تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 4 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نشانه منافق اين است كه بدى اش ناراحتش نمى كند و خوبى اش او را خوشحال نمى سازد. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1843821027




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

انسان در بنيانهاي غربي منطقاً به مفاهيم ايثار و انفاق نمي‌رسد/ انسان از دیدگاه اسلام و غرب


واضح آرشیو وب فارسی:مهر:


دین و اندیشه > اسلام در جهان رئیس مؤسسه فتوح اندیشه در گفتگو با مهر:
انسان در بنيانهاي غربي منطقاً به مفاهيم ايثار و انفاق نمي‌رسد/ انسان از دیدگاه اسلام و غرب
رئیس مؤسسه فتوح اندیشه با بیان ویژگیهای انسان غربی و انسان قرآنی و بیان تفاوتها و شباهتهایشان، گفت: پيچيدگي‌هاي انسان قرآني به وحدت مي‌رسند و نظم مي‌يابند و منطق هماهنگ ‌کننده دارند، اما پيچيدگي‌هاي توصيفي انسان غربي اگرچه پيچيدگي‌ كمي نيز دارند، از منطق هماهنگ‌کننده برخوردار نيستند.



به گزارش خبرنگار مهر، هر تمدنی برای ایجاد به بسترها و عواملی نیازمند است، مهمترین بعد تمدن ساز، انسان است. با توجه به اینکه قرآن، عنصر حیات بخش و عامل مهمی در تمدن سازی ماست و عصر طلایی تمدن اسلامی در ارتباط مستقیم با دستورهای قرآنی به وقوع پیوست در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر احمد رهدار، رئیس مؤسسه فتوح اندیشه به بررسی نقش قرآن در تمدن جدید اسلامی پرداختیم که اکنون از نظر شما می گذرد. *انسان قرآنی دارای چه ویژگیهایی است در واقع انسان از نظر قرآن چگونه تعریف می شود؟ به نظر مي‌رسد حداقل سه برش مي‌توان به انسان قرآني زد: برش طولي، برش عرضي و برش عمودي. در برش طولي در مورد انسان بايد حيث فردي، اجتماعي، تاريخي و احياناً حيث فراتاريخي‌ انسان بحث شود. در برش عرضي بايد طبع انساني، غريزه انساني و فطرت انساني بحث شود و در برش عمودي بايد جسم انساني، روان انساني و روح انساني بحث شود، البته در نهايت مقايسه‌اي با مشابه اين برش‌ها در ديگر نظام‌هاي انسان‌شناختي صورت مي‌گيرد. در برش طولي، انسان قرآني هم فرد است، هم حيث اجتماعي دارد، هم آني از تاريخ دارد و هم نوع بارز آن تاريخ‌ساز است، يعني در تاريخ نيست، بيرون از تاريخ است و حيث فراتاريخي دارد. در حيث فردي واضح است كه خود فرد در قرآن موضوعيت دارد. *انسان غربی یعنی تعریف انسان براساس فرهنگ و تمدن غربی با انسان قرآنی چه تفاوتها و اشتراکاتی دارد؟ امروز که غيريت هويت ما، يا در بحث تمدني غيريت تمدن اسلامي ما، تمدن غربي است بايد ببينيم انسان غربي در برش طولي خود تا کدام يک از سه حيث پيش آمده است تا کجا با انسان قرآني شريک است و از کجا از انسان قرآني متفاوت مي‌شود. انسان غربي قطعاً حيث فردي دارد، البته در غرب انسان‌هايي هستند که حيث اجتماعي دارند، اما اين واقعيت بيروني فارغ از نرم‌افزار انساني غربي است، يعني بنيان‌هاي نظري كه دنياي غرب در حوزه انسان‌شناسي فلسفي براي انسان توصيف كرده است، انسان در حيث اجتماعي نيست. به عبارت ديگر منطق مکتب فردگرایی يا مکتب يوتاليتاريانيسم اجازه نمي‌دهد انسان حيث وجودي داشته باشد. اينکه حتي انسان غربي نيز مخلوق خداوند است و خدا او را به گونه‌اي خلق کرده است که حيث اجتماعي و تاريخي دارد، مسأله‌اي بيرون از اين پرسش است که بنيان‌هاي نظري تمدن غربي چه انساني را براي حرکت در عالم تعريف مي‌کنند. انساني که آن بنيان‌ها تعريف مي‌کنند، انساني نيست که حيث اجتماعي داشته باشد لذا مسئوليت اجتماعي نيز به انسان نمي‌دهند و انسان حيثيت فردي پيدا مي‌كند حتي جهت حضور اجتماعي‌ انسان نيز به غرب برمي‌گردد؛ يعني انسان براي اين در اجتماع مي‌آيد که به بيشترين نحو ممکن مي‌تواند نيازهاي فردي خود را برآورده کند، لذا انسان در بنيان‌هاي نظري غربي منطقاً به مفاهيمي مانند ايثار و انفاق نمي‌رسد. *پس وجود انسانهای ایثارگر در غرب به چه معناست؟ وجود انسان‌هاي ايثارگر در غرب به اين معناست كه تکوين انساني که توسط خداوند رقم خورده است، غني‌تر و قوي‌تر از حوزه اعتبارياتي است که توسط بشر براي اين تکوين رقم مي‌خورد. اعتباريات مي‌تواند در اين تکوين اثر کند، نه آن ‌قدر که همه ظرفيت‌هاي اين تکوين را تعطيل کند. وقتي انسان حيث اجتماعي ندارد، يا با نگاه خوش‌بينانه‌تر حيث اجتماعي کم‌رنگي دارد، چرا كه ممکن است تفسيرها و تأويل‌هايي از همان بنيان‌هاي نظري ارائه شود که حسب آن تفسيرها انسان غربي نيز حيث اجتماعي پيدا کند، به هر حال چنين انساني قطعاً حيث تاريخي و فراتاريخي ندارد؛ لذا انسان غربي رسالتي در قبال گذشته و آينده بشريت ندارد. به همين علت انسان غربي را در حوزه تجويزها و انسان در حال تعريف کرده‌اند. مي‌گويند انسان تنها يک زمان دارد و آن هم زمان حال است، لذا به خود اجازه مي‌دهد گذشته را نه آن‌ گونه که هست، بلکه به گونه‌اي قرائت كند كه بيش‌ترين نفع را براي حال دارد؛ آينده را نه آن‌گونه که بايد باشد، بلکه به گونه‌اي که بيش‌ترين نفع را براي حال دارد، تفسير ‌کند. *آیا اين نظريات صرفاً براي امروز است؛ از چه زمانی این نظریه ها مطرح شده است؟ اين‌ها نظريات شايع حوزه معرفت‌شناسي غربي است که ما چگونگي فهم زمان و نسبت انسان را با آن تعريف مي‌كند و اجازه نمي‌دهد زمان چيزي بيرون از انسان باشد. اين نظريات صرفاً براي امروز نيست؛ از زماني که غرب جديد شكل گرفته است، به انحاء مختلف نظرياتي مطرح شده است که نسبت انسان و زمان را يک طرفه بر محور انسان تنظيم کرده است. زمان چيزي بيرون از وجود انسان نبوده است، بلکه توسط انسان ساخته مي‌شود. مثلاً در مکتب ايدئاليسم آلماني، نه زمان بلکه همه اشياء، صورت عيني چيزي مي‌شوند که پيش از آن در ذهن ساخته شده‌اند. مي‌گويند شما گل را گل مي‌بينيد، زيرا قبل از اين‌که گل، گل باشد، در ذهن خود گل را ساخته‌ايد و مي‌توانستيد همين گل را ماشين يا انسان ببينيد. به‌ طور مثال، در هرمنوتيک فلسفي، هرمنوتيک گالامري و ريکوري، يا به تعبير دقيق‌تر در هرمنوتيک مفسرمحور شما نه متن‌محور هستيد و نه فاعل‌محور؛ فاعل يعني آورنده متن نه خود مفسر. مفسر‌محور يعني مهم نيست در تاريخ چه اتفاقي افتاده است و افرادي که آن اتفاق را رقم زده‌اند، چه نيتي داشته‌اند، آ‌نچه مهم و بايسته است اين است كه من اين رخداد را چگونه تفسير کنم که به نفع من باشد. انسان غربي در تبيين مفسرمحور، همه عالم را بر محور خاص خود و درک معطوف به نفع خود فهم مي‌کند. اين انسان قطعاً مسئوليتي در قبال تاريخ، زمان گذشته و آينده ندارد، حداکثر مسئوليتي كه دارد در قبال حال است. کل زمان را به حال تقليل مي‌دهند و مأموريتها، وظايف و رسالت خود را در حال تعريف كرده‌اند. همان‌گونه كه دماسنج دماي اکنون و اين‌جا را نشان مي‌دهد، نه دماي اين‌جا و دو ساعت بعد را، نه دماي خارج از اين مکان را، انسان غربي نيز در اين عالم در هر لحظه بايد رسالت دماسنجي داشته باشد، به اکنون و اين‌جاي خود فکر کند. از اين مقايسه اين نتيجه حاصل مي‌شود كه قطعاً انساني که هم حيث اجتماعي و هم حيث تاريخي و فراتاريخي دارد، علاوه بر حيث مشترک فردي که ميان انسان قرآني و انسان غربي وجود دارد، پيچيدگي‌هايي دارد و رسالت و داشته‌هايش سنگين‌تر است. *انسان پيچيده‌تر براي ساخت تمدن مناسب‌تر است يا انسان بسيط ‌تر؟ براساس سه برش، تحليلي از اين منطق پيچيدگي و ارتباط آن با تمدن ارائه خواهم داد كه نشان مي‌دهد انسان پيچيده‌تر براي ساخت تمدن مناسب‌تر است يا انسان بسيط ‌تر. در برش اول انسان قرآني پيچيده‌تر از انسان غربي است و رسالتش سنگين‌تر است و طبعاً تيپيکال اين انسان با تيپيکال آن انسان نيز متفاوت است مانند حل فرمول چند مجهولي و تك ‌مجهولي. تنها وصف يك معادله چند مجهولي اين نيست که چند مجهول بيش از معادله تک مجهولي دارد، بلكه انساني که آن معادله را حل مي‌کند نيز توانمندتر، پيچيده‌تر و فعال‌تر است. برش دوم انسان در نگاه قرآني، برش عرضي است؛ برشي است که براي انسان در تكوين هم طبع و هم غريزه و هم فطرت قائل است. تشريعي هم که به اين انسان مي‌دهد، تشريعي است که بايد ميان نيازمندي‌ها و الزامات طبع و غريزه و فطرت هماهنگي برقرار کند. انسان قرآني طبع دارد به همين علت به‌ طور مثال از زمان تأثير مي‌پذيرد و پير مي‌شود؛ رنگ پوستش تغيير مي‌کند، مقاومت بدني‌ او كاهش مي‌يابد. طبع‌هاي انساني در محيط‌هاي مختلف تغيير مي‌کنند، کلاً اين برش عرضي اين ويژگي را دارد که به صورت طبيعي غير قابل تغيير است. تغييراتي که در طبع، غريزه و فطرت انسان صورت مي‌گيرد غيرطبيعي است. مي‌توان طبع بشر را دست‌کاري کرد و او را از مدار طبيعي‌ خارج نمود. مي‌توان غريزه انساني را تغيير داد و غريزه حيواني را كه ميان انسان و حيوان مشترك است، جايگزين آن كرد، لکن به صورت غيرطبيعي؛ به‌ طور مثال، حيوانات را اخته مي‌کنند و ديگر غريزه شهوت ندارد. مي‌توان انسان‌ها را با قرص‌‌هايي مقطوع‌النسل كرد؛ ولي اين‌ها طبيعي نيست. در برش عرضي، طبع و غريزه و فطرت غير قابل تغيير هستند، به صورت طبيعي تغييرناپذير هستند و به صورت غيرطبيعي تغيير مي‌کنند. انسان يک طبع دارد که ميان انسان و حيوان و جماد مشترک است، هم‌چنان که انسان‌ها در محيط تغيير مي‌کنند، حيوان‌ها و گياهان و جمادات نيز در محيط تغيير مي‌کنند. «ان الانسان خُلِق هلوعاً» يا «کان الانسان عجولا» از ويژگي‌هاي غريزي است که قرآن براي انسان نام مي‌برد و حوزه مشترک انسان و حيوان است و جمادات از آن بهره ندارند. امروز علم مي‌گويد گياهان نيز در اين غريزه مشترک با انسان‌ها هستند، لکن غريزه خفيفي دارند. اما فطرت خاص انسان است؛ حيوانات و گياهان، جمادات و ملائک فطرت ندارند. واژه «فَطَرَ» در قرآن كلاً دوبار و در دو معنا به کار رفته است: يک‌بار راجع به انسان مي‌فرمايد: «فَطَرَ الناس عليها و لاتبديل لخلق الله»؛ انسان با فطرت الهي خلق شده است و تغييري در آن داده نمي‌شود؛ به عبارت ديگر، انسان چه بخواهد و چه نخواهد در فطرت خودش ميل به پرستش دارد. «فَطَرَ» يک‌بار راجع به نظام تکوين به کار رفته است؛ در سوره انعام مي‌فرمايد: «فَطَرَ السماوات و الارضَ حنيفا» من کل آسمان و زمين را در جهت خودم خلق کردم، لذا کل عالم نيايشي دارد که تسبيح نام دارد. نيايش خاص انسان است که فطرت انسان آن را براي او رقم مي‌زند و حمد نام دارد. حمد کار گياهان و ديگر موجودات نيست. عالم تسبيح خدا مي‌کند؛ حمد نمي‌کند؛ اما خروجي فطرتي که خاص انسان است، حمد است و غير از فطرتي است که خروجي‌ آن تسبيح است. انسان هم تسبيح دارد؛ زيرا انسان جزئي از سماوات و ارضين است و علاوه بر حمد، تسبيح دارد.

*در برش عرضی چه تفاوتی بین انسان قرآنی و انسان غربی وجود دارد؟ در برش عرضي در يک مقايسه تطبيقي با دنياي غرب خواهيم ديد كه غرب در بهترين شرايط انسان را تا غريزه پيش برده است. اصل بنيان‌هاي نظري غرب بر طبع انساني مستقر است. انسان غربي بحران‌ها و گردنه‌هاي خود را با سرمايه‌گذاري بر غريزه انساني پيش برده است. يعني انسان تيپيکال غربي، انساني است که در مدار طبع حرکت مي‌کند. نظام حقوقي غرب بر اساس حقوق طبيعي است؛ اين در حالي است که برنامه حرکت و تکامل انسان در اين قلمرو را شريعت رقم مي‌زند، نظام حقوقي ديني ما شريعت ما است. متناظر اين نظام حقوقي در دنياي غرب حقوق طبيعي است. يعني انسان در مقياس طبع و حقوق ناشي از اين وضعيت طبيعي شناخته مي‌شود؛ برنامه حرکت را نيز همين حقوق طبيعي رقم مي‌زند، لذا حتي حرکت انسان از طبع به غريزه در عالم غرب يک حرکت انحرافي، موردي و براي مديريت گردنه‌هاي بشر است. روان‌شناسي غرب وقتي به اوج خود مي‌رسد، در روان‌شناسان انسان‌گرا در غرب مانند روان‌شناسي راجرز، انسان تيپيکال و برنامه‌هايي که براي زندگي مطلوب انساني مدنظر مي‌گيرند، در مقياس الزامات طبع انساني است، لذا هر چيزي که انسان را از اين وضعيت طبيعي‌ خارج مي‌کند را انحراف مي‌دانند. يعني انسان غربي در طبع محصور است و در غريزه تا اندازه‌اي پيش آمده است كه بحران را رفع كند. به اين معنا كه زماني که مي‌خواهد چپاول كند، زماني که مي‌خواهد رأي بگيرد، بر غريزه‌ سرمايه‌گذاري كرده است. انسان را اسير شهوت و خشم‌هاي غيرمنطقي مي‌کند تا به اهداف خاص خود دست يابد. اين‌ها براي گردنه‌ها است. اما اگر غرب بخواهد برنامه‌اي براي آرامش بشر بدهد، فرمول‌هاي طبعي ارائه مي‌دهد نه فرمول‌هاي غريزه‌اي. به عبارت ديگر گستره حركت انسان غربي ميان طبع و غريزه جولان دارد و اساساً در حوزه فطرت بشر سرمايه‌گذاري نکرده است و نمي‌تواند به الزامات سرمايه‌گذاري بر فطرت انسان تن بدهد. در فطرت، ساحت مشترکي با انسان‌ها وجود دارد و به‌طور مثال نمي‌توان در اين حوزه به نظريه برتري نژادي رسيد. ماندن در ساحت فطرت الزاماتي دارد که بنيان‌هاي نظري انسان غربي نمي‌تواند به آن‌ها تن دهد. در ساحت اشتراک، انسان غربي نمي‌تواند سرشت انسان را گرگ‌صفتي تعريف کند و ذات انسان را درنده بخواند، اين توصيف از انسان با پايگاه فطرت که همه انسان‌ها در آن مقياس مشترک حضور دارند، منطقاً تطبيق نمي‌كند. لذا غرب نمي‌خواهد در ساحت فطرت وارد شود. ساحت فطرت براي منطق نظريه غرب يک ساحت ناشناخته است. ما بر اين باور هستيم که کمال انساني با استقرار در ساحت فطرت معنا پيدا مي‌کند؛ به اين معنا كه بشر در طبع، يک بشر ناقص و بدوي است. انسان‌هاي اوليه در مقياس طبع زندگي مي‌کنند. کسي که در ساحت طبع زندگي مي‌کند، اساساً هيچ حرکت عمودي پيدا نکرده است. بار ديگر به مسأله پيچيدگي خواهيم رسيد. انسان يا نظام مديريتي، نظام تکاملي و نرم‌افزاري که انسان را در سه ساحت طبع و غريزه و فطرت مديريت مي‌کند، بسيار پيچيده‌تر از نرم‌افزاري است که تنها مي‌تواند بر اساس ساحت طبع برنامه‌ريزي كند. در نگاه ديني و قرآني به انسان، غريزه و طبع انسان وقتي در پايگاه فطرت مستقر مي‌شود، تعطيل نمي‌گردد. به عبارت ديگر در گذار از طبع به غريزه، قرار نيست طبع بميرد و در گذار غريزه به فطرت قرار نيست غريزه بميرد؛ چه‌بسا در هر گذاري ساحت قبل فعال‌تر ‌شود. لذا غرايز اوليا، انبيا و معصومين از ما فعال‌تر و طبع آن‌ها حساس‌تر است. آن‌ها هم از محيط بيش‌تر تأثير مي‌گيرند و هم زودتر تأثير مي‌گذارند. به‌طور مثال محيط عصيان‌زده آن‌ها را بيمار مي‌کند. وقتي مي‌گوييم طبع و غريزه در محيط فطرت فعال‌تر مي‌شود، کل الزامات طبع با کل الزامات غريزه و هر دوي اين‌ها با کل الزامات فطرت بايد به هماهنگي برسند؛ اين مسأله به نرم‌افزار پيچيده‌اي نياز دارد. اگر انسن به تنهايي طراحي ساختماني را در اختيار داشته باشد، دکور آن را بر اساس آرمان‌ها، سلايق و ذوقيات خود مي‌چيند و منطق تردد و برنامه‌اي که براي بودن در آن خانه تعريف مي‌کند، بر اساس قانون او تنظيم مي‌شود. اما اگر فرد ديگري اضافه شد، برنامه‌ بايد با سلايق و برنامه‌هاي فرد ديگري نيز تنظيم ‌شود؛ بنابراين مسأله پيچيده‌تر مي‌شود. هرچه به تعداد افراد افزوده شود، به نرم‌افزار نيرومندتري براي هماهنگي اين سلايق و تمايلات نياز است تا ضمن توجه به نتيجه هدف، سلايق و برنامه‌هاي افراد نيز تعطيل نشود، بلکه فعال‌تر گردد. وقتي مي‌گوييم قرآن براي انسان طبع و غريزه و فطرت شناسايي مي‌کند و کمال اين‌ها در هماهنگي هر سه حوزه در عين فعال‌بودن آن‌ها است، از نرم‌افزار پيچيده‌اي سخن مي‌گوييم. منطقاً کسي که انسان را در ساحت طبع و احياناً در غريزه‌ نگه مي‌دارد، طبعاً در مقايسه با آن نرم‌افزار، يک نرم‌افزار بسيار بسيط و ساده‌اي تعريف مي‌کند. برش سوم، برش عمودي است که در اين برش انسان يک جسم، يک روان و يک روح دارد. جسم در عالم ماده و فيزيک است. نسبتاً توصيف مشترکي در مورد اين فيزيک در توصيف قرآن و توصيف غيرقرآني وجود دارد. به عبارت ديگر هم قرآن و هم دنياي غرب جسم انسان را به رسميت شناخته و براي آن برنامه‌ريزي كرده‌اند. لايه ديگر، روان انسان است که اين لايه نيز توسط قرآن و غرب مورد شناسايي قرار گرفته است؛ البته غرب به صورت پسيني به روان پرداخته است. بخش قابل توجهي از تاريخ غرب جديد، روان انساني را مورد مطالعه قرار نداده است. علم روان‌شناسي يک علم پسيني است كه در قرن بيست ظهور كرد و پيش از آن وجود نداشت. همه چيز در غرب، در عالم فيزيک و محسوسات خلاصه مي‌شد و قرار بود غرب جديد تنها با جسم بشر حرکت کند. کل هستي در معرفت‌شناسي قرن هجده و نوزده به ساحت محسوسات و ملموسات تقليل داده شد. به همين علت همه گزاره‌هاي ناظر به غير ساحت محسوسات مانند غيب، راز و متافيزيك گزاره‌هاي مهمل تلقي گرديد. تنها چيزي که معنا داشت، عالم ماده بود که در مورد انسان در جسم و مقتضيات جسم محصور مي‌شد. به تدريج غرب متوجه شد همه چيز تنها جسم نيست و علم با همه ادعاها و پيشرفت‌هاي خود همين جسم را نيز نمي‌تواند مديريت کند؛ حتي براي مديريت جسم بايد يک لايه عقب‌تر رفت و چيزي به نام روان را شناسايي کرد که خروجي‌ علمي‌ آن دانش روان‌شناسي بود. تا اينجا به انسان باخدا براي رسيدن به روان نياز نيست. به اين معنا كه مارکسيست‌ها و ملحدان نيز روان‌شناس دارند. *پس به نظر شما روح با روان متفاوت است؟ بله! ساحت ديگري به نام روح وجود دارد كه غير از روان است. حتي روح نيز پديده انساني نيست، انسان روح دارد، اما روح انسان در ذيل روح کلي عالم که خداوند است، قرار دارد. انسان روح دارد؛ يعني مي‌توان عنوان روح انساني را براي يک حيث از وجود انساني بيان کرد؛ اما اين حيث جزئي از يک روح کلي‌تر است که روح عالم است و اصل آن روح الهي است. «نفخت فيه من روحي» در مورد روان بشر صحبت نمي‌كند. «غيب عالم» با «عالم غيب» متفاوت است. دنياي غرب به غيب عالم، به اين‌که ظاهر اشيا مي‌توانند باطني داشته باشند، رسيده است؛ آن‌چه غرب به آن اعتقاد ندارد «عالم غيب» است. مصاديق بارز عالم غيب، برزخ و معاد است؛ مصداق پيشيني‌تر آن، يعني نوع ازلي‌ آن خداوند است. اين روح، خدا است که در آن عوالم شناسايي نمي‌شود. زماني كه غرب روان را شناسايي کرد، مثلاً وقتي فرويد مفهوم ناهوشيار را کشف کرد، در نسبت اين ساحت با ساحت جسم و فيزيک انساني مثال کوه يخي را زد و گفت نسبت هوشيار آدمي با ناهوشيار آدمي از نظر مساحت، نسبت آن بخش از کوه يخي است که ديده مي‌شود با آن بخش که در زير آب قرار دارد. شهيد مطهري مثال شفاف‌تري زده است. اگر هندوانه‌اي را داخل حوض آب بيندازيد، درصد کمي از هندوانه بالاي آب قرار مي‌گيرد و حجم قابل توجهي از آن زير آب است. همان‌گونه كه نسبت رواني که غرب به صورت پسيني کشف کرده‌ است، به جسم بشر بزرگ‌تر است، روح در مقايسه با اين روان چنين نسبتي دارد. يعني خود آن بخش هندوانه درصد کمي از آن روح کلي عالم است که در وجود خود انسان است و تفسير «نفخت فيه من روحي» است. حيوانات نيز اين روان را دارند. خداوند در مورد آن‌ها نگفته است «نفخت فيه من روحي». لذا در علم روان‌شناسي غربي بسياري از چيزها را ابتدا در روان حيوانات امتحان مي‌کنند؛ سپس به انسان تجويز مي‌كنند. از همين مسأله بايد دريافت آن‌چه به نام روان در روان‌شناسي بحث مي‌شود، مصداق «نفخت فيه من روحي» نيست؛ «نفخت فيه من روحي» تنها مختص انسان است. در نتيجه مي‌توان گفت ساحت روح كه گستره فراواني از آدمي را دربرمي‌گيرد، در بنيان‌هاي نظريه غربي شناسايي نشده است. *تفاوتی میان جسم در اندیشه اسلامی و غربی که نباید وجود داشته باشد! جسم در منطق قرآني و غربي شناسايي شده است. اگر اين سه حوزه، جسم، روان و روح را مرتبط بدانيم، متوجه مي‌شويم اگر نگاه ديني داشته باشيم و پرتوافکني روح را بر جسم ببينيم، متوجه خواهيم شد نسبت اين جسم با جسمي که انسان غربي در غياب آن پرتوافکني روح شناسايي مي‌کند، صرفاً يک مشترک لفظي است. به اين معنا كه جسمي که قرآن تعريف مي‌كند، با جسمي که انسان غربي مي‌شناسد متفاوت است؛ زيرا قرار نيست اين ساحت‌ها از يک‌ديگر جدا باشند. همچنان که مي‌گوييم طبع در ذيل غريزه، معنا، ويژگي و رسالت ديگري پيدا مي‌کند، جسم نيز در ذيل روان و روح ويژگي و کارويژه‌هاي متفاوتي نسبت به جسمي که در ذيل روح نيست، پيدا مي‌كند. در مقياس پيچيده‌تر، واضح است كه انسان در توصيف جسمي خود، به اضافه انسان حتي در توصيف رواني خود كه تعريف غير قرآني از انسان است، به مراتب نحيف‌تر از توصيف انسان در مقياس ترکيب جسم و روان و روح است که تعريف قرآني انسان است. اين سه برش انساني برآمده از نگاه قرآن است كه براساس آن انسان به تحليل پيچيدگي تمدن مي‌رسد. نكته‌اي كه به آن اشاره مي‌كنم اين است كه تمدن‌ها را به پيچيدگي تعريف کرده‌اند. اساساً يک تعريف از تمدن پيچيدگي است، تمدن يعني پيچيده‌شدن امور و فرايند تمدني‌شدن انسان‌ها. انسان بسيط در يک نظام پيچيده فاقد کارآمدي است. بلکه اگر انسان را در حيث فاعليت آن بخواهيم توصيف کنيم بايد بگوييم اساساً انسان بسيط توان فاعليت تمدني به دليل نظام‌هاي پيچيده‌اي که در تمدن وجود دارد را ندارد. انسان بايد پيچيده باشد تا تمدن بسازد و انسان قرآني از انسان غير قرآني پيچيده‌تر توصيف شده است؛ بنابراين ظرفيت تمدني او بالاتر است. تحليلي نيز در مفهوم هماهنگي ارائه دادم و پخش کردم. صرف پيچيدگي تمدن‌زايي ندارد. يک انبار انباشته از همه ابزارها، اما درهم و آشفته يک انبار تمدني محسوب نمي‌شود. انبار تمدني انباري است که ابزارها داخل آن طبق منطق خاصي قرار گرفته‌اند و چينش آن‌ها معطوف به برآورده‌کردن يک هدف کلان شكل گرفته است. اگر آن منطق يا آن اهداف تغيير كند، اين چينش نيز تغيير مي‌كند. ممكن است دنياي غرب بتواند پيچيدگي را رقم بزند و متورم شود، اما نمي‌تواند هماهنگي ايجاد كند و تورم آن زماني مي‌تواند تمدني شود كه با مفهوم ديگري پيوند بخورد؛ يعني وصف ديگري هم بر آن بار شود، آن وصف، وصف تکامل است. هر تورمي تکامل نيست. بي‌شك همه افعال تکاملي مسبوق به پيچيدگي هستند. لکن همه پيچيدگي‌ها تکاملي نيستند. دنياي غرب علي‌رغم اين‌كه قادر است پيچيدگي ايجاد كند، نمي‌تواند تکامل را به وجود آورد. دو توصيف از پوچي انسان حداقل توسط دو متفکر در دنياي غرب مطرح شده است. يک‌بار نيچه و بار ديگر فوکو به عالم غربي وصف پوچي داده‌اند. پوچي‌ که نيچه مي‌گويد از جنس هيچ است؛ مانند انباري است كه وقتي در آن را باز مي‌کنيد، مي‌بينيد چيزي در آن نيست. اما پوچي که فوکو به غرب نسبت مي‌دهد از جنس پيچيدگي است؛ يعني وقتي فوکو انبار غرب را باز کرده است، در آن اشيا فراواني ديده است، لکن همه آن‌ها درهم و آشفته بوده‌اند. منطق و نرم‌افزار غرب توان منظم‌كردن آن‌ها را ندارد. در چنين شرايطي، اتفاقاً هرچه تورم بيش‌تر شود، ضرر بيش‌تري حاصل مي‌شود. احتمال پيدا كردن يك شي در يك انبار با پيچيدگي کم بسيار بيش‌ از پيدا كردن همان چيز در يک انبار بسيار پيچيده‌تر از انبار قبلي است. به عبارت ديگر هرچه اين عالم پيچيده‌تر و متکثرتر شود، پوچ‌تر مي‌شود. تفاوت پيچيدگي که قرآن در مورد انسان رقم مي‌زند با پيچيدگي‌هايي که به صورت بسيار نسبي در همان مقياس‌هاي محدود توصيف انساني در غرب صورت مي‌گيرد در اين است که پيچيدگي‌هاي انسان قرآني به وحدت مي‌رسند و نظم مي‌يابند و منطق هماهنگ ‌کننده دارند، اما پيچيدگي‌هاي توصيفي انسان غربي اگرچه پيچيدگي‌ كمي نيز دارند، از منطق هماهنگ‌کننده برخوردار نيستند. اين اجمالي از انسان قرآني است، البته ممکن است برخي از توصيفاتي كه ذكر شد، بيش از قرآن باشد و ظرفيت روايي كه روي ديگر دين است نيز به مدد آمده باشد؛ ولي كليات قابل ارجاع به قرآن است. اين انسان قرآني در يکي از مشترکات همه تمدن‌ها که مسأله انسان است، به اين معنا كه تمدن پديده انساني توصيف مي‌شود، از انسان غيرقرآني پيچيده‌تر و هماهنگ‌تر است.


۱۳۹۳/۵/۱۹ - ۰۸:۳۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن