واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عنوان: حبسيه... سعد سلمان (2) الف) خوشبيني ها ـ صبر و شکيبايي : در محنت شو خوش و مکن نعمت ياد شو در ده تن که داد کس چرخ نداد چون بار بلايي که قضا بر تو نهاد تن دار چو کوه باش و بي باک چو باد ـ اميد به رهايي : افکند دلم زمانه در زاري ها در ديده ي من سرشت بيداري ها اميد تو مي داد مرا ياري ها تا جان نبرم چنين به دشواري ها ـ شادي به وعده آزادي : گفتي خبرت کنم کسي بفرستم با دل گفتم ز انده دل رستم من دل همه بر وعده خوبت بستم شادم کن اگر سزاي شادي هستم ـ خوشدلي در زندان : امروز منم چو ماري اندر سله اي ز آوازه ي من در اين جهان ولوله اي بر من هر موي اگر شود سلسله اي از چرخ فلک نکرد خواهم گله اي ـ دل خوش داشتن به احسان شاه : احسان خداوند به من بنده رسيد بر شاخ اميد من بر و برگ دميد والله که من از جاه تو آن خواهم ديد کان نوع کس از خلق نه گفت و نه شنيد ب ) پوزشنامه ها ـ فرياد خواهي: در زندان تا کرد مرا گردون پير آن موي چو شير گشت و آن رخ چو زرير از پاي درآورد مرا چرخ اثير اي دولت « طاهر علي » دستم گير ـ مدح در حبس : من در عدم از جود تو موجود شدم در دولت تو بر سر مقصود شدم مسعود نبودم از تو مسعود شدم در حبس چنان شدم که محسود شدم ـ اظهار عجز : خويش از پي من همي گريزد ملکا دشمن بر من همي ستيزد ملکا از آتش من شرر نخيزد ملکا از حبس چو من کسي چه خيزد ملکا ـ اظهار بندگي: اي شاه عدو بندي و هم قلعه گشاي اي خسرو جم جاه سکندر سيماي اي راي تو چون مهر فلک ملک آراي زين بند رهيت را رهايي فرماي ـ تملق : گر شاه به من چو شير دندان خايست بر پيل نهند آنچه مرا بر بايست در دوزخم و همچو بهشتم جايست کانجا باشم که پادشه را جايست ـ دعا : چرخم چو بخواست کشت بي هيچ گمان جاه تو به زندگانيم کرد ضمان گويم همه شب ز شام تا صبحدمان اي دولت « طاهر علي » باقي مان ـ توسل به کسان : اميد به زندگانيم نيست بسي منصور سعيد را بگوييد کسي هستت به خلاص عمر من دست رسي کز جان رمقي مانده ست از تن نفسي ز ) خودستايي ها : | ـ نازش به اهل بيت : هر چند گنهکار است آخر علوي است فرزند پيمبر است و از آل علي است زنهار شها که بيش ازين مازارش زيرا که به روز حشر خصمانش قوي است ـ اظهار فضل : خاک از رخم ار برونهم زرد شود آتش زد دمم گر بدمم سرد شود روز من اگر ز مرگ پر گرد شود والله که جهان فضل بي مرد شود ـ تعريف : تن کوبم و سرپيچم و بر روي زنم آماده ي درد و رنج و اندوه منم نه ريزم و نه گدازم و نه شکنم فولاد رخ و سنگ سرو روي تنم بررسي و نتيجه گيري : 1ـ از حدود 100 رباعي بررسي شده 5 رباعي خصي(1) و مابقي رباعي ها چهار قافيه اي مي باشند و اين همان انتظاري است که از رباعي هاي اين قرن مي رود . 2ـ از ميان 100 رباعي بررسي شده ، 57 رباعي مردف ( داراي رديف ) مي باشند که اکثريت با رديف هاي فعلي است . 3ـ آرايه تلميح در اين رباعي ها اندک است و روي هم رفته بيشتر آنها را عناصر ايراني تشکيل مي دهد . 4ـ اقتباس از آيات و احاديث ناچيز مي باشد . 5ـ کنايات و ترکيبات کنايي سهم عمده اي در رباعيات حبسيه مسعود دارند که به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره مي شود : ـ « تير پرتابي خوردن » کنايه از بدبياري ـ « از ريش خسک چيدن » کنايه از گرفتاري و بند ـ « بستر از برف و بالش از يخ داشتن » کنايه از درماندگي و مسکنت و ... 6 ـ آرايه هاي لفظي بديعي چشمگير و قابل تامل مي باشند که تنها به آرايه ي جناس اشاره مي شود : ـ جناس تام ( ناي و ناي ) : اي ناي ترا نقل و مي روشن کو با تو طرب طبع و نشاط تن کو گر تو نايي لحن خوشت با من کو چون ناي تو را دريچه و روزن کو ـ جناس تکرير ( گريان ، گريان ) : اي پاي بر بخن من اي بندگران هستم ز تو روزان و شبان جامه دران گريان گريان در تو به زاري نگران کاين محنت من نخواهد آمد به کران ـ جناس زايد در وسط : ( جان و جهان ) و جناس لاحق ( تفته و رفته ) : امروز منم تفته دل و رفته روان تلخم شده زندگاني اندر زندان و آنچ انده کرد مر مرا بر دل و جان بر شيران کرد ضرب سلطان جهان ـ جناس شبه اشتقاق ( خراشان و خروشان ) : بودم صنما چو رفته هوشان همه شب و ز آتش اندوه تو جوشان همه شب با لشکر هجران تو کوشان همه شب رخساره خراشان و خروشان همه شب ـ ملحق به جناس زايد ( شمشير و شير ) : دوشم همه شب چنگ چو شمشير بخست آرام مرا چو ناخن شير بخست تن را پس و پيش و زير و زير بخست تا اين تن خايه و سراير بخست ـ جناس خط ( يخ و يخ ) و ملحق به جناس زايد ( بخ و مطبخ ) : من بستر برف و بالش يخ دارم خاکستر و يخ پيشگه و بخ دارم چون زاغ همه نشست بر شخ دارم در يک دو گز آب زير و مطبخ دارم 7ـ رباعيات حبسيه مسعود سعد بيشتر به مسائل عاطفي و احساسي مي پردازد . 8 ـ سهم مسائل علمي و عرفاني در رباعيات حبسيه مسعود بسيار اندک مي باشد . 9 ـ بعضي از عبارت هاي اين سروده ها ، توانايي قرار گرفتن در رديف ضرب المثل را دارند : ـ « آبم متعذر است نانم که دهد » . ـ « ترسم چو چراغ مرگ باشد خوابم » ـ « از بي سنگي گوز به دندان شکنم » ـ « با سگ نکنند آنچه تو با ما کردي » ـ « بي يار بود هر آن که يار تو بود » ـ « خود جان پس ازين به کار نايد بي تو » ـ « در زندان شير شرزه را بتوان زد » ـ « جز پنهان مرد مرد را نتوان زد » ـ « کردار گران شده است و گفتار ارزان » پي نوشت ها : 1ـ رباعي را که داراي سه قافيه باشد ، خصي مي گويند . منابع و مآخذ : ـ حبسيه در ادب فارسي ( از آغاز شعر فارسي تا پايان زنديه ) به کوشش دکتر ولي الله ظفري انتشارات امير کبير ، تهران 1364. ـ رباعي و رباعي سرايان ( از آغاز تا قرن هشتم هجري ) تاليف دکتر محمد کامکار پارسي به کوشش دکتر اسماعيل حاکمي انتشارات دانشگاه تهران تيرماه .1372 ـ ديوان مسعود سعد سلمان با مقدمه يي از ناصر هيري انتشارات گلشايي چاپ اول تهران خرداد 1362. ـ سير رباعي در شعر فارسي ( با ضميمه يي در باب فهلوي ) دکتر سيروس شميسا چاپ دوم انتشارات فردوس تهران 1374. منبع:نشريه پايگاه نور شماره 4 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1604]