محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829302511
مذهب اماميه و فقه اماميه
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مذهب اماميه و فقه اماميه مقاله اي از: حيدر علي قلمداران و نقد آن ناقد: مهدي لطفي چكيده: مقاله حاضر نوشتاري در نقد مكتب تشيع است كه در آن نويسنده اعتقاد اماميه در لزوم تبعيت از اهل بيت عليهمالسلام و خلافت بلافصل علي عليهالسلام را، مورد نقد قرار ميدهد. 1. بنيان مذهب اماميه در برابر ديگر مذاهب اسلامي، بر اين اصل استوار است كه علي عليهالسلام و يازده فرزندش، از سوي خداوند به وسيله رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم به خلافت و وصايت آن حضرت انتخاب شده؛ پس شوراي مهاجرين و انصار براي انتخاب خليفه و امام مسلمين نامشروع و باطل بوده است! امّا اين ادّعا با نامه صريحي كه خود فرقه اماميه از علي عليهالسلام نقل كردهاند، مخالفت دارد؛ چنان چه در نهجالبلاغه نامه اي از علي عليهالسلام بدين صورت گزارش شده است: «انه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه فلم يكن لشاهد أن يختار و لا لغائب أن يرد، و انما الشوري للمهاجرين و الأنصار فان اجتمعوا علي رجلٍ و سموه إماما كان ذالك للّه رضي فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعه ردّوه الي ما خرج منه فان أبي قاتلوه علي إتباعه غير سبيل المؤمنين...؛ گروهي كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، به همان طريق با من بيعت كردند، پس كسي كه شاهد بوده، نبايد ديگري را اختيار كند و كسي كه غايب بوده، نبايد منتخب آنها را رد كند، و جز اين نيست كه شورايي از مهاجرين و انصار است، بنابراين اگر آنها بر مردي اتفاق كردند و او را امام ناميدند، اين كار موجب رضاي خداست. پس كسي كه به سبب طعن و بدعت از امر ايشان بيرون رفت، او را برميگردانند؛ اگر از برگشت خودداري نمود، با او ميجنگند كه غير راه مؤمنان را پيروي كرده است»1 اين نامه علاوه بر نهجالبلاغه، در يكي از كتابهاي معتبر و قديم تشيع نيز ديده ميشود كه آن (واقعه صفين) تأليف نصر بن مزاحم السفري متوفي 412 هجري قمري است كه اخيراً در ايران تجديد چاپ شده است كه در صفحه 29 آن همين نامه آمده. مفاد نامه مزبور با قرآن كريم نيز ميسازد، كه در سوره توبه آيه شريفه 100 ميفرمايد: «وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري تَحْتَها اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أبَدًا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ؛ و پيشي گيرندگان نخستين از مهاجرين و انصار و كساني كه به وسيله نيكوكاري از ايشان پيروي كردند، خدا از همه آنان راضي شده و آنها نيز از خدا خشنودند و براي ايشان باغستانهايي مهيا فرموده كه نهرها از زير درختان آنها روان است و هميشه در آنجا خواهند ماند و اين رستگاري بزرگي است». چنان كه ملاحظه ميشود خداوند در اين آيه كريمه، صريحا به پيشيگيرندگان مهاجر و انصار، وعده بهشت داده است، و نيز درباره امور آنها فرموده است: «وَ أمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ؛ و كارشان را به مشورت يكديگر انجام دهند». اينك اگر عدهاي بهشتي به شورا بنشينند و كسي را به عنوان پيشوا تعيين كنند، آيا اين كار مخالف رضاي خداست؟ يا به قول علي عليهالسلام «كانّ ذلك للّه رضي». شگفتا كه فرقه اماميه نه به آنچه خودشان از علي عليهالسلام روايت ميكنند، توجه كافي دارند و نه به آيات صريح قرآن!! در نهجالبلاغه (خطبه 27) علي عليهالسلام فرمود: «و اللّه ما كانت لي في الخلافة رغبُة و لا في الولاية إربة و لكنكم دعوتموني اليها و حملتموني عليها؛ سوگند به خدا من رغبتي به خلافت نداشتم و نيازي به ولايت در من نبود، شما مرا به سوي خلافت خوانديد و مرا بدان وادار كرديد». اگر علي عليهالسلام از سوي خدا براي خلافت و ولايت تعيين شده بود، چرا ميل و رغبت نداشت و از آن روي گردان بود؟ آيا رسولاللّه صلياللهعليهوآلهوسلم هم به نبوت و رسالت خود بي ميل و بي رغبت بود؟! اگر علي عليهالسلام از سوي خدا انتخاب شده بود، چرا با ابوبكر و عمر بيعت كرد؟ چنان چه در كتب شيعه اماميه، بدان تصريح شده است؟ در كتاب غارات ثقفي و مستدرك نهج البلاغه و ديگر كتب اماميه آمده. به عنوان نمونه در الغارات اثر ابو اسحاق ثقفي (متوفي 283 هجري) ميخوانيم كه علي عليهالسلام پس از قتل محمد بن ابي بكر نامهاي به ياران خود در مصر نوشت، ضمن آن نامه، از خلافت ابوبكر ياد كرده، مينويسد: «فمشيت عند ذالك إلي أبي بكر فبايعته؛ در آن هنگام به سوي ابوبكر رفتم و با او بيعت كردم». شيعه اماميه ميگويند: آن دو غاصب و ظالم بودند، پهلوي فاطمه زهرا عليهاالسلام را شكستند!! اما اگر ادّعاي شيعه اماميه را به قرآن عرضه كنيم، مي بينيم قرآن درباره مهاجرين ميفرمايد: «اگر به آنها در زمين قدرت دهيم، نماز بر پاي ميدارند و زكات ميدهند و امر به معروف و نهي از منكر مينمايند». ولي شيعه ميگويد؛ چون خدا به ايشان قدرت داد، خلافت علي عليهالسلام را غصب كردند و ظلم نمودند و فاطمه عليهاالسلام را آزردند! خداي متعال در سوره حج آيات 40 و 41 ميفرمايد: «الَّذينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقِّ إلاّ أنْ يَقُولُوا رَبُّنا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيها اسْمُ اللّهِ كَثيرًا وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إنَّ اللّهَ لَقَوِيُّ عَزيزٌ * الَّذينَ إنْ مَكَّنّاهُمْ في اْلأَرْضِ أقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ». آيا ما دست از نامههاي موثق علي عليهالسلام و آيههاي قرآن برداريم و ادّعاهاي اين و آن را باور كنيم و در ميان امّت اسلام اختلافاندازي و فرقه بازي راه بيندازيم؟ مگر خداوند نمي فرمايد: «وَ لا تَفَرَّقُوا؛ پراكنده نشويد». وانگهي، چرا از دوازده امام در قرآن نام و وصفي نيست، ولي از اصحاب كهف و ذوالقرنين و لقمان و هارون و غيره به تفصيل سخن آمده است؟ آيا كتاب هدايت بايد آنچه را كه قرنها مايه اختلاف امّت ميشود، فروگذارد و درباره گذشتگان سخن بگويد؟ آخر انصاف شما كجا رفت؟ بارها ديدهايم كه علماي اماميه (هداهم اللّه تعالي الي الحق) به حديث غدير استشهاد ميكنند كه علي عليهالسلام از سوي رسولاللّه صلياللهعليهوآلهوسلم به خلافت انتخاب شده، در حالي كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلمبه مناسبت اختلافي كه عدّهاي با علي عليهالسلام پيدا كرده بودند، در ميان راه نه در مكه و مدينه، از ولايت يعني از محبت او سخن گفت نه از خلافت او. آن وقت گروهي از علي عليهالسلام و فرزندانش جلو ميافتند، و نامههاي او را كه خودشان نقل كردهاند، به تأويل ميبرند و سخنانش را تعريف ميكنند و به آثار فرزندانش توجه نميكنند؟ تا آراي خود را به كرسي بنشانند و نسبت ضلالت به اكثريت مسلمين از صدر اسلام تا كنون بدهند. آيا از پاسخ گويي در قيامت نميترسند؟! گاهي استدلال ميكنند كه در صحيح بخاري آمده است كه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم فرمود: «ايتوني بدواة و قرطاس أكتب لكم كتابا آن تضلوا بعدي أبدا»؛ يعني «دوات و كاغذ براي من بياوريد تا چيزي براي شما بنويسم كه هرگز پس از من گمراه نشويد». آن گاه گويند چون عمربن خطاب گفت: (حسبنا كتاب اللّه) يعني: «كتاب خدا براي ما كافي است». و پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم از نوشتن صرف نظر كرد. درحالي كه به نظر اماميه رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم قصد داشت درباره خلافت علي عليهالسلام چيزي بنويسد: پاسخ اينكه: اولاً رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم امّي بود و خط نمينوشت ولي در اين روايت آمده: (اكتب لكم) يعني تا براي شما بنويسم، و اگر مقصود آن بود كه بگويم ديگران براي شما بنويسند، ميفرمود: املي عليكم (يعني براي شما املا كنم.) ثانيا بر طبق اين روايت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم (معاذ اللّه) پايه گمراهي را تا ابد در ميان امتش نهاد، زيرا فرمود: بنويسم و هرگز ننوشت! يا اينكه قرآن مجيد فرمود: «الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينا»؛2 «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»، ثالثا اگر اين امر به دستور خدا بود، چگونه ميشود گفت كه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم دستور خدا را به خاطر مخالفت عمر ترك كرد؟! چهارم بنابر آنكه حديث كاملاً صحيح و بدون اشكال باشد به هر صورت رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم چيزي ننوشت و جانشين تعيين نكرد، پس فرقه اماميه چرا بر سر كاري كه ا نجام نشده با امت اسلامي به مخالفت برخاسته و به سايرين نسبت گمراهي و ضلالت ميدهند؟! پنجم از كجا ميدانند كه پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم در صورتي كه نامهاي مي نوشت، دوازده امام از خاندانش را براي امامت تعيين مي فرمود، مگر ايشان علم غيب دارند و از ما في الضمير رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم آگاهند؟! ششم اگر آقايان به صحيح بخاري اعتماد دارند، پس چرا اين حديث را كه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم با ابوبكر و عمر و عثمان به بالاي كوه احد رفتند و رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم اشاره به كوه فرمودند: «فليس عليك الا نبي و صديق و شهيدان؛ بر بالاي تو جز پيامبر و صديق راست كردار و راست گفتار و دو شهيد كساني كه در راه خدا بقتل مي رسند كسي ديگر نيست».3 نميپذيرند؟! ميگوييد درباره علي عليهالسلام روايات بسياري داريم كه بايد از آنها تبعيت كنيم. ميگوييم: درباره ابوبكر و عمر نيز روايات بسيار آمده، مبني بر اينكه بايد آن دو را تبعيت كرد، و اين روايات قابل جمعاند و منافات با هم ندارند مثل آنچه از رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم مروي است كه فرمودند: «اقتدوا باللذين من بعدي أبيبكر و عمر؛ پس از من به ابوبكر و عمر اقتدا كنيد». يا فرمودند: «إني لا ادري ما بقائي فيكم فاقتدوا باللذين من بعدي، و أشار إلي أبي بكر و عمر؛ من نميدانم كه چند روز ميان شما ميمانم. پس از من به اين دو تن اقتدا كنيد و به ابوبكر و عمر اشاره فرمودند». اين حديث را ترمذي در صحيح خود آورده و ديگران نيز به اسناد گوناگون نقل كردهاند. البته ما فضائل علي عليهالسلام و اهلبيت عليهمالسلام را انكار نميكنيم و حتي برتري علي عليهالسلام بر ديگر خلفا را رد نمينماييم؛ اما موضوع انتخاب آن حضرت از سوي خدا براي خلافت، امري ديگر است كه با آثار موثق خود علي عليهالسلام از طريق شيعيه اماميه نميسازد، تا چه رسد به آثاري كه اهل سنت روايت كردهاند. به عنوان نمونه علاوه بر آنچه گفته شد، مسعودي كه علماي اماميه او را از خود ميدانند؛ در جزء دوم از كتاب مروج الذهب در ص 412 مينويسد: «دخل علي، علي الناس يسألونه، فقالوا يا أمير المؤمنين ارايت إن فقدناك و لا نفقدك أنبايع الحسن؟ قال: لا آمركم ولا أنهاكم و انتم أبصر؛ «مردم در زمان خلافت علي عليهالسلام و پس از ضربت خوردن آن حضرت، بر علي عليهالسلام وارد شدند و پرسيدند: اي اميرمؤمنان به ما خبر ده كه اگر تو را از دست داديم، و خدا كند كه از دستت ندهيم، آيا با حسن عليهالسلام فرزندت بيعت كنيم؟ علي عليهالسلام فرمود: من نه به شما امر ميكنم كه بيعت كنيد و نه شما را از اين كار نهي مينمايم. شما بهكار خود بيناتريد». باز در ص 414 مينويسد: مردم به علي عليهالسلام گفتند: «إلا تعهد يا أميرالمؤمنين؟ قال: ولكني اتركهم كما تركهم رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم؛ اي امير مؤمنان آيا عهد خلافت را به كسي واگذار نميكني؟ فرمود: نه. ليكن ايشان را ترك ميكنم همچنان كه رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم آنها را ترك كرد و كسي را به خلافت نگماشت». اين آثاري است كه شيعه اماميه در كتب تاريخ و حديث خودشان از علي عليهالسلام آوردهاند و نظاير همين آثار را اهل سنت و شيعه زيديه نيز از آن حضرت نقل كردهاند. مانند آنچه احمد بن حنبل در مسند، جلد 1، صفحه 130، رقم 1078 آورده است كه مضمون ما را بازگو ميكند، و همين آثار كه خود اماميه ناقل آنند، حجت ما بر ايشان نزد پروردگار است. مانند آنچه در مستدرك، وسائل الشيعه و بحار الانوار مجلسي آوردهاند كه علي عليهالسلام فرمود: «ولو اجب في حكم اللّه و حكم الاسلام علي المسلمين بعد ما يموت امامهم أو يقتل ضالا كان او مهتديا، مظلوما كان أو ظالما، حلال الدم أو حرام الدم إن لا يعملوا عملاً ولا يحدثوا حدثا ولا يقدموا يدا او رجلا ولا يبدوا بشي قبل إن يختاروا لانفسهم (در بحار الانوار لجميع امرهمه) اماما عفيفا عالما عارفا بالقضاء والسنة؛ در حكم خدا و اسلام بر مسلمين واجب است پس از اينكه امامشان مُرد يا كشته شد، خواه گمراه باشد يا راه يافته، مظلوم باشد يا ظالم، خونش حلال باشد يا حرام، در هر صورت واجب است كه مسلمين هيچ عملي انجام ندهند و كاري نكنند و دست به جلو نبرند و پاي فرا پيش ننهند و عملي را شروع نكنند، مگر آنكه پيش از هر كاري براي خودشان امامي انتخاب نمايند كه عفيف و دانشمند و آگاه از قضا و سنت باشد»4 در اينجا هم چنان چه ملاحظه ميشود، علي عليهالسلام امامت را امري اختياري و انتخابي ميشمارد نه انتصابي و تعيين شده از جانب خدا. 2. ادّعاي دوم شيعه اماميه آن است كه اهل بيت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم از هرگونه سهو و خطا وفراموشي معصوماند و به هيچ وجه اشتباه در آراء ايشان راه ندارد، و لذا مسلمين بايد در امور فقهي و تفسيري از ايشان تبعيّت كنند و جز به آثار آنها كه در كتب حديث اماميه آمده، به چيز ديگري متمسّك نشوند. اين ادعا نيز از چند جهت خطا است: اول آنكه پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم كه به تصديق اماميه و ديگران از همه افراد خاندانش مقام بالاتر داشت، از اشتباه و خطا مصون نبودند، چنان چه به نقل قرآن اين موضوع ثابت ميشود. خداي تعالي خطاب به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد: «لم أذنت لهم؛ چرا به ايشان اجازه دادهاي»؟! باز ميفرمايد: «يا أيّها النّبي لم تحّرم ما أحّل اللّه لك تبتغي مرضات أزواجك؛ اي پيامبر چرا چيزي را كه خدا براي تو حلال كرده است، بر خود حرام ميكني و از اين راه خشنودي همسرانت را ميجويي؟». اين قبيل آيات در قرآن مجيد نشان ميدهد كه پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم گاهي دچار اشتباه هم ميشده و به كساني اجازه ميداده كه از جنگ تخلف كنند يا به خاطر رضاي همسرانش خود را به سختي ميافكنده است و از امر حلالي، خود را محروم مي ساخته است. ولي فرق پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم با ديگران در اين بود كه خداي سبحان او را از اشتباهش آگاه ميفرمود و به اصلاح دستور ميداد، امّا اين نوع ارتباط ميان خدا و غير پيامبر نبود. لذا آنها اشتباه ميكردند، امّا چون مقام نبوت نداشتند؛ خدا آنها را به وسيله وحي مطلع نميكرد و خاندان پيامبر هم شامل همين حكم مي شدند و اشتباهاتي در تاريخ از آنها نقل شده كه خواهد آمد. دوم آن كه آياتي صريح در قرآن آمده كه نسبت نسيان و فراموشي به رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم ميدهد. از قبيل: «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إذا نَسيتَ؛ خدايت را ياد كن چون دچار فراموشي شدي» كه در سوره كهف آيه 24 آمده و به اتفاق مفسّران رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم به مشركان مكه كه درباره أصحاب كهف سؤال كرده بودند، وعده داد؛ فردا پاسخ شما را از پيك وحي ميگيرم، ولي گفتن (ان شاء اللّه) را از ياد برد و وحي الاهي براي تربيت رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم مدتي نيامد و پس از تأخير چنين نازل شد كه: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا* إلاّ أنْ يَشاءَ اللّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إذا نَسيتَ؛ در هيچ موردي مگو كه من آن را فردا انجام ميدهم، مگر آن كه بگويي اگر خدا بخواهد و خداي خود را به ياد آور، چون فراموش كردي». در اين صورت اهل بيت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم چگونه از همه نوع فراموشي يا اشتباه مصون بودند؟ مگر خداي تعالي به پيامبرش نفرمود: «وَ إمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ؛ اگر شيطان ياد مرا از ياد دل تو فراموش كرد بعد از ياد آوري مجدد من، ديگر با ظالمان منشين».5 در نهجالبلاغه، نامهاي از علي عليهالسلام آمده به فرماندار خود در شيراز يعني منذربن جارود عبدي، نوشته است. علي عليهالسلام در نامه شماره 71 مينويسد: «اما بعد، فان صلاح أبيك غرني منك و ظننت أنك تتبع هديه و تسلك سبيله؛ شايستگي پدرت مرا درباره تو فريب داد و گمان كردم كه دنبال هدايت او ميروي و از طريقي كه پدرت رفت رهسپار ميشوي». و منذر بن جارود كسي بود كه علي عليهالسلام درباره وي اشتباه كرد، او را به حكومت شيراز فرستاد و او هم چهارهزار درهم از بيتالمال را تصرف كرده به نزد معاويه گريخت. چنان چه شارحين نهج البلاغه نوشتهاند. ميبينيد كه اشتباهي رخ داده، ولي خداوند فرشتهاي نازل نفرمود و به علي عليهالسلام وحي نكرد و او را از خيانت منذر بن جارود خبر نداد؛ بلكه پس از گريختن وي، علي عليهالسلام از حال او، به تاراج رفتن اموال مردم آگاه شد. شاهد ديگر آن است كه در تهذيب الأحكام شيخ طوسي رحمهالله (كه از كتب اربعه شيعه است، در جزء سوم صفحه 40 چاپ نجف) آمده است: «صلي علي علي الناس علي غير طهر و كانت الظهر ثم دخل، فخرج مناديه: ان أميرالمؤمنين صلي علي غير طهر فأعيدوا فليبلغ الشاهد الغائب؛ علي نماز ظهر را بدون وضو خواند. پس داخل منزل شد، آنگاه منادي آن حضرت بيرون آمد و اعلام كرد كه امير مؤمنان بدون وضو نماز خوانده و نمازتان را اعاده كنيد و حاضر به غائب ابلاغ كند». بنابراين فراموشي و سهو حتي در أعمال ديني اهل بيت عليهمالسلام راه داشته است. شيعه اماميه استدلال ميكنند به آيه شريفه تطهير (احزاب، 33) كه «إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا» و ادعا دارند كه به دليل اين آيه اهل بيت رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم از هر نوع خطا و اشتباه مصون بودند! جواب آن است كه اولاً خود رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم به نص قرآن گاهي اشتباه ميكردند، پس چگونه اهل بيتش از او جلو افتادهاند؟ ثانيا آيه مزبور از اراده تشريعي خدا در رفع پليدي اهل بيت عليهمالسلام سخن ميگويد، نه از اراده تكويني حق، كه جبر لازم آيد. و اين نوع اراده براي طهارت، درباره عموم مؤمنان نيز آمده است و اختصاص به اهل بيت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ندارد. چنانچه در سوره مائده آيه 6 ميفرمايد: «وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ؛ اما خدا اراده دارد شما را پاك كند» و اين دليل نيست كه همه مؤمنان از گناه و سهو و نسيان و خطا بركنار شدهاند. خلاصه آنكه اهل بيت عليهمالسلام هم مانند ديگر مردم از سهو و خطا دور نبودهاند. در سوره توبه آيه 122 خداوند فرموده است: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إذا رَجَعُوا إلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ؛ چرا از هر فرقهاي دسته اي كوچ نميكنند، رنج سفر را براي تحصيل فقه و علوم ديني تحمل نميكنند؟ تا در دين خدا تفقه كنند و سپس برگردند و قوم خود را انذار نمايند» و اين آيه به صراحت مي رساند كه فقه اسلامي تنها به وسيله اهل بيت عليهمالسلام منتقل به مردم نميشده، بلكه از هر طائفهاي عدهاي ميآمدند و نزد رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم تفقه ميكردند و سپس به ميان قوم خود بازگشته، تعليم ميدادند و آنها را از مخالفت با احكام خدا برحذر ميداشتند. علاوه بر اين در تاريخ آمده است كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم مكرر اصحابشان را براي تعليم اقوام به سوي آنها ميفرستاد؛ مانند معاذ بن جبل و حادثه بئر معونه و رجيع. در تاريخ اسلام، معروف و مشهور است كه رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم عدهاي را براي تعليم قرآن و احكام فرستاد و اعراب آنها را كشتند. خلاصه آنكه دين خدا تنها به وسيله اهل بيت عليهمالسلام تبليغ نميشد تا مردم موظف باشند فقه را تنها از ايشان اخذ كنند و كبار صحابه نيز مبلغ دين بودند و رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم پس از خطبههايش، گاهي ميفرمود: «فليبلغ الشاهد الغائب؛ حاضر به غائب برساند.» و ميفرمود: «نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و افاها الي من لم يسمعها قرب حامل ليس بفقيه و رب حامل فقه الي من هو أفقه منه؛ خداوند بندهاي را كه سخن مرا شنيد و آن را حفظ كرد و به كسي كه نشنيده رسانيد خرم گرداند كه چه بسا كسي كه خود فقيه نيست، ولي سخن را به فقيه تر از خود ميرساند». بنابراين موظف هستيم براي شناخت فقه اسلامي، به آثار صحابه كه در كتب صحاح اهل سنت آمده است نيز مراجعه كنيم و آنها را فقيه بناميم، چنانچه احاديث اهل بيت عليهمالسلام را كه در كتب زيديه و اماميه آمده، لازم است ببينيم و آنها را نقد كنيم و فقه اسلام را به طور جامع الاطراف بررسي نمائيم. فقه زيديه و اهل سنت ميتواند فقه اماميه را از يك مشكل اساسي بيرون بياورد، و آن مشكل اين است كه در فقه اماميه، معمولاً فقهاء معاصر خبر واحد را حجت ميدانند، و حتي قرآن را با آن تخصيص ميزنند و حجيت خبر واحد به قول خودشان در حال انسداد باب علم است؛ يعني چون راهي ندارند كه علم به احكام پيدا كنند، ناچار به ظن روي ميآورند. زيرا كه خبر واحد ظني است! به دليل آن كه: اولاً ما نميتوانيم يقين كنيم راوي دروغ نگفته و به راستگويي او يقين نداريم، و يقين نداريم سهو و نسيان و خطا نكرده باشد به خصوص كه احاديث را ائمه اجازه داده بودند كه نقل به معنا شود و در طول هزار و چند سال انتقال يك حديث از چند نفر به يكد يگر به احتمال قوي، تغييراتي در مفاد آن ايجاد شده است؛ اما اگر ما به فقه زيديه و اهل سنت رجوع كرديم و يك روايت از طرق گوناگون و به اسناد متفاوت ديديم، اطمينان و علم به صدور آنها پيدا ميكنيم. پس خبر واحد وقتي حجت ميشود كه باب علم بسته باشد. و اين راه بحمد الله بسته نيست، ولي فقهاي اماميه ميخواهند از اين راه وارد شوند و به همان روايت ضعيف وظني خود كه اخبار واحده است، اكتفا ميكنند و به احكام عجيب و غريب ميرسند! به ويژه كه ائمه اهل بيت عليهمالسلام از ترس خلفاي بني اميه و بني عباس غالبا در تقيه بودند و اظهار نظر صريح در احكام كمتر ميكردند. به علاوه كتب معروفي از ايشان در فقه باقي نمانده است و كتب فقهي و روايي شيعه، پس از عصر ائمه تدوين شده و از اخبار صحيح و مستقيم گردآوري گشته است؛ به عكس مذهب زيدي كه كتاب المجموع الفقهي يا المسند را از امام زيد در دست دارند كه املاء او و نوشته ابوخالد واسطي است كه شاگرد امام زيد بوده است. و همچنين از فقهاي اهل سنت كتبي مانند الموطأ از امام مالك، يا آلام اثر امام شافعي، يا المسند اثر احمد بن حنبل موجود است. ولي از امامان شيعه كتابي فقهي در دست نيست و روايات متضاد و مختلف آنها را در قرون بعد، ديگران جمعآوري كرده اند، مانند كتب اربعة (كافي، تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه). بنابراين برعلماي منصف لازم است كه آثار اماميه را با فقه و روايات مذاهب ديگر تطبيق كنند و از راه علمي شركت نمايند كه خداوند در سوره اسراء آيه 36 ميفرمايد: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ؛ چيزي را كه بدان علم نداري پيروي مكن». نقد مقاله: نوشتار حاضر به صورت روشي و محتوايي، از جهات متعددي قابل تأمل و دقت است. الف) نقد روشي و مبنايي 1. براي رسيدن به نتيجه، لازم بود نويسنده تمام روايات و نصوص وارده در موضوع خلافت و جايگاه خلفاي ثلاثه را مورد نظر قرار ميداد. نه اين كه تمام روايات وارده را كنار گذاشته و فرازي از يك روايت براي رسيدن به هدف خود برگزيند كه در نقد محتوايي، مواردي ذكر خواهد شد. 2. برخلاف اهل سنت كه تمام احاديث وارده در صحيحين را صحيح ميدانند، در ميان شيعه هيچ كتابي نيست كه تمام احاديث وارده در آن را صحيح بداند، حتي كتب اربعه، تا چه رسد به كتبي همچون الصفين و الغارات... لذا قبل از تمسك به يك حديث، لازم است سند حديث و جهت صدور حديث، مورد توجه قرار گيرد كه آيا حديث جهت تقيه وارد شده يا نه. 3. بنيان بحث ايشان در اثبات مدعاي خويش، مبتني بر عدالت و عدم خطاي صحابه در كردار و رفتار خود است كه در مقاله به موارد متعددي به اين اصل (كه اصل و ريشه و اساس اهل سنت است) استناد شده است. با مراجعه به آيات قرآن و روايات وارده از پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم كه خود اهل سنت ذكر كردهاند، بطلان اين اصل روشن ميشود. قرآن به روشني و صراحت از وجود منافقين در بين صحابه سخن ميگويد و از ارتداد و انحراف صحابه خبر داده و فرمود: «وَ ما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئا وَ سَيَجْزي اللّهُ الشّاكِرينَ؛6 آيه شريفه به صراحت از برگشت صحابه به گذشته خود، بعد از رحلت يا كشته شدن پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم خبر ميدهد». كافي بود ايشان به احاديث باب حوض در صحيح بخاري نظري ميانداخت. آن وقت متوجه ميشدند كه پيامبر به صراحت از ارتداد صحابه بعد از خودش خبر ميدهد. كه در حديثي آمده: «انهم لم يزالوا مرتدين علي اعقابهم».7 در حديث ديگر از پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم ميخوانيم: «اصحابم را ميبينم كه در قيامت به سوي دوزخ ميكشانند، ميگويم بار خدايا اصحابم. خطاب ميرسد: كه تو نميداني آنها بعد از تو چه كردند».8 و احاديث ديگر و تاريخ هم، گواه و شاهد انحراف اساسي اصحاب، از مسير راستين اسلام نبوي است. ب) نقد محتوايي: 1. راجع به بيعت ابوبكر: اولاً هيچ گونه اجماعي و اتفاقي بين صحابه بر بيعت ابوبكر نبوده است، ماوردي و ديگر علماي اهل سنت نوشتهاند، خلافت ابوبكر با بيعت پنج نفر پا گرفت.9 لذا عمر بن خطاب در توصيف بيعت ابوبكر، آن را كار شتاب زده و جاهلي قلمداد ميكند كه خدا مسلمين را از شر آن حفظ كرد.10 ثانيا: اميرالمؤمنين علي عليهالسلام و اهل بيت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم هرگز بيعت ابوبكر را مشروع ندانستند و با او بيعت نكردند و خلافت ابوبكر و خلفاي بعد از وي را، غير شرعي و غاصبانه ميشمردند. بيهقي در سنن خود آورده؛ فاطمه عليهاالسلام دخت پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم بر ابوبكر غضب كرد و با او حرف نزد تا وقتي از دنيا رفت و چون فاطمه عليهاالسلام رحلت فرمود علي عليهالسلام او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد. فاطمه زهرا عليهاالسلام بعد از پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم شش ماه زندگي كرد. علي عليهالسلام و بني هاشم تا آن وقت با ابوبكر بيعت نكردند.11 شريف مرتضي رحمهالله هم از علماي شيعه در مورد بيعت علي عليهالسلام با ابوبكر مينويسد: محققان و علماي اماميه بر اين عقيده هستند كه علي عليهالسلام هرگز با ابوبكر بيعت نكرد.12 اميرالمؤمنين خود در مورد خلافت خلفاي ثلاثه فرمود: «اين دين در اين مدت اسير دست اشرار بود كه براساس هواي نفس در آن، حكم كردند و آن را وسيلهاي براي رسيدن به دنيا قرار دادند.»13 و خطبه سوم نهجالبلاغه به روشني موضع و نظر اميرالمؤمنين را، در مورد خلافت خلفاي ثلاثه، بيان ميكند. ثالثا: عباراتي كه از علي عليهالسلام ذكر كرده بر فرض صحت، تأييدي برخلاف ت ابوبكر نميباشد. چون عبارتي كه از نامه حضرت به معاويه نقل ميكند كه: انه بايعني القوم... اين به معناي تأييد خلافت آنان نميباشد، بلكه از باب احتجاج به معاويه و الزام خصم ميباشد. اما عبارت: «فمشيت عند ذالك الي ابي بكر فبايعته...» ايشان فرازهاي اول را حذف ميكند. حضرت در اين سخنراني، ضمن بيان و تشريح اوضاع بعد از پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد: به خدا سوگند بر قلبم خطور نميكرد كه عرب بعد از پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم خلافت را از خاندان او بيرون برند. چون خلافت را حق خود ميدانستم، از بيعت با او خودداري كردم... لكن چون خطر نابودي، اسلام را تهديد ميكرد، از حق خود دست برداشتم؛ چراكه از بين رفتن اسلام بر من، مصيبتش فراتر از غصب خلافت بود.» بعد در ادامه ميفرمايد: «فمشيت عند ذالك الي ابي بكر فبايعته...»14 بديهي است كه اين سخن، تأييدي بر بيعت با ابوبكر نميباشد؛ بلكه حضرت غاصبانه بودن خلافت وي را، علت فلسفه سكوت خودش بيان ميكند. حضرت در موارد ديگر هم بيان ميكنند كه اگر ياراني داشتند جهت استيفاء حق خود به پا ميخواستند.15 2. اينكه نوشتهاند شيعه ميگويد «آن دو غاصب بود و پهلوي فاطمه را شكستند...» اين سخن و ظلم شيخين به فاطمه زهرا عليهاالسلام اختصاص به شيعه ندارد. محدثين و مورخين جهان اسلام، اعم از شيعه و سني، اين واقعه تلخ تاريخي را، در كتب خود ثبت كرده و برخي مجمل و برخي مفصل به آن اشاره كردهاند. به عنوان نمونه، شهرستاني در ملل و نحل و صفدي در الوافي بالوفيات از قول ابراهيم بن سبّا نظام آوردهاند كه به درستي كه عمر در روز بيعت (با ابوبكر) ضربهاي بر شكم فاطمه كوبيد كه كودك درون شكمش سقط گرديد و عمر فرياد ميزد: احرقوا دارها بمن فيها...؛ خانه را با اهلش به آتش بكشانيد و در خانه جز علي عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام و حسن عليهالسلام و حسين عليهالسلام كس ديگري نبود.16 محمد بن اسماعيل بخاري هم (اول محدث اهل سنت) در چند جاي كتابش، از نزاع بين فاطمه زهرا عليهاالسلام و شيخين نيز سخن گفته است17 و صدها مؤلف ديگر كه در اين مختصر مجال ذكرش نميباشد. 3. اما اينكه چرا در قرآن از دوازده امام، نامي به ميان نيامده و از اصحاب كهف و... سخني گفته شده؟ اولاً: بنا نيست كه تمام مسائل به طور مفصل، در قرآن بيان شود. لذا از تعداد ركعات نماز هم، در قرآن سخني گفته نشده، با اين كه مسلمين تا قيام قيامت بدان مبتلا هستند. ثانيا: راجع به ولايت و خلافت اهل بيت عليهمالسلام آيات فراواني در قرآن آمده و گرچه اسم ائمه در قرآن نيامده، ولي پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم كه مبين وحي است، نزول اين آيات درخصوص اهلبيت و ولايت را بيان داشته است.18 4. استدلال شيعه براي اثبات امامت و خلافت بلافصل علي عليهالسلام منحصر به حديث غدير نيست، بلكه احاديث فراواني هم چون حديث ثقلين، منزلت، سفينه، ولايت... و صدها حديث ديگر كه متفق عليه فريقين است، و مؤيد ادعاي شيعه است، براي تفصيل ميتوانند به كتبي كه در اين زمينه تأليف شده مراجعه كنند. در حديث غدير مراد از مولي، اولي به تصرف است و مرحوم علامه اميني رحمهالله بيست دليل بر اين مطلب ارائه ميكنند، لذا اميرالمؤمنين و اهل بيت پيوسته جهت اثبات امامت و خلافت علي عليهالسلام به اين حديث شريف استدلال ميكردند.19 5. حديث قرطاس يا كتف و دوات از احاديث صحيحه و متواتره نزد اهل سنت ميباشد و صاحبان صحاح و مسانيد، همشان آن را نقل كردهاند و بخاري در هفت مورد اين حديث را ذكر ميكند. حديث اين است كه عبداللّه بن عباس نقل ميكند: پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم در لحظات آخر عمر شريف شان فرمودند: «برايم قلم و كاغذي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد، عمربن خطاب گفت: درد بيماري بر پيامبر غلبه كرده است و كتاب خدا بر ما كافي است» و در برخي نقلها آمده كه «مردي گفت پيامبر (نعوذ بالله) هذيان ميگويد كتاب خدا بر ما كافي است...20 بنابراين در صحت حديث ترديدي نميباشد. و اين گستاخي با توجه به آيات قرآنكه فرمود: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»،21 «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي* إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحي...»22 محكوم ميباشد و گوينده سخن به صراحت در برابر پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و آيات وحي، ايستادگي ميكند. اما اشكالاتي كه ايشان بيان كردهاند: اولاً: امي بودن منافاتي با قدرت، برنوشتن ندارد؛ ثانيا: چرا پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم از نوشتن ممانعت كرد. شايد وجهش اين باشد (با توجه به سخني كه عمر گفت اگر پيامبر آن مطلب را هم مينوشت خود بعدا موجب اختلاف ميشد) آيا پيامبر (نعوذ باللّه) هذيان گفت يا نه؟؛23 ثالثا: اين كه نوشته اند از كجا معلوم است كه پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم ميخواست خلافت علي عليهالسلام را بنويسند: در گزارش كه ابن ابي الحديد معتزلي آورده؛ عمر خود صراحتا به ابن عباس ميگويد: پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم در هنگام بيمارياش خواست صراحتا خلافت و جانشيني علي عليهالسلام را بيان كند و من از آن جلوگيري كردم... .24 رابعا: احتجاج شيعه به صحيح بخاري و امثال آن از باب اعتماد به آن نيست، بلكه از باب احتجاج با اهل سنت ميباشد. اما احاديث وارده در مدح خلفا كلاً جعلي است و مقبول شيعه نمي باشد و از اين احاديث در صدر اسلام خبري نبوده، لذا موردي نداريم كه ابوبكر يا عمر يا عثمان، در برابر مخالفين خود، به يكي از اين احاديث احتجاج كنند. 6. سخنان منسوب به اميرالمؤمنين عليهالسلام كه از مسند احمد و مروج الذهب مسعودي (كه هر دو از عالمان اهل سنت هستند) هيچ حجتي بر عليه شيعه ندارد و به اعتقاد اماميه، به نص صريح روايات صحيحه، امامت ائمه معصومين عليهمالسلام و امام حسن مجتبي عليهالسلام بعد از علي عليهالسلام توسط خداي متعال تعيين و توسط پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم به مردم ابلاغ شده است، كه حديث لوح و معراج خود شاهد بر اين مدعاست و اميرالمؤمنين عليهالسلام هم جانشيني امام حسن مجتبي عليهالسلام بعد از خود را بيان كردند.25 روايت نقل شده از اميرالمؤمنين عليهالسلام هم در مقام بيان اين مطلب است كه جامعه بعد از رفتن امامي، اولين كاري كه بايد انجام دهند، شناخت و اختيار امام بر خويش است. يعني امام خود را بشناسند و از او تبعيت كنند، لكن از آنجا كه روشن شد كه خدا خود براي مردم، امامي برگزيده، مردم ملزم هستند كه از او، اطاعت كنند. لذا قرآن ميفرمايد: «وَ ما كانَ لِمُومِنٍ وَ لا مُومِنَه إذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أمْرًا أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ»26 حضرت در اين حديث در مقام بيان انتخابي يا انتصابي بودن امام نميباشد، بلكه فقط ضرورت شناخت و تبعيت از امام را بيان ميكند. 7. فراز دوم مقاله ايشان با زير سؤال بردن عصمت نبي مكرم اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم و اهل بيت عليهمالسلام و بيان اين كه فقهاي اماميه، به جهت انسداد باب علم به خبر واحد عمل ميكند كه ظنآور است؛ نتيجه ميگيرد كه بايد فقهاي اماميه به فقه و روايات زيديه و اهل سنت هم رجوع كنند. اين سخنان از چند جهت قابل بررسي و دقت است؛ اولاً: اين نتيجه گيري اشتباه است و رويه بحث درست نميباشد، چون حتي رجوع به روايات و فقه اهل سنت هم، ظن را تبديل به يقين نميكند. كه منع تدوين حديث تا عصر عمر بن عبد العزيز موجب پيدايش جاعلان حديث، در ميان اهل سنت و نفوذ احاديث مجعول، در بين احاديث آنان شد.27 به حدي كه حتي فقهاي اهل سنت هم به آن احاديث، اعتماد نداشتند و ابوحنيفه حدود هفده حديث و مالك ابن انس نيز سيصد حديث را صحيح دانسته و ميپذيرفت.28 و روي اين جهت بود كه ابوحنيفه، فقه خود را بر قياس و رأي استوار ساخت و محدثين به جرح و تضعيف ابوحنيفه همت گماشتند، به حدي كه سفيان بن عينيه چون خبر مرگ ابوحنيفه را شنيد، گفت: لعنه الله، كان يهدم الاسلام عروة و عروة و ما ولد في الاسلام مولود اشرّ منه...29 و نظير اين جملات از ديگر بزرگان اهل سنت هم نقل شده و برخي تضعيف او را اجماعي شمردهاند.30 حال با اين تعارض بزرگي كه بين فقها و محدثين اهل سنت است و با وجود احاديث مجعول فراواني كه در صحاح و مسانيد اهل سنت است؛ آيا ميتوان گفت اين منابع علمآور است؟ ثانيا: تبعيت شيعه از اهل بيت عليهمالسلام و پيروي از فقه اماميه كه مبتني بر احاديث و آموزههاي مكتب اهل بيت عليهمالسلام است و در عصر آنان و توسط شاگردانشان تدوين شده، به خاطر ادله قرآني و فرمايشات نبوي و عقلائي است كه همگان را به اين مكتب فرا ميخواند و روي گرداني از آن را ضلالت و گمراهي مي شمارد و اطاعت از اهل بيت عليهمالسلام را فرض و لازم ميشمارد و حال آن كه هيچ دليلي ولو ضعيف وجود ندارد كه تبعيت و پيروي از مكتب فقهي شافعي و حنفي و حنبلي و مالكي را جايز شمارد. همچون حديث ثقلين كه به طور متواتر از پيامبر نقل شده و پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم مسلمانان را به تمسك و تبعيت از اهل بيت و قرآن ملزم كرده و اطاعت از آنان را ضامن نجات از ضلالت و گمراهي قلمداد ميكند و يا حديث سفينه كه اهل بيت عليهمالسلام را به سفينه حضرت نوح عليهالسلام تشبيه كرده و تخلف از آن را، موجب گمراهي و هلاكت ميشمارد. و صدها حديث ديگر كه اين جا مجال ذكرش نيست كه مرحوم علامه شرف الدين رحمهالله ادله لزوم پيروي از اهل بيت عليهمالسلام را، با ذكر منابع بيان ميكند.31 ثالثا: فقه شيعه برخلاف رأي ايشان، مبتني بر علم و يقين است و اگر برخي ظنون خاصه چون خبر واحد را حجت شمردهاند، از اين باب است كه با توجه به ادله قطعيه كه عمل به اين ظنون را جايز شمرده، اين ادله، ادله علمي است و برگشت آن به علم ميباشد؛ لذا فقهاي اماميه، ظنوني چون قياس و رأي را چون دليلي شرعي بر حجيت آن وارد نشده، هرگز حجت ندانسته و بدان عمل نميكنند. سيد مرتضي رحمهالله مينويسد: اعلم انه لابد في الاحكام الشرعية من طريق التوسل الي العلم بها... و لهذه الجملة ابطلنا ان يكون القياس في الشريعة.32 محقق حلي رحمهالله مينويسد: عمل به قياس عمل به ظن است و عمل به ظن جايز نيست.33 8. عصمت پيامبران در نزد اماميه، به ادله قطعيه عقليه و نقليه ثابت شده است و به عقيده اماميه، پيامبران معصوم از گناه صغيره و كبيره، قبل از بعثت و بعد از بعثت هستند.34 محققين اهل سنت هم از اشاعره، پيامبران را از گناهان كبيره و صغيره، بعد از بعثت معصوم دانستهاند.35 و ادله عصمت پيامبران از گناه و سهو و نسيان در كتب كلامي شيعه به تفصيل بيان شده است. و از اين قبيل روايات و اخباري كه ايشان در اين باب نقل ميكند، اولاً بايد بدانيم امام و پيامبر در محاورات خود بر مبناي علم غيب رفتار نميكند و به خاطر علم به آينده فردي، او را از پيش مجازات يا از كار بركنار نميكند و حتي در قضاوت بين مردم مأمور نيست براساس علم غيب رفتار كند. لذا انتخاب فردي براي كاري، اگرچه در آينده از او خطايي سر بزند، منافات با عصمت ندارد؛ چون آن حضرات مأمور نبودند براساس علم غيب رفتار كنند. اما روايت نماز علي عليهالسلام بدون طهارت ضعيف و شاذ است و شيخ طوسي رحمهالله هم بعد از ذكر روايت متذكر اين مطلب شده است.36 اما مطالبي كه ايشان از كتب اهل سنت نقل ميكند هيچ حجيتي بر شيعه ندارد. 9. در آيه تطهير اراده، اراده تكويني است كه هرگز تخلف پذير نيست، نه اراده تشريعي؛ چون اراده تشريعي خدا بر پاكي انسانها اختصاص به اهل بيت ندارد و شامل تمام انسانها ميشود و حال آن كه از لفظ إنّما در آيه تطهير اختصاص اين اراده به اهل بيت عليهمالسلام فهميده ميشود. لذا بايد اراده تكويني باشد و چون رجس با ال جنس آمده، معلوم ميشود به حكم آيه شريفه، تمام پليديها اعم از خطا و نسيان و گناه از ساحت اهل بيت عليهمالسلام دور است.37 10. آيه شريفه: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَه» اثبات ميكند كه بر هر قومي لازم است فردي از ميان آنان مهاجرت كرده و احكام را ياد گرفته و قوم خود را انذار كند. اين آيه هيچ منافاتي با مرجعيت علمي اهل بيت عليهمالسلام ندارد. بلكه آيه در منبع تشريع و مرجعيت علمي ساكت است و از آيات و روايات ديگر فهميده ميشود كه مرجعيت علمي در عصر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم خود آن حضرت و بعد از وي اهل بيت عليهمالسلام او هستند. لذا آيه خود به نوعي مرجعيت علمي اهل بيت عليهمالسلام را ثابت ميكند. پی نوشت ها : 1. نامه ششم نهجالبلاغه. 2. مائده: 3. 3. صحيح بخارى، جزء الخامس، كتاب الفضائل، ص 19. 4. كتاب مسلم بن قيس، ص 171، چ نجف و ج 11؛ بحارالانوار، چ كمپانى، ص 513. 5. انعام: 68. 6- آل عمران :144 7. صحيح بخارى، ج 7، ص 195 8. صحيح مسلم، ج7، ص71. 9. الاحكام السلطانية، ج 2، ص 6 10. صحيح بخاري، ج8، ص25ومسند احمد، ج 1، ص 55. 11. سنن بيهقى، ج 6، ص 300. 12. الفصول المختارة، ص 56. 13.شرح نهج البلاغه، ج17، ص59 وبحارالانوار، ج33، ص604. 14. الغارات، ج1، ص203. 15. ر. ک : شرح نهج البلاغه، ج2،ص45؛ بحار الانوار، ج28،ص310. 16. شهرستاني، ملل و نحل ، ج1،ص57؛ الوافي بالوفيات، ج6، ص17 و لسان الميزان، ج1، ص406. 17. ر. ک: صحيح بخاري، کتاب المغازي، باب غزوه خيبر، ج2، ص609؛ فرض الخمس، ج2، ص435 و الفرائض، ج3، ص381. 18. ر. ک : دلايل الصدق، جلدهاي4و5؛ المراجعات، از ص 20به بعد. 19. ر. ک : الغدير، ج1، صص 327، 422 ، 651 و 699. 20. صحيح بخاري کتاب المرضي، ج3، ص147؛ کتاب العلم ، ج1، ص 37؛ کتاب الجهات و السير ، ج2، ص 100؛ صحيح مسلم، ج5، ص75؛ کنز المعال، ص5، ص 644؛ عمده القاري، ج2،ص69؛ مجمع الزوايد، ج4، ص215و سنن نسايي، ج3، ص433. 21. حشر، 7. 22. نجم، 3-5. 23. ر. ک : اجتهاد درمقابل نص، ص223. 24. شرح نهج البلاغه ، بيروت ، طبع اعلمي، ج12، ص207. 25. ر. ک : کافي، ج1، ص297و 300؛ ارشاد مفيد، ج2، صص 1-16. 26. احزاب (33): 36. 27. ر. ک : الغدير، ج5. 28. مقدمه ابن خلدون، ص 434. 29. ابن حبان، المجروحين، ج3، ص66. 30. ر. ک : تاريخ بغداد، ج13، صص 390- 419. 31. ر. ک : المراجعات، مراجعه سوم به بعد وتشيد المراجعات ، ج1و2. 32. رسائل المرتضي، ج1، ص201. 33. معارج الاصول، ص188. 34. ر. ک : کشف المراد، ص 217؛ الاهيات، ج2، ص155 به بعد. 35. ر. ک : قوشجي، شرح التجريد، ص464. 36. تهذيب الاحکام، ج3، ص40. 37. ر. ک : الميزان، ج16، ص 467. 7. توبه: 122. منبع:بازتاب انديشه 107
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]
صفحات پیشنهادی
مذهب اماميه و فقه اماميه
مذهب اماميه و فقه اماميه مقاله اي از: حيدر علي قلمداران و نقد آن ناقد: مهدي لطفي چكيده: مقاله حاضر نوشتاري در نقد مكتب تشيع است كه در آن نويسنده اعتقاد اماميه در لزوم ...
مذهب اماميه و فقه اماميه مقاله اي از: حيدر علي قلمداران و نقد آن ناقد: مهدي لطفي چكيده: مقاله حاضر نوشتاري در نقد مكتب تشيع است كه در آن نويسنده اعتقاد اماميه در لزوم ...
در نشستي علمي/جريان شناسي فقه اماميه بررسي شد
در نشستي علمي/جريان شناسي فقه اماميه بررسي شد جريان شناسي فقه اماميه بررسي شد قم - خبرگزاري مهر: جريان شناسي فقه اماميه در نشستي با حضور رئيس پژوهشكده ...
در نشستي علمي/جريان شناسي فقه اماميه بررسي شد جريان شناسي فقه اماميه بررسي شد قم - خبرگزاري مهر: جريان شناسي فقه اماميه در نشستي با حضور رئيس پژوهشكده ...
جايگاه علمي و مذهبي كليني در ميان اماميه
جايگاه علمي و مذهبي كليني در ميان اماميه نویسنده : حسن انصارى شيخ كليني هم در عصر خود ... در برخي از منابع امامي ، وي با عنوان مروج مذهب شيعه امامي در عصر غيبت امام غايب ... برجسته او نزد امامیه و به دليل جايگاه وی در فقه و حديث امامي , بکار رفته است .
جايگاه علمي و مذهبي كليني در ميان اماميه نویسنده : حسن انصارى شيخ كليني هم در عصر خود ... در برخي از منابع امامي ، وي با عنوان مروج مذهب شيعه امامي در عصر غيبت امام غايب ... برجسته او نزد امامیه و به دليل جايگاه وی در فقه و حديث امامي , بکار رفته است .
حضانت از ديدگاه فقه اماميه و ساير مذاهب اسلامي(2)
حضانت از ديدگاه فقه اماميه و ساير مذاهب اسلامي(2)-حضانت از ديدگاه فقه اماميه و ساير مذاهب اسلامي(2) نويسنده: دكتر فاطمه مير شمسي شرايط عهده دار امر حضانت برخي از ...
حضانت از ديدگاه فقه اماميه و ساير مذاهب اسلامي(2)-حضانت از ديدگاه فقه اماميه و ساير مذاهب اسلامي(2) نويسنده: دكتر فاطمه مير شمسي شرايط عهده دار امر حضانت برخي از ...
«مصلحت در فقه اماميه» نقد و داوري ميشود
حجتالاسلام عليدوست صاحبنظر طرح نامه«مصلحت در فقه اماميه» در گفتگو با واحد اطلاع رساني دبيرخانه هيئت حمايت از كرسي هاي نظريه پردازي، در مورد نقد و مناظره ...
حجتالاسلام عليدوست صاحبنظر طرح نامه«مصلحت در فقه اماميه» در گفتگو با واحد اطلاع رساني دبيرخانه هيئت حمايت از كرسي هاي نظريه پردازي، در مورد نقد و مناظره ...
فروش موقوفه در فقه اماميه و حقوق ايران
فروش موقوفه در فقه اماميه و حقوق ايران نويسنده: نادر پورارشد مباني فقهي اصل عدم ... وي در اين باره مينويسد: مقتضاي مذهب ما اين است که بعد از وقف و اقباض آن، رجوع از ...
فروش موقوفه در فقه اماميه و حقوق ايران نويسنده: نادر پورارشد مباني فقهي اصل عدم ... وي در اين باره مينويسد: مقتضاي مذهب ما اين است که بعد از وقف و اقباض آن، رجوع از ...
از ابتدا تا دوره معاصر؛ جريان شناسي فقه اماميه
از ابتدا تا دوره معاصر؛ جريان شناسي فقه اماميه جريانشناسي فقه اماميه در سلسله نشستهاي ... وي ادامه داد: اتجاه، مذهب، مكتب، المنهج، در زبان عربي استفاده شدهاست كه البته ...
از ابتدا تا دوره معاصر؛ جريان شناسي فقه اماميه جريانشناسي فقه اماميه در سلسله نشستهاي ... وي ادامه داد: اتجاه، مذهب، مكتب، المنهج، در زبان عربي استفاده شدهاست كه البته ...
محروميت از حقوق اجتماعي در حقوق كيفري ايران و فقه اماميه(3)
محروميت از حقوق اجتماعي در حقوق كيفري ايران و فقه اماميه(3) نویسنده : وهاب دانشپژوه د: ماهيت فقهي كيفر تعزيري در حقوق كيفري اسلام، جرايم و مجازاتهاي ثابت و معين ...
محروميت از حقوق اجتماعي در حقوق كيفري ايران و فقه اماميه(3) نویسنده : وهاب دانشپژوه د: ماهيت فقهي كيفر تعزيري در حقوق كيفري اسلام، جرايم و مجازاتهاي ثابت و معين ...
محروميت از حقوق اجتماعي در حقوق كيفري ايران و فقه اماميه(5)
محروميت از حقوق اجتماعي در حقوق كيفري ايران و فقه اماميه(5) نویسنده : وهاب دانشپژوه و: ارزيابي محروميت از حقوق اجتماعي محروميت از حقوق اجتماعي، مجازاتي است كه ...
محروميت از حقوق اجتماعي در حقوق كيفري ايران و فقه اماميه(5) نویسنده : وهاب دانشپژوه و: ارزيابي محروميت از حقوق اجتماعي محروميت از حقوق اجتماعي، مجازاتي است كه ...
اصل لزوم در عقود و مجاري آن در فقه اماميه(2)
اصل لزوم در عقود و مجاري آن در فقه اماميه(2) نویسنده : سيد مصطفي محقق داماد 4. آيه حرمت اكل بالباطل براي اصل لزوم به آيه لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون ...
اصل لزوم در عقود و مجاري آن در فقه اماميه(2) نویسنده : سيد مصطفي محقق داماد 4. آيه حرمت اكل بالباطل براي اصل لزوم به آيه لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها