تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835127339
«شهيد دستغيب از نگاه ياران» در گفت و شنود شاهد ياران با آيتالله سيد عبدالله زبرجد
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
«شهيد دستغيب از نگاه ياران» در گفت و شنود شاهد ياران با آيتالله سيد عبدالله زبرجد عمل ايشان، همه را به تقوا وا مي داشت... علاقه شخصي و نيز وصلت با خاندان دستغيب و به ويژه دقت نظر و نزديكي ارتباط آيتالله زبرجد با شهيد دستغيب و اشراف ايشان بر جريانات انقلاب و تاثير شهيد بر آن، خاطرات ايشان را از صحت و دقت بالائي برخوردار ميسازد و اين گفتگو به همين دليل حاوي نكاتي است كه كمتر بدانها اشارت رفته و از همين روي براي پژوهندگان تاريخ انقلاب بسيار ارزنده خواهد بود. شروع آشنائي شما با شهيد دستغيب از چه زماني بود و چگونه با ايشان آشنا شديد؟ قبل از اينكه صبيه ايشان را خواستگاري كنيم، سابقاً براي كسب فيض از نظر مسئله عرفان و خداشناسي خدمت ايشان ميرفتيم. ايشان مردي بود به معناي حقيقي متدين. ايشان از علماي بسيار بزرگ شيراز بود و ما وقتي از قم ميآمديم، قهراً براي ديدار ايشان ميآمديم. نصايحي ميكردند و بسيار مصاحبت بامعنويتي بود. در سال 45 هم كه وصلت با اين خانواده صورت گرفت.
آيا در جريان استقبال از ايشان به هنگام بازگشت از تبعيد حضور داشتيد؟ خير، من در قم بودم، اما تجليل عجيبي از ايشان شد. عمده مبارزات در شيراز از ايشان منشاء ميگرفت. و واقعا حرف اول را در مبارزات در شيراز ميزد و خيلي هم نترس بود. همه علما را در مسجد جامع جمع ميكرد و به منبر ميرفت و بيباكانه صحبت ميكرد. آن روزها حرف زدن عليه شاه بسيار مشكل بود، اما ايشان دل عجيبي داشت و واقعا نترس بود. حتي بعضي از آقايان به ايشان سفارش ميكردند كه يك كمي ملايمت بيشتري در حرفهايتان به خرج بدهيد. ايشان براي اينكه همه را جمع كند، ميگفت اشكال ندارد، اما به محض اينكه جمع ميشدند، شروع ميكرد. ترس در ايشان وجود نداشت. آقايان روحانيون ديگر هم در شيراز بودند، آيتالله محلاتي هم بودند، مرحوم آقاي علوي هم بودند، اما ايشان عجيب دلي داشت و بالنتيجه هميشه روي سخن دستگاه با ايشان بود و هر اعتراضي كه داشت به ايشان داشت و هنگامي كه دستگاه به او ميگفت كه بايد ساكت شود كه هيچ وقت ساكت نميشد. ايشان علاوه بر اجتهاد، جنبه عرفاني داشت و واقعا انسان را به ياد خدا ميانداخت. من گاهي پيش ايشان ميرفتم و در باطن از موضوعي ناراحتي داشتم، با اينكه با ايشان صحبتي هم نميكردم، اما ايشان در همان موضوع، آيهاي يا حديثي يا حكايتي را نقل و دربارهاش صحبت ميكرد و آرامش عجيبي پيدا ميكردم. ايشان ارتباط خاصي با خدا داشت و به همين جهت هم مسئله شهادت برايش پيش آمد. مردان خدا اگر به مرگ عادي بميرند، برايشان كم است، يعني به خاطر درجاتي كه پيدا كردهاند و توجهاتي كه به خدا دارند، حتما بايد از راه شهادت از دنيا بروند. درسهاي تربيتي ايشان در خانواده چه بود؟ ايشان با اخلاق اسلامي رفتار ميكرد و عمل ايشان، همه را به تقوا وا ميداشت. تهجد و نماز شب ايشان ترك نميشد و در روز هم رفتارش نسبت به خانواده و وابستههاي نزديك، عجيب بود. همواره با عمل، افراد را هدايت ميكرد. البته نصايح زباني هم ميكرد، ولي بيشتر با عمل ديگران را ارشاد ميكرد. مصداق آن روايت شريف بود كه فرمود: «كونوا دعاه الناس بغير السنتكم» يعني مردم را به غير زبان هدايت كنيد و ايشان واقعا اين جور بود. ما هميشه روزهاي جمعه خدمت ايشان ميرفتيم و نصايحي و مواعظي داشتند و بعد به اتفاق ايشان براي نمازجمعه ميرفتيم. از ويژگيهاي اخلاقي ايشان نكاتي را ذكر كنيد. مرد عجيبي بود. هر طلبهاي كه خدمت ايشان ميآمد، تفقد ميكرد و منت هم نميگذاشت. جوري هم كمك ميكرد كه طرف ناراحت نشود. يكي از دوستان تعريف ميكرد كه رفتيم خدمت آقاي دستغيب و ايشان كتابي از خودشان را به ما هديه دادند. رفتم و كتاب را در كتابخانهام گذاشتم. مدتي گذشت و وضع زندگي من بي نهايت بد شد. گفتم كتاب آقاي دستغيب را بردارم و بخوانم كه كمي تسكين پيدا كنم. كتاب را كه باز كردم، ديدم لاي آن پول هست. ايشان كتاب را كه داده بود، نگفته بود كه لاي آن پول گذاشتهام. آن پول هم بركات فراوان داشت و خيلي به دردمان خورد. ايشان انسان عجيبي بود. رابطه شهيد با علماي شيراز و قم چگونه بود؟ خيلي خوب بود. ايشان مردي انقلابي بود. افرادي كه با امام بودند، هميشه مورد توجه و نظر مردم بودند و همه دوست داشتند كه با آنها ارتباط داشته باشند. شبهاي جمعه همه علما در مسجد جامع جمع ميشدند و ايشان هم منبر ميرفت و راجع به طاغوت و شاه صحبت ميكرد. حرفهاي ايشان به قدري عجيب بود كه وقتي از منبر پائين ميآمد، آقايان علما ميگفتند يك مقدار ملايمتر صحبت كنيد. ايشان ميگفت وظيفه است و بايد گفت و ميدانيد كه بارها به زندان و تبعيد رفت و منزل هم محاصره بود. يكي از كارهائي كه طاغوت درباره ايشان كرد اين بود كه ايشان در منزل در حصر قرار دادند و گفتند كسي حق رفتن و ديدن ايشان را ندارد. يادم هست كه جلوي همه را ميگرفتند. يك روز من از در مدرسه خان آمدم و به سركوچه ماموري كه آنجا بود گفتم من داماد ايشان هستم. گفت نميشود برويد. اصرار كه كردم گذاشت. مامور دم در خيلي سفت بود. آقاي دستغيب از آن بالا صداي جر و بحث مرا با او شنيد، نهيب زد و گفت: «اجازه بدهيد بيايد داخل. ايشان داماد من است.» داخل كه رفتم، آقا گفت: «من پيغامي براي آيتالله محلاتي دارم. برويد و اين پيغام را به ايشان بدهيد». آيتالله محلاتي هم واقعا مرد باتقوائي بود و خيلي هم براي اين انقلاب كار و مبارزه كرد و از مراجع بود. پيغام آقا اين بود كه من وظيفهام را انجام دادم و اينها ما را در اينجا محصور كردهاند و شما ببينيد كه بايد چه كرد. من رفتم خدمت مرحوم آقاي محلاتي و سلام و پيغام آقاي دستغيب را به ايشان دادم. ايشان پرسيد: «نظر شما چيست و چه كنيم كه ايشان را از حصر نجات بدهيم؟» گفتم: «نظر من اين است كه همه آقايان مراجع و روحانيون جمع شويد و به ديدن ايشان برويد. جلوي شما را كه نميتوانند بگيرند». و همين طور هم شد. مرحوم آقاي ساجدي مرد مبارزي بود و در مسجد ساجدي نماز ميخواند. ايشان بود، مرحوم آقاي محلاتي بود، مرحوم آقاي مجدالدين بود، خيليها بودند. رفتيم و مامورين وقتي اين جمع را ديدند، دست و پايشان را گم كردند و كنار رفتند. مرحوم آقاي دستغيب خوشحال شدند و معلوم شدكه فكر بدي نبود. ايشان خطاب به ديگران گفت: «من از اينكه در منزل هستم، ناراحت نيستم، ولي از اينكه انقلاب يك مقدار ساكت شود و نتوانيم صحبتي كنيم ناراحتم.» قرار شد مرحوم آيتالله محلاتي پيامي به مسئول ساواك شيراز بدهند و مضمون آن اين باشد كه اگر حصر منزل ايشان برداشته نشود، ما ناچاريم بيرون بيائيم و تظاهرات كنيم. اين بحث خيلي خوب جا افتاد و حصر منزل ايشان برداشته شد و ايشان رها شد، اما نكته جالب اين است كه ايشان شب بعدش منبر رفت و دوباره عليه دستگاه صحبت كرد!
امام وقتي در نجف بحث ولايت فقيه را مطرح ميكنند، ظاهراً شهيد دستغيب در ترويج اين نظريه كوشش زيادي ميكنند. بله، ايشان به ولايت فقيه عقيده كامل و محض داشت و هميشه ميفرمود: «اطاعت از آقاي خميني، اطاعت از خداست. اين ولايت مطلقه از ناحيه امام زمان (عج) است و به مراجع منتهي ميشود و ايشان جاي امام زمان (عج) هستند و اطاعت از ايشان، اطاعت از امام زمان (عج)است». هميشه در تبيين و تفسير ولايت فقيه كوشا بود و بسيار بي باكانه صحبت ميكرد. دشمنان هم متوجه اين نكات بودند كه ايشان را شهيد كردند، يعني شهادت ايشان براي آنها بي ماخذ و مدرك نبود، چون فرد ساكتي نبود و ميدانستند كه همه تحركات در شيراز از ناحيه ايشان است و چارهاي نداشتند جز شهيد كردن ايشان. شهيد دستغيب در يكي از سخنرانيهاي خود اشاره كردند كه در زمان حيات امام حسن (ع)، امام حسين (ع) از ايشان تبعيت محض كردند. نظر شهيد دستغيب درباره پيروي ساير علما از امام چه بود؟ ايشان بارها به اين نكته اشاره ميكرد كه امام حسين (ع) با آن مبارزات انقلابي بي نظير، در زمان حيات برادر فرمود: «من هم امام دارم و تابع امام خود هستم.» مرحوم آقاي دستغيب به اين نكته بسيار تمسك ميكرد و از همه آقايان ديگر ميخواست در اين زمان كه پرچم اسلام به دست آيتالله العظمي خميني است، همه از ايشان تبعيت كنند. شهيد دستغيب قبلا از آقاي خوئي تبليغ ميكرد، ولي به محض اينكه امام مبارزه را شروع كردند، ايشان برگشت و همه را هم برگرداند. اين نكتهاي كه اشاره كرديد در شيراز معروف بود و آقايان ديگر هم اين طور فعال نبودند. آيتالله العظمي محلاتي مرجع بزرگوار و مبارزي بود، اما از نظر سياسي و مبارزاتي، شهيد دستغيب واقعا در شيراز منحصر به فرد بود. ايشان يك مجتهد عالم فقيه و در عين حال مرد عارفي بود. يكي از استادان ايشان در نجف به ايشان گفته بودند شما بايد به شيراز برويد و مسئله شهادت براي شما محرز است. از راهپيمائيها و سخنرانيهاي شهيد دستغيب در آستانه انقلاب هم نكاتي را ذكر بفرمائيد. من در اغلب راهپيمائيها همراه ايشان بودم كه پيوسته در صف مقدم و بدون هيچ ترسي شركت ميكرد. يادم هست در خيابان توحيد حركت ميكرديم كه ماموران شاه شروع به تيراندازي كردند و همگي را فرار دادند. مرحوم آقاي دستغيب خيلي خونسرد و عادي حركت ميكرد. من خودم همراهشان بودم و عرض كردم آقا! به يكي از اين كوچهها برويم. ايشان بدون تعجيل و خيلي آرام بود و ما ايشان را به آن كوچه برديم. روحيه بسيار عجيبي داشت. در همه راهپيمائيها تشريف داشت و انقلاب در شيراز رهين منت ايشان بود. روابط ايشان با مبارزين غير شيرازي چگونه بود؟ بسيار خوب بود. ايشان چون در خط مبارزه بود، همه به ايشان علاقهمند بودند و ميآمدند و با ايشان صحبت ميكردند و حتي براي مبارزات جاهاي ديگر هم مشورت ميگرفتند. ايشان همه را تشويق ميكرد. عمده كار ايشان طلبهداري بود و در شيراز چندين مدرسه را تاسيس كرد. منزل بعضي از آقايان را خريد، از جمله منزل آقاي ايماني كه منزل بزرگي بود و آن را تبديل به حوزه كرد. مدرسه حكيم و همين مدرسه محموديه كه الان بنده مسئوليت آن را دارم و در آن تدريس ميكنم، اولين قدمش را ايشان برداشت. در 100 سال قبل زلزله عجيبي ميآيد و قسمتي از گنبد و گلدستههاي شاهچراغ خراب و اين مدرسه هم مخروبه ميشود. محمودخان، اهل مرودشت، آمد و اين مدرسه را دوباره ساخت و نام آن را محموديه گذاشت. قبلا كساني اينجا بودند كه با طاغوت ارتباط داشتند، در آستانه بودند. انقلاب كه شد همه را بيرون كردند و خدمت آقاي دستغيب رفتند كه حالا براي اينجا مسئولي را تعيين كنيد. يك بار كه براي احوالپرسي رفتم، گفتند كه من براي شما كاري را تعيين كردهام، اگر قبول ميكنيد برويد و كارهاي آستانه را به عهده بگيريد. من سابقه اينجا را داشتم و از حيف و ميلهاي افراد مطلع بودم، به همين دليل فرصت خواستم كه فكر كنم، چون نگران بودم كه گرفتار اين نوع افراد بشوم كه مقابله كنند. عرض كردم استخاره بفرمائيد. هر چه خدا خواست. ايشان دعاهايي خواندند و استخاره كردند. اين آيه آمد: ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن» معناي آيه اين است كه با اينها با حكمت و موعظه حسنه رفتار كنيد، ولي دنبال كار را داشته باشيد. اين آيه كه آمد ايشان گفتند اين با اخلاق شما جور است و ميتوانيد با اخلاق حسنه افراد مناسبي را سر كار بگذاريد و اينجا را اداره كنيد. آمديم و مشغول شديم و شهيد هم خودشان ميآمدند و كمك ميكردند. يك روز يكي از مسئولين اوقاف آمد و پرسيد چرا اين مدرسهاي را كه بغل دستتان هست، تعمير نميكنيد؟ من آن موقع در مدرسه آقاخان تدريس ميكردم. از قم كه آمديم، چون سابقا در مدرسه آقاخان بوديم، طلبهها گفتند بيائيد و درس بدهيد و آنجا پايه درس ما بود. اينجا مدرسهاي مخروبه و در آن بسته بود. وقتي آن مسئول گفت مدرسه را تعمير كنيد و در كنار آستانه هم كه هست، طلبه تربيت كنيد، گفتم پولي نيست. پول كمي هم نميخواست. ايشان رفته بود پيش آقاي دستغيب كه من به دامادتان گفتم مدرسه را درست كنيد، گفتند پولي نيست. دفعه بعد كه رفتم پيش ايشان، گفتند: «من مسجد جامع را يك تومان يك تومان درست كردم. مدرسه كه كاري ندارد.» بعد هم پنج هزار تومان به پول آن وقت آوردند و گفتند: «اتاق اول مدرسه را من به عهده ميگيرم.» و به اين ترتيب اتاق اول را ساختيم. فردي آمد و پرسيد كه اينجا را باستانشناسي تعمير ميكند يا شخصي است؟ گفتم اتاق اول را آقاي دستغيب ساختهاند. گفت اتاق كنار آن را هم من به عهده ميگيرم و به اين ترتيب اتاقها يكي يكي ساخته شدند و تمام شد و آقاي دستغيب آمدند و افتتاح كردند. منظور اين است كه ايشان وقتي كاري را شروع ميكرد، از آنجا كه قصد قربت داشت، با بركت نيت ايشان كار انجام ميشد. مدرسه تعمير شد و چهار پنج تا شهيد هم دارد. از خصائص آن اين است كه يكي از حجرات، حجره مقدس اردبيلي است. ايشان قبل از اينكه به نجف برود، در اينجا تدريس مي كرده. اين اتاق سه شهيد دارد و عجيب اتاق با معنويتي است. هر كس كه در آنجا منزل ميكند به درجات عجيبي ميرسد، چون مرحوم مقدسي اردبيلي تقوا و كرامات عجيبي داشت.
شهيد از چه زماني در برابر منافقين موضعگيري كردند و بعد از خروج آنها در 30 خرداد 60 چه واكنشي نشان دادند؟ مرحوم آقاي دستغيب موقعيت و زمان را در نظر ميگرفت و در همه زمانها وظيفه ايشان يك چيز و آن هم دفاع از اسلام و انقلاب بود. وقتي كه انقلاب پيروز شد، هر مانعي كه سر راه انقلاب پيدا شد، ايشان مبارزه ميكرد. پس از خروج آنها هم شديداً مقاومت كرد. روز شهادت ايشان چه خاطرهاي داريد؟ روز شهادت خدمت ايشان رفتم و قصدم اين بود كه به اتفاق ايشان براي نماز كه در شاهچراغ برگزار ميشد، برويم. چهلم پسر برادر ايشان، مرحوم آسيد ابوالحسن بود. ايشان به من گفتند: «من نميتوانم براي مراسم چهلم بروم. شما از طرف من برويد و فاتحهاي بخوانيد و از اخوي هم عذرخواهي كنيد.» همين باعث شد كه ما شهيد نشويم. پدر عيال ما بودند و بر ما حكم پدري داشتند و بايد از امر ايشان اطاعت ميكرديم و لذا رفتيم. در دلم واقعا مايل بودم كه همراه ايشان به نماز بروم، ولي چون امر كردند گفتم چشم! و به طرف «بيتالعباس» رفتم. مرحوم آسيد ابوالحسن عنايتي هم به خود ما داشت. من رفتم و تسليت عرض كردم و پيغام عذرخواهي آقا را هم رساندم. بعد رفتم و در صف اول جماعت نشستم و منتظر شهيد بودم كه ناگهان صداي مهيبي بلند شد. دو سه دقيقه بعد گفتند كه آقاي دستغيب شهيد شدهاند و به اين ترتيب سعادت شهادت را از دست داديم. منافقين در كوچهاي كه محل عبور آقاي دستغيب بود، در منزلي بيتوته كرده و آنجا را زير نظر گرفته بودند. كساني هم كه همراه ايشان بودند، شهيد شدند. اين نكته را هم عرض كنم كه مادر عيال ما ميگفتند ايشان كفني داشت كه كيسهاي داشت. وقتي از ايشان پرسيدم اين كيسه براي چيست؟ كفن كه كيسه لازم ندارد، گفتند لازم ميشود. وقتي ايشان شهيد شد، گوشتهاي بدنشان لاي ديوارهاي اطراف پخش شده بود. قبل از دفن به خواب يكي از نزديكان آمده و گفته بودند كيسهاي را كه در كفن من بود، براي اين بود كه گوشتهاي بدن مرا از لاي ديوارها جمع كنيد و در اين كيسه بگذاريد. اين مطلب براي مادر عيال ما بسيار تعجبآور بود. عرفان و خداشناسي ايشان بود كه ايشان را به اين مرتبت رساند. منبع: ماهنامه شاهد ياران53_54
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 442]
صفحات پیشنهادی
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها