واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حبسيه ـ رباعي هاي مسعود سعد سلمان (1) *نويسنده : رامين صادقي نژاد چکيده از آنجايي که در مشرق زمين و به خصوص ايران ، همواره مدار حکومت بر اراده ي خدايگان هاي مستبد مي گشته ، شاخه ي مهمي از ادبيات شکوايي را حبسيه يا زندان نامه ها تشکيل داده است . در اقسام شعر غنايي که بيشتر اجزايش را شکايت و حسب حال ( بث الشکوي ) تشکيل مي دهد ، اين قسمت در کتاب « شعر بي دروغ ، شعر بي نقاب » دکتر زرين کوب ، جزو مرثيه قرار گرفته است . چه رثاء نوحه و ندبه بر مرده و فقدان چيزي است که وجودش براي ما ، گرامي باشد و در اينجا سخن در سوگ آزادي و حريت از دست رفته است . حبسيه ، فغان و فرياد انسان يست که در مغازه ي کوه ها يا سياه چال هاي محصور به ميله هاي آهني ، در زير شکنجه ي همجنسان ديو سيرت خود ، دست و پا مي زند و با عفريت گرسنگي و فقر و آلودگي دست به گريبان است . (1) واژه هاي کليدي : رباعي ، حبسيه ، زندان نامه ، مرثيه ، بث الشکوي مقدمه : براي ساختن حبسيه ، قصيده تنها جولانگاه افکار شاعرانه مي باشد ، ليکن درباره ي رباعي بايد گفت : ساختن اين نوع حبس نامه ها آن هم با مجال اندک و محدوديت قالبي که براي شاعر در پيش روست ، تصوير غم و اندوه ناشي از زندان ، هنر مي خواهد و کار همه کس نيست . (2) از اين رو رباعيات مسعود سعد به عنوان اولين شاعري که رباعيات حبسيه سروده است (3) ؛ مي تواند قابل اعتنا و بررسي باشد . بحث : زنده ياد دکتر محمد کامکار پارسي در کتاب ارجمند خود ( رباعي و رباعي سرايان از آغاز تا قرن هشتم هجري ) موضوعات رباعي را در سي و سه بخش دسته بندي مي کنند ؛ اما جالب اينجاست که از « حبسيه » هيچ سخني به ميان نمي آورند و در معرفي شاعران رباعي سرا نيز تنها به ذکر يک رباعي از مسعود سعد بسنده مي کنند . (4) دکتر سيروس شميسا نيز در کتاب گران سنگ خود « سير رباعي » فقط يک صفحه را به مسعود سعد اختصاص داده ، با آوردن شش رباعي ، بدين نکته اشاره مي کند که او نخستين شاعري است که رباعيات حبسيه سروده است . دکتر ولي الله ظفري نيز در خصوص رباعيات مسعود سعد ، عقيده دارند که وي تنها در يکي دو مورد موفق بوده است و رباعي ذيل را به عنوان شاهد ، مثال آورده اند : (5) در بند تو اي شاه ملکشه بايد تا بند تو پاي تا جداري سايد آن کس که ز پشت سعد سلمان آيد گر زهر شود ملک ترا نگزايد اما به باور راقم اين سطور ، از ميان 400 رباعي مسعود سعد ، حدود 100 رباعي را به طور مستقيم يا غير مستقيم مي توان در رديف رباعيات حبسيه قرار داد و در موضوعات ذيل دسته بندي و بررسي کرد : الف ) توصيفات زندان ( تنگي جا ، تاريکي ، شب زندان ، سردي و گرمي زندان ، غذاي زندان ، آلودگي و عدم رعايت بهداشت ، گستردني و بالش و بستر ، تن جامه ، بند و زنجير و گراني بند ) ب ) شکوه و شکايت ( ناتواني و پيري ، لاغري ، رنگ رخسار ، تنهايي و بي وفايي ياران و دوستان ، بي چيزي ، دشمنان و حسودان ، بي ثمري دانش و هنر ) ج ) انتقاد ( فلک ، اوضاع ، زمام داران ، بي خبري مردم زمانه ، ستم ) د ) نوحه و ندبه ( غم و اندوه ، اشک ، چشم خونين ، سوزش دل ، ناله ، ناشکيبايي ، داغ کسان ، حسرت گذشته ) هـ ) خوش بيني ها ( صبر و شکيبايي ، اميد به رهايي ، خوشدلي به زندان ) و ) پوزشنامه ( فرياد خواهي ، مدح در حبس ، تضرع ، اظهار عجز ، اظهار بندگي ، تملق ، عذرخواهي و دعا ، توسل به کسان ) ز ) خودستايي ها ( بي نيازي ، استغنا ، نازش به سخنوري و ... ) و اينک نمونه هايي از موارد هفت گانه ي بالا : الف ) توصيف زندان : ـ تنگي جا : در سمجي چون توانم آرميدن کز تنگي آن نمي توان خسبيدن يا رب که همي به چشم خواهم ديدن جايي که در او فراخ بتوان ديد ـ تاريکي: در تاريکي ز بس که مي بنشينم در روز چو شب پرک همي بد بينم باشد چو شب از خوابگهي بگزنيم از پهلو و دست بستر و بالينم ـ شب زندان : مونس همه شب خيال دلجوي تو بود در چنگ نه زلف غاليه بوي تو بود هر چند شبي سيه تر از موي تو بود اميد به آفتاب چون روي تو بود ـ سردي و گرمي زندان : گويي که هوا به زير گر دست امروز با سرما خلق را نبردست امروز دست من و پاي من به دردست امروز بفروز آتش که سخت سردست امروز ـ غذاي زندان : گر خون نشود قوت جانم که دهد ده سال با طلاق زبانم که دهد در زندان نان رايگانم که دهد آبم متعذرست نانم که دهد ـ آلودگي و عدم رعايت بهداشت : انده چه خورم چراست انده خوردن گرمست ز کرباس مرا پيراهن کز نيش خسک دارم در زندان من پوشيده به بهرمان همه جامه و تن ـ گستردني و بالش و بستر : من بستر برف و بالش يخ دارم خاکستر و يخ پيشگه و بخ دارم چون زاغ همه نشست بر شخ دارم در يک دو گز آبريز و مطبخ دارم ـ تن جامه : زين پس اگرم ضعيف تن خواهد بود پيدا نه نشان پيرهن خواهد بود ور يار نه در کنار من خواهد بود پيراهن ديگرم کفن خواهد بود ـ بند و زنجير : اي پاي برنجن من اي پند گران هستم ز تو روزان و شبان جامه دران گريان گريان در تو به زاري نگران کاين محنت من نخواهد آمد به کران ـ صدمه ي زنجير : بر کار بجز زيآن نمانده ست مرا در تن گويي که جان نمانده ست مرا بنديست گران که جان نمانده ست مرا از پاي جز استخوان نمانده ست مرا ـ تشبيه زنجير به مار : آمد بر من خيال زيبا ياري گفتم به سلامت بديدم باري تو نيز بدين سمج بديدي آري شيرين شده حلقه بر دو پايش ماري ـ توصيفات زندان : مسعود که بود سعد سلمان پدرش اندر سمجي است بسته چون سنگ درش در حبس بيفزود بر آتش خطرش عودي است که پيدا شد از آتش هنرش امروز در اين حبس من آن ممتحنم کز خواري کس گوش ندارد سخنم در چندين سنگ ها در اين کُه که منم از بي سنگي گوز به دندان شکنم اي « ناي » ترا نقل و مي روشن کو با تو طرب طبع و نشاط تن کو گر تو نايي لحن خوشت با من کو چون ناي ترا دريچه و روزن کو هر چند که بر کوههم در شب ز اندوه گريان باشم تا بگه بانک خروه هم قامت تو چو سرو بينم بر کوه هرگز نشوم ز ديدن کوه ستوه نالنده تر از نايم در قلعه ي ناي هم سايه ي ماه گشتم از تندي جاي نه طبع مرا به جاي و نه دست و نه پاي اي شاه جهان رحم کن از بهر خداي ب ) شکايت : ـ بخت : اي بخت مرا سوخته خرمن کردي بي جرم دو پاي من در آهن کردي در جمله مرا به کام دشمن کردي با سگ نکنند آنچه تو با من کردي ـ يار : از حصن بلند دوزخ سرد مراست با خون دو ديده چهره ي زرد مراست صد يار عزيز ناجوانمرد مراست کس را چه غمت کاين همه درد مراست ـ ناتواني و ضعف : چون چرخ ز هر چه بود درويشم کرد اندر بندم کشيد و فروشيم کرد تن زار و جگر خسته و دل ريشم کرد در جمله به کامه ي بد انديشم کرد ـ پيري در جواني : از مال فلک برهنه چون شيرم کرد وز ناله زمانه زار چون زيرم کرد چون زير فلک بسته به زنجيرم کرد نابوده جوان قضاي بد پيرم کرد لاغري : چون موي شدم ز رنج هر بيدادي در عشق نديد کس چو من ناشادي برخيزد اگر وزد به من بر بادي چون چنگ مرا ز هر رگي فريادي ـ علم و دانش : اي تن چه تني که تا شدي فرهنگي با چرخ و زمانه در نبرد و جنگي در تو نکند اثر همي دلتنگي بگذار و بريز اگر نه روي و سنگي ـ رنگ رخسار : روي و بر من تا بشدم از بر تو زردست و کبودست به جان و سر تو زيرا که در آرزوي روي و بر تو اين پيرهن تو گشت و آن معجر تو ـ تنهايي : ديدي که غلام داشتم چندان من پرورده ز خون دل چو فرزندان من در جمله از آن همه هنرمندان من تنها ماندم چو غول در زندان من ج ) انتقاد: ـ اوضاع: نه روزم هيزم است و نه شب روغن زين هر دو بفرسود مرا ديده و تن در حبس شدم به مهر و مه قانع من کاين روزم گرم دارد آن شب روشن ـ طالع و بخت : اين طالع من يارب و اين اختر چيست کاين دل ز بلاي دهر همواره غميست من زو تر هم يقينم و غمگين کيست آن کس که بر اين طالع من خواهد زيست ـ چرخ : اي چرخ ز هر گزند رنج تو کشم با جان و دل نژند رنج تو کشم در تنگي حبس و بند رنج تو کشم يکبار بگو که چند رنج تو کشم ـ دولت : امروز ز هر دوست گزندي دارم و آندر هر کنج دردمندي دارم در هر نفسي ز چرخ پندي دارم در پاي کسان چو پيل بندي دارم ـ زمام داران : اي شاه بترس از آنکه پرسند از تو جايي که تو داني که نترسند از تو خرسند نه اي به پادشاهي ز خداي پس چون باشم به بند خرسند از تو $د ) نوحه و زاري : ـ اشک : بر ديده خيال دوست بنگاشته ام ديدار بر آن خيال بگماشته ام هر مرحله اي که رخت برداشته ام صد حوض ز آب ديده بگذاشته ام ـ دهان پر از خون : چون بار فلک بست بافسون ما را وز خانه ي خود کشيد بيرون ما را از بس که بلا نمود گردون ما را چون شير دهانيست پر از خون ما را ـ شربت درد: تفت اين دل گرم از دم سردم همه شب شد سرخ چهره ي زردم همه شب صد شربت درد بيش خوردم همه شب ايزد داند که من چه کردم همه شب ـ داغ فرزند : « صالح » تر و خشک شد ز تو ديده و لب چه بد روزم چه شور بختم يا رب با درد هزار بار کوشم همه شب تو مردي و من بزيستم اينت عجب ـ ناشکيبايي : بر آتش اگر بي تو نخفتم خفتم با اندوه اگر بي تو نه جفتم جفتم صبري که ز دل همي نرفتم رفتم اينک همه هر چه مي نگفتم گفتم پي نوشت ها: 1ـ حبسيه در ادب فارسي ، ص 10 2 ـ همان / ص 20 3ـ سير رباعي / ص 69 4 ـ رباعي و رباعي سرايان / ص 106 5 ـ حبسيه در ادب فارسي / ص 21 ( عضو هيات علمي واحد اهر ) * منبع:نشريه پايگاه نور شماره 4 /ن
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2053]