تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس وصيت ميت را در كار حج بر عهده بگيرد، نبايد در آن كوتاهى كند، زيرا عقوبت آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798101302




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ناودان و الماس


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ناودان و الماس
ناودان و الماس نويسنده:احمد عزیزی شطحی از احمد عزیزیچترهای آسمانی‌مان را باز كنیم، خدا می‌بارد بر كوه، ابرها بر‌ شانه‌های كوه سنگینی می‌‌كنند، آنان را تا نزد آلاچیق های خود راه ‌دهیم.دارد باران می‌بارد، اطراف چادر را با سرنیزه‌های آبائی‌مان گود ‌كنیم. امشب مروارید از آسمان خواهد بارید، باید منتظر تگرگ باشیم، تگرگ زیبا، تگرگی كه گردنبند پاره فرشتگان است؛ تگرگی كه ناودان ما را پر از دانه‌های الماس می‌كند.باد می‌آید، گیسوان خویش را چون بید بر دشت بگسترانیم، آتش، آتش مقدس را روشن كنیم كه هدیه الهه نور به آدمیان است.بر گرد آتش گرد آییم و از روزگاران كهن سخن گوییم، خرگوشها در خواب خشیت‌اند، و خرسها خرناسه‌های خود را برای فصل جاری شدن آبها ذخیره می‌كنند. فصل، فصل شكار شاپركهاست. مهر ماه است. جشن مهرگان بگیریم. خوشه‌های انگور طلایی شده‌اند، خورشید تاك برافروزیم.بگذاریم سنگ‌پشتها در میان سنگها آرام بگیرند، خلوت بركه‌ها را بیهوده بر هم نزنیم، نگذاریم گزندی به مورچه برسد، نگذاریم كس از دیوار باغ، بالا رود. به همدیگر عشق و هندوانه تعارف كنیم!فردا پشت‌بامهای ما سنگین خواهد شد. پاروزنان دریای برف را فراموش نكنیم. از پشت شیشه‌های مه‌گرفته و از كنار چراغهای گردسوز برای همه چراغهای زنبوری كه اكنون بر بالای كندوی ر‍َ‌فهای از یاد رفته‌اند پیام بفرستیم دوباره برای بازگشت چراغهای پی‌سوز دعا كنیم و چراغهای توری زیبا كه ما را به یاد عروسی شكوفه‌های سپید می‌اندازند.بیایید ترك‌خوردگیهای تعصب را درمان كنیم، روی زخم دلها نمك بپاشیم، بیایید برای تندرستی مادران باردار و بر چیدن سیمهای خاردار دعا كنیم.چیزی دیگر به عید عود نمانده است خود را مانند آیینه پاك كنیم.بسم الله الرحمن الرحیمخودم را به خواب زده‌ام. رویاهای رنگین دست از مخیله‌ام برنمی‌دارند در انباری ناخودآگاهم كه سالهاست سری به آن نزده‌ام به دنبال یك میخِ طویله می‌گردم، می‌خواهم با آن مخیله‌ام را به كلی خالی كنم. اسم این كار از نظر روانشناسی بالینی نوعی عمل پیشگیرانه برای سر به بالین گذاشتن است.ناخودآگاه چشمم به ساعت دیواری خورد: وای عقربه‌ها، روی زاویه حاده ایستاده‌اند! یعنی وضع من حاد است و این زاویه حاده را اگر رها كنی به زاویه منفجره تبدیل خواهد شد، یعنی تا چند دقیقه دیگر من منفجر خواهم شد؟ هیچ راه دیگری ندارم اِل‍ّا اینكه به زاویه قائمه پناه ببرم پس آهسته با خود می‌‌گویم یا زاویه قائمه!