تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر کس دو رکعت نماز بخواند و بداند چه می گوید، از نماز فارغ می شود، درحالی که میا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835074568




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

امام خمينى (ره) و غرب (1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
امام خمينى (ره) و غرب (قسمت اول)
امام خمينى (ره) و غرب (1) نويسنده: على خالقى افكند مقدمه: پس از ظهور تمدن جديد غرب و نفوذ و گسترش روز افزون مظاهر جهان شمول آن در جوامع شرقى، يكى از مسائل مهم و اساسى اين ملتها از جمله ايرانيان، چگونگى برخورد با اين تمدن جهان شمول غرب بوده است. چه اينكه، آنان در اين مواجهه، با دو رويه متفاوت از تمدن جديد غرب روبه رو شده بودند. در حالى كه رويه كارشناسى و دانش تمدن جديد غرب، شامل نوآورى در زمينه دانشهاى گوناگون; مانند: پزشكى، نجوم، دريانوردى، فيزيك، شيمى، دانشهاى نظامى و نوانديشى در زمينه تاريخ، حقوق طبيعى و شيوه‏هاى حكومتى و ديگر مسائل اجتماعى و سياسى بود; رويه ديگر آن، ملل شرقى را در معرض سلطه جوئى‏هاى استعمارى قرار داده بود و از اين رو، آنان در اين مواجهه بر سر دو راهى انتخابى دشوار قرار گرفته بودند; زيرا كه از يك سو، به دليل عقب ماندگى در زمينه دانش و فن آورى، خود را نيازمند تمدن جديد غرب و دستاوردهاى پيشرفته آن مى‏ديدند و از سوى ديگر، خواهان حفظ هويت فرهنگى، ملى و دينى خود بوده و حاضر به پذيرش سلطه استعمارى غرب نبودند. در ايران نيز، اين كشمكش فكرى، از زمانى كه آنها به طور جدى با فرودستى خود در جنگ ايران و روس و پيشرفتهاى جهان غرب آشنا شدند، بروز يافت و به زودى چندين ديدگاه كلى در باره چگونگى برخورد با تمدن جديد غرب شكل گرفت. در حالى كه برخى از آنان، بدون توجه به رويه سلطه جويانه و استعمارى غرب، به پذيرش همه جانبه تمدن جديد غرب تاكيد مى‏ورزيدند و تنها راه رهايى از عقب ماندگى خود را در پيوند با غرب و ترديد در هر آنچه خود بود، مى‏ديدند; عده‏اى ديگر، به داعيه دفاع از سنت دينى و هويت‏خودى، مقابله با غرب را در تمامى وجوه آن توصيه كرده و به بستن درها به روى هر آنچه غربى بود، باور داشتند. اما در اين ميان، كسانى نيز بوده‏اند كه راه مواجهه با تمدن دو رويه جديد غرب را نه در نفى كامل آن و نه در پذيرش مطلق آن; بلكه در بازگشت‏به هويت اصيل اسلامى خود و برخوردى انتخاب گر با انديشه و تمدن جديد غرب مى‏دانستند. به اعتقاد ما، امام خمينى، از جمله كسانى است كه چنين گفتمان مستقلى را در مواجهه با تمدن جديد غرب و بازيابى هويت اصيل اسلامى تحقق بخشيده است. در اين گفتمان جديد، امام آثار تمدن جديد غرب را يكدست نگرفته، بلكه آنها را قابل انفكاك از هم دانسته‏اند. و لذا در مواجهه با آن نيز از كلى نگرى اجتناب كرده و براى مواجهه با دو رويه متفاوت غرب، راه حل‏هاى خاص ارائه مى‏كند. به عبارت ديگر، وى نه همچون غرب زدگان، در صدد پيوند همه جانبه باغرب است و نه همچون غرب گريزان، در صدد طرد و نفى كامل هر آنچه غربى است; بلكه راه حل خاص با ويژگيهاى خاص دارد كه در بررسى حاضر درصدد بيان آن هستيم: محورى‏ترين ايده ما در بررسى حاضر، اين است كه امام تنها راهكار مواجهه مسلمانان از جمله ملت ايران با دو رويه غرب را در بازگشت‏به اسلام جست وجو مى‏نمايد; چرا كه در قرائت و تفسير ايشان از اسلام، مبانى دينى در عين سازگارى با نو انديشى و دستاوردهاى پيشرفته و مدرن انسان در هر جا و هر زمان و تلاش در جهت توسعه و ترقى انديشه و عمل بشر در ابعاد مادى و معنوى، با هر گونه انحراف و انحطاط انسان در جامعه مخالف بوده و از اين رو، با تمام قدرتهايى كه به دنبال استثمار و بهره كشى از انسانها در جهات نادرست و انحرافى مى‏باشند، مقابله مى‏نمايد. و اين، همان چيزى است كه مسلمانان در مواجهه با غرب بدان نيازمندند تا بتوانند در عين بهره مندى از دستاوردهاى پيشرفته و متمدن انسانى، از سلطه و هژمونى، قدرت مداران غربى نيز در امان باشند. لذا ايشان، مسلمان و بويژه ملت مسلمان ايران را به بازگشت‏به خود اسلامى آنان فرا خوانده و معتقد است اين بازگشت‏به اسلام، آنها را از سلطه جوئى‏هاى غرب رهانيده و زندگى پيشرفته‏اى را براى آنان ممكن خواهد ساخت; چرا كه «اسلام يگانه كفيل آزادى و استقلال‏» (1) و يگانه راه رهايى هر ملتى از چنگال استعمار» (2) است; همچنان كه «يگانه، كفيل نجات بشريت از همه عقب ماندگى هاست.» (3) بنابراين، در مواجهه با دو رويه غرب، امام نير بر دو رويه از خود اسلامى، يعنى رويه استقلال‏طلبى و آزادى خواهى آن (كه مخالف هر گونه سلطه جوئى است) از يك سو و رويه مترقيانه آن كه متضمن برنامه‏اى جامع در تمام زمينه‏هاى زندگى انسانهاست، از سوى ديگر، تاكيد نموده است. براى تبيين اين ايده لازم است ابتدا نوع بازگشت مورد نظر امام به اسلام را از ديدگاه ايشان بررسى نموده و آنگاه به قرائت ايشان از اسلام و دو چهره پاسخگوى آن در مواجهه با غرب و راهكارهاى مستنبط از آنها بپردازيم. الف - مفهوم بازگشت‏به اسلام از منظر امام: اگر چه مساله «بازگشت‏به خود اسلامى‏» يا به تعبير مرحوم دكتر عنايت «احياى اسلام‏» (4) از همان ابتداى مواجهه مسلمانان با غرب جديد به نوعى در ميان انديشمندان اصلاح گراى مسلمان مطرح شده بود; ولى به تعبير برخى از نويسندگان اين مساله در نظر آنها بيشتر حالتى تدافعى به خود گرفته و به مقاومت در برابر استبداد سياسى و استعمار فرهنگى بسنده مى‏كرد; به طورى كه حتى برخى از آنها حالتى «پوزش‏طلبى‏» يا «اعتذارى‏» مى‏گرفتند. (5) اما به دنبال رشد خودآگاهى مسلمانان در دوران پس از جنگ جهانى دوم كه به تعبيرى نتيجه فورى سرخوردگى آنها از غرب بود (6) ، مساله بازگشت‏به خود اسلامى يا احياى اسلام از سوى انديشمندان فرهيخته‏اى چون امام خمينى مطرح گرديد. امام با آگاهى از تاريخ تحولات سياسى و اجتماعى ايران و فرايند نفوذ سلطه غرب در ايران و اعتقاد به جامعيت دين اسلام و پاسخگوئى آن به تمام نيازهاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى مسلمانان در همه اعصار، تنها راه رهايى مسلمانان از هژمونى و سلطه غرب و عقب ماندگى ناشى از آن را «در بازگشت‏به خود اسلامى‏» و احياى اسلام يافته و در اين جهت، تلاش فكرى و عملى خود را آغاز كرد. بنابر اين، نگرش بازگشتى امام به اسلام و دعوت ملت مسلمان ايران به اين بازگشت، برخلاف آنچه پهلوى و حاميان خارجى آن تبليغ مى‏كردند، به معناى قهقرا گرايى نبود، و همان طور كه امام خود تصريح مى‏نمودند، قرائت ايشان از «بازگشت‏به خود اسلامى‏» نه به معناى قهقراگرايى و ارتجاع; بلكه به عنوان يك راهكار عملى براى رهايى از وابستگى به غير و بى هويتى و بازيابى يك هويت اصيل اسلامى با انديشه هايى مترقيانه بوده است. از اين روست كه ايشان در پاسخ به اين گفته شاه كه: «اينها مى‏گويند كه ما مى‏خواهيم برگرديم به زمان هزارو چهارصد سال پيش از اين‏»، مى‏فرمايند: «ما مى‏خواهيم به عدالت هزار و چهارصد سال پيش از اين برگرديم نه اينكه زندگى مان زندگى آن وقت‏شود. نه همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داريم، لكن اينهايى كه اينها دارند، مظاهر تمدن نيست.» (7) در پاسخ به خبرنگارى نيز كه در باره حكومت اسلامى مورد نظر امام، پرسيده بود: «آيا حكومت اسلامى حكومت قهقرا گراست؟» مى‏گويند: «دولت اسلامى قهقرا گرا نيست و با همه مظاهر تمدن موافق است، مگر آنچه كه به آسايش ملت لطمه وارد ساخته و با عفت عمومى منافات داشته باشد.» (8) براين اساس، بازگشت‏به اسلام از نظر امام با آنچه كه امروزه نيز از آن به بنياد گرايى اسلامى تعبير مى‏شود، متفاوت است، چون همچنان كه ايشان در پاسخ به يك خبرنگار آلمانى توضيح داده‏اند، اين بازگشت‏به معناى چشم پوشى از زندگى جديد و برگشت‏به زندگى ما قبل مدرنيته نمى‏باشد; بلكه به معناى احياى ارزشهاى ثابت دينى است كه به اعتقاد امام، با همه اعصار سازگار مى‏باشد. از اين رو، ايشان در پاسخ به اين سؤال كه: «شما كه كوشش مى‏كنيد جامعه‏اى برقرار كنيد كه نمونه ارزشهايى باشد كه در صدر اسلام ديده‏ايم، در زمان پيغمبر اسلام در مدينه و جامعه كوفه در زمان حضرت امير ديده شده است، شما تصور مى‏كنيد كه اين ارزشها كه در آن جامعه بوده، قابل انطباق با دنياى جديد قرن بيستم هست‏يا خير؟ چگونه؟»، مى‏گويند: «ارزشها در عالم دو قسم است; يك قسم ارزشهاى معنوى از قبيل ارزش توحيد و جهاد مربوط به الوهيت و از قبيل عدالت اجتماعى، حكومت عدل و رفتار عادلانه حكومتها با ملتها و بسط عدالت اجتماعى در بين ملتها و امثال اينها كه در صدر يا قبل از اسلام، از آن وقتى كه انبياء مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغيير نيست. عدالت معنايى نيست كه تغيير بكند، يك وقت صحيح و زمانى غير صحيح باشد. ارزشهاى معنوى، ارزشهاى هميشگى هستند كه قبل از صنعتى شدن كشورها، ضمن و بعدا، در آن نيز وجود داشته و دارد، عدالت ارتباطى به اين امور ندارد. قسم ديگر، امورى است مادى كه به مقتضاى زمان فرق مى‏كند. در زمان سابق يك طور بوده است و بعد رو به ترقى رفته است تا به مرحله كنونى رسيده است و بعد از اين هم بالاتر خواهد رفت. آنچه ميزان حكومت و مربوط به اجتماع و سياست است، ارزشهاى معنوى است. در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حكومت اصيل اسلام محقق شد، يك زمان رسول الله (ص) و ديگر وقتى كه در كوفه على بن ابى طالب سلام الله عليه حكومت مى‏كرد... و ما حالا آرزوى اين را داريم كه حكومت ما شباهتى به حكومت صدر اسلام پيدا كند.» (9) نتيجه اينكه بازگشت مورد نظر امام به هيچ وجه به معناى انزواطلبى از تمدن جديد و قهقرا گرايى نيست; بلكه راه حلى است‏براى احياى ارزشهاى معنوى اسلام كه به اعتقاد ايشان، قادر است مسلمانان را از تمامى بدبختيها و عقب ماندگيها از جمله سلطه هژمورنى غرب نجات داده و زندگى پيشرفته‏اى را براى آنها فراهم نمايد و لذاست كه كرارا تاكيد مى‏كنند كه «ما وقتى از اسلام صحبت مى‏كنيم، به معناى پشت كردن به ترقى و پيشرفت نيست; بلكه برعكس، به عقيده ما اساسا اسلام يك مذهب ترقى خواه است.» (10) اما به اعتقاد امام‏«وقتى كه كشورهاى استعمارگر با پيشرفت علمى و صنعتى يا به حساب استعمار و غارت ملل آسيا و آفريقا، ثروت و تجملاتى فراهم آوردند»، «مسلمانان با مشاهده اين وضعيت آنان خود را باختند و فكر كردند راه پيشرفت صنعتى اين است كه قوانين و عقايد خود را كنار بگذارند.» (11) و در نتيجه، هويت‏خودشان را فراموش كردند و «قرآن كريم را كنار گذاشته و تحت لواى ديگران درآمدند.» (12) . قدرتهاى استعمارگر نيز «با تبليغات بسيار زياد... طورى كردند كه ملت‏شرق، خود را به كلى در مقابل غرب و ابرقدرتها باخت و گم كرد خودش را، مكتبش را گم كرد.» (13) و نتيجه اين شد كه مسلمانان در مواجهه با غرب خود را نيازمند به آن ببيند و «از آنان يارى بخواهند و گمان كنند كه ترقيات اين كشورهاى ضعيف در گرايش به يكى از اين دو ابر قدرت است.» (14) . پس روز به روز بر وابستگى كشورهاى اسلامى به غرب افزوده شد; در حالى كه تمايل به آنها و يارى جستن از آنان جز مسلط كردن غرب بر مقدرات مسلمين، حاصلى نداشت. بنابر اين، از اين جهت است كه امام براى رهايى مسلمانان بخصوص ملت ايران از حصار عقب ماندگى و سلطله هژمونى غرب، بازگشت‏به هويت و شخصيت اوليه اسلامى آنها را تنها راه چاره دانسته و معتقد است; تا زمانى كه ملتهاى شرقى‏«مكتب بزرگ اسلام كه [در] راس همه مكاتب است و در شرق است و او را گم كرده شرق، پيدا نكند و نفهمد مكتبش چه است و خودش چه است و خودش هم يك موجودى است و كشورش هم يك كشورى است، نمى‏تواند مقابله كند با غرب.» (15) و نمى‏تواند وضع خود را اصلاح نمايد. بنابراين، در ديدگاه امام «بازگشت و احياى اسلام‏» به معناى جست و جوى يك هويت اصيل اسلامى براى مسلمانان است تا بتوانند در سايه آن وضعيتى برابر با ساير ملل پيشرفته و حتى بهتر از آنها پيدا كنند. به اعتقاد امام، شرق چنين استعدادى را دارد; چرا كه «شرق همه چيز دارد... و همه چيزش از غرب بهتر است [منتها] اينها ما را از خومان تهى كرده‏اند; به طورى كه خيال مى‏كنيم هر چيز هست از آنجاست.» (16) و لذا ايشان به مسلمانان توصيه نموده و مى‏گويند: «بايد مسلمانان خودشان را پيدا كنند; يعنى بفهمند كه خودشان يك فرهنگى دارند، خودشان يك كشورى دارند، خودشان يك شخصيت دارند.» (17) و بدانند كه آنها مكتبى دارند كه اگر بتوانند آن را بازيابند، «تمام آرزوهاى بشر را به طور شايسته در دسترس آنها خواهد گذاشت.» (18) . با اعتقاد به چنين امرى است كه امام در آخرين خطاب خويش به مسلمين نيز انسان را به خوديابى، فرا خوانده و مى‏گويند: «بدانيد نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و امريكا و شوروى كم ندارد و اگر خودى خود را بيابد و ياس را از خود دور كند و چشم داشت‏به غير خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد.» (19) نيتجه اينكه، بازگشت مورد نظر امام به اسلام با بنيادگرايى اسلامى به مفهوم سلفى‏گرى و بازگشت قهقرايى و بريدن از تمدن جديد، كاملا متفاوت است. ب - قرائت و تفسير امام از اسلام اينك پس از تبيين نوع بازگشت مورد نظر امام، به بررسى اين نكته مى‏پردازيم كه امام، مسلمانان را به چه نوع قرائتى از اسلام فرا مى‏خواند؟ به عبارت ديگر، چه قرائتى از اسلام قادر است كه مسلمانان را در مواجهه با غرب يارى رسانده و آنها را از سلطه و هژمونى غرب كه به اعتقاد امام ريشه همه بدبختى مسلمين بوده است، رها ساخته و آنها را از حصار عقب ماندگيها نجات بدهد؟ مسلما از نظر ايشان بازگشت‏به هر نوع تفسير و قرائت از اسلام، نمى‏توانست مسلمانان را در مواجهه با دو رويه تمدن جديد غرب يارى رساند; چرا كه همه اين قرائتها از نظر امام، بيانگر چهره واقعى اسلام نمى‏باشد. «اسلام حقيقى همواره در پرده مانده و آن چيزى كه برنامه اسلام در ميان مسلمانان بود، هيچ گاه پياده نشده و گفته نشده است (20) ; در حالى كه اگر اسلام در ميان مسلمانان به آن صورت كه هست، پياده شده بود، هم زندگى مادى آنها را به بهترين طرز و بزرگترين اساس تمدن و تعاى اداره مى‏كرد، و هم زندگى معنوى آنها را به نيكوترين و سعادت مندترين طور تامين مى‏نمود.» (21) امام در اشاره به ناقص بودن اين چهره‏هاى معرفى شده از اسلام است كه قرائتهاى موجود از اسلام را مورد نقد قرار داده و مى‏گويند: «ما در دو زمان، مبتلاى به دو طائفه بوديم: در يك زمان ما مبتلا بوديم به يك جمعيتى كه قرآن را وقتى كه نگاه مى‏كردند و تفسير مى‏كردند، تاويل مى‏كردند، اصلا راجع به آن جهت ماديش [به] بعد دنيايى‏اش توجه نداشتند، تمام را برمى گرداندند به يك معنوياتى... چيزهايى كه مربوط به زندگى دنيايى بود تاويل مى‏كردند به معنويات. اينها يك بعد از قرآن را ادراك كرده بودند و آن بعد معنوى‏اش البته به طريق ناقص، و همه جهات را به همين بعد برمى‏گرداندند. و ما بعدها مبتلا شديم به يك عكس العملى در مقابل آن كه فعلا الان هست و از مدتى پيش اين معنا تحقق پيدا كرده كه در مقابل آن طائفه‏اى كه قرآن را و احاديث را تاويل مى‏كردند به ماوراى طبيعت و به اين زندگى دنيا اصلا توجه نداشتند، به حكومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى كه مربوط به زندگى است، توجه نداشتند. اين طائفه دوم، عكس كردند، معنويات را فداى ماديات كردند، آنها ماديات را فداى معنويات كرده بودند و اينها معنويات را فداى ماديات كردند، هر آيه‏اى كه دستشان مى‏رسد و بتوانند، تعبير مى‏كنند به يك امر دنيايى، كانه ماوراى دنيا چيزى نيست.» (22) . در حالى كه در قرائت امام، «اسلام همان طورى كه به جهات مادى اين عالم و جهات حكومتى اين عالم، قضا اين عالم توجه دارد، به جهات معنوى هم توجه دارد» (23) و مى‏خواهد اين انسان را كه نسخه كوچك هستى و همه عالم است و همه چيز در او هست ولى برخى از آنها در او به فعل نرسيده، به فعل برساند و او را به نور برساند و از ظلمات نجات دهد. يا آنچنان كه از گفتارهاى امام برمى آيد، در مركز قرائت امام، اسلام به تعبير امروزى يك دال متعالى (Master Signifier ) است و غناى مفهومى و محتوايى آن، تمامى زوايا و زمينه‏هاى زندگى آدمى را در برمى‏گيرد (24) . و به تعبير ايشان، «براى تمام زندگى انسان از روزى كه متولد مى‏شود تا موقعى كه وارد قبر شود، دستور و حكم دارد.» (25) در واقع، در قرائت امام، دين اسلام يك آئين جامع و كاملى است كه بر تمامى جنبه‏هاى وجودى انسان توجه دارد و«جامع تمام جهات مادى و معنوى و غيبى و ظاهرى هست; براى اينكه انسان داراى همه مراتب است و قرآن كتاب انسان سازى است. انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، كتاب خدا آمده است كه انسان را انسان كند و همان‏طورى كه جامعه‏اش را اصلاح بكند، خودش را هم كامل كند تا برسد به مرتبه عالى.» (26) امام با اعتقاد به جامعيت اين چنينى اسلام، نتيجه مى‏گيرند كه اگر ما درست نگاه كنيم مى‏بينيم كه‏«تمام قوانين اسلام داراى دو جنبه است كه هم نظر به حيات مادى و فراهم ساختن ساز و برگ آن دارد و هم نظر به حيات معنوى و ساز و برگ آن; مثلا دعوت به توحيد و تقوا كه بزرگترين دعوتهاست در اسلام، چنانچه تهيه ساز و برگ زندگانى معنوى را مى‏كند، در زندگانى مادى و كمك كارى به نظم كشور و حيات اجتماعى و اساس تمدن [هم] دخالت كامل دارد. يك توده اگر با توحيد و تقوا بودند، چنانكه روح آنها بزرگ و كامل مى‏شود; كشور آنها نيز با عظمت و زندگى اجتماعى و سياسى آنها نيز با عظمت مى‏شود. و همينطور است قوانين اسلامى.» (27) و چون احكام و قوانين اسلام از چنين ويژگى برخوردار است، به اعتقاد امام، قادر است‏براى تمام نيازهاى زندگى مادى و معنوى انسانها برنامه ريزى نمايد و در همه زمانها، پاسخگوى آنها باشد. اسلام به اعتقاد امام، «مثل ساير اديانى كه حالا در دست هست...خصوصا مسيحيت كه هيچ ندارد جز چند كلمه اخلاقى.» نيست; بلكه‏«اسلام از قبل تولد انسان شالوده حيات فردى را ريخته است تا آن وقت كه در عائله زندگى مى‏كند. شالوده اجتماع عائله‏اى را ريخته است و تكليف معين فرموده است تا آن وقت كه در تعليم وارد مى‏شود، تا آن وقت كه در اجتماع وارد مى‏شود، تا آن وقت كه روابطش با ساير ممالك و ساير دول و ساير ملل هست، تمام اينها برنامه دارد، تمام اينها تكليف دارد در شرع مطهر، اين طور نيست كه فقط دعا و زيارت است. فقط نماز و دعا و زيارت، احكام اسلام نيست. يك باب از احكام اسلام است. دعا و زيارت يك باب از ابواب اسلام [است]; لكن سياست دارد، اداره مملكتى دارد اسلام، ممالك بزرگ را اداره مى‏كند اسلام.» (28) از اين روست كه امام معتقد بوده‏اند كه اگر«قوانين اسلام در همين مملكت كوچك ما جريان پيدا كند، روزى بر او مى‏آيد كه پيش قدم در تمدن جهان باشد ولى «شهوترانى و خيانت كارى‏هاى زمامداران و اغفال و حيله گرى‏هاى اجانب احكام اسلام را نگذاشته است از ميانه ورقها بيرون بيايد.» (29) ، تا همه ببينند كه «خداى محمد(ص) كه قانون گذار است، تكليف... هر جزيى از جزئيات احتياج بشر را براى همه دوره‏ها معين كرده است.» (30) اسلام به اعتقاد امام، در قرنهاى گذشته مظلوم واقع شده است; چرا كه آن چيزى كه اسلام مى‏خواست، در پرده مانده و آن چيزى كه برنامه اسلام بوده، هيچ وقت پياده نشده و گفته نشده و ملتها از آن بى‏خبر مانده‏اند. و در طول تاريخ آن را در حجاب گذاشته‏اند و نگذاشته‏اند كه آنچنان كه هست، معرفى شود. بخصوص در قرن اخير كه به اعتقاد امام، «كارشناسان استعمار با كمال تزوير و حيله، با اسم اسلام دوستى و شرق‏شناسى، پرده‏هاى ضخيمى بر چهره نورانى اسلام كشيده‏اند و اسلام را با معماريها و نقاشيها ابنيه عاليه و هنرهاى زيبا معرفى نموده و حكومتهاى جائرانه ضد اسلامى اموى و عباسى و عثمانى را به اسم خلافت اسلامى به جامعه‏ها تحويل داده‏اند و چهره واقعى اسلام را در پشت اين پرده‏ها پنهان نگاه داشته‏اند; به طورى كه امروز مشكل است ما بتوانيم حكومت اسلام و تشكيلات اساسى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى آن را بر جوامع بشرى، حتى مسلمين بفهمانيم.» (31) در حالى كه اسلام در تمام اين زمينه‏ها برنامه داشته و دارد و تنها نيازمند اين است كه از سوى مسلمانان مورد توجه قرار گرفته و احيا گردد و آن طورى كه بوده است معرفى شود، كه اگر چنين معرفى شود و مسلمانان «آن طورى كه هست [به آن] عمل بكنند، سيادت با آنها خواهد بود، بزرگى با آنها خواهد بود، العزة لله و لرسوله و للمؤمنين.» (32) ويژگى ديگر اسلام در قرائت امام پيوستگى آن با سياست مى‏باشد. تا حدودى مى‏توان گفت اين برداشت او، نتيجه منطقى اعتقاد به جامعيت اسلام بوده است. به هر حال در گفتمان سياسى امام، همواره بر همنشينى سياست و ديانت اسلام تاكيد شده است. «اسلام‏» از ديدگاه وى «دين سياست‏» است و اين، يك حقيقتى است كه به اعتقاد ايشان، براى كسى كه كوچكترين نظرى در احكام حكومتى اجتماعى و اقتصادى اسلام نمايد، به خوبى روشن مى‏شود. بنابراين، كسى كه تصور كند كه دين اسلام از سياست جداست، نادانى است كه نه اسلام را شناخته و نه سياست را دريافته است. (33) دين اسلام به اعتقاد امام، «همزمان با اينكه به انسان مى‏گويد كه خدا را عبادت كن و چگونه عبادت كن، به او مى‏گويد چگونه زندگى كن و روابط خود را با ساير انسانها بايد چگونه تنظيم كنى و حتى جامعه اسلامى با ساير جوامع بايد چگونه روابطى را برقرار نمايد.» (34) بنابراين، حتى مى‏توان ادعا كرد كه «قرآن كريم و سنت رسول الله (ص) آن قدر كه در حكومت و سياست احكام دارند، در ساير چيزها ندارند» و فراتر از اين، مى‏توان گفت: «بسيارى از احكام عبادى اسلام عبادى سياسى است‏». (35) در نتيجه، در گفتمان سياسى امام «نه تنها دين اسلام از سياست جدا نيست; بلكه «اسلام دين سياست است... و يك دينى است كه احكام عبادى‏اش هم سياسى است، سياستش هم عبادت است.» (36) به تعبيرى ديگر، «اسلام، تمامش سياست و اسلام از اين نظر يك نظام اجتماعى و حكومتى است‏» (38) و اينكه گفته مى‏شود،«انبيا به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته دارى دنيايى [از نظر آنها] مطرود است و انبيا و بزرگان از آن احتراز مى‏كردند و ما نيز بايد چنين كنيم، اشتباه تاسف آورى است كه نتيجه آن، به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و بازكردن راه براى استعمارگران خون خوار است; زيرا آنچه مردود است‏حكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى است كه براى سلطه جويى و انگيزه‏هاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نموده‏اند، جمع آورى ثروت و مال و قدرت‏طلبى و طاغوت گرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غافل مى‏كند. و اما حكومت‏حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى، همان است كه مثل سليمان ابن داوود و پيامبر عظيم الشان اسلام (ص) و اوصياى بزرگوارش براى آن كوشش مى‏كردند. [چنين حكومتى] از بزرگترين واجبات و اقامه آن، از والاترين عبادات است، چنانچه سياست‏سالم كه در اين حكومتها بوده، از امور لازمه است.» (39) . سياست‏سالم از ديدگاه امام «اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزى كه صلاحشان هست‏». و اين هيچ مباينتى با ديانت ندارد; چرا كه «ديانت نيز همان سياستى است كه مردم را از اينجا حركت مى‏دهد و تمام چيزهايى كه به صلاح ملت است و به صلاح مردم است، آنها را از آن راه مى‏برد كه صلاح مردم است كه همان صراط مستقيم است » (40) بله آنچه با دين اسلام ناسازگار است، سياست‏شيطانى است; يعنى سياستى كه به معناى «دروغگويى، چپاول مردم با حيله و تزوير و ساير چيزها، تسلط بر اموال و نفوس مردم‏» باشد. و «اين سياست هيچ ربطى به سياست اسلامى ندارد.» (41) اما سياست‏به معناى هدايت جامعه به سوى صلاح و رستگارى همان ديانت است و لذاست كه مى‏گوئيم چنين سياستى تنها از عهده دين و دينداران برمى‏آيد و بس. و «ديگران اين سياست را نمى‏توانند اداره كنند، اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آنها به علماى بيدار اسلام‏» (42) ; چرا كه هدف سياست، هدايت همه جانبه بشر و تامين سعادت دنيايى و اخروى اوست و اين تنها از عهده مكتبهاى توحيدى و متوليان آن برمى‏آيد. و«مكتب‏هاى توحيدى [هستند] مردم را تربيت مى‏كنند و آنها را از ظلمات خارج مى‏كنند و هدايت‏به جانب نور مى‏كنند. تمام مكتبهايى كه مكتب غير توحيدى هستند، مكتبهاى مادى هستند و اين مكتبهاى مادى مردم را از عالم نور برمى‏گردانند و به سوى عالم ظلمت و دعوت مى‏كنند، به مادى گرى و ماده و از عالم نور منصرف و منحرفشان مى‏كنند يا آنها را دعوت به همان ماده مى‏كنند و ديگر آن طرفش را كار ندارند. نسبت‏به عالم نور و در ارجاع مردم به عالم نور بى‏طرف هستند و على اى حال هر دو مكتب، چه آن، مكتبهاى ضدتوحيدى و چه آن مكتبهايى كه نسبت‏به توحيد كارى ندارند، بى‏طرفند نسبت‏به توحيد، اينها كارهايى كه مى‏كنند، تعليم و تعلم هايى كه دارند، تعليم و تعلم هايى است كه مربوط به ماده است و مردم را در ماديات و در ظلمات منغمس مى‏كنند و از توحيد و نور بازمى دارند; لكن مكتبهاى توحيدى كه در راس آنها مكتب اسلام است، در عين حال كه به ماديات و با ماديات سر و كار دارند; لكن قصد اين است كه مردم را طورى تربيت كنند كه ماديات، حجاب آنها براى معنويات نباشد.» (43) چرا كه «اسلام يك مكتب مادى نيست; يك و «همچنان كه تربيت‏باطنى مى‏كند، حفظ مصالح دنيوى را نيز مى‏كند» (45) و چنين مكتبى است كه مى‏تواند سياست‏به معناى واقعى را در جامعه متحقق سازد. دليل ديگر اينكه، مراتب سير انسان، از طبيعت تا مافوق طبيعت است. لذا احتياجاتش نيز تا مافوق طبيعت است; يعنى انسان مثل ساير حيوانات نيست كه احتياجاتش فقط خوردن و خوابيدن باشد بلكه او موجودى است كه تمام جهات در او بالقوه وجود دارد.» از طبيعت گرفته تا رسيدن به قرب الهى و مقام مافوق ملائكه، و اين استعداد و قوه در او بايد فعليت پيدا كند; ولى چون تمامى رژيمهاى غير الهى كه به دست غير انبيا تحقق پيدا كرده است، حدود ديدشان همين طبيعت است، احتياجات طبيعى انسان را فقط مى‏توانند برآورند; ولى از عالم ماوراى طبيعت آنها دستشان كوتاه است و لذا تربيت و سياست آنها نيز در طبيعت محدود خواهد بود. و تنها در طبيعت او را پيش خواهد برد. و تنها مكتبى كه در تمام مراحل انسان راهنماى اوست، مكتب انبياست و مكتب انبيا كه اسلام بالاترين آنهاست، از آنجا كه علمش از راه وحى به ماوراى طبيعت هم مى‏رسد، قادر است در تمام مراحل زندگى راهنماى عمل انسان باشد. (46) اگر اسلام در قرائت امام، چنين جامعيتى را در تامين سعادت همه جانبه بشر داراست و يك نمونه ايده آل برنامه زندگى و حكومتى است، بايد ديد تكيه بر كدام يك از عناصر آن است كه مى‏تواند مسلمانان را در مواجهه با تمدن دورويه غرب يارى رسانده و ضمن رهايى آنان از سلطه هژمونى غرب، در عين حال زندگى مترقى و همسنگ با تمدنهاى پيشرفته برايشان فراهم سازد. به نظر ما از ديدگاه امام با تكيه بر عنصر ظلم ستيزى و استقلال‏طلبى و آزادى خواهانه اسلام از يك سو و اصول مترقى آن براى زندگى مادى و معنوى انسانها و سازگارى آن با دستاوردهاى پيشرفته انسانى از سوى ديگر، مى‏توان راهكارهايى را براى مواجهه با غرب در هر دو رويه آن، استنباط نمود، كه به راهكارهاى مستنبط امام از مبانى و اصول اسلامى در مواجهه با رويه سلطه جويانه غرب و رويه متمدن و پيشرفته آن مى‏پردازيم: ج - راهكارهاى مستنبط امام از اسلام در مواجهه با رويه سلطه‏جويانه غرب: اسلامى كه امام خمينى بازگشت‏به آن را تنها راه مسلمانان در مواجهه با سلطه جويى غرب مى‏دانست، دينى است كه نفى كننده سلطه بيگانه بر امور مسلمين است. دينى است كه «در پناه آن، آزادى و استقلال است، رفع ايادى اجانب است، هدم پايگاه ظلم و فساد است، قطع كردن دستهاى خيانتكار و جنايتكار است‏». (47) «دينى است كه اگر دول اسلامى و ملل مسلمان به جاى تكيه بر بلوك غرب و شرق، به آن تكيه مى‏كردند و تعاليم نورانى و رهايى بخش قرآن كريم را نصب عين خود قرار داده و به كار مى‏بستند، سرنوشتشان دستخوش سياستهاى سلطه جويانه استعمار غرب و شرق نمى‏گرديد.» (48) دينى است كه مى‏گويد: «هيچ قدرتى حق ندارد، هيچ قدرتى نمى‏تواند بيايد به مسلمين تحميل بشود.» (49) و بالاخره اسلامى كه در قرائت امام، بازگشت‏به آن توصيه مى‏شود، دينى است كه به تعبير وى در مقابل اسلام آمريكايى كه وسيله‏اى است «تا سرمايه‏هاى مادى و معنوى كشورهاى اسلامى و غير اسلامى در اختيار ابرقدرتها و قدرتها قرار گيرد. » (50) قرار دارد; در حالى كه اسلام واقعى تنها راه رهايى هر ملتى از چنگال استعمار «و يگانه كفيل آزادى و استقلال ملتهاى مستضعف است.» (51) و لذاست كه امام آن را «تنها مكتب نجات بخش بشر» دانسته و مسلمانان را به بازگشت‏به آن فرا خوانده و مى‏گويند: «بدانيد كه با اسلام مى‏توانيد مستقل باشيد و با اسلام مى‏توانيد آزاده باشيد. قرآن شما را آزاد قرار داده است و قرآن استقلال شما را بيمه كرده است‏» (52)
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 375]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن