تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835562481




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رفتار سياسى اميرمؤمنان عليه السلام‏ و پاسخى به تردیدها


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رفتار سياسى اميرمؤمنان عليه السلام‏ و پاسخى به تردیدها
رفتار سياسى اميرمؤمنان عليه السلام‏ و پاسخى به تردیدها نويسنده:نعمت الله صفری فروشانیمنبع:مجله پرسمان برخى از خاور شناسان و كسانى كه در توجيه رفتار ائمه(علیه السلام) به مبانى كلامى توجه نمى‏كنند، فضائل و كمالات انسانى حضرت على(علیه السلام) را مى‏ستايند؛ اما در توفيق سياسى‏اش ترديد دارند و آن بزرگوار را رهبر و فرمانروايى موفق نمى‏شمارند. در نظر اين گروه، دوران پنج ساله حكومت امام(علیه السلام)، به ويژه سال‏هاى آغاز آن، بر درستى اين سخن گواهى مى‏دهد. در نگاه اينان، حكومت حضرت از مشكلات زير رنج مى‏برد: 1- اعلام سياست خشن و تهديد در نخستين روزهاى فرمانروايى امام در نخستين خطبه خود به سياست خشن روى آورد و مردم را به باز پس گرفتن اموال نامشروع‏1 و بالا و پايين رفتن موقعيت‏هاى اجتماعى تهديد كرد!22- مساوات همگانى در تقسيم بيت المال‏حضرت در طول حكومتش سياست مساوات عوام و خواص در بهره بردارى از بيت المال را اجرا كرد و مقدمات بى‏مهرى اشراف و خواص را فراهم آورد. او مى‏توانست، با توجه بيش‏تر به خواصّ كه طبيعتاً انبوه طبقات عوام را پشت سرخود دارند، پايه‏هاى حكومتش را مستحكم‏تر سازد. اين اشكال هنگامى قوى‏تر مى‏شود كه دريابيم حضرت على(علیه السلام) حتى در اوج درگيرى با بزرگ‏ترين دشمن بيرونى خود (معاويه) نيز از اين سياست دست برنداشت و مقدمه فرار بسيارى از بزرگان كوفه به دربار معاويه را فراهم آورد. 3-ناتوانى در به كارگيرى درست صحابه و پيشگيرى از نبرد ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)اگر حضرت على(علیه السلام) در آغاز حكومتش طلحه و زبير، دو يار ديرين پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، را به كار مى‏گرفت، هم انتظارات آن‏ها را در به دست آوردن حكومت كوفه و بصره برآورده مى‏ساخت و هم از درگيرى اصحاب بزرگ پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) كه نبرد جمل اوج آن بود، جلوگيرى مى‏كرد. افزون بر اين، او مى‏توانست با استفاده از نيروى اين دو صحابى به خوبى در مقابل معاويه ايستادگى كند و نابودش سازد؛ و چنانچه در بعضى جهات آن‏ها را نمى‏پسنديد، بعد از استحكام پايه‏هاى فرمانروايى‏اش بركنارشان سازد.4- عدم توجه به اندرزبزرگان در خصوص بركنار نكردن معاويه امام(علیه السلام) در آغاز حكومتش به نصيحت كارشناسانى چون مغيره بن شعبه كه از او مى‏خواستند بركنارى معاويه را به پس از محكم شدن پايه‏هاى حكومتش واگذار كند، گوش فرا نداد. اگر اين پند را مى‏پذيرفت، جنگ بزرگى به نام صفين پديد نمى‏آمد و حضرت(علیه السلام) مى‏توانست با يكپارچه شدن جامعه اسلامى حكومت مطلوب خودرا پى افكنده، همزمان به خارج مرزها نظر كند و فتوحات خلفاى پيشين را پى‏گيرد.5-عدم استبدادبررسى نوع اداره حكومت حضرت على(علیه السلام) نشان مى‏دهد يكى از مهم‏ترين علل عدم موفقيت امام(علیه السلام) در تسلّط بر امور، عدم به كارگيرى استبداد در برخورد با مردم بود. استبداد مطلق مذموم است و سرانجام دولت را به نابودى مى‏كشاند؛ اما استفاده معقول و حساب شده از آن ضرورت دارد.موفقيت مستبدانى چون «زيادبن‏ابيه» در تسلط بر مردم كوفه و بردن آن‏ها به راه‏هاى مطلوب خويش نشان مى‏دهد، بهره‏گيرى از استبداد در آن مقطع تاريخى مى‏توانست در حفظ حكومت سودمند باشد. مقدمات و مبانى ‏در برخورد با اين اشكالات، دو نوع پاسخ متصور است. نخست آن كه بگوييم، طبق مبانى كلامى مستحكم شيعه، امام(علیه السلام) معصوم است و در همه اعمال فردى و اجتماعى و سياسى هرگز به سمت خطا نمى‏رود. بنابراين، هيچ اشكالى به امام(علیه السلام) وارد نيست و حتى اگر نتوانيم در ظاهر پاسخى براى اشكال‏ها بيابيم، بايد اجمالاً بپذيريم كه امام(علیه السلام) راه درست پيموده و خود به علت كارهايش آگاه‏تر است. دوم آن كه، با قطع نظر از مبانى كلامى عصمت، خود به تحليل رفتار سياسى آن حضرت(علیه السلام) پردازيم؛ با توجه به ظرف زمانى و نيز شخصيت و اهداف امام(علیه السلام)، بى هيچ پيش فرضى در پى علت اقدامات وى برآييم و درستى رفتار سياسى حضرت(علیه السلام) را كشف كنيم.اين نوشتار راه دوم را برمى‏گزيند و براى روشن‏تر شدن بحث، موقعيت سياسى، اجتماعى و فرهنگى امام(علیه السلام) و جامعه آن روز مسلمانان را به تفصيل بررسى مى‏كند. 1- ملاك موفقيت يك حاكم سياسى آيا ملاك موفقيت يك حاكم سياسى آن است كه به خوبى بر اوضاع كشورش مسلط شده، دشمنان خارجى را سركوب كند؛ شورشگران داخلى را نابود سازد؛ ساليان دراز فرمان راند و سرانجام پس درگذشتن به مرگ طبيعى، مملكتى آرام را براى وارث خود به يادگار نهد؟ در ديدگاه كسانى كه به اين پرسش پاسخ مثبت مى‏دهند، حاكمانى مانند معاويه موفق‏ترين سياستمدارانند و كسانى مانند حضرت على(علیه السلام) از ناكام‏ترين آن‏ها به شمار مى‏آيند. اين ديدگاه، در نگاه ظاهرى و عوامانه به حكومت نيز صحيح به نظر مى‏رسد؛ زيرا حكومت يعنى حكم راندن و حاكمى موفق‏تر است كه به خوبى در قلمرو حكومتش فرمان راند. در اين حكم راندن، جز ارضاى حس جاه‏طلبى هدفى متصور نيست؛ چنان كه معاويه پس از ورود به كوفه، در پى امضاى قرارداد صلح با امام حسن(علیه السلام)، به مردم كوفه چنين گفت: «من با شما بر سر آن كه نماز، روزه، حج و زكات به جاى مى‏آوريد، نجنگيدم؛ زيراشما خود اين اعمال را انجام مى‏دهيد. با شما جنگيدم تا بر شما فرمان رانم.3»اما از ديدگاه ارزشگرايانه، حكومت و حكم راندن هرگز نمى‏تواند خود هدف مستقل و اصلى شمرده شود. حكم راندن هدفى واسطه‏اى است كه حاكم ارزشى براى رسيدن به ارزش‏هاى مورد نظر خود از آن بهره مى‏برد. حضرت على(علیه السلام) حاكمى دينى است و دين ارزش‏هاى حاكميتش را بيان مى‏كند. او خود به دين پايبند است و هيچ يك از آموزه‏هاى آن را ناديده نمى‏گيرد. بنابراين، موفقيت كامل او وقتى تحقق مى‏يابد كه بتواند ارزش‏هاى مورد نظر خداوند را در جامعه حاكم سازد. موفقيت نسبى اين فرمانروا در آن است كه در طول حكومتش همواره در مسير حركت به سمت برقرارى ارزش‏ها گام بردارد و در اين راه هرگز سستى و ناتوانى و كوتاهى نشان ندهد؛ هر چند به عللى چون شرايط اجتماعى و وجود موانع فراوان و نیز نياز به بستر زمانى مناسب به سر منزل مقصود راه نيابد. نسبى بودن اين موفقيت از آن جهت است كه چنين تعريفى از موفقيت به دو ركن حاكم و شرايط بيرونى مانند اوضاع اجتماعى مناسب وابسته است. در ماجراى امام(علیه السلام)، نرسيدن به هدف در عدم تحقق ركن دوم ريشه دارد؛ و گرنه در ركن اوّل موفقيت كامل حضرت على(علیه السلام) انكارناپذير است. طبق اين ديدگاه، اگر حاكمى از ارزش مدارى دست بردارد، هر چند فرمانروايى تمام جهان در اختيارش قرار گيرد، موفق به شمار نمى‏آيد. 2- حكومت حضرت على(علیه السلام) و اصولگرايى و ارزش مدارى سيره و سخنان حضرت على(علیه السلام) نشان مى‏دهد كسب حكومت و حفظ آن هدف اصلى وى نبود. حضرت على(علیه السلام) قبل و بعد از رسيدن به حكومت، رفتار سياسى‏اش را در چارچوبى مشخص منضبط كرده بود و خود را به فراتر رفتن از آن مجاز نمى‏دانست. كتاب خدا و سنّت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چارچوب رفتار سياسى و اجتماعى و فردى امام(علیه السلام) به شمار مى‏آمد. حضرت(علیه السلام) آن قدر به اين امر اهميت مى‏داد كه در شوراى عُمَر پيشنهاد عبدالرحمن بن عوف را نپذيرفت و راه براى خلافت عثمان گشوده شد. عبدالرحمن به امام(علیه السلام) گفت: چنانچه در كنار كتاب و سنّت نبوى به سنّت شيخين (ابوبكر و عمر) وفادار بمانى، باتو بيعت خواهم كرد. حضرت واپسين شرط وى را نپذيرفت و از حكومت بازماند.4آن حضرت(علیه السلام) در طول حكومتش اصول حاكم بر رفتار سياسى خويش را بيان فرموده است. بررسى اين اصول نشان مى‏دهد همگى بخش‏ها يا جلوه هايى از كتاب و سنت‏اند؛ براى نمونه مى‏توان از تقوا سخن گفت. حضرت تقوا را ملاك همه اعمال خود و سرور و رئيس همه امور اخلاقى مى‏داند5 و حاضر نيست به هيچ بهايى و در برابر هيچ مصحلتى آن را زير پانهد. در نقطه مقابل امام(علیه السلام) معاويه قرار دارد كه حاضر است براى حفظ قدرت به نيرنگ دست يازد و همه ارزش‏هاى مادى و معنوى را قربانى كند. موفقيت‏هاى او كه رهاورد عدم پايبندى به ارزش‏هاى اسلامى و انسانى است، در چشم برخى از سياستمداران ظاهر بين بزرگ جلوه كرد؛ به گونه‏اى كه وى راباهوش‏تر و سياستمدارتر از امام على(علیه السلام) خواندند. حضرت(علیه السلام) در پاسخ اين ظاهربينان فرمود: «سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست؛ اما او حيله گر و جنايتكار است. اگر نيرنگ ناپسند نبود، من زيرك‏ترين افراد بودم؛ ولى هر نيرنگى گناه و هر گناهى نوعى كفر و انكار است....»6جلوه ديگر ارزش مدارى حضرت در حق گرايى و باطل ستيزى وى متبلور است. او حق را چندان مهم مى‏داند كه حتى حكومت و قدرت را بدون اميد به برپاداشتن آن بى ارزش مى‏خواند. روزى ابن عباس خدمت حضرتش رسيد. امام كه به وصله زدن كفش اشتغال داشت، فرمود: «اين كفش پاره كه مشغول وصله‏زدنش هستم از حكومت بر شما برايم دوست داشتنى‏تر است؛ مگر آن كه به وسيله حكومت، بتوانم حقى را اقامه كرده و باطلى را از ميان بردارم.»7 اين سخن و گفتارهاى همانندش كه نهج البلاغه از آن آكنده مى‏نمايد، نشان مى‏دهد احياى دين، اجراى شعائر و احكام و حدود الاهى،8 استقرار صلاح و درستى و حمايت از ستمديدگان جلوه‏هاى گوناگون حضور كتاب و سنّت در جامعه‏اند. برپايى عدالت اجتماعى نيز از جلوه‏هاى اصولگرايى حضرت على(علیه السلام) است. چنان كه در آغاز حكومتش، درباره سبب پذيرش فرمانروايى، فرمود: «سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد... اگر خداوند از علما پيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بركوهان آن انداخته، رهايش مى‏ساختم.»9ناگفته پيدا است، شخصيتى چون على(علیه السلام) تنها به گفتار بسنده نمى‏كند و حق را حتى در سخت‏ترين موقعيت‏هاى سياسى بر پا مى‏دارد. هنگامى كه محاسبه‏هاى مادى عدالت در تقسيم بيت المال را به زيان حكومت مى‏نماياند، حضرت بيت المال را به طور مساوى ميان مسلمانان تقسيم مى‏كند و در برابر نصيحت مصلحت انديشانى كه از او مى‏خواهند اشراف را بر فرودستان برترى دهد تا به موفقيت برسد، بر مى‏آشوبد و قاطعانه مى‏فرمايد: «من هرگز با ظلم به رعيتم [درتقسيم غير مساوى بيت المال‏] حاضر نيستم به پيروزى برسم.... اگر اين اموال از خودم بود، به گونه‏اى مساوى ميان مردمان تقسيم مى‏كردم تا چه رسد كه جزو اموال خدا است....»10سرانجام يكسان ديدن اشراف و طبقات پايين جامعه در تقسيم بيت المال سبب شد عده‏اى از اشراف به حكومت معاويه بپيوندند.11 حضرت على(علیه السلام) وقتى اين خبر را شنيد، فرمود: «آنان عدالت را شناختند وديدند و شنيدند و به خاطر سپردند و دانستند كه همه مردم نزد ما يك‏سان هستند پس به سوى انحصارطلبى [امتياز خواهى‏] گريختند.12»آن بزرگوار در مسير عدالت جويى تا آن جا پيش مى‏رود كه در برابر فزون خواهى‏هاى نزديك‏ترين بستگانش چون عقيل‏13 و عبدالله بن جعفر14 و ابن عباس‏15 كه به ترتيب برادر، داماد و پسر عمويش بودند، مقاومت مى‏كند.شايسته سالارى در به عهده گرفتن مسؤوليت‏هاى اجتماعى، اصل ديگرى است كه حضرت(علیه السلام) حاضر نيست آن را ناديده بگيرد.صاحب منصبان عصر عثمان در زندگى اشرافى و فساد اقتصادى روزگار مى‏گذراندند و براى به دست گرفتن مسؤوليت‏هاى سياسى، اجتماعى شايستگى نداشتند. از اين رو، حضرت(علیه السلام) در نخستين روزهاى فرمانروايى‏اش به عزل آن‏ها پرداخت و در مقابل اندرز سياست پيشه‏اى همچون مغيرة بن شعبه كه به حضرت(علیه السلام) توصيه كرد كارگزاران عثمانى، به ويژه معاويه، را دست كم تا مسلط شدن بر اوضاع از كار بركنار نكند، فرمود:«من هيچ گاه گمراهان را كمك كار خود نخواهم گرفت.»16 در همين راستا، حاضر نشد طلحه و زبير را از مقامى برخوردار سازد؛ زيرا مى‏دانست ديدگاه آن‏ها در زمامدارى كسب مال و جاه است نه بر پا داشتن ارزش‏هاى اسلامى.17 حضرت عدم رعايت اين اصل و بركشيدن پَستان (تقديم الاراذل) و پايين آوردن شايستگان (تأخير الافاضل) را از نشانه‏هاى عمده انحطاط حكومت‏ها ذكر مى‏كند.18امام(علیه السلام) كتاب و سنت و اصول مستفاد از آن را «امرالله» و «دينى» (دينم) مى‏خواند و حاضر نمى‏شد در هيچ موقعيتى از آن دست بردارد: «لا يقم امرالله الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع؛19 فرمان خدا را بر پا ندارد جز آن كس كه در اجراى حق مدارا نكند، سازشكار نباشد و پيرو آرزوها نگردد.» آن حضرت وقتى با پيشنهاد مصالحه‏هاى سياسى مخالف با اصول خود روبه رو مى‏شد، مى‏فرمود: «والله لا اداهن فى دينى؛20 سوگند به خداوند، در دينم سازش نخواهم كرد.» 3- شرايط و اوضاع زمانه‏شرايط و اوضاع زمانه گاه ممكن است حاكم را در رسيدن به اهدافش يارى دهد و زمانى چون سخت‏ترين مانع در برابر برنامه‏هايش بايستد.در نگاه اول ممكن است تصور شودشرايط زمان به حكومت رسيدن حضرت على(علیه السلام) به سود امام بود و آن بزرگوار نتوانست از اوضاع - چنان كه بايد - بهره گيرد. در توضيح اين سخن بايد يادآور شد، مردم در 25 سال سكوت حضرت على(علیه السلام) حكومت‏هاى مختلف را تجربه كرده بودند و هيچ يك نتوانست آن‏ها را به حكومت نبوى نزديك سازد. در اين مدت، به ويژه در شش سال آخر حكومت عثمان، جامعه چنان از آرمان‏هاى نبوى دور افتاده بود كه جز انقلاب چاره‏اى نداشت. پس عثمان را از ميان برداشتند و براى ادامه راه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به على(علیه السلام) روى آوردند. آن حضرت استقبال عمومى مردم از خود را چنين وصف مى‏كند: «روز بيعت، فراوانى مردم چون يال‏هاى پُر پشت كَفتار بود، از هر طرف مرا احاطه كردند تا آن كه نزديك بود حسن و حسين‏[عليهما السلام‏] لگدكوب شوند و رداى من از دو طرف پاره شد، مردم چون گله‏هاى انبوه گوسفند مرا در ميان گرفتند...21. دست مرا براى بيعت مى‏گشوديد و من مى‏بستم. شما آن را به سوى خود مى‏كشيديد و من آن را مى‏گرفتم. سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى‏آورند، بر من هجوم آورديد تا آن كه بند كفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آن‏چنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان و پيران براى بيعت كردن، لرزان به راه افتادند و بيماران بردوش خويشان سوار و دختران جوان بى‏نقاب به صحنه آمدند.22»طبيعى است چنين مردمانى باجان و دل در كنار رهبر محبوب خود مى‏ايستند و او را در احياى آرمان‏هاى نبوى يارى مى‏كنند. تاريخ نشان مى‏دهد، برخلاف نگاه اوليه، شرايط زمانى به سود امام(علیه السلام) نبود و بيش‏ترين نقش را در عدم موفقيت على(علیه السلام) در دستيابى به اهدافش به عهده گرفت. براى روشن شدن اين واقعيت، بررسى شرايط دينى، سياسى و اجتماعى آن روزگار ضرورت دارد.الف)موقعيت دينىبا رحلت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) سقيفه نشينان بر مسند قدرت قرار گرفتند. آن‏ها كوشيدند حضرت على(علیه السلام) و اهل بيت(علیه السلام) را از نظر سياسى و علمى به حاشيه برانند23 و اسباب حرمان جامعه اسلامى را از وجود آن حضرت(علیه السلام) فراهم آورند. بازيگران عرصه خلافت خود معترف بودند على(علیه السلام) داناترين مردمان به كتاب و سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و در مشكلات از وجود حضرت(علیه السلام) بهره مى‏بردند؛ براى مثال عبارت‏هاى «لولا على لهلك عمر» (اگر على(علیه السلام) نبود، عمر به هلاكت مى‏رسيد) و «لا ابقانى الله لمعضلة ليس لها ابوالحسن» (خداوند مرا در مشكلى كه على(علیه السلام) در آن حضور ندارد، باقى نگذارد) از عمر مشهور است؛24 اما با اين حال فضا را به گونه‏اى سامان دادند كه مردم فكر استفاده از آن حضرت(علیه السلام) را از سر بيرون رانند. از سوى ديگر، خود به علت ا طلاع اندك از كتاب و سنت و نيز تلقى خاص از جايگاه قانون گذارى و تشريع، زاويه‏هاى انحراف در دين اسلام را شكل دادند؛ زاويه هايى كه با گذشت زمان بازتر شد و انحراف هايى جبران‏ناپذير ايجاد كرد. آن هامعتقد بودند حاكم سياسى مى‏تواند خارج از چارچوب كتاب و سنت و حتى در مخالفت با سنت قانون وضع كند. بدعت‏هاى فراوان خلفاى سه گانه رهاورد اين ديدگاه است.25 سيره و روش آن‏ها، به ويژه شيخين (ابوبكر و عمر)، چنان در ميان مردم جا افتاده بود كه صحابى بزرگى چون عبدالرحمن بن عوف در شوراى گزينش خليفه سنت شيخين را در كنار كتاب و سنت پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داد و از حضرت على(علیه السلام) كه خود آموزگار كتاب و سنت بود، خواست سنت شيخين را در كنار كتاب و سنت مبناى عمل خود قرار دهد.دوره عثمان و به ويژه شش سال آخر حكومتش، سال‏هاى اوج انحرافات دينى بود. بى توجهى به احكام خداوند، گنجينه شخصى دانستن بيت المال، نصب كارگزاران نالايق و غير متعهد، برخورد خشن بااصحاب بزرگ پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چون عمار و ابوذر، بركشيدن مطرودان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، رواج تجمل گرايى، فزون ساختن فاصله طبقاتى و... بخشى از جلوه‏هاى فاصله گرفتن از دين رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در اين دوره است.26 به همين دليل، حضرت على(علیه السلام) در نخستين خطبه خود، پس از رسيدن به خلافت، اوضاع زمان خود را همانند اوضاع زمان بعثت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ارزيابى مى‏كند؛27 و در نامه به مالك اشتر تعبير زيبا و تأسف‏انگيز «اسارت دين در دست اشرار» را به كار مى‏برد: «...فان هذا الدين قد كان اسيراً فى ايدى الاشرار يُعْمَل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا؛28 همانا اين دين در دست نابكاران اسير گشته بود كه با نام دين به هوا پرستى پرداخته و دنياى خود را به دست مى‏آوردند.» در اين سال‏ها، جز نام چيزى از دين باقى نماند. امام على(علیه السلام) هنگامى كه از كوفيان خسته شده بود، به توبيخ وانتقاد از آن‏ها پرداخت و فرمود: «...ما تتعلقون من الاسلام اِلاّ باسمه و لا تعرفون من الايمان اِلارسمه؛29... از اسلام تنها نام آن و از ايمان جز نشانى نمى‏شناسيد.»بنابراين، نبايد انقلابيون و نيز مسلمانان بيعت كننده با حضرت على(علیه السلام) را شيعيان مخلص آن حضرت(علیه السلام) به شمار آورد. آنان عمدتاً كسانى بودند كه از ستم بسيار كارگزاران عثمان به ستوه آمده، براى شكايت به مركز خلافت سرازير شده بودند و در آن‏جا مشاهده كردند«آب از سرچشمه آلوده است.»مردم مدينه و اصحاب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز از عثمان ناخشنود بودند؛ ولى با گذشت ربع قرن از عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، شناختى دقيق و عميق از شخصيت امام و اهداف برنامه‏هايش نداشتند. البته شمارى از آن‏ها حضرت را مى‏شناختند ومى دانستند جز به كتاب و سنت نبوى نمى‏انديشد؛ ولى سنت خلفا را نيز چون سنت نبوى مى‏دانستند. حضرت على(علیه السلام) موقعيت آن روز مدينه را به خوبى درك مى‏كرد و از مراد انبوه تشنگان بيعت آگاه بود. بدين سبب از پذيرش بيعت سرباز زد و فرمود: «مرا واگذاريد و ديگرى را به دست آوريد؛ زيرا ما به استقبال «حوادث و امورى مى‏رويم كه رنگارنگ و فتنه‏انگيز است و چهره‏هاى گوناگون دارد و دل‏ها بر اين بيعت ثابت و عقل‏ها بر اين پيمان استوار نمى‏ماند. چهره افق حقيقت را ابرهاى تيره فساد گرفته و راه مستقيم حق ناشناخته مانده.»وقتى اصرار مردم بر بيعت را مشاهده كرد، شرايط خود براى پذيرش خلافت را بيان داشت و فرمود: «آگاه باشيد، اگر دعوت شما را بپذيرم، بر اساس آنچه كه مى‏دانم با شما رفتار مى‏كنم و به گفتار اين و آن و سرزنشِ سرزنش كنندگان گوش فرا نمى‏دهم. اگر مرا رهاكنيد، چون يكى از شما هستم كه شايد شنواتر و مطيع‏تر از شما نسبت به رئيس حكومت باشم. در حالى كه من وزير و مشاورتان باشم، بهتر است تا اين كه امير و رهبر شما گردم.»30بنابراين، مردم آن روزگار، چون شيعيان اين زمان نبودند كه حضرت على(علیه السلام) را امام معصوم(علیه السلام) و مرجع دينى خود بدانند. در نظر آنان، على(علیه السلام) مانند خلفاى ديگر و حتى پايين‏تر از دو خليفه نخستين بود. از اين رو، وقتى حضرت تصميم گرفت بدعت‏هاى خلفاى پيشين را براندازد و فهرستى بلند بالا از بدعت‏هاى عبادى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى گذشتگان ارائه داد، بامخالفت مردم روبه رو شد و در اجراى اين برنامه اساسى ناكام ماند. توجه به يكى از اقدام‏هاى امام(ره) و واكنش مردم مى‏تواند در درك فضاى فكرى مردم آن روزگار سودمند باشد. صلاة تراويج (هزار ركعت نماز نافله در شب‏هاى ماه مبارك رمضان) مستحب است. عمر دستور داده بود آن را به جماعت بخوانند و خود گفته بود، «نعمت البدعة؛ بدعت خوبى است.»31 امام(علیه السلام) در برابر اين بدعت ايستاد و مردم را از جماعت خواندن باز داشت. وقتى اين خبر پخش شد، فرياد «واسنت عمراه» از گوشه و كنار لشكرش برخاست و كار به جايى رسيد كه بيم شورش مى‏رفت. حضرت(علیه السلام) ناگزير عقب نشينى كرد.32 آرى، اگر اوضاع كمى بهبود مى‏يافت و حضرت(علیه السلام) از جنگ‏هاى داخلى فراغت حاصل مى‏كرد، اميد آن بود كه بر اصلاحات بيش‏تر تأكيد ورزد و سنت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را در همه ابعادش احيا كند. چنان كه خود مى‏فرمود: «لوقد استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء؛33 اگر ازاين فتنه‏ها و لغزشگاه‏ها باقدرت بگذرم، دگرگونى‏هاى بسيار پديد مى‏آورم.»ب) شرايط سياسىحضرت على(علیه السلام) حكومتش را در يكى از دشوارترين موقعيت‏هاى سياسى آغاز كرد؛ زيرا از يك سو براى نخستين بار در ميان مسلمانان جايگاه مقدس خلافت به خون آغشته شده بود؛ و از سوى ديگر، نيروهاى پرشور و انقلابى كه امام مى‏دانست به زودى شور و هيجانشان فرو مى‏نشيند، وى را محاصره كرده بودند و با شدت از او مى‏خواستند خلافت را بپذيرد. با توجه به مخالفت‏هاى حضرت(علیه السلام) با عثمان و وجود قاتلان عثمان در ميان بيعت كنندگان، در معرض اتهام قرار دادن حضرت(علیه السلام) براى مغرضانى چون معاويه و دست‏اندركاران واقعه جَمل كارى ساده بود.افزون بر اين، امام مى‏دانست تنى چند از اصحاب شوراى عُمَر مانند طلحه و زبير كه با ورود در شوراى عُمَر باور كرده بود مانند عثمان براى خلافت شايستگى دارند، در قتل عثمان دخالت دارند. اين گروه، با توجه به كهولت سن عثمان، هر لحظه منتظر مرگ او بودند تا بر سرير خلافت پنجه افكنند و چون زندگى عثمان به درازا كشيد، طاقت از كف داده، با بهانه قرار دادن فسادهاى عثمان كه خود نيز از آن بهره‏برده بودند، در جهت سرنگونى وى كوشيدند. حضرت، در نامه به معاويه به قدرت‏طلبى طلحه و زبير اشاره كرده، مى‏فرمايد: «انهما طلبا الملك و نكتاالبيعة34؛ آن دو [طلحه و زبير] درخواست حكومت داشتند و از اين رو بيعت شكستند.»در كنار اين عوامل نوميد كننده بايد معاويه را نيز افزود. امام از جاه‏طلبى و قدرتمندى معاويه آگاه بود. امام مى‏دانست او به شدت مراقب اوضاع است. معاويه، بدان سبب كه كشته عثمان را براى اهدافش سودمندتر مى‏دانست، درخواست‏هاى فراوان كمك عثمان را ناديده گرفت و به انتظار قتل وى نشست تا از موقعيت جديد به سود خويش بهره گيرد. حضرت كه از اين مشكلات آگاهى داشت، از مردم مى‏خواست سراغ ديگرى روند. آن بزرگوار، با توجه به دشوارى‏هاى ياد شده، آينده را تاريك، سخت، فتنه‏آميز و خسته كننده مى‏ديد و مى‏فرمود: «ما به استقبال حوادث و امورى مى‏رويم كه رنگارنگ و فتنه آميز است و چهره‏هاى گوناگون دارد و دل‏ها بر اين بيعت ثابت و عقل‏ها بر اين پيمان استوار نمى‏ماند.»35 در اين موقعيت، تنها بدان سبب كه حجت بر او تمام شده بود، ناگزير خلافت را پذيرفت. بدان اميد كه با همه مشكلات اصلاحاتى پديد آورد و حق ستمديگان را از ستمگران بستاند.36امام(علیه السلام) مشكلات رابه درستى درك كرده بود. پس از فروكش كردن شور و هيجان انقلابى و بازگشت مردم به شهرهاشان، فتنه انگيزان سربرآوردند، طلحه و زبير به سمت بصره روان شدند تا با سپاهى عظيم با حضرت مقابله كنند. حضرت على(علیه السلام) كه خليفه مسلمانان به شمار مى‏آمد، براى مقابله با آن‏ها از مدينه بيرون رفت؛ ولى تنها700 نفر باوى همراه شدند. ج) شرايط اجتماعىكوفه، جز چند ماه آغازين حكومت، مركز خلافت آن حضرت به شمار مى‏آمد. اين شهر كه مدل كوچكى از جامعه آن روز مسلمانان بود، از مشكلات بسيار رنج مى‏برد. شمارى از اين مشكلات عبارتند از: الف) فاصله طبقاتى‏مهم‏ترين مشكل اجتماعى آن روزگار شكاف طبقاتى روبه فزونى بود. اين شكاف در آغاز با برنامه‏هاى اقتصادى عمر شكل گرفت. او با اين توجيه كه تلاشگران در راه پيشرفت اسلام بايد سهم بيش‏ترى از بيت المال دريافت دارند، تبعيض طبقاتى را بنيان نهاد. بر اساس نظام پرداخت (نظام عطا) او، شركت كنندگان در جنگ بدر سالانه پنج هزار درهم دريافت مى‏كردند. آنان كه در فاصله ميان بدر و حديبيه (در سال ششم هجرت) اسلام آورده‏اند، چهار هزار درهم سهم داشتند. مسلمانان بعد از حديبيه تا پايان جنگ‏هاى ردّه در سال 12ق. سه هزار درهم دريافت مى‏كردند و نومسلمانان دويست درهم.37 اين نظام كه از توجيه به ظاهر اسلامى بهره مى‏برد ، در زمان عثمان نيز ادامه يافت و سبب شد طبقه‏اى ثروتمند كه عمدتاً از اصحاب با سابقه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، در جامعه پديد آيد. تاريخ ثروت بعضى از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را چنين گزارش مى‏دهد:1- زبير بن عوام پنجاه هزار دينار، هزار اسب، هزار بَرده و زمين و خانه‏هاى فراوان در گوشه و كنار مملكت اسلامى مانند بصره، كوفه و اسكندريه داشت. 2-طلحة بن عبيدالله در كوفه و مدينه خانه‏هاى اشرافى داشت و درآمدش از محصول عراق هر روز هزار دينار بود. 3- دارايى عبدالرحمن بن عوف صد اسب، هزار شترو ده هزار گوسفند بود. 4- زيدبن ثابت زمين‏ها و خانه‏هايى به ارزش صدهزار دينار داشت. شمش‏هاى طلا و نقره او به اندازه‏اى بود كه بعد از مرگش براى تقسيم آن در ميان وارثان، مجبور شدند آن‏ها را با تبر بشكنند. 5. عثمان، هنگام كشته شدن، داراى 150 هزار دينار و يك ميليون درهم و زمين هايى به ارزش هزار دينار و اسب و شتر بسيار بود.38 آنچه به اين فاصله طبقاتى شدت بخشيد، سياست استيثار عثمان بود. استيثار يعنى مقدم داشتن خود و وابستگان خود در بهره‏گيرى از منابع. حضرت على(علیه السلام)، در اشاره به اين سياست، مى‏فرمايد: «استأثر فاساء الاثَرَة؛39 او به انحصارطلبى روى آورد و در آن بد پيش رفت.»40امام در مقابل اين شكاف طبقاتى عظيم و سياست‏هاى مخرب و نهادينه شده‏41 قرار داشت. آن بزرگوار براى مقابله با اين پديده سه گام اساسى برداشت: 1- اعلام سياست مساوات‏2- اجراى قاطعانه اين سياست 3- تلاش در راه برافكندن توجيهات دينى اين سياست گام‏هاى اول و دوم در بخش (اصول گرايى و ارزش مدارى) توضيح داده شد. حضرت درگام سوم، نخست بيان كرد اموال بيت المال از آن خدا است و همه مسلمانان به گونه‏اى مساوى در آن بهره دارند42 و و در اين مورد، حتى او و حسن و حسين(علیه السلام) با يك برده بينى بريده حبشى يكسانند. امام به سهل بن حنيف، صحابى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، با غلام تازه مسلمانش يك مقدار پرداخت كرد؛ سپس مبناى دينى كردارش را بيان داشت و يادآور شد: «پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) سابقان در اسلام و تازه مسلمانان را برابر مى‏داد.43»آنگاه به نفى اين توهم نهادينه شده كه هر كس در راه اعتلاى اسلام بيش‏تر شمشير زده، بايد بيش‏تر دريافت كند، روى آورد و فرمود: قدمت در اسلام و تلاش درراه اعتلاى آن چيزى نيست كه در برابرش اموال دنيوى قرار گيرد و فضيلتى نيست كه در مقابل اموال بيت المال فروخته شود. اين كار را اجر و فضيلتى است كه پاداشش را خداوند در روز قيامت خواهد داد.44 ب) بافت فرهنگى اجتماعى‏بافت فرهنگى اجتماعى كوفه مشكل ديگر امام(علیه السلام) به شمار مى‏آمد. در آن روزگار، قبايلى كه با آغاز فتوحات در ايران، با انگيزه‏هاى مختلف دينى و اقتصادى از نقاط مختلف جزيرة العرب به سمت ايران سرازير شده بودند، در كوفه زندگى مى‏كردند.در ميان اين جمع، عدّه‏اى از اصحاب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز حضور داشتند كه به تعليم مسائل دينى آن‏ها مشغول بودند. اين عده خود را مجتهد و صاحب نظر در دين اسلام و احكام الاهى مى‏دانستند و همين تلقى را به شاگردان خود منتقل كردند. روح سركش و آزاد و نظام ناپذير عرب‏هاى بيابانگرد با ادعاى اجتهاد و صاحب نظرى در اسلام دست به دست هم داده از كوفه شهرى پرتزلزل و ملتهب و سركش ساخته بود. به گونه‏اى كه مردمش، در همان آغاز بنيان و در زمان خلافت عُمر، بارها به اعتراض برخاستند و از عمر خواستند فرماندارانش را عزل كند. عمر نيز در مقابل اين سركشى‏ها، با اين توجيه كه عزل يك فرماندار از مقابله با صدهزار شمشير آسان‏تر است،45 تسليم شد.اين ويژگى در زمان حكومت حضرت على(علیه السلام) نيز وجود داشت و كوفيان در موارد متعدد با آن بزرگوار مخالفت كردند كه اوج آن در ماجراى حكميت و پديد آمدن خوارج تحقق يافت. خوارج عمدتاً از قبايل بدوى بودند كه با حفظ و قرائت قرآن خود را مجتهدانى صاحب نظر مى‏دانستند. مخالفت‏هاى آن‏ها چنان بود كه قدرت مانور را از امام سلب كردند تا جايى كه خود فرمود: «لا رأى لمن لايطاع؛46 كسى كه [حاكمى‏] پيروى نمى‏شود، نمى‏تواند نظرش را اجرا كند.» آن‏ها گاه آن قدر عرصه را بر حضرت(علیه السلام) تنگ مى‏كردند كه آن بزرگوار ناگزير با عباراتى چون «يا اشباه الرجال و لارجال؛ اى شبيه مردان كه مرد نيستيد» آنان را مخاطب قرار مى‏داد و چنين شكوه و گلايه مى‏كرد: «اى كودك صفتان بى‏خرد كه عقل‏هاى شما به عروسان پرده نشين شباهت دارد، چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى‏ديدم و هرگز نمى‏شناختم. شناختن شما سوگند به خدا كه جز پشيمانى حاصل نداشت و اندوهى غمبار سرانجام آن شد. خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پرخون و سينه‏ام از خشم شما مالامال است....»47البته واكنش امام همواره اعترض نبود. گاه اندوهش را با خدايش در ميان مى‏نهاد: «خدايا، من اين مردم را خسته كردم و آن‏ها نيز مرا خسته نمودند. آن‏ها از من به ستوه آمده و من از آن‏ها به ستوه آمدم. به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما و به جاى من بدتر از من بر آن‏ها مسلط كن.»48در مقابل اين مردم، ساكنان شام قرار دارند كه معاويه و بنى‏اميه را برترين مسلمانان مى‏دانند و همگى يكپارچه در فرمان اويند. اين امر در سابقه شهرنشينى و نظام پذيرى آنان، شناخت ناقص و محدودشان از اسلام كه آن را در اسلام اموى منحصر مى‏دانستند و نيز ارتقاى شرايط زندگى آن‏ها، در مقايسه با قبل از اسلام، ريشه دارد. اينان چنان، در پيروى از معاويه، استوار بودند و جان فشانى مى‏كردند كه حضرت على(علیه السلام) آرزو مى‏كرد، كاش معاويه ده كوفى گرفته، در مقابل يك شامى به او بدهد.49 راه تسلط بر مردم كوفه‏تنها راه تسلط و اصلاح اين مردمان نظام‏ناپذير، پرادّعا، كم فرهنگ و مخالف نواز تازيانه و شمشير بود. چنان كه تجربه تاريخى نشان داد، حاكمان مستبدى چون زياد، عبيدالله بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى كه با كوچك‏ترين بهانه‏اى شمشير مى‏كشيدند و كوفيان را با بدترين نوع شكنجه و در زندان‏ها جاى مى‏دادند، توانستند بر اين مردمان چيرگى يابند. حضرت على(علیه السلام) خود بهتر از هر كس اين راه درمان را مى‏دانست و به آن تصريح مى‏كرد؛ اما اجراى آن را با اصول و ارزش‏هاى الاهى خويش ناسازگار مى‏شمرد و اين نوع اصلاح را موجب فساد خود و دينش مى‏دانست؛50 زيرا اين كار فساد حاكم اسلامى و نزديك‏ترين فرد به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار مى‏آمد و جز نابودى اصول و ارزش‏هاى دينى نتيجه‏اى نداشت. با توجه به مقدمات و مبانى گفته شده، پاسخ پرسش‏ها و اشكالات آغازين دشوار نمى‏نمايد. در شماره بعد به سؤالات ذيل پاسخ خواهيم گفت:چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حكومت خود سياستى خشن در پيش گرفت؟چرا حضرت على(علیه السلام) با در پيش گرفتن سياست تقسيم مساوى بيت المال سبب بى مهرى خواص به حكومت خود شد؟چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حكومت خود طلحه و زبير را به كار نگمارد؟ چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حكومت خود با معاويه كنار نيامد، تا در فرصت مناسب و با قدرت بر كنارش سازد؟چرا حضرت على(علیه السلام) براى تسلط بر امور مستبدانه عمل نكرد؟ پي نوشت:1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه‏15.2- همان، خطبه 16.3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 46.4- الكامل فى ا لتاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 223.5- نهج البلاغه، حكمت 410.6- نهج البلاغه، خطبه 200.7- همان، خطبه 33.8- همان، خطبه 131.9- همان، خطبه 3.10- همان، خطبه 126.11-الغارات، ص 29.12- نهج البلاغه، نامه 70.13- الغارات، ص 379.14- نهج البلاغه، نامه 41.15- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 200.16- بحارالانوار، ج 32، ص 386.17- نهج البلاغه، خطبه 205.18- غررالحكم.19- نهج البلاغه، حكمت 110.20- مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 364.21- نهج البلاغه، خطبه 3.22- همان، خطبه 229.23- براى اطلاع بيش‏تر مراجعه شود به تدوين السنة الشريفة، سيد محمد رضا حسينى جلالى، ص 409 - 422.24- براى اطلاع بيش‏تر ر.ك: النص و الاجتهاد، سيد عبدالحسين شرف الدين و الغدير، علامه امينى، ج 6 - 9.25- ر.ك: النص و الاجتهاد.26- موسوعة على بن ابى طالب، ج 3، ص 137 - 194.27- نهج البلاغه، خطبه‏16.28- همان، نامه 53.29- همان، خطبه 193.30- همان، خطبه 92.31- تاريخ اليعقوبى، احمدبن ابى واضح، ج 2، ص 140.32- الروضة من الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 85 - 90.33- نهج البلاغه، حكمت 272.34- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 5، ص 106.35- نهج البلاغه، خطبه 92.36- همان، خطبه 3.37- تاريخ الطبرى، محمد بن جرير طبرى، ج 3، ص‏108 و 109.38- اعلام سياست مساوات.39- نهج البلاغه، خطبه 30.40- شرح نهج البلاغه. ابن ابى الحديد، ج 7، ص 42 و 43.41- براى آگاهى از موارد فراوان استيثار عثمان ر.ك:موسوعة على بن ابى طالب. ج 3، ص 140 - 153.42- نهج البلاغه، خطبه 126.43- همان.44- بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 32، ص 17 و 18.45- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 243.46- نهج البلاغه، خطبه 27.47- همان.48- همان، خطبه 25.49- همان، خطبه 97.50- همان، خطبه 69.
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن