تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):مؤمن كم حرف و پر كار است و منافق پر حرف و كم كار.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846150671




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بوي عطر ياس مي داد


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بوي عطر ياس مي داد
بوي عطر ياس مي داد نويسنده:سيد مسعود شجايي طباطبايي حوالي ظهر بود، گرما بيداد مي کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاويزان تارانده شده بود با تمام قوا سعي در باز پس گيري ارتفاعات داشت. نور آفتاب به سود آنها بود. رزمنده ها که تمام شب مشغول عمليات بودند که دراين ساعات کمي خسته به نظر مي آمدند. تدارکات نرسيده بود وبچه ها تشنه بودند.درجايي که فرمانده مقرر کرده بود، خسته و تشنه کيسه هاي شن را پرمي کردند تا از گزند ترکش هاي توپ و خمپاره درامان باشند. سنگرها بدون سقف بود. چون نه فرصتي براي اين کار بود و نه خبري از تدارکات. دوربينم را برداشتم و به قصد روحيه دادن به بچه ها و گرفت عکس درمسير خاکريز حرکت کردم. صداي سوت توپ و خمپاره باعث مي شد دائم خيز بروم. بچه هاي رزمنده به خوبي با اين صداها آشنا بودند. گوش ها عادت مي کنند و مي تواني که بفهمي اين صداي توپ از طرف خودي هاست يا دشمن تا بيجا خيز نروي.نمي دانم براي چند دقيقه چه شد که عراقي ها جهنمي به پا کردند و چنان آتشي روي ما ريختند که مدتي درازکش روي زمين ماندم و با اصابت هرخمپاره و توپي بالا و پايين مي شدم. کمي آرامش که ايجاد شد، بلند شدم تا اطرافم را ببينم. درابتدا دود حاصل از اين همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم، گوش هايم تقريباً چيزي نمي شنيد. به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ايستاده. ازموج انفجارها کمي گيج بودم.ديدم بچه هاي زيادي به روي زمين افتاده اند.درهمين زمان نگاهم به صورت نوجواني افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به کنارش سياه شده بودو ترکش هاي آن تمامي صورتش را گرفته بود. بي اختيار دوربينم را بالا آوردم و عکسي از او گرفتم. درحال حرکت بود و بريا اين که به زمين نيفتد از لبه سنگرهاي شني کمک مي گرفت. جلو رفتم. صداي زمزمه اش را مي شنيدم که به آرامي مي گفت: « آقا اومدم. حسين جان اومدم.»وقتي به او رسيدم، ديگر رمقي برايش باقي نمانده بود و به زمين افتاد. او را به آرامي بغل کردم. همچنان نجوا مي کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسيدم وبه او گفتم « عزيزم، فدات بشم، چيزي نيست.» و نااميدانه برگشتم و باز امدادگر را به ياري خواستم.حالا با اشک هايم با خون هاي زلال اودرهم آميخته شده بود. ديگر نجوا نمي کرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگرآمد، اما... لحظه اي بعد گفت: «کاري از دستم برنمي ياد، شهيد شده. برادر زحمت مي کشي ببريش معراج شهدا...!» معراج شهدا جايي بود که وقتي بچه ها شهيد مي شدند، آنها را کنارهم مي گذاشتند تا بچه هاي گردان تعاون آنها را به عقب منتقل کنند. در حالي که تمام بدنم مي لرزيد، او را بغل کردم. انگار فرشتگان زيرپيکرپاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتي در بغلم جاي گرفت. از زمين بلندش کردم. امدادگر با دست، محل معراج شهدا را نشانم داد. قبل از اين که او را در کنار ساير شهدا بگذارم، صورتش را بارها و بارها بوييدم و بوسيدم؛ به خدا بوي عطر گل ياس مي داد.
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 277]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن