تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى كه روزه او را از غذاهاى مورد علاقه‏اش باز دارد برخداست كه به او از غذاهاى بهشتى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798463880




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مذهب اماميه و فقه اماميه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مذهب اماميه و فقه اماميه
مذهب اماميه و فقه اماميه     مقاله اي از: حيدر علي قلمداران و نقد آن ناقد: مهدي لطفي چكيده: مقاله حاضر نوشتاري در نقد مكتب تشيع است كه در آن نويسنده اعتقاد اماميه در لزوم تبعيت از اهل بيت عليهم‏السلام و خلافت بلافصل علي عليه‏السلام را، مورد نقد قرار مي‏دهد.   1. بنيان مذهب اماميه در برابر ديگر مذاهب اسلامي، بر اين اصل استوار است كه علي عليه‏السلام و يازده فرزندش، از سوي خداوند به وسيله رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به خلافت و وصايت آن حضرت انتخاب شده؛ پس شوراي مهاجرين و انصار براي انتخاب خليفه و امام مسلمين نامشروع و باطل بوده است! امّا اين ادّعا با نامه صريحي كه خود فرقه اماميه از علي عليه‏السلام نقل كرده‏اند، مخالفت دارد؛ چنان ‏چه در نهج‏البلاغه نامه ‏اي از علي عليه‏السلام بدين صورت گزارش شده است: «انه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه فلم يكن لشاهد أن يختار و لا لغائب أن يرد، و انما الشوري للمهاجرين و الأنصار فان اجتمعوا علي رجلٍ و سموه إماما كان ذالك للّه رضي فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعه ردّوه الي ما خرج منه فان أبي قاتلوه علي إتباعه غير سبيل المؤمنين...؛ گروهي كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، به همان طريق با من بيعت كردند، پس كسي كه شاهد بوده، نبايد ديگري را اختيار كند و كسي كه غايب بوده، نبايد منتخب آنها را رد كند، و جز اين نيست كه شورايي از مهاجرين و انصار است، بنابراين اگر آنها بر مردي اتفاق كردند و او را امام ناميدند، اين كار موجب رضاي خداست. پس كسي كه به سبب طعن و بدعت از امر ايشان بيرون رفت، او را برمي‏گردانند؛ اگر از برگشت خودداري نمود، با او مي‏جنگند كه غير راه مؤمنان را پيروي كرده است»1 اين نامه علاوه بر نهج‏البلاغه، در يكي از كتاب‏هاي معتبر و قديم تشيع نيز ديده مي‏شود كه آن (واقعه صفين) تأليف نصر بن مزاحم السفري متوفي 412 هجري قمري است كه اخيراً در ايران تجديد چاپ شده است كه در صفحه 29 آن همين نامه آمده. مفاد نامه مزبور با قرآن كريم نيز مي‏سازد، كه در سوره توبه آيه شريفه 100 مي‏فرمايد: «وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري تَحْتَها اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أبَدًا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ؛ و پيشي گيرندگان نخستين از مهاجرين و انصار و كساني كه به وسيله نيكوكاري از ايشان پيروي كردند، خدا از همه آنان راضي شده و آنها نيز از خدا خشنودند و براي ايشان باغستان‏هايي مهيا فرموده كه نهرها از زير درختان آنها روان است و هميشه در آنجا خواهند ماند و اين رستگاري بزرگي است». چنان ‏كه ملاحظه مي‏شود خداوند در اين آيه كريمه، صريحا به پيشي‏گيرندگان مهاجر و انصار، وعده بهشت داده است، و نيز درباره امور آنها فرموده است: «وَ أمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ؛ و كارشان را به مشورت يكديگر انجام دهند». اينك اگر عده‏اي بهشتي به شورا بنشينند و كسي را به عنوان پيشوا تعيين كنند، آيا اين كار مخالف رضاي خداست؟ يا به قول علي عليه‏السلام «كانّ ذلك للّه رضي». شگفتا كه فرقه اماميه نه به آنچه خودشان از علي عليه‏السلام روايت مي‏كنند، توجه كافي دارند و نه به آيات صريح قرآن!! در نهج‏البلاغه (خطبه 27) علي عليه‏السلام فرمود: «و اللّه ما كانت لي في الخلافة رغبُة و لا في الولاية إربة و لكنكم دعوتموني اليها و حملتموني عليها؛ سوگند به خدا من رغبتي به خلافت نداشتم و نيازي به ولايت در من نبود، شما مرا به سوي خلافت خوانديد و مرا بدان وادار كرديد». اگر علي عليه‏السلام از سوي خدا براي خلافت و ولايت تعيين شده بود، چرا ميل و رغبت نداشت و از آن روي ‏گردان بود؟ آيا رسول‏اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم به نبوت و رسالت خود بي ‏ميل و بي ‏رغبت بود؟! اگر علي عليه‏السلام از سوي خدا انتخاب شده بود، چرا با ابوبكر و عمر بيعت كرد؟ چنان ‏چه در كتب شيعه اماميه، بدان تصريح شده است؟ در كتاب غارات ثقفي و مستدرك نهج البلاغه و ديگر كتب اماميه آمده. به عنوان نمونه در الغارات اثر ابو اسحاق ثقفي (متوفي 283 هجري) مي‏خوانيم كه علي عليه‏السلام پس از قتل محمد بن ابي ‏بكر نامه‏اي به ياران خود در مصر نوشت، ضمن آن نامه، از خلافت ابوبكر ياد كرده، مي‏نويسد: «فمشيت عند ذالك إلي أبي بكر فبايعته؛ در آن هنگام به سوي ابوبكر رفتم و با او بيعت كردم». شيعه اماميه مي‏گويند: آن دو غاصب و ظالم بودند، پهلوي فاطمه زهرا عليهاالسلام را شكستند!! اما اگر ادّعاي شيعه اماميه را به قرآن عرضه كنيم، مي ‏بينيم قرآن درباره مهاجرين مي‏فرمايد: «اگر به آنها در زمين قدرت دهيم، نماز بر پاي مي‏دارند و زكات مي‏دهند و امر به معروف و نهي از منكر مي‏نمايند». ولي شيعه مي‏گويد؛ چون خدا به ايشان قدرت داد، خلافت علي عليه‏السلام را غصب كردند و ظلم نمودند و فاطمه عليهاالسلام را آزردند! خداي متعال در سوره حج آيات 40 و 41 مي‏فرمايد: «الَّذينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقِّ إلاّ أنْ يَقُولُوا رَبُّنا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيها اسْمُ اللّهِ كَثيرًا وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إنَّ اللّهَ لَقَوِيُّ عَزيزٌ * الَّذينَ إنْ مَكَّنّاهُمْ في اْلأَرْضِ أقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ». آيا ما دست از نامه‏هاي موثق علي عليه‏السلام و آيه‏هاي قرآن برداريم و ادّعاهاي اين و آن را باور كنيم و در ميان امّت اسلام اختلاف‏اندازي و فرقه‏ بازي راه بيندازيم؟ مگر خداوند نمي‏ فرمايد: «وَ لا تَفَرَّقُوا؛ پراكنده نشويد». وانگهي، چرا از دوازده امام در قرآن نام و وصفي نيست، ولي از اصحاب كهف و ذوالقرنين و لقمان و هارون و غيره به تفصيل سخن آمده است؟ آيا كتاب هدايت بايد آنچه را كه قرن‏ها مايه اختلاف امّت مي‏شود، فروگذارد و درباره گذشتگان سخن بگويد؟ آخر انصاف شما كجا رفت؟ بارها ديده‏ايم كه علماي اماميه (هداهم اللّه تعالي الي الحق) به حديث غدير استشهاد مي‏كنند كه علي عليه‏السلام از سوي رسول‏اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به خلافت انتخاب شده، در حالي كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمبه مناسبت اختلافي كه عدّه‏اي با علي عليه‏السلام پيدا كرده بودند، در ميان راه نه در مكه و مدينه، از ولايت يعني از محبت او سخن گفت نه از خلافت او. آن وقت گروهي از علي عليه‏السلام و فرزندانش جلو مي‏افتند، و نامه‏هاي او را كه خودشان نقل كرده‏اند، به تأويل مي‏برند و سخنانش را تعريف مي‏كنند و به آثار فرزندانش توجه نمي‏كنند؟ تا آراي خود را به كرسي بنشانند و نسبت ضلالت به اكثريت مسلمين از صدر اسلام تا كنون بدهند. آيا از پاسخ‏ گويي در قيامت نمي‏ترسند؟! گاهي استدلال مي‏كنند كه در صحيح بخاري آمده است كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «ايتوني بدواة و قرطاس أكتب لكم كتابا آن تضلوا بعدي أبدا»؛ يعني «دوات و كاغذ براي من بياوريد تا چيزي براي شما بنويسم كه هرگز پس از من گمراه نشويد». آن‏ گاه گويند چون عمربن‏ خطاب گفت: (حسبنا كتاب اللّه‏) يعني: «كتاب خدا براي ما كافي است». و پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از نوشتن صرف نظر كرد. درحالي ‏كه به نظر اماميه رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قصد داشت درباره خلافت علي عليه‏السلام چيزي بنويسد: پاسخ اينكه: اولاً رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم امّي بود و خط نمي‏نوشت ولي در اين روايت آمده: (اكتب لكم) يعني تا براي شما بنويسم، و اگر مقصود آن بود كه بگويم ديگران براي شما بنويسند، مي‏فرمود: املي عليكم (يعني براي شما املا كنم.) ثانيا بر طبق اين روايت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم (معاذ اللّه‏) پايه گمراهي را تا ابد در ميان امتش نهاد، زيرا فرمود: بنويسم و هرگز ننوشت! يا اينكه قرآن مجيد فرمود: «الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينا»؛2 «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»، ثالثا اگر اين امر به دستور خدا بود، چگونه مي‏شود گفت كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور خدا را به خاطر مخالفت عمر ترك كرد؟! چهارم بنابر آنكه حديث كاملاً صحيح و بدون اشكال باشد به هر صورت رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چيزي ننوشت و جانشين تعيين نكرد، پس فرقه اماميه چرا بر سر كاري كه ا نجام نشده با امت اسلامي به مخالفت برخاسته و به سايرين نسبت گمراهي و ضلالت مي‏دهند؟! پنجم از كجا مي‏دانند كه پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در صورتي كه نامه‏اي مي ‏نوشت، دوازده امام از خاندانش را براي امامت تعيين مي ‏فرمود، مگر ايشان علم غيب دارند و از ما في الضمير رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آگاهند؟! ششم اگر آقايان به صحيح بخاري اعتماد دارند، پس چرا اين حديث را كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با ابوبكر و عمر و عثمان به بالاي كوه احد رفتند و رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اشاره به كوه فرمودند: «فليس عليك الا نبي و صديق و شهيدان؛ بر بالاي تو جز پيامبر و صديق راست كردار و راست گفتار و دو شهيد كساني كه در راه خدا بقتل مي ‏رسند كسي ديگر نيست».3 نمي‏پذيرند؟! مي‏گوييد درباره علي عليه‏السلام روايات بسياري داريم كه بايد از آنها تبعيت كنيم. مي‏گوييم: درباره ابوبكر و عمر نيز روايات بسيار آمده، مبني بر اينكه بايد آن دو را تبعيت كرد، و اين روايات قابل جمع‏اند و منافات با هم ندارند مثل آنچه از رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مروي است كه فرمودند: «اقتدوا باللذين من بعدي أبي‏بكر و عمر؛ پس از من به ابوبكر و عمر اقتدا كنيد». يا فرمودند: «إني لا ادري ما بقائي فيكم فاقتدوا باللذين من بعدي، و أشار إلي أبي بكر و عمر؛ من نمي‏دانم كه چند روز ميان شما مي‏مانم. پس از من به اين دو تن اقتدا كنيد و به ابوبكر و عمر اشاره فرمودند». اين حديث را ترمذي در صحيح خود آورده و ديگران نيز به اسناد گوناگون نقل كرده‏اند. البته ما فضائل علي عليه‏السلام و اهل‏بيت عليهم‏السلام را انكار نمي‏كنيم و حتي برتري علي عليه‏السلام بر ديگر خلفا را رد نمي‏نماييم؛ اما موضوع انتخاب آن حضرت از سوي خدا براي خلافت، امري ديگر است كه با آثار موثق خود علي عليه‏السلام از طريق شيعيه اماميه نمي‏سازد، تا چه رسد به آثاري كه اهل سنت روايت كرده‏اند. به عنوان نمونه علاوه بر آنچه گفته شد، مسعودي كه علماي اماميه او را از خود مي‏دانند؛ در جزء دوم از كتاب مروج الذهب در ص 412 مي‏نويسد: «دخل علي، علي الناس يسألونه، فقالوا يا أمير المؤمنين ارايت إن فقدناك و لا نفقدك أنبايع الحسن؟ قال: لا آمركم ولا أنهاكم و انتم أبصر؛ «مردم در زمان خلافت علي عليه‏السلام و پس از ضربت خوردن آن حضرت، بر علي عليه‏السلام وارد شدند و پرسيدند: اي اميرمؤمنان به ما خبر ده كه اگر تو را از دست داديم، و خدا كند كه از دستت ندهيم، آيا با حسن عليه‏السلام فرزندت بيعت كنيم؟ علي عليه‏السلام فرمود: من نه به شما امر مي‏كنم كه بيعت كنيد و نه شما را از اين كار نهي مي‏نمايم. شما به‏كار خود بيناتريد». باز در ص 414 مي‏نويسد: مردم به علي عليه‏السلام گفتند: «إلا تعهد يا أميرالمؤمنين؟ قال: ولكني اتركهم كما تركهم رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم؛ اي امير مؤمنان آيا عهد خلافت را به كسي واگذار نمي‏كني؟ فرمود: نه. ليكن ايشان را ترك مي‏كنم همچنان‏ كه رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آنها را ترك كرد و كسي را به خلافت نگماشت». اين آثاري است كه شيعه اماميه در كتب تاريخ و حديث خودشان از علي عليه‏السلام آورده‏اند و نظاير همين آثار را اهل سنت و شيعه زيديه نيز از آن حضرت نقل كرده‏اند. مانند آنچه احمد بن حنبل در مسند، جلد 1، صفحه 130، رقم 1078 آورده است كه مضمون ما را بازگو مي‏كند، و همين آثار كه خود اماميه ناقل آنند، حجت ما بر ايشان نزد پروردگار است. مانند آنچه در مستدرك، وسائل الشيعه و بحار الانوار مجلسي آورده‏اند كه علي عليه‏السلام فرمود: «ولو اجب في حكم اللّه‏ و حكم الاسلام علي المسلمين بعد ما يموت امامهم أو يقتل ضالا كان او مهتديا، مظلوما كان أو ظالما، حلال الدم أو حرام الدم إن لا يعملوا عملاً ولا يحدثوا حدثا ولا يقدموا يدا او رجلا ولا يبدوا بشي قبل إن يختاروا لانفسهم (در بحار الانوار لجميع امرهمه) اماما عفيفا عالما عارفا بالقضاء والسنة؛ در حكم خدا و اسلام بر مسلمين واجب است پس از اينكه امامشان مُرد يا كشته شد، خواه گمراه باشد يا راه يافته، مظلوم باشد يا ظالم، خونش حلال باشد يا حرام، در هر صورت واجب است كه مسلمين هيچ عملي انجام ندهند و كاري نكنند و دست به جلو نبرند و پاي فرا پيش ننهند و عملي را شروع نكنند، مگر آنكه پيش از هر كاري براي خودشان امامي انتخاب نمايند كه عفيف و دانشمند و آگاه از قضا و سنت باشد»4 در اينجا هم چنان ‏چه ملاحظه مي‏شود، علي عليه‏السلام امامت را امري اختياري و انتخابي مي‏شمارد نه انتصابي و تعيين شده از جانب خدا. 2. ادّعاي دوم شيعه اماميه آن است كه اهل بيت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از هرگونه سهو و خطا وفراموشي معصوم‏اند و به هيچ وجه اشتباه در آراء ايشان راه ندارد، و لذا مسلمين بايد در امور فقهي و تفسيري از ايشان تبعيّت كنند و جز به آثار آنها كه در كتب حديث اماميه آمده، به چيز ديگري متمسّك نشوند. اين ادعا نيز از چند جهت خطا است: اول آن‏كه پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه به تصديق اماميه و ديگران از همه افراد خاندانش مقام بالاتر داشت، از اشتباه و خطا مصون نبودند، چنان‏ چه به نقل قرآن اين موضوع ثابت مي‏شود. خداي تعالي خطاب به پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏فرمايد: «لم أذنت لهم؛ چرا به ايشان اجازه داده‏اي»؟! باز مي‏فرمايد: «يا أيّها النّبي لم تحّرم ما أحّل اللّه لك تبتغي مرضات أزواجك؛ اي پيامبر چرا چيزي را كه خدا براي تو حلال كرده است، بر خود حرام مي‏كني و از اين راه خشنودي همسرانت را مي‏جويي؟». اين قبيل آيات در قرآن مجيد نشان مي‏دهد كه پيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گاهي دچار اشتباه هم مي‏شده و به كساني اجازه مي‏داده كه از جنگ تخلف كنند يا به خاطر رضاي همسرانش خود را به سختي مي‏افكنده است و از امر حلالي، خود را محروم مي ‏ساخته است. ولي فرق پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با ديگران در اين بود كه خداي سبحان او را از اشتباهش آگاه مي‏فرمود و به اصلاح دستور مي‏داد، امّا اين نوع ارتباط ميان خدا و غير پيامبر نبود. لذا آنها اشتباه مي‏كردند، امّا چون مقام نبوت نداشتند؛ خدا آنها را به وسيله وحي مطلع نمي‏كرد و خاندان پيامبر هم شامل همين حكم مي‏ شدند و اشتباهاتي در تاريخ از آنها نقل شده كه خواهد آمد. دوم آن‏ كه آياتي صريح در قرآن آمده كه نسبت نسيان و فراموشي به رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏دهد. از قبيل: «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إذا نَسيتَ؛ خدايت را ياد كن چون دچار فراموشي شدي» كه در سوره كهف آيه 24 آمده و به اتفاق مفسّران رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به مشركان مكه كه درباره أصحاب كهف سؤال كرده بودند، وعده داد؛ فردا پاسخ شما را از پيك وحي مي‏گيرم، ولي گفتن (ان شاء اللّه‏) را از ياد برد و وحي الاهي براي تربيت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مدتي نيامد و پس از تأخير چنين نازل شد كه: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا* إلاّ أنْ يَشاءَ اللّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إذا نَسيتَ؛ در هيچ موردي مگو كه من آن را فردا انجام مي‏دهم، مگر آن‏ كه بگويي اگر خدا بخواهد و خداي خود را به ياد آور، چون فراموش كردي». در اين صورت اهل بيت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چگونه از همه نوع فراموشي يا اشتباه مصون بودند؟ مگر خداي تعالي به پيامبرش نفرمود: «وَ إمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ؛ اگر شيطان ياد مرا از ياد دل تو فراموش كرد بعد از ياد آوري مجدد من، ديگر با ظالمان منشين».5 در نهج‏البلاغه، نامه‏اي از علي عليه‏السلام آمده به فرماندار خود در شيراز يعني منذربن جارود عبدي، نوشته است. علي عليه‏السلام در نامه شماره 71 مي‏نويسد: «اما بعد، فان صلاح أبيك غرني منك و ظننت أنك تتبع هديه و تسلك سبيله؛ شايستگي پدرت مرا درباره تو فريب داد و گمان كردم كه دنبال هدايت او مي‏روي و از طريقي كه پدرت رفت رهسپار مي‏شوي». و منذر بن جارود كسي بود كه علي عليه‏السلام درباره وي اشتباه كرد، او را به حكومت شيراز فرستاد و او هم چهارهزار درهم از بيت‏المال را تصرف كرده به نزد معاويه گريخت. چنان ‏چه شارحين نهج البلاغه نوشته‏اند. مي‏بينيد كه اشتباهي رخ داده، ولي خداوند فرشته‏اي نازل نفرمود و به علي عليه‏السلام وحي نكرد و او را از خيانت منذر بن جارود خبر نداد؛ بلكه پس از گريختن وي، علي عليه‏السلام از حال او، به تاراج رفتن اموال مردم آگاه شد. شاهد ديگر آن است كه در تهذيب الأحكام شيخ طوسي رحمه‏الله (كه از كتب اربعه شيعه است، در جزء سوم صفحه 40 چاپ نجف) آمده است: «صلي علي علي الناس علي غير طهر و كانت الظهر ثم دخل، فخرج مناديه: ان أميرالمؤمنين صلي علي غير طهر فأعيدوا فليبلغ الشاهد الغائب؛ علي نماز ظهر را بدون وضو خواند. پس داخل منزل شد، آنگاه منادي آن حضرت بيرون آمد و اعلام كرد كه امير مؤمنان بدون وضو نماز خوانده و نمازتان را اعاده كنيد و حاضر به غائب ابلاغ كند». بنابراين فراموشي و سهو حتي در أعمال ديني اهل‏ بيت عليهم‏السلام راه داشته است. شيعه اماميه استدلال مي‏كنند به آيه شريفه تطهير (احزاب، 33) كه «إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا» و ادعا دارند كه به دليل اين آيه اهل بيت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از هر نوع خطا و اشتباه مصون بودند! جواب آن است كه اولاً خود رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به نص قرآن ‏گاهي اشتباه مي‏كردند، پس چگونه اهل بيتش از او جلو افتاده‏اند؟ ثانيا آيه مزبور از اراده تشريعي خدا در رفع پليدي اهل ‏بيت عليهم‏السلام سخن مي‏گويد، نه از اراده تكويني حق، كه جبر لازم آيد. و اين نوع اراده براي طهارت، درباره عموم مؤمنان نيز آمده است و اختصاص به اهل بيت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ندارد. چنان‏چه در سوره مائده آيه 6 مي‏فرمايد: «وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ؛ اما خدا اراده دارد شما را پاك كند» و اين دليل نيست كه همه مؤمنان از گناه و سهو و نسيان و خطا بركنار شده‏اند. خلاصه آن‏كه اهل بيت عليهم‏السلام هم مانند ديگر مردم از سهو و خطا دور نبوده‏اند. در سوره توبه آيه 122 خداوند فرموده است: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إذا رَجَعُوا إلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ؛ چرا از هر فرقه‏اي دسته‏ اي كوچ نمي‏كنند، رنج سفر را براي تحصيل فقه و علوم ديني تحمل نمي‏كنند؟ تا در دين خدا تفقه كنند و سپس برگردند و قوم خود را انذار نمايند» و اين آيه به صراحت مي ‏رساند كه فقه اسلامي تنها به وسيله اهل بيت عليهم‏السلام منتقل به مردم نمي‏شده، بلكه از هر طائفه‏اي عده‏اي مي‏آمدند و نزد رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تفقه مي‏كردند و سپس به ميان قوم خود بازگشته، تعليم مي‏دادند و آنها را از مخالفت با احكام خدا برحذر مي‏داشتند. علاوه بر اين در تاريخ آمده است كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مكرر اصحابشان را براي تعليم اقوام به سوي آنها مي‏فرستاد؛ مانند معاذ بن جبل و حادثه بئر معونه و رجيع. در تاريخ اسلام، معروف و مشهور است كه رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم عده‏اي را براي تعليم قرآن و احكام فرستاد و اعراب آنها را كشتند. خلاصه آن‏كه دين خدا تنها به وسيله اهل بيت عليهم‏السلام تبليغ نمي‏شد تا مردم موظف باشند فقه را تنها از ايشان اخذ كنند و كبار صحابه نيز مبلغ دين بودند و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پس از خطبه‏هايش، گاهي مي‏فرمود: «فليبلغ الشاهد الغائب؛ حاضر به غائب برساند.» و مي‏فرمود: «نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و افاها الي من لم يسمعها قرب حامل ليس بفقيه و رب حامل فقه الي من هو أفقه منه؛ خداوند بنده‏اي را كه سخن مرا شنيد و آن را حفظ كرد و به كسي كه نشنيده رسانيد خرم گرداند كه چه بسا كسي كه خود فقيه نيست، ولي سخن را به فقيه ‏تر از خود مي‏رساند». بنابراين موظف هستيم براي شناخت فقه اسلامي، به آثار صحابه كه در كتب صحاح اهل سنت آمده است نيز مراجعه كنيم و آنها را فقيه بناميم، چنان‏چه احاديث اهل ‏بيت عليهم‏السلام را كه در كتب زيديه و اماميه آمده، لازم است ببينيم و آنها را نقد كنيم و فقه اسلام را به طور جامع الاطراف بررسي نمائيم. فقه زيديه و اهل سنت مي‏تواند فقه اماميه را از يك مشكل اساسي بيرون بياورد، و آن مشكل اين است كه در فقه اماميه، معمولاً فقهاء معاصر خبر واحد را حجت مي‏دانند، و حتي قرآن را با آن تخصيص مي‏زنند و حجيت خبر واحد به قول خودشان در حال انسداد باب علم است؛ يعني چون راهي ندارند كه علم به احكام پيدا كنند، ناچار به ظن روي مي‏آورند. زيرا كه خبر واحد ظني است! به دليل آن‏ كه: اولاً ما نمي‏توانيم يقين كنيم راوي دروغ نگفته و به راستگويي او يقين نداريم، و يقين نداريم سهو و نسيان و خطا نكرده باشد به خصوص كه احاديث را ائمه اجازه داده بودند كه نقل به معنا شود و در طول هزار و چند سال انتقال يك حديث از چند نفر به يكد يگر به احتمال قوي، تغييراتي در مفاد آن ايجاد شده است؛ اما اگر ما به فقه زيديه و اهل سنت رجوع كرديم و يك روايت از طرق گوناگون و به اسناد متفاوت ديديم، اطمينان و علم به صدور آنها پيدا مي‏كنيم. پس خبر واحد وقتي حجت مي‏شود كه باب علم بسته باشد. و اين راه بحمد الله بسته نيست، ولي فقهاي اماميه مي‏خواهند از اين راه وارد شوند و به همان روايت ضعيف وظني خود كه اخبار واحده است، اكتفا مي‏كنند و به احكام عجيب و غريب مي‏رسند! به ويژه كه ائمه اهل بيت عليهم‏السلام از ترس خلفاي بني اميه و بني عباس غالبا در تقيه بودند و اظهار نظر صريح در احكام كمتر مي‏كردند. به علاوه كتب معروفي از ايشان در فقه باقي نمانده است و كتب فقهي و روايي شيعه، پس از عصر ائمه تدوين شده و از اخبار صحيح و مستقيم گردآوري گشته است؛ به عكس مذهب زيدي كه كتاب المجموع الفقهي يا المسند را از امام زيد در دست دارند كه املاء او و نوشته ابوخالد واسطي است كه شاگرد امام زيد بوده است. و همچنين از فقهاي اهل سنت كتبي مانند الموطأ از امام مالك، يا آلام اثر امام شافعي، يا المسند اثر احمد بن حنبل موجود است. ولي از امامان شيعه كتابي فقهي در دست نيست و روايات متضاد و مختلف آنها را در قرون بعد، ديگران جمع‏آوري كرده ‏اند، مانند كتب اربعة (كافي، تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه). بنابراين برعلماي منصف لازم است كه آثار اماميه را با فقه و روايات مذاهب ديگر تطبيق كنند و از راه علمي شركت نمايند كه خداوند در سوره اسراء آيه 36 مي‏فرمايد: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ؛ چيزي را كه بدان علم نداري پيروي مكن». نقد مقاله:   نوشتار حاضر به صورت روشي و محتوايي، از جهات متعددي قابل تأمل و دقت است. الف) نقد روشي و مبنايي   1. براي رسيدن به نتيجه، لازم بود نويسنده تمام روايات و نصوص وارده در موضوع خلافت و جايگاه خلفاي ثلاثه را مورد نظر قرار مي‏داد. نه اين ‏كه تمام روايات وارده را كنار گذاشته و فرازي از يك روايت براي رسيدن به هدف خود برگزيند كه در نقد محتوايي، مواردي ذكر خواهد شد. 2. برخلاف اهل سنت كه تمام احاديث وارده در صحيحين را صحيح مي‏دانند، در ميان شيعه هيچ كتابي نيست كه تمام احاديث وارده در آن را صحيح بداند، حتي كتب اربعه، تا چه رسد به كتبي همچون الصفين و الغارات... لذا قبل از تمسك به يك حديث، لازم است سند حديث و جهت صدور حديث، مورد توجه قرار گيرد كه آيا حديث جهت تقيه وارد شده يا نه. 3. بنيان بحث ايشان در اثبات مدعاي خويش، مبتني بر عدالت و عدم خطاي صحابه در كردار و رفتار خود است كه در مقاله به موارد متعددي به اين اصل (كه اصل و ريشه و اساس اهل سنت است) استناد شده است. با مراجعه به آيات قرآن و روايات وارده از پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه خود اهل سنت ذكر كرده‏اند، بطلان اين اصل روشن مي‏شود. قرآن به روشني و صراحت از وجود منافقين در بين صحابه سخن مي‏گويد و از ارتداد و انحراف صحابه خبر داده و فرمود: «وَ ما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئا وَ سَيَجْزي اللّهُ الشّاكِرينَ؛6 آيه شريفه به صراحت از برگشت صحابه به گذشته خود، بعد از رحلت يا كشته شدن پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خبر مي‏دهد». كافي بود ايشان به احاديث باب حوض در صحيح بخاري نظري مي‏انداخت. آن وقت متوجه مي‏شدند كه پيامبر به صراحت از ارتداد صحابه بعد از خودش خبر مي‏دهد. كه در حديثي آمده: «انهم لم يزالوا مرتدين علي اعقابهم».7 در حديث ديگر از پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏خوانيم: «اصحابم را مي‏بينم كه در قيامت به سوي دوزخ مي‏كشانند، مي‏گويم بار خدايا اصحابم. خطاب مي‏رسد: كه تو نمي‏داني آنها بعد از تو چه كردند».8 و احاديث ديگر و تاريخ هم، گواه و شاهد انحراف اساسي اصحاب، از مسير راستين اسلام نبوي است. ب) نقد محتوايي:   1. راجع به بيعت ابوبكر: اولاً هيچ ‏گونه اجماعي و اتفاقي بين صحابه بر بيعت ابوبكر نبوده است، ماوردي و ديگر علماي اهل سنت نوشته‏اند، خلافت ابوبكر با بيعت پنج نفر پا گرفت.9 لذا عمر بن خطاب در توصيف بيعت ابوبكر، آن را كار شتاب زده و جاهلي قلمداد مي‏كند كه خدا مسلمين را از شر آن حفظ كرد.10 ثانيا: اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام و اهل بيت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هرگز بيعت ابوبكر را مشروع ندانستند و با او بيعت نكردند و خلافت ابوبكر و خلفاي بعد از وي را، غير شرعي و غاصبانه مي‏شمردند. بيهقي در سنن خود آورده؛ فاطمه عليهاالسلام دخت پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر ابوبكر غضب كرد و با او حرف نزد تا وقتي از دنيا رفت و چون فاطمه عليهاالسلام رحلت فرمود علي عليه‏السلام او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد. فاطمه زهرا عليهاالسلام بعد از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شش ماه زندگي كرد. علي عليه‏السلام و بني هاشم تا آن وقت با ابوبكر بيعت نكردند.11 شريف مرتضي رحمه‏الله هم از علماي شيعه در مورد بيعت علي عليه‏السلام با ابوبكر مي‏نويسد: محققان و علماي اماميه بر اين عقيده هستند كه علي عليه‏السلام هرگز با ابوبكر بيعت نكرد.12 اميرالمؤمنين خود در مورد خلافت خلفاي ثلاثه فرمود: «اين دين در اين مدت اسير دست اشرار بود كه براساس هواي نفس در آن، حكم كردند و آن را وسيله‏اي براي رسيدن به دنيا قرار دادند.»13 و خطبه سوم نهج‏البلاغه به روشني موضع و نظر اميرالمؤمنين را، در مورد خلافت خلفاي ثلاثه، بيان مي‏كند. ثالثا: عباراتي كه از علي عليه‏السلام ذكر كرده بر فرض صحت، تأييدي برخلاف ‏ت ابوبكر نمي‏باشد. چون عبارتي كه از نامه حضرت به معاويه نقل مي‏كند كه: انه بايعني القوم... اين به معناي تأييد خلافت آنان نمي‏باشد، بلكه از باب احتجاج به معاويه و الزام خصم مي‏باشد. اما عبارت: «فمشيت عند ذالك الي ابي بكر فبايعته...» ايشان فرازهاي اول را حذف مي‏كند. حضرت در اين سخنراني، ضمن بيان و تشريح اوضاع بعد از پيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏فرمايد: به خدا سوگند بر قلبم خطور نمي‏كرد كه عرب بعد از پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خلافت را از خاندان او بيرون برند. چون خلافت را حق خود مي‏دانستم، از بيعت با او خودداري كردم... لكن چون خطر نابودي، اسلام را تهديد مي‏كرد، از حق خود دست برداشتم؛ چراكه از بين رفتن اسلام بر من، مصيبتش فراتر از غصب خلافت بود.» بعد در ادامه مي‏فرمايد: «فمشيت عند ذالك الي ابي بكر فبايعته...»14 بديهي است كه اين سخن، تأييدي بر بيعت با ابوبكر نمي‏باشد؛ بلكه حضرت غاصبانه بودن خلافت وي را، علت فلسفه سكوت خودش بيان مي‏كند. حضرت در موارد ديگر هم بيان مي‏كنند كه اگر ياراني داشتند جهت استيفاء حق خود به پا مي‏خواستند.15 2. اين‏كه نوشته‏اند شيعه مي‏گويد «آن دو غاصب بود و پهلوي فاطمه را شكستند...» اين سخن و ظلم شيخين به فاطمه زهرا عليهاالسلام اختصاص به شيعه ندارد. محدثين و مورخين جهان اسلام، اعم از شيعه و سني، اين واقعه تلخ تاريخي را، در كتب خود ثبت كرده و برخي مجمل و برخي مفصل به آن اشاره كرده‏اند. به عنوان نمونه، شهرستاني در ملل و نحل و صفدي در الوافي بالوفيات از قول ابراهيم بن سبّا نظام آورده‏اند كه به درستي كه عمر در روز بيعت (با ابوبكر) ضربه‏اي بر شكم فاطمه كوبيد كه كودك درون شكمش سقط گرديد و عمر فرياد مي‏زد: احرقوا دارها بمن فيها...؛ خانه را با اهلش به آتش بكشانيد و در خانه جز علي عليه‏السلام و فاطمه عليهاالسلام و حسن عليه‏السلام و حسين عليه‏السلام كس ديگري نبود.16 محمد بن اسماعيل بخاري هم (اول محدث اهل سنت) در چند جاي كتابش، از نزاع بين فاطمه زهرا عليهاالسلام و شيخين نيز سخن گفته است17 و صدها مؤلف ديگر كه در اين مختصر مجال ذكرش نمي‏باشد. 3. اما اين‏كه چرا در قرآن از دوازده امام، نامي به ميان نيامده و از اصحاب كهف و... سخني گفته شده؟ اولاً: بنا نيست كه تمام مسائل به طور مفصل، در قرآن بيان شود. لذا از تعداد ركعات نماز هم، در قرآن سخني گفته نشده، با اين‏ كه مسلمين تا قيام قيامت بدان مبتلا هستند. ثانيا: راجع به ولايت و خلافت اهل بيت عليهم‏السلام آيات فراواني در قرآن آمده و گرچه اسم ائمه در قرآن نيامده، ولي پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه مبين وحي است، نزول اين آيات درخصوص اهل‏بيت و ولايت را بيان داشته است.18 4. استدلال شيعه براي اثبات امامت و خلافت بلافصل علي عليه‏السلام منحصر به حديث غدير نيست، بلكه احاديث فراواني هم ‏چون حديث ثقلين، منزلت، سفينه، ولايت... و صدها حديث ديگر كه متفق عليه فريقين است، و مؤيد ادعاي شيعه است، براي تفصيل مي‏توانند به كتبي كه در اين زمينه تأليف شده مراجعه كنند. در حديث غدير مراد از مولي، اولي به تصرف است و مرحوم علامه اميني رحمه‏الله بيست دليل بر اين مطلب ارائه مي‏كنند، لذا اميرالمؤمنين و اهل بيت پيوسته جهت اثبات امامت و خلافت علي عليه‏السلام به اين حديث شريف استدلال مي‏كردند.19 5. حديث قرطاس يا كتف و دوات از احاديث صحيحه و متواتره نزد اهل سنت مي‏باشد و صاحبان صحاح و مسانيد، هم‏شان آن را نقل كرده‏اند و بخاري در هفت مورد اين حديث را ذكر مي‏كند. حديث اين است كه عبداللّه‏ بن عباس نقل مي‏كند: پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در لحظات آخر عمر شريف‏ شان فرمودند: «برايم قلم و كاغذي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد، عمربن خطاب گفت: درد بيماري بر پيامبر غلبه كرده است و كتاب خدا بر ما كافي است» و در برخي نقل‏ها آمده كه «مردي گفت پيامبر (نعوذ بالله) هذيان مي‏گويد كتاب خدا بر ما كافي است...20 بنابراين در صحت حديث ترديدي نمي‏باشد. و اين گستاخي با توجه به آيات قرآن‏كه فرمود: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»،21 «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي* إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحي...»22 محكوم مي‏باشد و گوينده سخن به صراحت در برابر پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و آيات وحي، ايستادگي مي‏كند. اما اشكالاتي كه ايشان بيان كرده‏اند: اولاً: امي بودن منافاتي با قدرت، برنوشتن ندارد؛ ثانيا: چرا پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از نوشتن ممانعت كرد. شايد وجهش اين باشد (با توجه به سخني كه عمر گفت اگر پيامبر آن مطلب را هم مي‏نوشت خود بعدا موجب اختلاف مي‏شد) آيا پيامبر (نعوذ باللّه‏) هذيان گفت يا نه؟؛23 ثالثا: اين ‏كه نوشته‏ اند از كجا معلوم است كه پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏خواست خلافت علي عليه‏السلام را بنويسند: در گزارش كه ابن ابي الحديد معتزلي آورده؛ عمر خود صراحتا به ابن عباس مي‏گويد: پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در هنگام بيماري‏اش خواست صراحتا خلافت و جانشيني علي عليه‏السلام را بيان كند و من از آن جلوگيري كردم... .24 رابعا: احتجاج شيعه به صحيح بخاري و امثال آن از باب اعتماد به آن نيست، بلكه از باب احتجاج با اهل سنت مي‏باشد. اما احاديث وارده در مدح خلفا كلاً جعلي است و مقبول شيعه نمي‏ باشد و از اين احاديث در صدر اسلام خبري نبوده، لذا موردي نداريم كه ابوبكر يا عمر يا عثمان، در برابر مخالفين خود، به يكي از اين احاديث احتجاج كنند. 6. سخنان منسوب به اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه از مسند احمد و مروج الذهب مسعودي (كه هر دو از عالمان اهل سنت هستند) هيچ حجتي بر عليه شيعه ندارد و به اعتقاد اماميه، به نص صريح روايات صحيحه، امامت ائمه معصومين عليهم‏السلام و امام حسن مجتبي عليه‏السلام بعد از علي عليه‏السلام توسط خداي متعال تعيين و توسط پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به مردم ابلاغ شده است، كه حديث لوح و معراج خود شاهد بر اين مدعاست و اميرالمؤمنين عليه‏السلام هم جانشيني امام حسن مجتبي عليه‏السلام بعد از خود را بيان كردند.25 روايت نقل شده از اميرالمؤمنين عليه‏السلام هم در مقام بيان اين مطلب است كه جامعه بعد از رفتن امامي، اولين كاري كه بايد انجام دهند، شناخت و اختيار امام بر خويش است. يعني امام خود را بشناسند و از او تبعيت كنند، لكن از آنجا كه روشن شد كه خدا خود براي مردم، امامي برگزيده، مردم ملزم هستند كه از او، اطاعت كنند. لذا قرآن مي‏فرمايد: «وَ ما كانَ لِمُومِنٍ وَ لا مُومِنَه إذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أمْرًا أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ»26 حضرت در اين حديث در مقام بيان انتخابي يا انتصابي بودن امام نمي‏باشد، بلكه فقط ضرورت شناخت و تبعيت از امام را بيان مي‏كند. 7. فراز دوم مقاله ايشان با زير سؤال بردن عصمت نبي مكرم اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اهل بيت عليهم‏السلام و بيان اين‏ كه فقهاي اماميه، به جهت انسداد باب علم به خبر واحد عمل مي‏كند كه ظن‏آور است؛ نتيجه مي‏گيرد كه بايد فقهاي اماميه به فقه و روايات زيديه و اهل سنت هم رجوع كنند. اين سخنان از چند جهت قابل بررسي و دقت است؛ اولاً: اين نتيجه‏ گيري اشتباه است و رويه بحث درست نمي‏باشد، چون حتي رجوع به روايات و فقه اهل سنت هم، ظن را تبديل به يقين نمي‏كند. كه منع تدوين حديث تا عصر عمر بن عبد العزيز موجب پيدايش جاعلان حديث، در ميان اهل سنت و نفوذ احاديث مجعول، در بين احاديث آنان شد.27 به حدي كه حتي فقهاي اهل سنت هم به آن احاديث، اعتماد نداشتند و ابوحنيفه حدود هفده حديث و مالك ابن انس نيز سيصد حديث را صحيح دانسته و مي‏پذيرفت.28 و روي اين جهت بود كه ابوحنيفه، فقه خود را بر قياس و رأي استوار ساخت و محدثين به جرح و تضعيف ابوحنيفه همت گماشتند، به حدي كه سفيان بن عينيه چون خبر مرگ ابوحنيفه را شنيد، گفت: لعنه الله، كان يهدم الاسلام عروة و عروة و ما ولد في الاسلام مولود اشرّ منه...29 و نظير اين جملات از ديگر بزرگان اهل سنت هم نقل شده و برخي تضعيف او را اجماعي شمرده‏اند.30 حال با اين تعارض بزرگي كه بين فقها و محدثين اهل سنت است و با وجود احاديث مجعول فراواني كه در صحاح و مسانيد اهل سنت است؛ آيا مي‏توان گفت اين منابع علم‏آور است؟ ثانيا: تبعيت شيعه از اهل بيت عليهم‏السلام و پيروي از فقه اماميه كه مبتني بر احاديث و آموزه‏هاي مكتب اهل بيت عليهم‏السلام است و در عصر آنان و توسط شاگردانشان تدوين شده، به خاطر ادله قرآني و فرمايشات نبوي و عقلائي است كه همگان را به اين مكتب فرا مي‏خواند و روي‏ گرداني از آن را ضلالت و گمراهي مي ‏شمارد و اطاعت از اهل بيت عليهم‏السلام را فرض و لازم مي‏شمارد و حال آن‏ كه هيچ دليلي ولو ضعيف وجود ندارد كه تبعيت و پيروي از مكتب فقهي شافعي و حنفي و حنبلي و مالكي را جايز شمارد. همچون حديث ثقلين كه به طور متواتر از پيامبر نقل شده و پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مسلمانان را به تمسك و تبعيت از اهل بيت و قرآن ملزم كرده و اطاعت از آنان را ضامن نجات از ضلالت و گمراهي قلمداد مي‏كند و يا حديث سفينه كه اهل بيت عليهم‏السلام را به سفينه حضرت نوح عليه‏السلام تشبيه كرده و تخلف از آن را، موجب گمراهي و هلاكت مي‏شمارد. و صدها حديث ديگر كه اين ‏جا مجال ذكرش نيست كه مرحوم علامه شرف الدين رحمه‏الله ادله لزوم پيروي از اهل بيت عليهم‏السلام را، با ذكر منابع بيان مي‏كند.31 ثالثا: فقه شيعه برخلاف رأي ايشان، مبتني بر علم و يقين است و اگر برخي ظنون خاصه چون خبر واحد را حجت شمرده‏اند، از اين باب است كه با توجه به ادله قطعيه كه عمل به اين ظنون را جايز شمرده، اين ادله، ادله علمي است و برگشت آن به علم مي‏باشد؛ لذا فقهاي اماميه، ظنوني چون قياس و رأي را چون دليلي شرعي بر حجيت آن وارد نشده، هرگز حجت ندانسته و بدان عمل نمي‏كنند. سيد مرتضي رحمه‏الله مي‏نويسد: اعلم انه لابد في الاحكام الشرعية من طريق التوسل الي العلم بها... و لهذه الجملة ابطلنا ان يكون القياس في الشريعة.32 محقق حلي رحمه‏الله مي‏نويسد: عمل به قياس عمل به ظن است و عمل به ظن جايز نيست.33 8. عصمت پيامبران در نزد اماميه، به ادله قطعيه عقليه و نقليه ثابت شده است و به عقيده اماميه، پيامبران معصوم از گناه صغيره و كبيره، قبل از بعثت و بعد از بعثت هستند.34 محققين اهل سنت هم از اشاعره، پيامبران را از گناهان كبيره و صغيره، بعد از بعثت معصوم دانسته‏اند.35 و ادله عصمت پيامبران از گناه و سهو و نسيان در كتب كلامي شيعه به تفصيل بيان شده است. و از اين قبيل روايات و اخباري كه ايشان در اين باب نقل مي‏كند، اولاً بايد بدانيم امام و پيامبر در محاورات خود بر مبناي علم غيب رفتار نمي‏كند و به خاطر علم به آينده فردي، او را از پيش مجازات يا از كار بركنار نمي‏كند و حتي در قضاوت بين مردم مأمور نيست براساس علم غيب رفتار كند. لذا انتخاب فردي براي كاري، اگرچه در آينده از او خطايي سر بزند، منافات با عصمت ندارد؛ چون آن حضرات مأمور نبودند براساس علم غيب رفتار كنند. اما روايت نماز علي عليه‏السلام بدون طهارت ضعيف و شاذ است و شيخ طوسي رحمه‏الله هم بعد از ذكر روايت متذكر اين مطلب شده است.36 اما مطالبي كه ايشان از كتب اهل سنت نقل مي‏كند هيچ حجيتي بر شيعه ندارد. 9. در آيه تطهير اراده، اراده تكويني است كه هرگز تخلف‏ پذير نيست، نه اراده تشريعي؛ چون اراده تشريعي خدا بر پاكي انسان‏ها اختصاص به اهل بيت ندارد و شامل تمام انسان‏ها مي‏شود و حال آن‏ كه از لفظ إنّما در آيه تطهير اختصاص اين اراده به اهل بيت عليهم‏السلام فهميده مي‏شود. لذا بايد اراده تكويني باشد و چون رجس با ال جنس آمده، معلوم مي‏شود به حكم آيه شريفه، تمام پليدي‏ها اعم از خطا و نسيان و گناه از ساحت اهل بيت عليهم‏السلام دور است.37 10. آيه شريفه: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَه» اثبات مي‏كند كه بر هر قومي لازم است فردي از ميان آنان مهاجرت كرده و احكام را ياد گرفته و قوم خود را انذار كند. اين آيه هيچ منافاتي با مرجعيت علمي اهل بيت عليهم‏السلام ندارد. بلكه آيه در منبع تشريع و مرجعيت علمي ساكت است و از آيات و روايات ديگر فهميده مي‏شود كه مرجعيت علمي در عصر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خود آن حضرت و بعد از وي اهل بيت عليهم‏السلام او هستند. لذا آيه خود به نوعي مرجعيت علمي اهل بيت عليهم‏السلام را ثابت مي‏كند. پی نوشت ها :   1. نامه ششم نهج‏البلاغه. 2. مائده: 3. 3. صحيح بخارى، جزء الخامس، كتاب الفضائل، ص 19. 4. كتاب مسلم بن قيس، ص 171، چ نجف و ج 11؛ بحارالانوار، چ كمپانى، ص 513. 5. انعام: 68. 6- آل عمران :144 7. صحيح بخارى، ج 7، ص 195 8. صحيح مسلم، ج7، ص71. 9. الاحكام السلطانية، ج 2، ص 6 10. صحيح بخاري، ج8، ص25ومسند احمد، ج 1، ص 55. 11. سنن بيهقى، ج 6، ص 300. 12. الفصول المختارة، ص 56. 13.شرح نهج البلاغه، ج17، ص59 وبحارالانوار، ج33، ص604. 14. الغارات، ج1، ص203. 15. ر. ک : شرح نهج البلاغه، ج2،ص45؛ بحار الانوار، ج28،ص310. 16. شهرستاني، ملل و نحل ، ج1،ص57؛ الوافي بالوفيات، ج6، ص17 و لسان الميزان، ج1، ص406. 17. ر. ک: صحيح بخاري، کتاب المغازي، باب غزوه خيبر، ج2، ص609؛ فرض الخمس، ج2، ص435 و الفرائض، ج3، ص381. 18. ر. ک : دلايل الصدق، جلدهاي4و5؛ المراجعات، از ص 20به بعد. 19. ر. ک : الغدير، ج1، صص 327، 422 ، 651 و 699. 20. صحيح بخاري کتاب المرضي، ج3، ص147؛ کتاب العلم ، ج1، ص 37؛ کتاب الجهات و السير ، ج2، ص 100؛ صحيح مسلم، ج5، ص75؛ کنز المعال، ص5، ص 644؛ عمده القاري، ج2،ص69؛ مجمع الزوايد، ج4، ص215و سنن نسايي، ج3، ص433. 21. حشر، 7. 22. نجم، 3-5. 23. ر. ک : اجتهاد درمقابل نص، ص223. 24. شرح نهج البلاغه ، بيروت ، طبع اعلمي، ج12، ص207. 25. ر. ک : کافي، ج1، ص297و 300؛ ارشاد مفيد، ج2، صص 1-16. 26. احزاب (33): 36. 27. ر. ک : الغدير، ج5. 28. مقدمه ابن خلدون، ص 434. 29. ابن حبان، المجروحين، ج3، ص66. 30. ر. ک : تاريخ بغداد، ج13، صص 390- 419. 31. ر. ک : المراجعات، مراجعه سوم به بعد وتشيد المراجعات ، ج1و2. 32. رسائل المرتضي، ج1، ص201. 33. معارج الاصول، ص188. 34. ر. ک : کشف المراد، ص 217؛ الاهيات، ج2، ص155 به بعد. 35. ر. ک : قوشجي، شرح التجريد، ص464. 36. تهذيب الاحکام، ج3، ص40. 37. ر. ک : الميزان، ج16، ص 467. 7. توبه: 122. منبع:بازتاب انديشه 107  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 412]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن