تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798056179




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فرزند حبیب محبیان: انتشار عکس پیکر پدرم در سردخانه تا ابد در ذهنم می‌ماند


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
فرزند حبیب محبیان: انتشار عکس پیکر پدرم در سردخانه تا ابد در ذهنم می‌ماند




سال‌ها است که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد ولی کمتر حاضر به گفت‌وگو و مصاحبه می‌شد و همین باعث شده خیلی‌ها از او به عنوان مخزن اسرار حبیب در همه این سال‌ها یاد کنند.





موسیقی ما: سال‌ها است که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد ولی کمتر حاضر به گفت‌وگو و مصاحبه می‌شد و همین باعث شده خیلی‌ها از او به عنوان مخزن اسرار حبیب در همه این سال‌ها یاد کنند. «محمد محبیان» پسر «حبیب» که مدتی است وارد ایران شده و حضور پرخبرش در مراسم هفتمین روز درگذشت «حبیب» باعث شد بسیاری از رسانه‌ها نسبت به حضورش در ایران واکنش نشان دهند.
 
اما محمد در سکوت کامل و در کنار مادرش روزهای سخت و دردناکی را گذراند تا با رد شدن از ده روز نخست پرواز ابدی پدرش، حالا حرف‌هایش کلید پرسش‌های زیادی باشد.


فرزند حبیب: انتشار عکس پیکر پدرم در سردخانه تا ابد در ذهنم می‌ماند



بخشی از گفتگو با فرزند حبیب محبیان در ادامه می آید:

* رابطه ما رابطه پدر و پسری بود. پدر و پسر بودیم دیگر. رفیق بودیم، دوست بودیم و همکار بودیم. حبیب دوست داشت من را مسخره کند و ادای من را در بیاورد. خیلی بامزه و شوخ بود و شوخی زیادی می‌کرد. پدر خوبی بود، انسان خوبی بود، پاک بود.

* محل تولد حبیب در شمیران تهران بود. تاریخ تولدش هم سال 47 میلادی است که می‌شود 1326 شمسی. این تولد واقعی‌اش است. همه‌جا تولدش را اشتباه می‌گفتند ولی حبیب با این مشکلی نداشت. می‌خندید و می‌گفت من را جوان‌تر کرده‌اند.

* من 4 صبح بیدار شدم و به تلفنم نگاه کردم و خواستم ببینم ساعت چند است. دیدم 4 صبح است و 4 مسیج تسلیت دارم. از آنجا می‌دانستم که یک اتفاقی افتاده است. به اینترنت سر زدم و از آنجا متوجه مرگ پدرم شدم.

* پدرم آگاه بود و همیشه اسم خدا روی زبانش بود و آگاهانه خدا را می‌پرستید.

* این اسم را مادرم انتخاب کرد و آن را دوست داشت. آن موقع فرهاد هم آهنگ «محمد» را خوانده بود و مادرم آن را خیلی دوست داشت و اسم من را «محمد» گذاشتند.

* چند بار به ایران آمدم و می‌دیدمش، اما ایران ماندن آسان نبود. بعد من تصمیم گرفتم بروم و آمریکا بمانم؛ پاسپورت ایرانی‌ام هم دیگر باطل شده بود. 5 سال بود که پدر و مادرم را ندیده بودم و قرار شد همین یکی دو هفته دیگر همدیگر را در ترکیه ببینیم. من سوغاتی‌هایم را گرفته بودم و آنها هم سوغاتی‌هایشان را گرفته بودند و قرار بود در استانبول همدیگر را ببینیم که این اتفاق افتاد.

* یک چیز دیگر دوست دارم بگویم که به اول برمی‌گردد که پرسیدید چگونه این خبر را فهمیدید. وقتی این اتفاق افتاد، انگار یک وزنه‌ای را از روی من برداشتند. یعنی هم‌زمان که داغون شده بودم، انگار یک آرامشی هم برایم آمد. چون «حبیب» می‌دانست که این اتفاق می‌افتد.

* من هم می‌دانستم که این اتفاق می‌افتد و مادرم هم می‌دانست. شب عید نوروز با پدرم صحبتی داشتیم. الان دقیقاً یادم نیست چرا، ولی صحبت به جایی رفت که بهم گفت فوق فوقش یکی دو سال دیگر هستم؛ بعد خودش هم ناراحت شد که چرا این حرف را به من زد؛ چون من در سکوت فرو رفتم و نمی‌دانم چه جوابی دادم.

* زنگ زد که عید را تبریک بگوید؛ تا خواست تبریک بگوید، زد زیر گریه و اصلاً نتوانست حرف بزند و فکر کنم یک دقیقه فقط گریه کرد. بعد مادرم تلفن را گرفت و گفت نگران نباش. حال پدرت خوب است و فقط یک‌مقدار هیجان‌زده شده. از آن موقع من یک اضطراب وحشتناکی داشتم که یک اتفاقی می‌خواهد بیفتد و مرگ پدر درون ذهنم بود و صددرصد خدا داشت من را برای این روز آماده می‌کرد.

* (در پاسخ به این سوال که حتماً دیدن آن عکس پدر در سردخانه برای تو ناراحت‌کننده‌ترین بخش این اتفاق بود. برای آن فردی که این عکس را منتشر کرده، حرفی داری؟) گفت: دور از اخلاق و انسانیت بود. اگر چیزی در اسلام حرام باشد، همین است که باید مجازات بشود و دنبالش بروند و خودم هم پیگیری می‌کنم.

* چون پدرم همیشه احساس غربت داشت و همیشه دوست داشت در وطن باشد، خب طبیعتاً به من هم منتقل می‌شد؛ ولی همه‌جا زمین خدا است و همه‌جا می‌توانی اوکی باشی ولی پدرم همیشه ایران را دوست داشت؛ به‌خصوص سبزی شمال را.

* حبیب دو آرزو داشت. اول اینکه در ایران و مخصوصاً در شمال زندگی کند. طبیعت شمال را خیلی دوست داشت و آخرش هم در همین‌جا به خاک رفت. دومین آرزویش هم خواست خدا بود و هیچ‌وقت به آن نرسید و الان در جای خیر و بهتری است.







تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن