تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه خداوند براى خانواده اى خير بخواهد آنان را در دين دانا مى كند، كوچك ترها بزرگ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830758109




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جوان ديندار


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جوان ديندار
جوان ديندار نويسنده: محمد علي کريمي نيا مردي بود در«مرو» كه او را«نوح بن مريم» مي‌گفتند و قاضي و رئيس مرو بود و ثروتي بسيار داشت. او را دختري بود با كمال و جمال، كه بسياري از بزرگان وي را خواستگاري كردند و پدر، در كار دختر سخت متحير بود و نمي‌دانست او را به كه دهد. مي‌گفت: اگر دختر را به يكي دهم، ديگران آزرده مي‌شوند و فرو مانده بود. قاضي، خدمتكاري جوان داشت، بسيار پارسا و ديندار، نامش «مبارك» بود و باغي داشت بسيار آباد و پر ميوه. روزي به او گفت: امسال به تاكستان(باغ انگور) برو و از آنها نگهداري كن. خدمتكار برفت و دو ماه در آن باغ به كار پرداخت. روزي قاضي به باغ آمد و گفت: اي مبارك! خوشه‌اي انگور بياور. جوان، انگوري بياورد، ترش بود. قاضي گفت: برو خوشه‌اي ديگر بياور. آورد، باز هم ترش بود. قاضي گفت: نمي‌دانم باغ به اين بزرگي، چرا انگور ترش پيش من مي‌آوري و انگور شيرين نمي‌آوري؟ مبارك گفت: من نمي‌دانم كدام انگور شيرين است و كدام ترش! قاضي گفت: سبحان الله! تو امروز دو ماه است كه انگور مي‌خوري و هنوز نمي‌داني شيرين كدام است؟ گفت: اي قاضي! به نعمت تو سوگند كه من هنوز از اين انگور نخورده‌ام و مزه‌اش را ندانم كه ترش است يا شيرين! پرسيد: چرا نخوردي؟ گفت: تو به من گفتي كه انگور نگاه دار، نگفتي كه انگور بخور و من چگونه مي توانستم خيانت كنم! قاضي بسيار شگفت زده شد و گفت: خدا تو را بدين امانت نگه دارد. قاضي چون دانست كه اين جوان، بسيار عاقل و ديندار است، گفت: اي مبارك! مرا در تو رغبت افتاد، آنچه مي‌گويم، بايد انجام بدهي! گفت: اطاعت مي‌كنم. قاضي گفت: اي جوان! مرا دختري است زيبا، كه بسياري از بزرگان او را خواستگاري كرده‌اند، نمي‌دانم به كه دهم، تو چه صلاح مي‌داني؟ مبارك گفت: كافران در جاهليت، در پي نسب بودند و يهوديان و مسيحيان، روي زيبا و در زمان پيامبر ما، دين مي‌جستند و امروز، مردم ثروت طلب مي‌كنند، تو هر كدام را خواهي اختيار كن! قاضي گفت: من دين را انتخاب مي‌كنم و دخترم را به تو خواهم داد كه ديندار و با امانتي. مبارك گفت: اي قاضي! آخر من يك خدمتكارم، دخترت را چگونه به من مي‌دهي و او كي مرا مي‌خواهد؟! قاضي گفت: برخيز با من به منزل بيا، تا چاره كنم. چون به خانه آمدند، قاضي به مادر دختر گفت: اي زن! اين خدمتكار جواني بسيار پارسا و شايسته است، مرا رغبت افتاد كه دخترم را به او بدهم، تو چه مي‌‌گويي؟ زن گفت: هر چه تو بگويي، امّا بگذار بروم و داستان را براي دختر بگويم، ببينم نظر او چيست. مادر بيامد و پيغام پدر به او رسانيد. دختر گفت: چون اين جوان ديندار و امين است، مي‌پذيرم و آنچه شما فرماييد، من همان كنم و از حكم خدا و شما بيرون نيايم و نافرماني نكنم! قاضي، دخترش را به مبارك داد با ثروتي بسيار. پس از چندي، خداي تعالي به آنان پسري داد كه نامش را«عبدالله بن مبارك» گذاشتند و تا جهان هست، حديث او كنند به زهد و علم و پارسايي![1] پی نوشت:[1] . «خواندنيهاي ادب پارسي، 110، از «نصيحه الملكوك»، محمد غزالي، 263، با اندكي تغيير.منبع: داستانهاي جوانان
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن