را بر هر دو دسته بنيادها بريم و تيشه‌ها را پي در پي به بنيادهاي " سنتي " و " مدرن " وارد آوريم با اين كار نيروهاي جوان، نيروهاي قالب شكن آزاد مي‌شوند. كار دوم اينست كه اين نيروها تا انقلاب پيش بروند. نقد مقاله توسط استاد شهيد مرتضي مطهري چند روز پيش يكي از دوستان كتابي به من ارائه داد كه مجموعه‌اي از مقالات بود، و مرا به خواندن و اظهارنظر درباره يكي از آن مقالات تشويق كرد. آن مقاله تحت عنوان " در روش " و به قلم يكي از دوستان ناديده بود كه سالها است در اروپا است و غيابا به ايشان ارادت دارم زيرا تا آنجا كه شنيده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نيتي است. در قسمتي از اين مقاله بحث " رهبري باصطلاح سنتي " نقد شده بود. در آغاز آن مقاله مسأله " حركت " و " بنياد " و تبديل شدن حركت به بنياد مطرح شده است كه چگونه حركت‌ها و جنبش‌ها تغيير ماهيت مي‌دهند و به صورت نظام‌ها و قالب‌ها در مي‌آيند و يك امر " پويا " تبديل به يك امر "ايستا" مي‌گردد. نيروهاي اجتماعي ما اگر پياپي چون موج برمي‌خيزند و جذب مي‌شوند به خاطر تبديل حركت به بنياد است، به خاطر قالب پيدا كردن انديشه و عمل است. پس كار اول اينست كه قالب يا قالبها را بشكنيم. آنگاه اين مسأله مطرح شده است كه اسلام دين جوانان است و جوان قالب‌شكن است پس اسلام دين قالب‌شكني است، سپس سخن به مسأله " رهبري " كه اكنون مورد بحث است كشيده شده است و از " رهبري سنتي " آغاز شده است. در آن مقاله چنين آمده است: « از رهبري سنتي كه پاسدار بنيادهاي فرهنگي است كاري ساخته نيست چرا كه طي دو قرن تمام عرصه‌هاي انديشه را از او گرفته‌اند و هنوز نيز مي‌گيرند. و اين رهبري گاهي مقاومتكي كارپذيرانه مي كند و تسليم مي‌شود. در ميان اين رهبري البته سيد جمال، مدرس و... خميني و طالقاني و... بوجود آمدند اما اينها را نيز پيش از آن كه دشمني از پا در آورد، همين " رهبري " سنتي عاجز كرده و مي‌كند، اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري گرفت. » قطعا اين دوست عزيز ناديده اجازه خواهد داد نقدي علمي از گفتار ايشان بشود، و ما نيز به نوبه خود آماده‌ايم كه اگر ضعفي در گفتار ما مشاهده كردند تذكر دهند. از تذكرات ايشان خوشوقت خواهيم شد. اولا گويا دوست عزيز ما پنداشته است كه لازمه حركت و جنبش اينست كه هيچ ثباتي در كار نباشد. ايشان توجه نفرموده‌اند كه اگر حركت باشد و هيچگونه ثباتي نباشد هرج و مرج است نه تكامل. قرآن كه هدايت و حركت و تكامل را تعليم مي‌دهد، صراط مستقيم را هم تعليم مي‌دهد. انسان در صراط مستقيم حالت پويائي دارد، اما خود صراط مستقيم چطور؟ آيا صراط مستقيم هم پويا است و آيا راه هم در راه است و آيا آنكه پاسدار صراط مستقيم است و مراقب پويندگان است كه از صراط مستقيم منحرف نشوند، عامل تبديل حركت به بنياد است؟ آيا براي رهبري سنتي گناه است كه پاسدار فرهنگي است كه آن فرهنگ، فرهنگ تكامل و حركت بر صراط مستقيم است؟ چه خوب مي‌گويد اقبال: " نبايد فراموش كنيم كه زندگي، تغيير محض و ساده نيست، در درون خود عناصر بقا و دوام نيز دارد " و هم او مي‌گويد: " اسلام وفاداري نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداري نسبت به حكومت استبدادي را. و چون خدا بنياد روحاني نهائي هر زندگي است، وفاداري به خدا عملا وفاداري به طبيعت مثالي خود او است، اجتماعي كه بر چنين تصوري از واقعيت بنا شده باشد، بايد در زندگي خود مقوله‌هاي " ابديت " و " تغيير " را با هم سازگار كند، بايستي براي تنظيم حيات اجتماعي خود اصولي ابدي در اختيار داشته باشد، چه آنچه ابدي و دائمي است، در اين جهان تغيير دائمي، جاي پاي محكمي براي ما مي‌سازد " دوست عزيز ما " ثابت " را با " ساكن " اشتباه فرموده‌اند، اگر با فرهنگ اسلامي آشنا مي‌بودند مي‌دانستند كه تغيير بدون ثبات، متغير بدون ثابت ناممكن است. هر متحرك، و لااقل هر متحرك به حركت تكاملي در همان حال كه تغيير منزل و مرحله مي‌دهد " در مداري مشخص و معين، يعني مداري ثابت به حركت خود ادامه مي‌دهد. آنچه موجود متحرك از آن عبور مي‌كند و آن را پشت سر مي‌گذارد مرحله و منزل است نه مدار و مسير. ثانيا اگر دوست عزيز ما براي همه‌ چيز " وجود تاريخي " قائل است، حتي براي اصول و حقايق و مكتبها و ايدئولوژيها و فرهنگها (هر فرهنگي و با هر ريشه‌اي) پس ديگر از اسلام هزار و چهار صد سال پيش كه از جان و دل از آن دفاع مي‌كند چه مي‌خواهد؟ خواهيد گفت: اسلام خود، حركت و جنبش است كه به وجود خود ادامه مي‌دهد، نه بنياد و نظام، پاسخ اينست كه اسلام نه حركت است و نه متحرك، نه جنبش است و نه جنبنده، اين جامعه اسلامي است كه در مدار اسلام و صراط مستقيم اسلام در حركت است و يا بايد در حركت باشد نه اسلام. ثالثا البته صحيح است كه گاهي يك جريان موج‌خيز و حركت‌زاي اجتماعي، روح خود را از دست مي‌دهد و از آن جز يك سلسله آداب و تشريفاتي بي اثر باقي نمي‌ماند. اميرالمؤمنين فرمود: اسلام به دست اموي‌ها مانند ظرفي كه وارونه شود و محتوايش بيرون بريزد و جز خود ظرف باقي نماند؛ وارونه مي‌شود و از محتواي خود خالي مي‌شود. "يكفا الاسلام كما يكفا الاناء" و ما با شما همراهي كرده نام اين پديده اجتماعي را تبديل حركت به بنياد مي‌نهيم. با ذكر يك مثال توضيح مي‌دهم: عزاداري سنتي امروز امام حسين عليه‌السلام تبديل حركت به بنياد است. اين عزاداري كه به حق درباره‌اش گفته شده: "من بكي او ابكي او تباكي و جبت له الجنه" كه حتي براي تباكي (خود را شبيه گريه كن ساختن) هم ارزش فراوان قائل شده، در اصل فلسفه‌اش تهييج احساسات عليه يزيدها و ابن زيادها و به سود حسينها و حسيني‌ها بود. در شرايطي كه حسين به صورت يك مكتب در يك زمان حضور دارد و سمبل راه و روش اجتماعي معين و نفي كننده راه و روش موجود معين ديگري است. يك قطره اشك برايش ريختن واقعا نوعي سربازي است، در شرايط خشن يزيدي، در حزب حسيني‌ها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا نوعي اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه اهل باطل و در حقيقت نوعي از خودگذشتگي است. اينجا است كه عزاداري حسين بن علي يك حركت است، يك موج است، يك مبارزه اجتماعي است. اما تدريجا روح و فلسفه اين دستور فراموش مي‌شود و محتواي اين ظرف بيرون مي‌ريزد و مسأله شكل يك " عادت " به خود مي‌گيرد كه مردمي دور هم جمع بشوند و به مراسم عزاداري مشغول شوند، بدون اينكه نمايانگر يك جهتگيري خاص اجتماعي باشد و بدون آنكه از نظر اجتماعي عمل " معني داري " به شمار رود، فقط براي كسب ثواب (كه البته ديگر ثوابي هم در كار نخواهد بود) مراسمي را مجرد از وظائف اجتماعي و بي رابطه با حسينهاي زمان و بي رابطه با يزيدها و عبيدالله هاي زمان به پا دارند، اينجا است كه حركت تبديل به بنياد يعني عادت شده و محتواي ظرف بيرون ريخته و ظرف خالي باقي مانده است. در چنين مراسمي است كه اگر شخص يزيد بن معاويه هم از گور بدر آيد حاضر است كه شركت كند بلكه بزرگترين مراسم را بپا دارد. در چنين مراسم است كه نه تنها " تباكي " اثر ندارد، اگر يك من اشك هم نثار كنيم به جائي برنمي ‌خورد. اين مطلب، صحيح است و ما مكرر به زبانها و بيانهاي ديگر درباره‌اش سخن گفته‌ايم. اما پرسش ما از دوست عزيز اينست كه آيا " فرهنگ كهن " ما كه رهبري سنتي پاسدار آنهاست، اينچنين چيزهايي است آيا امثال سيد جمال، مدرس، آيت‌الله خميني، طالقاني پاسدار اين مراسم و تشريفاتند؟ رابعا كدام رهبري توانسته است مانند همين رهبري سنتي موج بيافريند و حركت خلق كند؟ در اين صد ساله اخير كه از قضا دوره فرنگ رفته‌ها و روشنفكران متجدد ضد سنت است كدام رهبري غيرسنتي توانسته است يك دهم رهبري سنتي جنبش به وجود آورد؟ برخي ديگر به شكل ديگر درباره ضرورت انتقال رهبري نهضت اسلامي از " روحانيت " به طبقه باصطلاح " روشنفكر " اظهار عقيده كرده‌اند. و آن اينكه جامعه امروز ايران جامعه‌اي است مذهبي، ايران امروز از نظر زمان اجتماعي مانند اروپاي قرن پانزدهم و شانزدهم است كه در فضاي مذهبي تنفس مي‌كرد و تنها با شعارهاي مذهبي به هيجان مي‌آمد. و از طرف ديگر مذهب اين مردم اسلام است، خصوصا اسلام شيعي كه مذهبي است انقلابي و حركت‌آفرين. و از ناحيه سوم در هر جامعه‌اي گروه خاص روشنفكران كه خودآگاهي انساني دارند و درد انسان امروز را احساس مي‌كنند، تنها گروه صلاحيتداري هستند كه مسؤول رهائي و نجات جامعه خويشند. روشنفكران جامعه امروز ايران نبايد ايران امروز را با اروپاي امروز اشتباه كنند و همان نسخه را براي ايران تجويز كنند كه روشنفكران اروپا از قبيل سارتر و راسل براي اروپاي معاصر تجويز مي‌كنند. آنها بايد بدانند كه اولا جامعه امروز ايران در سطح اروپاي قرن پانزدهم و شانزدهم است نه در سطح اروپاي قرن بيستم، و ثانيا اسلام، مسيحيت نيست. اسلام و بالخصوص اسلام شيعي، مذهب حركت و انقلاب و خون و آزادي و جهاد و شهادت است. روشنفكر ايراني به توهم اينكه در اروپاي امروز مذهب نقش ندارد، و نقش خود را در گذشته ايفا كرده است، نقش مذهب را در ايران نيز تمام شده تلقي نكند كه نه ايران، اروپا است و نه اسلام، مسيحيت است. روشنفكر ايراني بايد از اين منبع عظيم حركت و انرژي براي نجات مردم خود بهره‌گيري نمايد. و البته شروطي دارد: اولين شرط اينست كه از متوليان و پاسداران فعلي مذهب " خلع يد " نمايد. در پاسخ اين روشنفكران محترم بايد عرض كنيم اولا اسلام در ذات خود يك " حقيقت " است نه يك "‌ مصلحت "، يك " هدف " است نه يك " وسيله " و تنها افرادي مي‌توانند از اين منبع انرژي اجتماعي بهره‌گيري نمايند كه به اسلام به چشم " حقيقت " و " هدف " بنگرند نه به چشم " مصلحت " و " وسيله ". اسلام يك " ابزار " نيست كه در مقتضيات قرن 16 مورد استفاده قرار گيرد و در مقتضيات قرن بيستم به تاريخ سپرده شود. اسلام صراط مستقيم انسانيت است، انسان متمدن به همان اندازه به آن نيازمند است كه انسان نيمه وحشي، و به انسان پيش رفته همان اندازه نجات و سعادت مي‌بخشد كه به انسان پيش رفته همان اندازه نجات و سعادت مي‌بخشد كه به انسان ابتدائي، آنكه به اسلام به چشم يك وسيله و يك مصلحت و بالاخره به چشم يك امر موقت مي‌نگرد كه در شرائط جهاني و اجتماعي خاص فقط به كار گرفته مي‌شود، اسلام را به درستي نشناخته است و با‌ آن بيگانه است. پس بهتر آنكه آن را به همان كساني وا بگذاريم كه به آن به چشم حقيقت و هدف مي‌نگرند نه به چشم مصلحت و وسيله، آن را " مطلق " مي‌بينند نه " نسبي " ثانيا اگر اسلام به عنوان يك وسيله و ابزار، كارآمد باشد قطعا اسلام راستين و اسلام واقعي است، نه هر چه به نام اسلام قالب زده شود. چگونه است كه بهره‌گيري از هر " ابزار " و " وسيله " اي تخصص مي‌خواهد و بهره‌گيري از اين وسيله تخصص نمي‌خواهد. خيال كرده‌ايد هر مدعي روشنفكري كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نمايد. ثالثا متأسفانه بايد عرض كنم كه اين روشنفكران محترم كمي دير از خواب برخاسته‌اند. زيرا متوليان قديمي اين منبع عظيم حركت و انرژي نشان دادند كه خود طرز بهره‌برداري از اين منبع عظيم را خوب مي‌دانند و بنابراين فرصت " خلع يد " به كسي نخواهند داد. بهتر است كه اين روشنفكران عزيز كه هر روز صبح به اميد " انتقال " از خواب برمي‌خيزند. و هر شب " خلع يد " خواب مي‌بينند فكر كار و خدمت ديگري به عالم انسانيت بفرمايند. بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامي و منابع انرژي رواني اسلامي در اختيار همان متوليان باقي بماند كه در همان فضا پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافته‌اند و مردم ما هم با آهنگ و صداي آنها بهتر آشنا هستند. در رساله " اقبال، معمار تجديد بناي اسلام " درباره سيد جمال و شعاع گسترده عملش و اينكه چگونه يك "سيد يك لا قبا " توانست رستاخيزي در جهان اسلام بر پا كند، مي‌گويد: « اينهمه قدرت و نفوذ چرا؟ چه عاملي موجب شد كه فرياد اين يك تن تنها تا اعماق دلها و تا اقصاي سرزمينها راه كشد؟ جز اين بود كه ملتهاي مسلمان اين ندا را نداي دعوت يك آشنا احساس كردند؟ احساس كردند كه اين صدا از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر از افتخار و حيات و حماسه خودشان در آمده است. اين صدا يكي از انعكاسات همان فريادي است كه در حراء در مكه، در مدينه، در احد، در قادسيه، در بيت‌المقدس، در تنگه الطارق، در جنگ‌هاي صليبي مي‌پيچيد، همان صداي حيات‌بخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است كه در گوش تاريخ پر از حماسه اسلام طنين افكن است » آري سخن درست همين است، صداي سيد جمال از آن نظر در گوش‌ها و هوش‌ها و دل‌ها طنين داشت كه از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر افتخار اسلامي برمي‌خاست. چرا اين صدا از اعماق چنين روحي بر مي‌خاست، زيرا سيد جمال خود پرورده همين فرهنگ بود، ابعاد روحش در فضاي همين فرهنگ ساخته شده بود. نهضت اسلامي ايران مفتخر است كه در حال حاضر رهبري آن را مراجعي آگاه و شجاع و مبارز بر عهده گرفته‌اند كه نيازهاي زمان را تشخيص مي‌دهند، با مردم همدردند، سوداي اعتلاي اسلام دارند، يأس و نوميدي و ترس را كه از جنود ابليس است به خود راه نمي‌دهند. مراجعي كه حوزه مرجعيت‌شان از مراجعي كه امروز رهبري نهضت را بر عهده گرفته‌اند بسي وسيعتر بوده و عدد مقلدين شان بسي افزونتر بوده داشته‌ايم. اما اين محبوبيت و اين نفوذ كلمه و اين آميخته شدن با روح و جان مردم را تا اين حد نداشته و يا كمتر داشته‌ايم. و اما آن " سفر برده " كه صدها قافله دل همراه او است، نام او، ياد او، شنيدن سخنان او، روح گرم و پر خروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت او، شجاعت او، روشن‌بيني او، ايمان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است، يعني جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزيز روح ملت ايران استاد عاليقدر و بزرگوار ما حضرت آيت‌الله العظمي خميني ادام الله ظلاله، حسنه‌اي است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنايت فرموده و مصداق باز و روشن " ان لله في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف المبطلين " است. قلم بي‌تابي مي‌كند كه به پاس دوازده سال فيض‌گيري از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه بهره‌هاي روحي و معنوي كه از بركت نزديك بودن به آن منبع فضيلت و مكرمت كسب كرده‌ام اندكي از بسيار را بازگو كنم. اين نفس جان دامنم برتافته است بوي پيراهان يوسف يافته است   منبع: سایت - مركز اسناد انقلاب اسلامی
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 191]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن