تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس از خدا خير بخواهد و به آنچه خدا خواسته راضى باشد، خداوند حتما براى او خير خواه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804341183




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مهدویت و جنگ تمدن ها - بخش دوم اسلام قومی نیست، بلکه جهانی است


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مهدویت و جنگ تمدن ها - بخش دوم
اسلام قومی نیست، بلکه جهانی است
افول نسبی غرب و غیرجهانی بودن تمدن غرب، مجالی برای ماجراجویی و چالش گری غرب با تمدن های دیگر باقی نمی گذارد.

خبرگزاری فارس: اسلام قومی نیست، بلکه جهانی است



    4. نگاه انتزاعی یا تاریخی؟ قبلاً به این موضوع اشاره شد که می توان دین را در جامه ایدئولوژی تماشا کرد یا خیر. غربی ها و غرب باوران، از کاربردی شدن دین وحشت دارند و خواهان دینی غیرسیاسی، غیرایدئولوژیک و بریده از اجتماع اند تا از رهگذر آن خطری متوجه منافع غرب نباشد. آنان درون تمدن خود با مسیحیت نیز چنین رفتاری کرده اند تا در ابعاد گوناگون فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مشکلی بر سر راه سردمداران و دنیاداران غربی نباشد. از این روست که آنان خواهان اسلامی "انتزاعی" و اصیل نیستند که به مثابه دینی کامل و با نظام های گوناگون، ایمان و عمل صالح را از پیروانش مطالبه می کند. بلکه آنان اسلامی "تاریخی" را توصیه می کنند که قابل دست کاری باشد و با هوا و هوس های بشری در هم آمیزد! 4-1. نخست دیدگاه نظریه پرداز جنگ تمدن ها را مرور می کنیم. وی با عنوان: "اسلام، آگاهی بدون وحدت" می گوید: ساختار وفاداری سیاسی در میان عرب ها و عموم مسلمانان، مقابل ساختار یاد شده در غرب مدرن است. برای غرب، ملت ـ کشور نقطه اوج وفاداری سیاسی است و وفاداری های دیگر، فرع بر آن است یا در وفاداری به ملت رنگ می بازد... . در جهان اسلام، ساختار وفاداری درست برعکس است. اسلام در سلسله مراتب وفاداری ها، در نقطه میانی، تهی است. ایرالاپیدوس معتقد است که دو ساختار اصیل، بنیادین و دیرپا در اسلام، خانواده، طایفه، قبیله از یک سو و واحدهای فرهنگی، دینی و پادشاهی در گسترده ترین سطح از سوی دیگر است... در جهان عرب، کشورهای موجود مشکل مشروعیت دارند؛ چرا که بیشتر، معلول امپریالیسم مطلق، اگرنه ناپایدار غرب هستند. مرزهای موجود میان آنها بر زیستگاه گروه های قومی مثل بربرها و کردها منطبق نیست... . علاوه بر این، حاکمیت ملت ـ کشور با اندیشه حاکمیت الله و تقدم امت، سازگاری ندارد. بنیادگرایی اسلامی به مثابه یک جنبش انقلابی، مفهوم ملت ـ کشور را به خاطر وحدت جهان اسلام نفی می کند.  خانم هانتر یکی از مدافعان نظریه جنگ تمدن ها، با صراحتی بیشتر مدعی تهی بودن اسلام از نظام سیاسی، غیر ایدئولوژیک بودن و تاریخی بودن آن شده است: مشکل اکثر نظریه هایی که در مورد طبیعت اسلام... عرضه می شود، این است که در این بحث ها نقش و جایگاه اسلام... به عنوان یکی از عوامل تعیین کننده رفتار آنان [مسلمانان] در قبال دنیای خارج، اکثراً به شیوه ای انتزاعی، ایستا و غیرتاریخی بررسی می شود. اما مشخص ساختن تأثیر اسلام در یک حالت انتزاعی ممکن نیست... . از این گذشته، اسلام تنها مجموعه ای ساکن از قواعد و مقررات اخلاقی و قانونی که در طول قرن ها بدون تغییر باقی مانده باشد، نیست. اسلام هم چنین خلاصه زندگی و تجربه های مسلمانانی است که در سرزمین ها و دوره های تاریخی متفاوت با یکدیگر و با غیر مسلمانان به سر برده اند.  با مطالعه بخش دیگری از سخنان وی، آشکار می شود که چرا به اسلام تاریخی و نه انتزاعی دل بستگی دارد: جامعه اسلامی اولیه، افسانه و واقعیت: محمد صلی الله علیه و آله پیامبر اسلام، در فاصله بین سال 622 میلادی که وارد مدینه شد و 632 که جان به جان آفرین سپرد، رهبری معنوی و سیاسی پیروان خود را در جامعه جدید اسلامی عهده دار بود... . این دوره با وجود کوتاه بودن، نفوذی عمیق در تحول بعدی نظریه سیاسی و اجتماعی اسلام داشت... شدت افسون زدگی و دل مشغولی مسلمانان با این دوره آرمانی زندگی اسلامی و بنابراین شوق بازآفرینی این آرمان شهر، در سراسر تاریخ آنها در نوسان بوده است... . قرآن و سنت پیامبر، راهنمای کافی و روشن و بدون ابهامی در مورد شرایطی که برای یک حکومت اسلامی لازم است، فراهم نمی آورد. او در جای دیگر حتی نظام سیاسی ساسانی را بر اسلام ترجیح داده است: در سنت ساسانی، درهم آمیختگی بین پدیده های دنیوی و آسمانی و بین مذهب و سیاست از اسلام بیشتر بود. ... به رغم اعتقاد گسترده به ویژگی اسلام بر اساس این تصویر که در آن سیاست و مذهب در هم آمیخته است، در واقع در اسلام این آمیختگی (روحانی و دنیوی) بیشتر از دیگر مذاهب نبوده است... .  در سطح سیاسی، جهان اسلام به طور قابل ملاحظه ای دچار فقدان وحدت و یک پارچگی است. اسلام ویژگی های قومی، فرهنگی و غیره را از جهان اسلام حذف نکرده است... آرمان تشکیل یک ملت مسلمان واحد، چون همیشه دور و دست نیافتنی می نماید. این واقعیت که رسیدن به چنین آرمانی هم چنان به صورت سراب باقی مانده است، عوارض مهمی برای حس هویت فردی و جمعی مسلمانان نسبت به کشورهای دیگر داشته است. مهم ترین پیامد وحدت به دست نیامده مسلمانان این است که اسلام تنها یکی از عناصر احساس هویت و ارزش های مورد نظر آنهاست و اغلب نیز مهم ترینِ آن نیست.  سرانجام وی با حمله شدید به اصول گرایی اسلامی می گوید:  اگر اسلام افراطی اساساً یک انحراف برآمده از عوامل گوناگونی که رابطه ای با مفهوم و ذات اسلام سنی ندارند تلقی شود، می توان آن را با حمله به علت های ریشه ای آن که قابل شناختن و منزوی ساختن هستند از بین برد. ... با این همه، تمام اندیشه وران و ناظران غربی اسلام خوب و بد را متفاوت نمی دانند. آنها می پذیرند که یک نوع اسلام "شکل مبارز آن" خطرناک تر و تهدید قوی تری برای غرب، چه از جنبه تمدنی و چه از جهات دیگر است، و بنابراین، باید مهار و حذف شود، اما آنها با این نظر که اسلام قادر به تکامل و اصلاح است و از این رو می تواند خود را به ارزش های غربی نزدیک کند و با آنها کنار بیاید، مخالف اند. بنابراین، نتیجه می گیرند که تا سکولاریزه شدن کامل جوامع اسلامی و محدود ساختن اسلام تنها به قلمرو شعور و خودآگاهی فردی و خصوصی، نوعی برخورد بین تمدن ها اجتناب ناپذیر خواهد بود. طرف داران این نظریه، هم چنین بر این باورند که هر کوششی برای درگیر ساختن حتی گروه های اسلام گرای فاقد گرایش های افراطی در روند سیاسی، خطرناک خواهد بود.  پیش از نقد این نقل های طولانی، باید به دلیل ملال آوری احتمالی و محتوای موهن و اهانت آمیز آنها از خواننده محترم عذرخواهی کنم و از پیش گاه حضرت حق و اولیای بزرگ اسلام پوزش بخواهم. این ناچیز به هیچ رو نمی توانم تکدر و تأسف خویش را پنهان سازم از انبوه نوشته هایی از این دست که در کشور ما در سال های اخیر با هزینه هایی سنگین از بیت المال منتشر شده، بدون این که برای اعتقادات مردم کمترین خطری احساس شود، یا دست کم در آن کتاب ها کوتاه ترین نقد یا تذکری مبنی بر بی اساس بودن آنها بیاید. بنابراین، به حسب وظیفه شرعی، نکات ذیل را یادآوری می کنم تا کمی از بار مصیبتی که بر ما وارد شده، بکاهم و نااستواری این توهمات را نشان دهم. 4-2. بی شک ناسیونالیسم مکتب و پدیده ای غربی است. اما دلیل عمده ناکارآمدی آن، افزون بر غیرفطری بودن آن می نماید. تحولات قرون نوزدهم و بیستم غرب به ویژه دو جنگ جهانی، نشان داد که ناسیونالیسم و نژادپرستی افراطی ره به جایی نمی برد و در نتیجه، اگزیستانسیالیسم پدید آمد تا بتواند به گونه ای خسارات معنوی و روحی غربی ها را ترمیم کند. به علاوه، ناسیونالیسم خلاف عقل و فطرت بوده، به هیچ رو با تساوی انسان ها سازگار نیست. انسان های برابر به لحاظ امکانات و توانایی های جسمی و روحی، با نگاه زشت ناسیونالیستی اداره شدنی نیستند. شاید از همین جهت بوده که هانتینگتون نیز ضمن نظریه جنگ تمدن ها، بر ناسیونالیسم خط بطلان کشیده است. اما شگفت آن که او به ناسیونالیسم بازگشته است و به اسلام خرده گرفته که چرا آن را نپذیرفته است! پس مخالفت اسلام با این پدیده، عین صواب و افتخارآمیز است. 4-3. این سخن که مدل اسلام میان تهی است؛ یعنی به جای ناسیونالیسم میانی بر خانواده، قبیله ابتدایی، امپراطوری و خلافت نهایی تکیه کرده است و در نتیجه جامعه مسلمانان دچار تفرقه شده اند، بی وجه و خلاف واقع است؛ زیرا در متون دینی براساس عقل و فطرت به شأن خانواده ارج نهاده شده است. برای مثال، به تشکیل خانواده توصیه شده؛ حقوق متقابل زن و شوهر مد نظر قرار گرفته. احترام به پدر و مادر سفارش شده ، ولی به هیچ روی، قبیله گروی یا خلافت و امپراطوری به مثابه نظام های سیاسی اسلامی پذیرفته نشده است. آن چه در اسلام پذیرفته شده، ولایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام? و در روزگار کنونی غیبت، ولایت فقیه است و بس. پس تنها ناسیونالیسم در دین نفی نشده؛ بلکه نظام قبیلگی، خلافت و امثال این ها نیز به دلیل مخالفت با عقل و فطرت نفی شده اند.  تفصیل بحث در این باره در جای خود انجام می گیرد و با این نوشتار تناسب ندارد. 4-4. هانتینگتون از مشکل عدم مشروعیت دولت های عرب وابسته به غرب هم یاد کرده است. ولی مشکل آنها ربطی به اسلام ندارد؛  زیرا روشن شد که اسلام، آنان را قبول ندارد و چنان که وی تصریح کرده، آنها به دلیل وابستگی به غرب مشروعیتی دروغین دارند. پس در اصل، مشکل این دولت ها به سلطه ننگ بار غرب مربوط است. 4-5. روح گفتمان دینی و مهدوی حاکمیت، حاکمیت الله است. چنان که قرآن نیز تصریح می کند: (ان الحکم الا لله)؛ حکم تنها از آن خداست. ولی از کجای این قانون، نفی حاکمیت ملی بر می آید، آن طور که هانتینگتون و هم فکران غرب باور داخلی او می گویند و جمهوریت را بدون اسلامیت خواستارند، چون خیال می کنند حاکمیت خدا با حاکمیت مردم قابل جمع نیست! پاسخ این تخیل این است که حکم با حاکمیت تفاوت دارد. حکم، شریعت و قانون الهی است. ولی حاکمیت یا حکومت یعنی اجرای قانون. در اسلام ـ چنان که گذشت ـ حاکمان و مجریان به مردم معرفی شده، از مردم خواسته می شود که به آنها گرویده، از آنان اطاعت کنند. آن گاه امتثال امر الهی از باب مسلمانی و بندگی خواهد بود و جمهوریت نظام اسلامی نیز از باب اتکای حقیقی آن بر رأی مردم. پس میان حاکمیت ملی یا جمهوریت نظام سیاسی، با حکم الهی و اسلامیت آن تنافی نیست. 4-6. گفتمان مهدویت و بنیادگرایی اسلامی، براساس مبنای وحدت طلبی و نفی تفرقه، جویای ناسیونالیسم و ملی گرایی نیست؛ زیرا ناسیونالیسم در مجموعه ای که در رقابت زیان بار با واحدهای مشابه و ملت های دیگر است وحدتی شکننده ایجاد می کند. در عوض، وحدت میان ملل و قبایل و تشکیل حکومت واحد جهانی تحقق بخش تقوا و کرامت انسانی، هدف والای قرآن است: "در اصل آفرینش میان زن و مرد تفاوتی نیست" یعنی یک دست توانا، زن و مرد هر دو را آفریده. گو این که انسانیت، یکسان میان زن و مرد تقسیم شده است و همان گونه که مرد بودن یا زن بودن سبب مباهات یکی در برابر دیگری نمی شود، همین طور قبیله ای در برابر قبیله دیگر یا ملتی در قیاس با دیگری برتری ندارد. پس فلسفه گونه گونی در آفرینش و اختلافات ظاهری زنان و مردان و قبایل و ملل چیست؟ علت اصلی به بیان قرآن "تعارف" است نه " تفاخر". تعارف و شناخت متقابل به شرط تقواپیشگی، موجب تعاون و تکامل است، ولی اختلاف و تفاوت های بدون تقوا، سبب تفاخر، تعاند و تخاصم است. پس درست است که مهدویت و بنیادگرایی اسلامی، ناسیونالیسم را نفی می کند؛ ولی وحدتی سازنده تر و برتر از آن را به جای آن می نشاند که همانا وحدت تمام مسلمانان بلکه وحدت عملی تمام انسان ها به رغم اختلافات اعتقادی و تفاوت های فرهنگی و ظاهری آنهاست. در حقیقت حق با برنارد لوئیس هم فکر هانتینگتون در جنگ تمدن هاست که در این باره از حق نگذشته،  تصریح می کند: "اسلام قومی نیست، بلکه جهانی است".  4-7. بنابرآن چه گذشت، برترین نظام سیاسی از آن اسلام است؛ زیرا از یک سو طبق قوانین الهی اداره می شود و از سوی دیگر تمام مردم و واحدهای اجتماع بشری را در قدرت سهیم کرده، به آنها نقش اجرایی می دهد. معنای گفتمان مهدوی و دینی حکومت، مدیریتی بسته نیست، چنان که برخی مدعی مدیریت فقهی به معنای غیرعلمی و انحصار طلبانه اند! بلکه تقوامداری و کرامت یافتن هر کس طبق تقوای بیشتر، موجب می شود که تخصص و تعهد تجلی یافته در شایسته سالاری، ملاک بوده چه در نظام فعلی ولایت فقیه و چه در نظام آینده مهدوی، مدیریت کلان فقهی و مهدوی ناسازگار با مدیریت های خرد علمی و تخصصی نباشند. 4-8. برخلاف دیدگاه خانم هانتر، گفتمان اسلام و مهدویت جنبه انتزاعی یعنی مکتبی دارد؛ زیرا دین اسلام چیزی جز مجموعه وحی الهی به پیامبرش نیست. بنابراین، دین مجموعه جهان بینی و ایدئولوژی، یعنی مکتب است. مکتب فقط جنبه انتزاعی دارد و مستقل از انسان است. اما آن چه در عمل تحقق می یابد، رفتار مسلمانان است که اگر کاملاً مطابق دستور خدا باشد، اسلام واقعی است وگرنه اسلام نیست. در حالت اول، دگرگونی و تکامل معنی ندارد و در حالت دوم نیز آن چه رخ داده، با اسلام فرق دارد و با آن نسبتی ندارد. بدین ترتیب مهدویت احیای اسلام ناب و بازگشت به آن است، نه تکامل دین. هم چنین آن چه اسلام تاریخی نام گرفته، در صورت انطباقش با اسلام ناب، نام تاریخی نخواهد بود و در صورت ناهم خوانی اش با اسلام وحی شده به پیامبر صلی الله علیه و آله، دیگر اسلام نخواهد بود. 4-9. خانم هانتر به نقل از غربی ها آورده است که اسلام قادر به تکامل یافتن و قابل اصلاح نیست. شیوه نقل وی نشان می دهد که آن را قبول دارد و به سود خود از آن بهره می جوید. همین طور تقسیم اسلام به خوب و بد را نپذیرفته، یکسره آن را بد دانسته است! حاصل چنین موضعی قهراً این است که تقسیم آن به تاریخی و انتزاعی صحت ندارد؛ یعنی به قول او اسلام تنها بسته، سنتی و ایستاست و به نظر ما این صفات ناپسند است.  در یک سخن به دلیل الهی بودن، اسلام، دینی است کامل و بی نیاز از تکامل. 4-10. اسلام تاریخی در صورتی قابل تصور است که در شکل ویژگی های فرهنگی و آداب و رسوم هر قوم و ملت مسلمانی متجلی شود.  در این حالت، فرهنگ، تاریخ و تمدن ملت های مسلمان تحقق می یابد و نام یک ملت بر تمدنش اطلاق می شود و با صفت اسلامی نیز همراه است. ولی آن قوم و تمدن، مساوی با مکتب اسلام تلقی نمی شود و اسلام به مثابه یک دین قابل تفکیک از هر تمدنی است و همین یعنی انتزاعی بودن و غیرتاریخی بودن اسلام. 4-11. خانم هانتر هم نظام سیاسی اسلام و نظریه حکومت دینی را افسانه خوانده، مدینه را هم آرمان شهر نامیده و در عین حال، اسلام تاریخی را واقعی شمرده است! این سخن چهار اشکال دارد: اول آن که طبق صریح قرآن که پیامبر صلی الله علیه و آله را مأمور تشکیل حکومت و اعمال حکومتی و مسلمانان را مأمور به اطاعت از ایشان کرده، حکومت اسلامی یا نظریه قرآنی حکومت دینی افسانه نیست. دوم آن که طبق اعتراف وی در باره رهبری دینی و سیاسی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مدینه، دولت اسلامی در مدینه و سپس جزیرهالعرب افسانه و آرمان شهر نبوده، واقعیت داشته است. به علاوه، پیامبر معصوم که به اجرای دستور الهی و نظریه قرآنی حکومت پرداخته، نظام سیاسی اسلام را پیاده کرده است و درست رفتار کرده و دیگر نمی توان دولت مدینه را آرمان شهر نامید. سوم آن که اگر مسلمانان از چنین الگویی اقتباس کرده و می کنند، آرمان گرا و خیال پرداز نیستند. چهارم آن که اگر دولت شهر مدینه و حکومت نبوی صلی الله علیه و آله افسانه بوده؛ اساساً اسلام تاریخی ادعایی خانم هانتر نیز بی مبناست و تخیلی بیش نخواهد بود! 4-12. مشهود و معروف است که حدود هشتاد درصد فقه اسلامی به معاملات، عقود، ایقاعات، اقتصاد، تجارت، روابط اجتماعی و شئون مختلف زندگی مربوط است و در حقیقت فقه سیاسی و اجتماعی اسلام را تشکیل می دهد. با این وصف، اسلام دین زندگی و دنیاست و به هیچ رو بریده از جامعه و سیاست نیست. در نتیجه با مراجعه به فقه سیاسی اسلام و بخش وسیعی از کتاب های فقهی یا دایره المعارف های فقهی مانند جواهر الکلام خواهیم دید که گفتمان حکومتی اسلام و مهدویت، نه افسانه که کاملاً حقیقی و جدی است. ولی معلوم نیست به رغم این واقعیت، خانم هانتر به استناد چه چیزی مدعی شده که قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله راهنمایی کافی و روشن در باره شرایط حکومت فراهم نکرده است؟! 4-13. خانم هانتر به استناد کدام مقایسه میان اسلام و ادیان دیگر، نتیجه گرفته که نظریه حکومت در آنها ـ از جمله در آیین زرتشت یا سنت ساسانی ـ نیرومندتر از اسلام است؟! دلیل مدعای ما، حجم بالای آیات قرآن درباره سیاست و دولت، روایات فراوان مربوط به فقه سیاسی و کتاب های با ارزش فقه سیاسی است که هر صاحب نظر بی طرفی را به برتری نظریه حکومت اسلامی متقاعد می کند. ولی دلیل ادعای وی چیست تا نشان دهد ادیان دیگر میراث فقهی و حقوقی افزون تری برجا نهاده اند که نمایان گر برتری آنها در مقابل اسلام باشد! 4-14. گو این که تنوع اقوام و ملل مسلمان، خانم هانتر را به نوعی تکثر و پلورالیسم درون دینی اسلامی کشانده و به خطا از آن، تفرق و چنددستگی مسلمانان را نتیجه گرفته است. سپس تقریباً به صراحت، آرمان وحدت مسلمین و گفتمان وحدت طلبانه مهدویت را نفی کرده است! در صورتی که تمام این مطالب جای تأمل دارد؛ نه می توان مدعی پلورالیسم درون دینیِ نوع جدیدی شد و مسلمانان را دچار اختلافات عقیدتی مهمی دانست، و نه روند مثبت و روبه رشد وحدت کنونی جوامع اسلامی را نادیده گرفت و تضعیف کرد و نه مهم تر از همه، گفتمان وحدت اسلامی و مهدویت را سراب و دست نیافتنی دانست؛  زیرا چنان که دیدیم، نه نظریه حکومت در اسلام افسانه است و نه الگوی حکومت اسلامی صدر اسلام تخیلی و پیروی از آن بی حاصل است؛ چرا که تجربه انقلاب اسلامی ایران و وحدت اقوام ایرانی و حمایت جدی آنان از دولت و نظام جمهوری اسلامی، در مقیاس کوچک ملت ـ کشور ایران، نشان داد که در مقیاس بزرگ جهانی، گردهمایی تمام مسلمانان بلکه تمام جهانیان زیر پرچم امام زمان? و پاسخ مثبت آنان به ندای وحدت طلبانه ایشان کاملاً ممکن خواهد بود. البته ناگفته نگذاریم که دست های پلید و تفرقه افکن قدرت های شیطانی، دیری است که به تفرقه میان مسلمانان دامن زده است، ولی این امر معلول اسلام نیست. دوری از اسلام و خوش بینی به دشمنان می تواند به تفرقه و جنگ های داخلی بینجامد. اما چاره این دردها چیزی جز پشت کردن به دشمن، بازگشت به اسلام و پذیرش گفتمان مهدویت نیست و تمام هویت مسلمانان نیز در گرو همین است. 4-15. لابد خانم هانتر با نقد اختلاف و تفرقه مسلمانان، دل بسته وفاق و وحدت آنهاست، ولی وی هم زمان، گروه های بنیادگرای اسلامی با رویکرد وحدت جهان اسلام را منحرف و افراطی نامیده، محکوم می کند! درحالی که بنیادگرایی اسلامی و مهدویت به دلیل وحدت طلبی، مشی عادلانه ای پیشه کرده اند و اگر بنا باشد به دلیل وحدت خواهی محکوم شوند، خود هانتر نیز باید به همین دلیل، افراطی، منحرف و محکوم باشد! 4-16. معلوم نیست هانتر به چه ملاکی بنیادگرایان مسلمان را افراطی و منحرف نامیده است؟ اگر ملاک وی ـ آن طور که گفته ـ انحراف از اسلام است؛ باید گفت: اول آن که وی ذات اسلام را خنثا و تهی از هر رویکرد سیاسی داشته است؛ پس اصول گرایی اسلامی از اسلام مورد نظر وی انحرافی ندارد. دوم آن که اسلام آن گونه که ما معرفی کردیم، در ذات خود سیاسی و وحدت خواه است، پس مهدویت و بنیادگرایی از آن منحرف نیستند. سوم آن که اگر اسلام تاریخی در نظر وی اعتبار دارد، اصول گرایی اسلامی هم نوعی اسلام تاریخی بوده، نباید به هیچ رو عیبی داشته باشد. 4-17. با فرق نگذاشتن میان اسلام خوب و بد ـ طبق تعبیری که خانم هانتر به کار برده ـ و محکوم کردن هر دو، یعنی محکوم دانستن بنیادگرایی و میانه روی، وی کینه خود را به اصل اسلام آشکار کرده است. وی بدین سان نشان داده که تنها به نظرش اسلام بد یا افراطی محکوم نیست بلکه اسلام خوب یا سازش کار نیز پذیرفتنی نبوده، گروه های غرب گرای میانه رو هم قابل اعتماد نیستند و نباید به کار گرفته شوند! پس به نظر او چه چیزی خوب است؟  آیا هر چیز دیگری جز اسلام تنها پراگماتیسم امریکایی، یا به طور کلی هر چیز غربی، یا هرج و مرج و پوچ گرایی، خوب است؟ یا این که اصلاً خوبی وجود ندارد و تنها ثنویت زرتشتی خوب است؟ به راستی نمی دانیم خوب از نظر وی کدام است. اما شاید بنا به اعتراف وی که سنت ساسانی را بر اسلام ترجیح داده، یا طبق سخنی که ضمن آن اسلام را نیز متأثر از ثنویت زرتشتی دانسته، به عقیده او زرتشتی گری خوب است! 4-18. آخرین سخن وی، سکولاریزه شدن کامل جوامع اسلامی و خارج شدن کامل دین از عرصه زندگی اجتماعی مسلمانان بود. اشکال این است که چنین رویکردی که کارکرد اجتماعی اسلام را از آن می ستاند و آن را به حوزه فردی زندگی منحصر می سازد، به هیچ رو با نگرانی وی درباره تفرقه مسلمان ها و بروز اختلال در روابط اجتماعی آنها سازگار نیست. اگر او نگران عدم وحدت مسلمانان است، حتماً به کارکرد اجتماعی دین اذعان دارد و خواهان وحدت آنان در پرتو اسلام است، ولی چنین موضعی با سکولاریسم مطلوب وی سازگاری ندارد. 5. دو نگاه به انسان: پس از مقایسه نگاه های تاریخی و انتزاعی به دین و پی بردن به تفاوت گفتمان مکتبی مهدویت و رویکرد ناسیونالیستی غرب به جوامع، حال نوبت به نوع نگاه غرب و مهدویت به انسان می رسد. نخست داوری نظریه پرداز جنگ تمدن ها درباره ماهیت انسان را بررسی می کینم: 5-1. هانتینگتون با عنوان "عقلانیت اقتدار" درباره منزلت انسان به قول وی سنتی و مدرن می گوید:  بی گمان مهم ترین تفاوت انسان نوین با انسان سنتی، دیدگاه او نسبت به انسان در رابطه با محیطش است. در جامعه سنتی، انسان محیط طبیعی و اجتماعی اش را به عنوان یک واقعیت طبیعی می پذیرد. هر چیزی که هست، هم چنان که بوده خواهد بود و باید باشد؛ زیرا خدا چنین خواسته است. هر کوششی در جهت دگرگونی سامان ازلی و دگرگونی ناپذیر جامعه و جهان، نه کفرآمیز بلکه امکان ناپذیر است. دگرگونی در جامعه سنتی، غایب و تصور ناپذیر است؛ زیرا که انسان ها نمی توانند تصور وجود آن را در سر بپرورانند. نوین شدگی زمانی آغاز می گیرد که انسان ها در خودشان احساس توانایی کنند و این اندیشه را در سر بپرورانند که می توانند طبیعت و جامعه را درک کنند... و تحت نظارت گیرند... نوسازی به معنای طرد نفوذ باز دارنده های خارجی بر انسان ها و آزادسازی پرومته وار انسان از قید نظارت خدایان بخت و سرنوشت است. ... به چشم یک انسان سنتی، قانون یک فرموده یا بازدارنده خارجی است که انسان بر آن، چندان نظارتی ندارد. انسان قانون را کشف می کند ولی آن را نمی سازد... اما آن جامعه سیاسی که می خواهد به دگرگونی اجتماعی دست زند، اقتدار سیاسی باید بر هیئت های سیاسی استوار باشد و نه بر بازدارنده های خارجی.  وی در جای دیگر با اشاره به "برخوردهای دوگانه و منافقانه" غربی ها با انسان غربی و غیرغربی و پارادوکس و دموکراسی می گوید: جوامع غیر غربی در اشاره به شکاف میان عقیده و عمل غربی ها ذره ای تردید نمی کنند. دورویی، معیارهای دوگانه و اما واگر، بهای رفتار متظاهرانه جهان گرایان است. دموکراسی مورد حمایت است، البته به شرط آن که باعث نشود بنیادگرایان اسلامی قدرت را به دست گیرند. منع گسترش سلاح های هسته ای در مورد ایران و عراق توصیه می شود، اما در مورد اسرائیل نه... نه تنها نفوذ غرب کاهش یافته بلکه پارادوکس دموکراسی هم باعث شده است که غرب در پیش برد دموکراسی در جهان پس از جنگ سرد ناتوان شود. در دوران جنگ سرد، غرب و خصوص ایالات متحده امریکا، با مشکل دوستان دیکتاتور خود روبه رو بودند... رهبران غربی که متوجه شده اند فرایند ایجاد دموکراسی در جوامع غیرغربی باعث قدرت گرفتن دولت های مخالف غرب می شود، تلاش می کنند تا هم بر روند این انتخابات اثر بگذارند و هم برای پیش برد دموکراسی در این جوامع مثل قبل اشتیاق نشان ندهند".  5-2. فرقی که میان انسان مدرن و سنتی نهاده شده، نتیجه این برداشت سطحی است که تحولات کنونی که در گذشته وجود نداشته و ویژه تمدن جدید است، حاصل جهان بینی تحول خواه انسان مدرن است و ثبات دیروز، نتیجه جهان بینی بسته انسان دیروز بوده. ولی این ایده ای نادرست است، زیرا: الف) فرض نامتحول بودن ذات طبیعت، بدون دخالت انسان در آن، افسانه ای بیش نیست. مشاهده ما آن را نمی پذیرد و این امر گواه تحول آفرین و محرکی است خارج از آن که خدای قادر متعال است. تفصیل بحث از حوصله این نوشتار خارج و مربوط به مباحث خداشناسی است. ب) عقل، اختیار و آزادی اراده ـ به نحوی که در فلسفه اسلامی به اثبات رسیده ـ وصف مطلق انسان است و نه انسان مدرن. پس انسان سنتی نیزهم تحول خواه است و هم تحول آفرین. البته با توجه به رشد علمی و ابزاری محدودتر، دامنه تحولاتی که ایجاد می کرده محدودتر از تحولات کنونی بوده است. ج) گفتمان دینی و قرآنی نیز میان انسان ها فرقی نگذاشته است و خلافت الهی و حکم رانی بر زمین را به هر انسانی مربوط دانسته است. بنا به آیات قرآن، همه چیز برای انسان و انسان نیز مسلط بر طبیعت آفریده شده است.  د) نتیجه می گیریم که نه تحول آفرینی انسان در طبیعت و جامعه محال است ـ زیرا انسان قادر و مختار است ـ و نه چنین چیزی کفرآمیز است؛ چون آزادیِ عمل انسان خواست الهی است و از طرفی میان انسان سنتی و مدرن تفاوتی نیست، چرا که ماهیت انسان از ابتدا تا به حال تغییر نکرده است. 5-3. ممکن است کسی اراده و قدرت مطلقه الهی را مانع تحقق آزادی انسان بداند و اعتقاد به آن را ویژه انسان سنتی پندارد و به جدایی سنت و مدرنیته قائل شود. پاسخ این است که قدرت و اراده خدا، جنبه بازدارندگی ندارد و علم و نظارت او هم موجب جبر نمی شود. زیرا اراده، قدرت و علم آدمی با توجه به دامنه تأثیر و نفوذشان، آثار خاص خود را دارند و به طور طبیعی از سوی خدا چنین آفریده و مقرر شده اند. 5-4. آن چه هانتینگتون "آزادسازی پرومته وار انسان" نام نهاده، همان اومانیسم است. اومانیسم یعنی اصالت انسان، اقتدار کامل انسان، جای خدا را گرفتن و وانهادگی انسان به خود. اومانیسم به لحاظ عقلی ناممکن است؛ زیرا مقدورات، امکانات و توانایی های انسان در قیاس با خالقش کاملاً محدود و غیرقابل قیاس است. چون او واجب الوجود و انسان ممکن الوجود است. پس اومانیسم ثبوتاً نیز محال است، چه رسد به اثبات و تحقق. حاصل اینکه: مبنای مدرنیسم، سست و لرزان بلکه محال عقلی بوده، بنایی بر آن قابل بنیان نیست. 5-5. به نظر می رسد انگیزه اصلی مدرنیست ها از تغییر ماهیت انسان غربی، تحقیر انسان شرقی به عنوان انسان سنتی است، وگرنه نظریه جنگ تمدن ها و تعرض غرب به شرق مفهوم نداشت. با دیوارکشی میان انسان مدرن و سنتی، انسان شرقی و غربی از هم جدا شده، رویارو و دشمن هم می شوند تا در مرحله بعد درگیری آنها رخ دهد. ولی چنین رویکردی خلاف عدالت و عقل است، چون ماهیت یکسان انسان ها را به اثبات رساندیم. 5-6. آن چه هانتینتگتون تصرح می کند، برخوردهای نفاق آمیز غربی ها و پارادوکس دموکراسی آنهاست که البته چنین رفتاری قابل دفاع دمکراتیک نیست. از این که بگذریم با همان معیار دموکراسی، چرا خواست انسان دین دار شرقی محترم و منشأ اثر نیست؟ چرا به رغم تصریحی که وی در مورد ایران دارد که: "ایران در چارچوب انقلاب خود، یکی از دمکراتیک ترین نظام های سیاسی را در جهان اسلام دارد"  ، بازهم خواست دمکراتیک ایرانی ها آن قدر بی ارزش است که غربی ها در راه شکل گیری آن به اعتراف وی توطئه می کنند و پس از تحقق نیز آن را به رسمیت نمی شناسند! 5-7. بنابر آن چه ضمن بند 5 آوردیم می توان نتیجه گرفت: تفاوت گفتمان مهدویت با نظریه جنگ تمدن ها در باره تعریف و ماهیت انسان، قابل انکار نیست. بنابر رویکرد تبعیض آمیز غرب به انسان، ماهیت وی را وارونه کرده، انسان شرقی را فرو دست و مستحق تنبیه و در مقابل، انسان مدرن غربی را فرادست و مهاجم می داند. اما بنابر گفتمان عادلانه اسلام و مهدویت، انسان شرقی و غربی هر دو حقوق شناخته شده ای دارند. نه انسان مسلمان شرقی ادعای برتری دارد و نه انسان غربی تحقیر می گردد. چون فلسفه شرقی و غربی شدن یا از این نژاد بودن ـ چنان که گذشت ـ تعارف است و نه تفاخر. پس دلیلی برای تبعیض میان آنها نیست و نوبت به درگیری نمی رسد. منابع 1. قرآن مجید. 2. نهج البلاغه. 3. امیری، مجتبی، نظریه برخورد تمدن ها، انتشارات وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، تهران، 1375. 4. سروش، عبدالکریم، فربه تر از ایدئولوژی، صراط، تهران، 1372. 5. عاملی، حر، وسائل الشیعه، مکتبه الاسلامیه، تهران، 1387 ق. 6. لوئیس، برنارد، برخورد فرهنگ ها، ترجمه بهمن دخت اویسی، فرزان و مرکز بین المللی گفتگوی تمدن ها، تهران، 1380. 7. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، موسسه الوفا، بیروت، 1403 ق. 8. هانتر، شیرین، آینده اسلام و غرب، ترجمه همایون مجد، فرزان و مرکز  بین المللی گفتگوی تمدن ها، تهران، 1380. 9. هانتینگتون، ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی، ترجمه محمدعلی حمید رفیعی، دفتر پژوهش های فرهنگی،  تهران، 1378. 10. هانتینگتون، ساموئل، سامان سیاسی در جوامع دست خوش دگرگونی، ترجمه محسن ثلاثی، نشر علم، [بی جا]، 1375. دکتر محمد اخوان ماهنامه انتظار موعود - شماره 16 ادامه دارد ...



94/08/08 - 00:10





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 67]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن