واضح آرشیو وب فارسی:مهر:
دین و اندیشه > آیین ها و تشکل های مذهبی مادر شهیدان اصغریترکانی:
هرگز انتظار بازگشت پیکر فرزندانم را نداشتم/ شهیدی که بعد از 31 سال با سربند لبیک یا خمینی بازگشت
مادر شهیدان اصغری ترکانی گفت: از مادر وهب در کربلا آموختم آنچه را که برای خدا دادهام پس نگیرم. بنابراین هرگز انتظار بازگشت پیکر فرزندانم را نداشتم.
به گزارش خبرگزاری مهر، مادر سه شهید علی اکبر، علی اصغر و محمدرضا اصغری ترکانی شب گذشته 1 مهرماه همراه با فرزندان و برادر شهید در برنامه عیار 24 شبکه قرآن و معارف سیما حاضر شد. علی اصغر اصغری ترکانی شهیدی است که چندی پیش یعنی در مردادماه پیکرش بعد از 31 سال به آغوش خانواده بازگشت اما شهید علی اکبر هنوز هم مفقودالاثر است و پیکرش به ایران برنگشته است.
مادر این سه شهید بزرگوار در رابطه با شهیدانش گفت: دو فرزندم یعنی علی اکبر و علی اصغر هر دو روحانی بودند البته علی اکبر منبر هم میرفت اما من علی اصغر را هرگز با لباس روحانی ندیدم زیرا او زمانی ملبس شد که میخواست به جبهه برود که در آن زمان آقای مشکینی به او گفته بودند که اگر میخواهی به جبهه بروی باید لباس بپوشی.
وی ادامه داد: من خودم معلم قرآن بودم، علی اکبر همیشه از من میپرسید مادر تو موقع شیر دادن به ما چه میکردی که فرزندانت این گونه مذهبی شدهاند میگفتم زمانی که شما شیر میخوردید من مشغول قرآن درس دادن بودم.پدرشان نیز مردی بسیار مؤمن بود به طوری که حتی یک نماز و یا روزه قضا نداشت.
وی بیان کرد: من هرگز برای بازگشت پیکر علی اصغر و علی اکبر انتظاری نکشیدم و منتظر بازگشتشان نبودم زیرا با خود میگفتم چیزی را که برای خدا دادهام نمیخواهم پس بگیرم، برای همین وقتی پیکر علی اصغر پیدا شد به معراج رفتم و دیدم که از فرزندم یک جمجمه و چند استخوان به من دادند، آن زمان چادرم را بر سر کشیدم و به علی اصغر گفتم مادر جان خوشا به سعادتت.
مادر سه شهید علی اصغری ترکانی در پاسخ به سؤال مجری که پرسید چرا انتظار بازگشت پیکر فرزندتان را نمیکشیدید و الان نیز بیان داشتید که منتظر بازگشت پیکر شهید علی اکبر اصغری نیز نیستید؟، گفت: من فرزندانم را در راه خدا دادهام و این را از مادر وهب در کربلا آموختم که چیزی که در راه خدا میدهیم نباید پس بگیریم، به راه خوبی هم فرزندانم را دادهام. بنابراین الان میگویم اگر علی اکبر بازگشت که روی چشمانم جا دارد اما اگر بازنگشت هرکجا هست برای خداست.
وی در رابطه با شهید علی اصغر اصغری ترکانی اظهار داشت: علی اصغر هرگز به زن نامحرم نگاه نمیکرد و انس بسیار عجیبی هم به قرآن داشت. یک بار که مجروح شد و ما برای دیدنش به بیمارستان رفتیم خانمی که در اتاق او بود از من پرسید این پسر فرزند شماست گفتم: بله. گفت عوض من صورتش را ببوس. فرزندت از لحظهای که به اتاق آمده و حتی بیهوش هم بوده دائم دارد قرآن میخواند.
وی در پایان سخنانش گفت: من از مردم انتظاری ندارم اما دوست دارم که همه ولایتمدار باشند، در کلاسهایم نیز همیشه جوانان و مستأجران را دعا میکنم و امیدوارم همه عاقبت بخیر شوند.
برادر این سه شهید بزرگوار که همرزم برادرانش هم بوده است، در ادامه برنامه عیار 24 عنوان داشت: من و رضا در جفیر بودیم که ایشان به شهادت رسید، تا یک سال، دو سال هم علی اصغر مفقودالاثر بودند یعنی ما نمیدانستیم که ایشان به شهادت رسیده و یا اسیر شده است که بعد فیلمی را برایمان آوردند که در آن علی اصغر را نشان میداد که شهید شده، دقیقا هم درست بود زیرا در فیلم پارچهای به سرش بسته شده بود که بعد هم وقتی بعد از 31 سال پیکرش را آورده بودند از همان ناحیه سوراخ بود.
وی اضافه داشت: شیخ علی اصغر وقتی پیکرش بازگشت و بعد از 31 سال رجعت پیدا کرد هنوز سربند خونی لبیک یا خمینی برروی پیشانیاش بود و این مسلما برای همه درس بزرگی است که این شهید به ما آموخت و آن درس ولایتمداری است. وی در پایان سخنانش گفت: وقتی علی اصغر مجروح میشود و او را به بیمارستان میبرند آن قدر از ابتدا و در بیهوشی قرآن زیر لب تلاوت میکرده که پرستاران میگویند این فرد عرب است و به اشتباه او را آوردهاند در صورتی که علی اصغر مشغول خواندن قرآن بوده است.
فرزند علی اکبر اصغری ترکانی نیز گفت: من دوساله بودم که پدرم شهید شد، بعضی اوقات افرادی میگویند که فرزند شهیدان از سهمیه دانشگاه استفاده میکنند من از این افراد این سؤال را دارم که اگر همین الان به شما پیشنهاد دهند که همه چیز به شما میدهیم اما پدرتان را از شما میگیریم قبول میکنند هرگز قبول نمیکنند. هر چند که من خودم به شخصه هرگز از سهمیه برای رفتن به دانشگاه استفاده نکردم.
فرزند علی اصغر اصغری ترکانی نیز اظهار داشت: من حتی فرصت عکس گرفتن با پدرم را نداشتم زیرا 5 ماه بعد از شهادت ایشان به دنیا آمدم اما وقتی تقوا و تزکیه آنها را میشنوم می بینم که فاصله من با او چه قدر زیاد است. در زمانی که سنهای مختلف کودکی و نوجوانی و بعد هم ورورد به جوانی را تجربه میکردم همیشه در زمانهای مختلف خودم را با پدر مقایسه میکردم و با اخلاقی که دیگران از او برایم بازگو کرده بودند برای همین برایم جای شگفتی داشت که چگونه ایشان این چنین اهل مراقبت و دقت بر اعمالشان بودهاند همین باعث میشد تا درک کنم با اخلاق و روحیات پدرم فاصله زیادی دارم و شهیدان مقام بالای داشتهاند.
۱۳۹۳/۷/۲ - ۱۱:۲۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]