وارد اطاق می‌شوم. آَه! تلفن از بس كه زنگ زده، پوسیده است! پیغام‌گیر را با آخرین ذخیره پلوتونیونیم فشار می‌دهم: صداها از ماوراء اعصار است، یكی از عهد بوق زنگ زده و احتمال می‌دهد بوقلمون آنها در حیات خانه ما به سرقت رفته باشد، یكی از شهر نیوزلند و مرا به جای آنالیزدانِ شركتش عوضی گرفته و می‌پرسد چه مقدار آنتی‌اكسیدان توی چیز برگر بریزم كه همه دختران محله یكهو پف كنند!!به چشم نگاه می‌كنم در آینه‌ای كه چیزی شبیه مرا كه شبیه قبل از دل شكستن من بود نمایش می‌دهد: وی! عجب پف چشمی! پف بر این پف چشم. آدم را از فلاش بك دوران جوانی‌اش یكهو به فلاش فوروارد هشتاد سالگی‌اش دكوپاژ می‌كند. می‌دانید من یك‌بار پیر شده بودم و از بركت یك دانة بادام جوان شدم و حالا هم نمی‌خواهم چشمهایم الكی آلبالو ـ گیلاس بروند. دلم نمی‌خواهد مردم بدانند من دردِ دل دارم، و شب تا صبح از عذاب وجدانم فریاد می‌كشم، آخر سال گذشته پزشكی كه ادعا می‌كرد قلب مادر خانمم را می‌توان به‌راحتی تو یك گلدان كاشت، من هم وجدانم را عمل كردم.می‌دانید برای من با سایه‌ها حرف زدن مشكل است، آدم لكنت می‌گیرد، هی دلش می‌خواهد یقه دیگران را بچسبد و گلوی آنها را تا خرخره خور و پف، فشار دهد و من ناگهان احساس كردم خیابان به سوی من می‌آید با تمام تیرهای برقش، برق از كلاهك اتمی‌ام می‌پرد: اینها دیگر چه جانوران جدیدی هستند؟دختری دنبال عروسك گم‌شده‌اش دسته راه انداخته است، مردی با سبیلهای چخوفی‌اش سگهای ولگرد را چ‍ِخ می‌كند، عابری دارد به بانك دستبرد می‌زند، مردی زنش را جلوی طلافروشی آورده است كه برای او یك «دستبند» متناسب بگیرد، خری صاحبش را گم كرده و دنبال یك چمن، قدم‌زنان به پارك مجاور می‌رود، سگی دارد سیبی را گاز می‌كند، آخرین گنجشك درخت نارون، جل و پلاس غروبش را می‌بندد تا هر چه زودتر كارت ورودش را به دانشگاه آزاد شبانه‌ شب‌پره‌ها اعلام كند، سر خیابان یك گله دخترك زیبا با موهای رنگ‌كرده و پوستیژهای مجهز به انواع عطرهای مدرن در حالی كه هر كدام پشت میز موییلای موبایلی نشسته‌اند و تند تند به آن سوی خطی، آدرس می‌دهند یا نشانی می‌گیرند با خبرگزاری JIN یا شاید هم ON چی یعنی مخفف مایعی به نام جین فوندا تماس می‌گیرند. صاحب جوجه كبابی محل هم از اینكه این همه مشتری زحل به تورش خورده زر ورق زده شده است.كمی ع‍ُقم می‌گیرد. احساس می‌كنم كباب كوبیده امروز كه احتمالاً از راستة الاغ یا استیك سوسمار تهیه شده است دارد كار خودش را به‌خوبی یك جعبه سم‌ّ جادویی كلرات انجام می‌دهد.آهسته‌آهسته طوری كه اورجانس محل نفهمد خودم را به اولین پنجرة نزدیك به حنجره‌ام نزدیك می‌كنم: آه! خانمی از آن بالا دارد آب كاج كریسمسش را عوض می‌كند، من با لحنی كه شبیه به باغ‌وحش باشد از مساعدت مجدانة ایشان برای حفظ محیط زیست و اینكه بالاخره انسانها باید قدر گیاهان را بدانند و همان طور كه یك بز به علف علاقه نشان می‌دهد هر چه می توان در گل‌كاری پرده‌ها و منجوق‌دوزی منگنه‌ها و طلاكوبی سندانها و نقره‌كوبی مشتها طفره نروند و بدانند كه اگر یك ماگنولیا از كاخ سلطنتی ملكه ویكتوریا كم شود، جهان در معرض نابودی قرار خواهد گرفت و ضمناً اضافه كردم گازهای گلخانه‌ای را باید به تمام كوچه‌های شهر كشید و شهروندان پر ریخته، این‌قدر هم به هله و هوله و فسنجون هجوم نیاوردند كه چیزی جز بالا رفتن عرض مملكت و ارتفاع درختان خارجی را به دنبال نخواهد داشت. بوی قهوه‌ای كه از خانه خانم آداب محیط زیست‌دان آمد یكهو مغز مرا عین یك دیگ زودپز به بخار انداخت، احساس كردم گوش چپم مثل یك سوت علامت خطر با بخاری به قوه صد اسب می‌چرخد. گفتم مبادا توی دیگ بخار زودپس، سنگدان مرغِ زردچوبه ندیده‌ای یا هویج بیچاره رنگ خرگوش نپریده‌ای یا شلغم مادر‌مرده‌ای یا سیب‌زمینی سطل آشغال‌خورده‌ای انداخته باشم.بنابراین سعی كردم مثل یك مارمولك فیلمبردار فوری ف‍َس‌ موشن كنم و خودم را از لای جرزها و دیوارها به خانه مقصود برسانم، ولی متأسفانه احساس كردم كه متن مثل یك متن بی‌حالت تله‌تیزویزونی كه در آن آهویی را به شیوه آرام اسلوموشن و به روش سینه‌راما در كام یك نهنگ دبنگ دهان‌گشوده می‌گذارند قدم برمی‌دارم.حس كردم به من یك بی‌حس‌كننده زده‌اند، حس كردم كه اصلاً حس نمی‌كنم، عجب تجربه خوبی بود: تجربه بی‌حس شدن، هیچ كس نمی‌تواند بی‌حس‌ شدن را تجربه كند و این گام بزرگی بود كه من به‌‌رغم كفشهای كوچكم برداشته بودم و خودم هم خبر نداشتم حتی این را هم خبر نداشتم كه اكنون در خانه ایستاده‌ام و كلید را مثل دزدی ماهر در قفل بستة بخت می‌چرخانم.اوه می‌گویند كخ، مخ نداشته است، اینشتین، لنگ جورابش را كه در آن ماست، كیسه می‌كرده است به جای كراوات می‌بسته یا ارشمیدس ساعت شنی‌اش را پر از آب می‌كرده یا فی‌المثل، گراهام بل نعوذبالله كرِ مادرزاد بوده، یا پاستور كه بیماری سل را ریشه‌كن كرد، خودش پاستور بازی می‌كرده است پس با این وجنات من هم باید برای خود یك پا ماكس پلانگ باشم كه درِ همسایه روبه‌رو را به جای خانه خود باز می‌كنم؟حالا ورود من با خانه با حركت آنتنهای یك سوسك، و ایست ناخودآگاه یك زنجره بر روی دیوار، رسماً اعلام می‌شود: من با وقار تمام و بدون اینكه ككِ كیك نیمه شام روی كاناپه مرا گزیده باشد آرام و بی‌خیال با برداشتن كلاهی كه هرگز بر سر نگذاشته‌ام به آنان تعظیم می‌كنم و یكراست به سمت آشپزخانه این این مطاف اهل دل و قلوه، این جایگاه عظیمی كه در آن گوسفندان فراوانی سربریده و حلق‌آویز شده‌اند، این خلوتگاه پر رمز و راز فنجانها با یكدیگر، این محل طهارت بشقابها و چشمه شست‌وشوی لیوانهای كمر تنگِ طلایی، این مكان مقدس كه وعده‌گاه دودها و عودها و اسپندهاست، محل اتلاف وقت قلیانها، محل برخاستنِ دودهای بی‌پروانه پرواز، مذبح مقدس ماهیان سر بریده، جایی كه گوجه‌فرنگیها به جنگ لشكر نخودفرنگیها رفتند و صدای تیر در كردن بی‌خود كبریتها، كبریتهایی كه انگار در ابحر احمرتر شده‌اند؛ و فندكهایی كه گویی از سیبری می‌آیند، و شعله پخش‌كنهایی كه مهلت پرداخت گازشان تمام شده است.سرم را به سوی «هال» برمی‌گردانم، هال بی‌حال، پر از مرگ موش. حالی پر از ضدعفونی‌كننده‌های سریع‌الاجابه، پخاش دارد پخش می‌كند: پودر چه‌چه! پماد به‌به! در اندك مدتی پوست شما را به ظرافت یك صخره به قطره‌های آب تبدیل می‌كند، صبحانه‌ای مركب از دوات و قلم، صبحانه‌ای كامل شامل تاك و تنبور و تربچه.و من گوش خودم را فراتر می‌دهم: ما در اندك زمانِ ممكن، می‌توانیم سر املاك شما را آب كنیم: گوش فرا دهید! گوش فرا دهید! فردا نزدیك است تا آنجا كه می‌توانید در بانك تاجرات كه سیم سیفون آن مستقیماً به یك عابربانك وصل می‌شود پس‌انداز كنید! [می‌چسبونه! می‌گیره! باز می‌كنه! چسبهای دوقلوی بن لادن و بن لاله] آره، همه سولژینتیسین از چسب یلتسین!كانال را عوض می‌كنم، كانال سوئز را نشان می‌دهد به یاد مرحوم تازه گذشته جوان ناكام جمال عبدالناصر فاتحه‌ای می‌فرستم، و برای طرفداران پر و پا قرص پان عربیسم كه اطراف مجسمه مومی قذافی گرد آمده‌اند كمی هورای الكی می‌كشم البته یادم رفته بود لباس كشدار آفریقایی‌ام را كه تا تنبانِ پرولتاریای گینة بی‌صاحو را نشان می‌داد تنم كرده باشم.می‌دانید آفریقاییها خیلی سیرند، آنها هر شب محتاج یك لقمه نانِ موگابه یا مرهون منت یك جرعه نصِ صریح نلسون ماندلا هستند. من خودم به شخصه وقتی شكمهای بالاآمده بچه‌های فرانسه را با شكمهای به هم چسبیده كودكان آفریقایی مقایسه می‌كنم دیگر نرخ بالای تورم توئیگیهای معاصر در بازارهای اروپا و آمریكا یادم می‌رود ... خدا بیامرزه مصطفی عقاد! راستی از هنده گفتی:از خانم رایس چه خبر! این توئیگی آفریقایی‌تبار جمهوری‌خواه اخیراً! طرفدار سگهای خانگی و حفاظت از چرخه سوخت مواد غذایی گربه‌سانان شده است و تلویزیون مثل تسونامی می‌غرد: فاكس نیوز در خبر امروز خود فاش كرد كه صدها دوشیزه هندی كه تازه از یك گاوداری هلندی فارغ شده بودند در مقابل دوشیزه رایس به رقص سنتی «ما گربه‌های موشیم / از چنگ بوش بی‌هوشیم» پرداختند كه مورد استقبال شدید حاضران و غایبان قرار گرفت. پرفسور یاكوفاما هوفسكی كه در سال هزار و سیصد و نهصد و پنجاه و نه درست بر روی د‌ُمِ جزایر كروكودیل پای به عرصه حشرات گذاشت در مصاحبه‌ای با سن كریستین دیوید تلویحاً! به ویرانی دیوار برلن اشاره كرد و آن را به عنوان نماد دیگری از توحش دنیای مدرن توجیه نمود.كانال را اشتباهی عوض می‌كنم: اخبار سراسری را به گوش جان می‌شنویم و از همگی شما در این لحظات ملكوتی یاد عمه مفلوكم افتادم كه نمی‌تواند در این لحظات ج‍ُم‌ج‍ُم از بخورد. التماس دعا داریم.با سلام و آرزوی رسالتبینندگان محترم علام سلیكمامیدوارم در هر كجای وطن عزیزمون كه هستید دور از خانواده‌های خود هم به شما بد نگذرد همان طور كه مستظهرید آقای رئیس مجلس در نشستی كه امروز در ساختمان مجلس پیش آمده بود ابراز نگرانی كرد، در همین حال مسئولان قوه قضائیه با قاطعیت اعلام كردند كه جزئیات پرونده‌ها را به‌زودی برای صاحبان دم، تفهیم اتهام خواهند كرد. همچنین مسئول اتاق بازرگانی در جشن تئاتر دوسالانه بانوان از پیشرفت سریع گیاهان كشاورزی به‌زودی خبر داد و نرخ رشد درختان باغ را بیشتر از پانزده سال پیش، پانزده برابر اعلام كرد.رئیس حسابرسی جوجه‌كشان شهر ساوجبلاغ در نخستین جلسه علنی خود به ارتباط پنهانی خویش با باند قاچاقچیانی كه آدمهای بی‌كله را به استخدام در می‌آورد و آنان را از راه‌پلهای ارتباطی خود به كله پاچی‌فروشیهای محل اعزام می‌كرد اعتراف كرد و گفت در آن موقع بیش از شانزده سال سن نمایش نداشته است و نمی‌دانسته كه چه چند دنده است.رئیس كنفدراسیون استقلال به علت پیروزی مهاجمان بیگانه استعفا داد، در مقابل رئیس باشگاه پیروزی ضمن ادعای به استقلال كشاندن بسیاری از جمهوریهای مشترك المراتع اعلام كرد كه همچنان به صدور گاز ایران از ارمنستان و وصل آن به شاه لوله اروپا در آنكارا وفادارست.رئیس اداره قند و شكر اصطهبانات طی اطلاعیه‌ای از قرارداد ترانزیت گاز ایران به هندوستان كه قرار است در صد سال آینده صورت گیرد به عنوان قراردادی كه با آن می‌توان از بالا آمدن سالیانه آب هیرمند اطمینان حاصل كرد یادآور شد و گفت عقد این‌گونه قراردادها به معنای طلاق قراردادهای دیگر با شركتهای آن سوی آبهای ماوراءالنهر نمی‌باشد.مربی تیم ملوان امروز غرق شد، در میان مراسم پر اشك و اندوهی كه همه تیمها سیاهپوس از قبیل تیم ابومسلم و تیم سرخ‌جامگان و سایر تیمهایی كه تیم اصلی عزا را به یكدیگر پاس می‌دادند، برگزار شد. بی‌اختیار سرم را جبر رو به سیاهی می‌برد، تلویزیون را مثل صدای خواننده‌ای مبتذل خاموش می‌كنم و در خویش فرو می‌روم آن قدر كه نمی‌دانم سر از كجا در آورده‌ام:آه از دانه‌های درشت پالتوی دخترك زیبایی كه زیر درخت پاییز بارش اولین برفهای زمستان را با یك لیوان گل، جشن گرفته است، سر از بركه تنهایی پر از یك باغ زرد در آورده‌ام و گنجشكی دارد در كنار من استحمام می‌كند. سر از یك روز سبز در آورده‌ام روزی كه به چشمهای او خیره شدم و به پیوند گیاهان با انسان پی بردم، سر از كنار رودی در آورده‌ام كه در كنار آن آدمیان برای خدایان خویش قربانی می‌كنند. سر از كنار گیاهی در آورده‌ام كه دانه مقدس روییدن در آنجاست، سر از كنار پارچه‌ای كه شفیرة بالیدن در او پرورش می‌یابد.پارچه ابریشم! پارچه‌ای كه جاده كرمها و ابریشمها در طول و عرض تاریخ است و خاكهایی كه نخستین محصول تاك است و سرزمینهایی كه خرما دست‌رنج گنجهای بادآورده آنهاست.سر از كنار بالشِ رویای كودكی برداشته‌ام كه در كابوس دهشناكِ عروسك گم‌شده خویش دست و پا می‌زند. سر از شانه‌های بی‌سر در آورده‌ام و دستهای بی‌پیكر ... آری! آری! آن روز كه انفجار نخستین را شنیدم من در كنار آیینه بودم و به‌خوبی دختران چلچراغ را می‌دیدم كه چگونه خود را در آتش رها می‌كردند می‌دیدم كه قلب ساعتها را چاك می‌كنند. و جگر شقایقها را بیرون می‌كشیدند، من با چشمهای مصنوعی خود انفجار قلب صدها ماهی سرخ را تنها تنها در دقیقه آغاز تجربه كردم. و صبح اردوگاه! و صبح صدای مهاجران و دارو، دخترانی كه پیش از رفتن به حجله بر روی تختهای بیمارستانهای صحرایی قرار می‌گرفتند، كودكانی كه پیش از بلوغ در ب‍ُهتِ دستهای ما جان می‌باختند.نه دیگر باید كانالم را عوض كنم، مغزم دیگر بیش از این گنجایش اعداد اراتستنی ندارد، نیاز به غربال دارم، عرق ارشمیدس روی پیشانی‌ام نشسته است، تندتند دارم خودم را توی وانِ دمكریت می‌اندازم آن‌قدر سقراط به سرم زده است كه حاضرم جامِ زهر را هم بنوشم، دلم می‌خواست روز بود و مثل دیوجانس برهنه به بازار می‌زدم ...ولی نصفه شب است و جان عاشقان بر لب، دلم نمی‌خواهد به رختخواب بروم و هی فاصله ستارگان را با یكدیگر محاسبه كنم، دلم نمی‌خواهد بروم زیر پتو و به یاد روزهای زمستان شعر بگویم، دلم می‌خواهد راحت باشم با همه اشیاء جهان می‌دانید من عاشق پرنده‌ها و پروانه‌ها هستم پس به سوی اتاق مطالعه‌ام می‌روم و در را باز می‌كنم، انگار جانورانی چند بیرون می‌ریزند.مشتی اسكلت مشتی خفاش به پیشواز می‌آیند. دلم از این همه تنهایی می‌شكند به آیینه پناه می‌برم تا بگویم كه من هنوز مثل روزهای صیقلی، صافم، اما آیینه را نیز زنگار گرفته است و عنكبوت زشت تنهایی، بر من می‌خندد.به سمت قوطی روی میز پر از شمع می‌روم شمعها خاموش، شمعهای بی‌صدا، شمعهای تنها و تنها بر پا ایستاده بودند. زیر میز شمعها را طبق عادت نگاه كردم آه: دانشمندی كه آن را روی تله چسبانده بودم موفق به گرفتن یك موش شده است.یك موش آزمایشگاهی خوب، موش آزمایشگاهی‌ای كه آن را در جهان سوم ساخته‌اند. آسیبهای میكروبیولوژیك آن متوجه انسان برتر نمی‌شود. می‌دانید آخر انسان، انسان برتر نمی‌شود. مگر آنكه برخوردار باشد. تازه از میان همه انسانهای برخوردار هم «انسان برتر» به وجود نمی‌آید. آنها حتی می‌گفتند بگذارید برخوردارترها را محدودتر كنیم تا انسان برتر زودتر متولد شود وگرنه اگر همه انسانها برخوردار شوند «انسان برتر» یا به وقوع نخواهد پیوست یا دیر پیدا خواهد شد؛ ولی من به آنان گوش نكردم و گفتم بهتر است انسانها برخوردار باشند یا اصلاً بحث انسان برتر مطرح نشود.تا وقتی كه همه انسانها برخوردار نباشد كسی انسان برتر نخواهد شد، انسان برتر حقیقتی از میان همه انسانهای برخوردار و لاجرم برتر انتخاب خواهد شد نه قسمتی از آنها ... آخ دلم! صد بار به خودم گفتم شبها آبگوشت نخورم به خرج چاشنی‌ام نرفت كه نرفت. حالا امشب كه ساعت سه نصف شب معده بنده تقاضای رانی‌تیدن دارد به كدام تابلو بیمارستان آویزان شوم می‌روم سوی كشوم، «بل دونای» شش سال تاریخ مصرف گذشته هست. در یخچال را باز می‌كنم، نمی‌دانم كدام بی‌اثنی‌ عشری شربت آلمونیوم را سر كشید. یاد مادرم افتادم و بلافاصله گل گاو زبانم گرفت هر چه گشتم نبات نبود، شاید خردخرد به انبار مورچه‌خورتها رفته‌اند. دیگر فقط به گل گاو زبان فكر می‌كنم. با ولع درش را می‌گشایم آی این اجزاء فاسدشدة ش‍‍ِودِ پارسال است دیگر دلم به تالاب تلوپ می‌افتد؛ ناگهان عینكم به عنبیه‌ام مخابره می‌كند توی یخچال یك لقمه پنیر فاسدشدة ده روز پیش وجود دارد و من مثل عده‌ای بیافرائی به یك گرسنه حمله می‌كنم، وای هوس عشق به سرم زده است. می‌دانید من این ساعتها دیگر خمار چشم یار می‌شوم من به كشیدن نقاشی معتادم، دلم می‌خواهد همیشه طرح بازوانی بكشم یا با یك دیدة بادام بهار را تداعی كنم، من از این بابت به مداد ابرو حسادت می‌كنم، من بیشتر شعرهایم را با مداد ابرو می‌نویسم.برای من مژگان یك خاطرة سبز است، من همواره خلأ یك نگاه نافذ را دارم، و مژگان خلأ روحی مرا با خطی كه به دنبالة خود دارد پر می‌كند، من شبها در درازنای یك گیسو به خواب فرو می‌روم. در دریاچه یك چشم آبی آسمانی، من در متن جاده‌ای كه به احساسات عاشقانه ختم می‌شود قدم می‌زنم.قلم من، قلم مژگان است، من به‌سادگی طرز تهیه یك شعر را برای شما بازگو می‌كنم كمی شعله شب را پایین می‌كشید، كمی پرده‌های رو به باغچه را باز بگذارید، آلبوم احساسات عاشقانه را آهسته‌آهسته ورق‌ورق كنید، كمی خال هندی را با زلف چینی به هم می‌ریزید سپس تابه تأثر را روی گاز مایع اشك می‌گذارید تا آهسته به صورت یك گل‌گونه در آید.وقتی كه گونه دلدار سرخ شد، دلهای تف‌داده را توی یك بشقاب مینیاتوری كه اطرافش را با گلهای سرخ تزئین داده‌اند، بگذارید، سعی كنید سوراخهای قلبتان را با گلهای شیپوری پر كنید، بعد پار‌ه‌های جگر خود را توی قالب زیباترین كلمات عاشقانه می‌ریزید و می‌گذارید توی ف‍ِر‌‍ِ مژه یار.دقت كنید مبادا لبهای یار در باران بهار سرد شود. آن را گرماگرم ولی جرعه‌جرعه بنوشید. راستش را بخواهید من نمازم را به قامت یار اقتدا می‌كنم، قبلة من ابروی اوست، من غالباً نمازم را در محراب ابروی دوست می‌خوانم و سپس ساعتها به چله كمان ابرویش می‌نشینم.من به یك بادام‌چشم قناعت دارم، من به گلهای یك روسری شسته، عشق می‌ورزم وقتی هم كه تنها شوم تسبیح خالهای یار را می‌چرخانم و با خودم ذكر زنبقها و زنجره‌ها می‌گویم. حالا دارد یواش‌یواش خوابم می‌برد، بلند می‌شوم و جایم را روی جالیز پهن می‌كنم، هوا كمی شرك‌آلوده و تاریك است. پتوی پرستشم را روی كلیه‌هایم می‌كشم، دیگر وقت فكر كردن به یك خاطره قشنگ است، مثلاً یك كارد عروسی كه به آدرس قلب یك عاشق دل‌سوخته ارسال می‌شود.یا آنكه به یاد اولین زنگ مدرسه بیفتیم، به یاد خانه معلمی بیفتیم كه به ما بابا آب داد را یاد داد؛ به یاد كودكان گرسنه‌ای بیفتیم كه تشنة محبت یك گوشه افتاده‌اند و هیچ كس تابستان داغ تنهایی آنان را باد نمی‌زند. به یاد زنانی بیفتیم كه النگوهای خود را فروختند تا برای یك وجب استراحت، محتاج كس و ناكس نشوند، به قصابهای سبیل تاب‌داده بگوییم مواظب سپورهایی باشند كه برای یك پای مرغ به سوی آنان دست دراز می‌كنند. می‌دانید كارگران مهاجر روی سقف خاطره‌های ویران‌شده می‌خوابند هر آن ممكن است ویروس جدایی در بین آنان منتشر شود.خوش به حال دهقانانی كه یك خوشه خشم دارند، خوش به حال خوش‌نشینانی كه بی ‌دغدغة تلفن همراه به شكار قارچ می‌روند، خوش به حال قوچهای حفاظت‌شدة جنگل.منبع: مجله سوره
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 691]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن