واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
حکایت آموزنده؛
مرگ را چاره نيست
حسن بصرى از زاهدان قرن دوم و سوم هجرى است . در مدينه به دنيا آمد ودر بصره نشو و نما كرد . با خلافت يزيد بن معاويه به صراحت مخالفت كرد و در چندين نامه بهك بن مروان ، خليفه جبار اموى ، او را از ظلم بر حذر داشت ....
به گزارش سرویس دینی جام نیوز؛ حسن بصرى از زاهدان قرن دوم و سوم هجرى است . در مدينه به دنيا آمد ودر بصره نشو و نما كرد . با خلافت يزيد بن معاويه به صراحت مخالفت كرد و در چندين نامه بهك بن مروان ، خليفه جبار اموى ، او را از ظلم بر حذر داشت .
عطار نيشابورى در تذكرة الاولياء، درباره او مى نويسد: صد و سى تن از صحابه را دريافت و هفتاد بدرى (1) را ديده بود . و ارادت او به على ابن ابى طالب بود و خرقه از او گرفت . (2)
در جوانى به روم شد و نزد وزير رفت . وزير گفت : ما امروز جايى مى رويم .ما را همراهى مى كنى ؟ گفت : آرى .
پس به صحرا رفتند. حسن گفت : خيمه اى ديدم از پارچه هاى ديبا، با طناب هاى ابريشم و ميخ هاى زرين ، و سپاهى گران ديدم ، جمله با آلت هاى حرب ، ساعتى گرد آن خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . آنگاه فيلسوفان و دبيران ، بيامدند و ايشان نيز گرد خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . بعد پيرانى چند باشكوه ديدم كه همچنان كردند و برفتند .پس كنيزكان ماهروى ، هر يك طبقى زر و جواهر بر سر نهاده ، همچنان كردند و برفتند . پس قيصر و وزير در خيمه شدند و بيرون آمدند و برفتند.
من متحير شدم و گفتم اين چه حال باشد؟ از وزير سؤ ال كردم .
گفت : قيصر را پسرى صاحب جمال بود و در انواع علوم كامل و فاضل ، و در ميدان جنگ بى نظير. و پدر عاشق او بود. ناگاه بيمار شد . طبيبان حاذق در معالجت او عاجز شدند، تا عاقبت وفات كرد.
پسر را در اين خيمه در خاك كردند. هر سال يك بار به زيارت او آيند. و اول ، آن سپاه گران كه ديدى بيايند و گويند: اى پادشاه زاده !اگر اين حال كه تو را پيش آمده است ، به لشكر و جنگ ، دفع مى شد، ما همه جان ها فدا مى كرديم ، تا تو را از اين حال برهانيم . اما اين حال (مرگ ) از جانب كسى است كه به هيچ روى با او كارزار نتوان كرد. اين بگويند و بازگردند.
آنگاه فيلسوفان و دبيران بيايند و گويند: اى پادشاه زاده !اگر به دانش و فلسفه و طبابت ، كارى از پيش مى رفت ، ما دريغ نمى كرديم و تو را از چنگال مرگ مى رهانديم . اين بگويند و باز گردند.
پس پيران محترم بيايند و بگويند: اى ملك زاده ! اگر به شفاعت و زارى ، يا به دانش و مهارت ، دفع اين حال ميسر بود، ما تو را زنده نگه مى داشتيم . اما اين حال از كسى است كه شفاعت و زارى نخرد.
پس كنيزكان ماهروى ، با طبق هاى زرين بيايند و گويند: اگر از مال و جاه و جمال ، كارى ساخته بود، ما خود را فدا مى كرديم . اما مال و جمال اين جا وزنى و ارزشى ندارد.
پس قيصر با وزير در خيمه رو در رو گويد: اى جان پدر!از پدر چه كار آيد؟ براى تو لشكر گران آورد و فيلسوفان و دبيران و شفيعان و مشاوران و صاحب جمالان و مال و نعمت هاى فراوان . و خود نيز آمدم . اگر به دست من كارى بر مى آمد، مى كردم . اما اين حال ، با كسى است كه پدر با همه جلالت در پيش او عاجز است . سلام بر تو باد تا سال ديگر. اين بگويند و بازگردند.
اين قصه در دل حسن كارگر افتاد و در حال ، بازگشت و به بصره رفت و خود را در انواع مجاهدت ها و عبادت ها افكند .(3)
و از او نقل كرده اند كه كسى به او گفت : فلان كس جان مى كند و در حال مرگ است . گفت : چنين مگوى كه او هفتاد سال است كه جان مى كند، اكنون از جان كندن مى رهد؛ تا به كجا خواهد رسيد.(4) پی نوشتها: 1- بدرى ، يعنى مجاهدى كه در جنگ بدر حضور داشته است .
2- گزيده تذكرة الاولياء، ص 30 .
3- اين داستان را عطار، سبب توبه حسن بصرى مى شمرد و آن را مبداء او به زهد و عرفان مى داند.
4- گزيده تذكرة الاولياء، ص 40 .
۱۷/۰۴/۱۳۹۴ - ۱۵:۵۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]