تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سكوت مؤمن تفكر و سكوت منافق غفلت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804397456




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رفتار سياسى امير مؤمنان(علیه السلام) و پاسخى به پنج ترديد


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رفتار سياسى امير مؤمنان(علیه السلام) و پاسخى به پنج ترديد
رفتار سياسى امير مؤمنان(علیه السلام) و پاسخى به پنج ترديد نويسنده:نعمت الله صفري فروشاني منبع:مجله پرسمان امیرمؤمنان(علیه السلام) قبل و بعد از رسیدن به حکومت ، رفتار سیاسی اش را در چهارچوبی مشخص منضبط کرده بود و خود را به فراتر رفتن از آن مجاز نمی دانست ، کتاب خداو سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چهارچوب سیره ی سیاسی و اجتماعی و فردی امام به شمار می آمد. از اين رو رفتار سياسى آن حضرت(علیه السلام) را مى‏توان نقطه پايانى بر معادله‏اى به شمار آورد كه تا قبل از وى شيوه‏هاى كارآمد در امر خلافت خوانده مى‏شد. رويكرد حضرت(علیه السلام) به رفتار سياسى منحصر به فرد كه با عرف سياسى و معادلات رايج ناهمخوان بوده و هست؛ هنوز هم بسيارى را در «ترديد» نگه داشته است. اين مقاله «پاسخ به ترديدها»يى است كه همچنان برخى اذهان را به خود مشغول كرده است. چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حكومت خود سياستى خشن در پيش گرفت؟1- پيش از حكومت حضرت على(علیه السلام)، به ويژه در اواخر دوره عثمان، حكومت به تدريج از اسلام فاصله گرفته و ارزش‏هاى اسلامى به ضد ارزش تبديل شده بود. مطرودان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به پُست‏هاى حساس بازگشتند و فضيلت مندان كنار گذاشته شدند. بيت المال گنجينه شخصى به شمار آمد و صدها هزار دينار به طور نامشروع در اختيار نااهلان قرار گرفت. حاكمان ارزش‏هاى اسلامى را زير پا مى‏نهادند و به مردم ستم روا مى‏داشتند. در اين موقعيت، مردم در سراسر مملكت اسلامى ناخشنود شدند و با هدف حق‏جويى و اجراى احكام اسلامى به مركز خلافت (مدينه) سرازير گشتند. شور و شوق انقلابى و ارزش خواهى آغازين حاكم بر انقلابيون آن‏ها را واداشت بانزديك‏ترين فرد به پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه مى‏دانستند مجرى سنت و پاسدار ارزش‏هاى او است، بيعت كنند تا احكام اسلامى را اجرا كند، شايستگان را به منصب گمارد؛ نالايقان را به زيركشد و بيت المال را از خانه‏هاى شخصى به خانه دولت بازگرداند. بنابراين، مردم چون در پى خشونت با ناشايستگان و ستمگران بودند، به حضرت روى آوردند. 2- حضرت على (علیه السلام) فردى ارزش گرا و سنت طلب به شمار مى‏آمد. او، در دوره 25 ساله دورى از حكومت، بارها حاكمان را به عمل به كتاب و سنت فرا خوانده و اشتباهاتشان را متذكر شده بود؛ به ويژه در دوره پايانى حكومت عثمان بارها او را از انحراف برحذر داشت.در اين موقعيت، حتى اگر جو انقلابى و ارزش خوا هى آن زمان را نيز در نظر نگيريم، ويژگى شخصيتى حضرت سبب مى‏شد از همان آغاز، برنامه حكومتش را اعلام كند و بدون تعارف در اجراى آن بكوشد. 3- اين سياست را «سياستى خشن» خواندن درست نمى‏نمايد؛ زيرا براى مردم عادى كه از مواهب نامشروع حكومت‏هاى پيشين بى‏بهره مانده، تحت ستم حاكمان نالايق عثمانى به سر مى‏بردند، عين رحمت و بركت بود و تنها براى رفاه طلبان و ناشايستگان و فاسقان حاكم، خشن به شمار مى‏آمد. چرا حضرت على(علیه السلام) با در پيش گرفتن سياست تقسيم مساوى بيت المال سبب بى مهرى خواص به حكومت خود شد؟1- سياست تقسيم مساوى بيت المال و در نظر نگرفتن فضايل شخصى و شرافت‏هاى قبيله‏اى، سياستى كاملاً اسلامى و مطابق با كتاب و سنت نبوى بود. حضرت با توجه به اصولگرايى، جز اجراى اين سياست چاره‏اى نداشت.2- اصولاً حضرت على(علیه السلام) در حكومت خود به خواص خوش بين نبود و مى‏فرمود: «خواص و اشراف همواره بار سنگينى بر حكومت تحميل مى‏كنند، در روزگار سختى كم‏تر به يارى حكومت مى‏آيند، در اجراى عدالت از همه ناراضى ترند، در خواسته‏هاشان از ديگران پاى فشارتر و در عطا و بخشش‏ها كم سپاس ترند، به هنگام ندادن خواسته‏هايشان عذرناپذيرتر و در برابر مشكلات كم استوارترند.» در نظر آن بزرگوار، عامه مردم ستون‏هاى استوار دين، بر پا دارنده اجتماعات پرشور مسلمانان و نيروهاى ذخيره دفاعى به شمار مى‏آمدند. بى ترديد، با اين ديدگاه، امكان ترجيح خواص وجود نداشت.3- اگر حضرت على(علیه السلام) خواص را بر عوام ترجيح مى‏داد، ضمن عقب‏نشينى از ارزش‏ها و اصول اسلامى خود، به همگان اعلام مى‏كرد پيرو سياست عثمانى است. اين چيزى بود كه نه حضرت مى‏پسنديد و نه مردمان انقلابى آن زمان.4- چنان كه در كلام حضرت على(علیه السلام) اشاره شد، خواص كسانى نبودند كه به يك بخشش نامساوى در بيت المال اكتفا كنند. زياده‏طلبى‏هاى آن‏ها حد و حصر نداشت. با اجراى سياست عدم مساوات، حتى در آغاز حكومت، خواست‏هاشان فزون‏تر مى‏شد و فشارشان به حضرت(علیه السلام) افزايش مى‏يافت. امام(علیه السلام) با اجراى سياست مساوات، در همان آغاز تكليف خود را با آن‏ها روشن كرد. 5- ترجيح خواص بر عوام، انبوه مردمى را كه بارقه اميد در دلشان درخشيده بود، از حضرت(علیه السلام) و حتى اسلام و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نوميد مى‏كرد و ديگر نجات خود را در پيروى از آموزه‏هاى اسلامى نمى‏ديدند. 6- ترجيح خواص بر عوام، آن‏ها را قدرتمند كرده، امكان مشاركت آنان در توطئه‏هاى براندازى را فزونى مى‏بخشيد. اين پديده، در كنار از دست دادن حمايت پا برهنگان كه رهاورد قطعى سياست عدم مساوات بود، نوعى خود كشى سياسى به شمار مى‏آمد. چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حكومت خود طلحه و زبير را به كار نگمارد؟ 1-طلحه و زبير از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شمرده مى‏شدند و در راه برپايى اسلام بسيار كوشيده بودند؛ اما پس از رحلت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، به ويژه در اواخر دوره عثمانى، به دنيا روى آورده و زندگى اشرافى و جاه طلبانه برگزيده بودند. بنابراين، نحوه زندگى و مشى آن‏ها در دوره پيشين به همگان نشان مى‏داد نيروهاى ارزشى نيستند و براى احراز پُست در حكومت علوى شايستگى ندارند. آن‏ها، در صورت رسيدن به پُست‏هاى اجتماعى و سياسى، سياست‏هاى خود را اجرا مى‏كردند و مردم را به على(علیه السلام) و حكومتش بدبين مى‏ساختند. 2- اين دو، با توجه به سابقه شان در اسلام، هرگز خود را از اصحابى چون ابوبكر، عمر و عثمان كه به خلافت رسيدند، كم‏تر نمى‏پنداشتند و در انتظار مرگ عثمان و خلافت خود به سر مى‏بردند؛ به ويژه آن كه عمر آن‏ها را در شوراى گزينش خليفه در كنار كسانى چون عثمان و على(علیه السلام) قرار داده بود. بنابراين، آن‏ها تنها در پى حكومت كوفه و بصره نبودند و چنان كه حضرت على(علیه السلام) اشاره مى‏كند، هواى پادشاهى بر امت اسلامى را در سر مى‏پروراندند.13- كوفه و بصره كه آن‏ها خواستار فرمانروايى بر آن بودند تنها دو شهر معمولى شمرده نمى‏شدند. از نظر ادارى و سياسى، تمام ايران آن زمان تحت نظر اين دو شهر و حاكمان آن‏ها اداره مى‏شد. در آن زمان، شهر مدينه(مركز خلافت)، امكانات نظامى و اقتصادى نداشت؛ ولى كوفه و بصره و توابع آن‏ها از بيش‏ترين امكانات مملكت اسلامى بهره مى‏بردند. بنابراين، حاكمان اين دو شهر، به ويژه با توجه به همبستگى آن‏ها و به تعارض كشيده شدن سياست هايشان با سياست مركز خلافت، به راحتى مى‏توانستند به مدينه حمله كرده، خليفه را سرنگون سازند و خود به حكومت دست يابند. اين نكته به هيچ وجه نمى‏توانست از چشم تيز بين خليفه‏اى چون حضرت على(علیه السلام) دور ماند. 4- به راستى اگر حضرت على(علیه السلام) حكومت اين دو شهر را به آن دو واگذار مى‏كرد، چگونه مى‏توانست ادعاى اصلاح‏طلبى كند؟ 5- حوادث بعدى نشان داد، اين دو به هيچ وجه دغدغه اسلام و كتاب و سنت نبوى نداشتند؛ زيرا براى سيراب كردن حسّ جاه‏طلبى و قدرت خواهى خود حاضر شدند به باند اموى كه بيش‏ترين بهره‏ها را از حكومت عثمانى برده بود، دست دوستى و اتحاد دهند و بااستفاده ابزارى از همسر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، بصريان را به خود جلب كرده، سبب ريختن خون صدها مسلمان شوند.26- سخنان حضرت على(علیه السلام) نشان مى‏دهد آن‏ها افزون بر حكومت كوفه و بصره، دو خواست ديگر نيز داشتند: اول آن كه امام(علیه السلام) در امور حكومتى با آن‏ها مشورت كند؛ و دوم آن كه سياست تقسيم مساوى بيت المال را واگذارد. حضرت على(علیه السلام) در جواب خواست اول فرمود: من طبق كتاب و سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) عمل مى‏كنم و تا كنون حكم مجهولى نديدم كه به مشورت شما و ديگر مسلمانان نيازمند باشم. اگر چنين مشكلى پيش آيد، از مشورت با شما و ديگران چشم پوشى نخواهم كرد. آن بزرگوار درخواست دوم آن‏ها را چنين پاسخ گفت: تقسيم مساوى بيت المال ساخته من نيست. اين سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. من از آن پيروى مى‏كنم و در اين باره، هيچ كس حق ندارد مرا سرزنش كند.3بديهى است، اين خواست‏ها به معناى مشاركت در حكومت و چشم پوشى حضرت(علیه السلام) از اصول و ارزش‏ها است؛ و امام(علیه السلام) نمى‏توانست آن را تحمل كند. چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حكومت خود با معاويه كنار نيامد، تا در فرصت مناسب و با قدرت بر كنارش سازد؟1- معاويه شخصيتى است كه همراه پدرش، ابوسفيان، بيش‏ترين ايستادگى را در مقابل اسلام و پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) داشت. حتى هنگامى كه پدرش در سال فتح مكه (سال هشتم هجرت) ناگزير مسلمان شد، معاويه از مكه گريخت و به سبب پذيرش اسلام پدرش را توبيخ كرد. بعدها وقتى همه راه‏ها را بسته ديد، ناگزير اسلام آورد. بى ترديد چنين شخصيتى هرگز دغدغه اسلام و ارزش‏هاى اسلامى نداشت و امام((علیه السلام) كه به اسلام و ارزش‏هاى الاهى مى‏انديشيد، نمى‏توانست فرمان امارتش را امضا كند. 2- بعد از فتح مكه، در حالى كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏توانست همه مكيان را برده سازد، بر آن‏ها منت گذاشت و آزادشان كرد و از آن هنگام به بعد، «طُلَقاء» (آزاد شدگان) خوانده شدند. حضرت على(علیه السلام) در نامه‏اى به معاويه به اين مطلب اشاره كرده، مى‏فرمايد: «مهاجر مانند طليق نيست.»4كنايه از آن كه طليق هيچ گاه براى حكومت شايستگى ندارد. 3- معاويه بيش‏ترين كينه را از حضرت على(علیه السلام) به دل داشت؛ زيرا امام(علیه السلام) در جنگ بدر برادرش حنظلة و دايى‏اش و ليد بن عقبه را به هلاكت رسانده بود و در كشتن جدش عتبه يا عمويش شيبه مشاركت داشت.5 بى‏ترديد اگر چنين فردى برامكانات شام مسلط مى‏ماند، با هدف انتقام از امام(علیه السلام) به گردآورى نيرو روى مى‏آورد نه همكارى. 4- معاويه و پدرش ابوسفيان، به علت عملكرد خود و نيز پيش بينى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از آينده‏شان، بارها بالعن آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) روبه رو شدند.6بديهى است چنين مطرودى حق ندارد حتى يك لحظه بر مسلمانان حكومت كند. 5- هنگامى كه سقيفه نشينان حق على(علیه السلام) را غصب كردند، ابوسفيان نزد حضرت(علیه السلام) آمد و به او پيشنهاد كمك داد. حضرت(علیه السلام) نپذيرفت و فرمود: تو قصد فتنه انگيزى دارى و هميشه در پى شر رساندن به اسلام بوده‏اى.7 حكومتگران كه مخالفت ابوسفيان را به زيان خود مى‏ديدند، به معامله سياسى با او روى آورده، فرزند ديگرش يزيد و پس از مرگ او، پسرش معاويه را به رياست سپاه شام گماشتند و سرانجام فرمانرواى شام ساختند.8 بدين ترتيب، معاويه در پى يك معامله سياسى در سال 18 هجرى به حكومت رسيد و تا سال 35 هجرى (سال آغاز خلافت حضرت على(علیه السلام)) (17سال) در اين سمت باقى ماند. امام(علیه السلام) كه در سخت‏ترين روزهاى زندگى‏اش با ا بوسفيان سازش نكرده بود، اكنون معنا نداشت در روز قدرت با فرزند ابوسفيان سازش كند. افزون بر اين، سازش براى كسى است كه در انديشه حفظ خويش و مقامش باشد. حضرت در انديشه حفظ ارزش‏هاى الاهى بود نه خود و فرمانروايى‏اش. 6- معاويه در سال‏هاى امارتش بر شام نشان داد، به هيچ وجه اسلام‏خواه نيست. او در شام زندگى آكنده از تجمل پى‏ريزى كرد و با بيت المال مسلمانان براى خود كاخ‏ها ساخت؛ و وقتى با انتقاد عمر روبه رو شد، نزديكى به روم و لزوم نشان دادن عظمت و هيبت مسلمانان به كفار را بهانه قرار داد. هنگامى كه ابوذر، به دستور عثمان، دوران تبعيد خود را در شام سپرى مى‏كرد، معاويه به ساختن كاخ پرتجمل خود (الخضراء) اشتغال داشت. ابوذر، با مشاهده عظمت كاخ، از اسراف معاويه بر آشفت و فرياد كشيد: «معاويه، اگر اين كاخ را با اموال بيت المال كه از آن خداوند است، مى‏سازى؛ اين خيانت است؛ و اگر با مال خود مى‏سازى، اسراف است.»9 ابوذر، در موارد مختلف به كردار معاويه اعتراض مى‏كرد و مى‏گفت: «معاويه، كارهايى مى‏كنى كه ما آن‏ها را به نيكى نمى‏شناسيم، و در كتاب خدا و سنت پيامبرش اثرى از آن‏ها نمى‏يابيم. به خداوند سوگند، من حق را مى‏بينم كه در حكومت تو خاموش مى‏شود و باطل را مى‏نگرم كه زنده مى‏گردد و....»با توجه به اين شخصيت و كردارش، بديهى است حضرت على(علیه السلام) لحظه‏اى امارتش را تحمل نمى‏كند و در پاسخ مغيرة كه به وى پيشنهاد كرد معاويه را تا يك سال بركنار نسازد، مى‏فرمايد: «من حاضر نيستم حتى دو روز معاويه را به كار گمارم.10 به خداوند سوگند، به خاطر مصلحت دنيايم فساد در دينم را نمى‏پذيريم.»11 اين سخن آشكارا نشان مى‏دهد كه بقاى معاويه در امارت جز فساد دين و مبانى آن نتيجه‏اى ندارد.7- بر فرض كه حضرت على(علیه السلام) معاويه را تا مدتى بر حكومت ابقا مى‏كرد. پيامدهاى اين كار چنين بود:الف) در آن جوّ انقلابى و پرالتهاب، ارزش خواهى و اصلاح‏طلبى حضرت على(علیه السلام) با پرسش روبه رو مى‏شد؛ انقلابيون از حضرت(علیه السلام) روى گردان شده و او را به سازشكارى در مقابل معاويه متهم مى‏كردند.ب) مردم از احياى دين نوميد مى‏شدند؛ زيرا به وضوح مى‏ديدند دين در دوران امارت معاويه ناديده گرفته شده است. ج) حضرت على(علیه السلام) به مخالفت با سنّت نبوى متهم مى‏شد؛ زيرا بسيارى از مردم تلاش‏هاى معاويه و پدرش در راه نابودى اسلام را به ياد داشتند و لعن‏هاى فراوان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره آن‏ها شنيده بودند. د) معاويه كه مى‏دانست بالاخره با حضرت على(علیه السلام) به چالش خواهد افتاد، با توجه به نفوذى كه در شام داشت، در پى گردآورى سپاه و سلاح برمى آمد و خود را براى مقابله‏اى سهمگين باحضرت(علیه السلام) آماده مى‏كرد. كينه و حسن انتقامجويى‏اش، به علت كشته شدن برادر و بستگانش به دست آن حضرت(علیه السلام)، بر آتش اين مقابله مى‏افزود.بى ترديد، در اين صورت، حضرت على(علیه السلام) مورد سرزنش قرار مى‏گرفت كه چرا از آغاز راه را بر چنين شخصيتى كه همه وى را مى‏شناختند، باز نهاده و بركنارش نساخته است‏ چرا حضرت على(علیه السلام) براى تسلط بر امور مستبدانه عمل نكرد؟1- ميان قاطعيت و استبداد تفاوت جوهرى وجود دارد. قاطعيت آن است كه در راه اجراى هدفى كه آگاهانه انتخاب شده است با موانع به شدت برخورد شود. عنصر اصلى در قاطعيت، آگاهى و ايمان است؛ يعنى انتخاب منطقى و آگاهانه هدف و ايمان به آن، موتور محرك شخص است؛ اما استبداد آن است كه شخص به هر طريق بخواهد به هدف خود برسد؛ هر چند هدف آگاهانه انتخاب نشده و ايمان به درستى آن وجود ندارد. مستبد فقط رأى و نظر خود را مى‏بيند و مى‏پسندد و در راهش كه بر اساس هوس برگزيده، به نظر هيچ كس توجه ندارد. از اين رو، حضرت على(علیه السلام) مى‏فرمايد: «من استبدَّ برايه هلك و من شاورالرجال شاركها فى عقولها؛12 هر كس خود رأى شد به هلاكت رسيد و هر كس با ديگران مشورت كرد، در عقل‏هاى آنان شريك شد.»2- قاطعيت از ويژگى‏هاى حاكم موفق است؛ اما استبداد سرانجامى جز نابودى ندارد. حضرت على(علیه السلام) سياست‏هاى خود را بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و در چارچوب ارزش‏هاى اسلامى تنظيم مى‏كرد و قاطعانه به اجرا مى‏گذاشت؛ آن بزرگوار در گزينش اهداف و تنظيم برنامه‏هاى سياسى - اجتماعى‏اش تنها كتاب خدا و سنت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در نظر مى‏گرفت، نه مصلحت شخصى خويش را، بنابراين، سياست‏هايى چون تقسيم مساوى بيت المال و عزل كارگزاران عثمانى را - با آن كه براى حكومتش خطرناك بود - اجرا كرد.3- استبداد - چنان كه گفته شد - امرى مذموم است و عقل و دين آن را تأييد نمى‏كند؛ هر چند موفقيت‏هاى آنى به ارمغان آورد. حضرت(علیه السلام)، با توجه به اصول گرايى‏اش، نمى‏تواند از اين عامل بهره گيرد. او مى‏دانست تنها راه اصلاح كوفيان استبداد و شمشير است؛ ولى چنين سياستى را سبب فساد دين و ارزش‏هاى الاهى اش به شمار مى‏آورد و از آن دورى مى‏جست.13بنابراين، مقايسه حضرت على(علیه السلام) و حاكمانى چون زيادبن ابيه و عبيدالله بن‏زياد و حجاج بن يوسف ثقفى كه با به كارگيرى استبداد توانستند كوفه را كاملاً تحت فرمان درآورند، نابه جا است؛ زيرا اينان حاكمانى ضد ارزشى و جنايتكار بودند و براى رسيدن به هدفشان به هر جنايتى دست مى‏زدند. حضرت على(علیه السلام) حكومت را داراى هدفى مقدس مى‏دانست و براى كسب و حفظ آن به ارزش‏ها و اصول الاهى پايبند بود و ناديده گرفتن آن‏ها را به هيچ وجه جايز نمى‏شمرد.4- افزون بر اين، چنانچه حضرت على(علیه السلام) مى‏خواست با استبداد جامعه را اداره كند، با توجه به بافت فرهنگى - اجتماعى آن روز كوفه، اين كار هزينه‏اى سنگين داشت؛ زيرا لازمه استبداد در برابر اعراب نظام‏ناپذير بيابانى و مدعيان اجتهاد و صاحب نظرى در دين، درگيرى پيوسته با آن‏ها است. در اين صورت، حاكم فضاى امنى براى اجراى اهدافش نمى‏يابد. افزون بر اين، اجراى چنين سياستى در منطقه‏اى كه شيعيان حضرت در اقليت به سر مى‏بردند و امام(علیه السلام) عبارت «لا رأى لمن لايطاع؛ كسى كه اطاعت نمى‏شود، نمى‏تواند نظردهد» بر زبان مى‏راند - ممكن بود به شورش اجتماعى و سرنگونى حكومت انجامد. در كنار همه اين‏ها، بايد به نقش استبداد در زشت ساختن چهره حاكم و حكومت اشاره كرد. استبداد چهره حكومت اسلامى را زشت و نامطلوب مى‏ساخت و امام(علیه السلام) را فردى ستمگر مى‏نماياند. در اين صورت، آن بزرگوار و آموزه‏هاى تشيع تنها در محدوده زمانى حكومتش پايدار مى‏ماند و امروز شاهد مذهب جاويد تشيع با آموزه‏هاى افتخار آميزش در سراسر جهان نبوديم. چنان كه حكومت‏هاى مستبدانى مانند زياد و حجاج و يزيد با سقوط شان فراموش شدند. پی نوشت ها:1- انساب الاشراف، ج 5، ص 106.2- مروج الذهب، ج 2. ص 366.3- مروج الذهب، ج 2. ص 366.4- همان، نامه 17.5- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 338.6- الغدير، ج 10، ص‏139 - 148.7- موسوعة الامام على‏بن ابى طالب، ج 3، ص 54.8- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 298.9- الغدير، ج 8، ص 304.10-مروج الذهب. ج 2، ص 364.11- نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 226.12- نهج البلاغه، حكمت 161.13- همان، خطبه 69.
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 309]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن