تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نيت خوب صاحب خويش را به بهشت مى برد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844922334




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکایتها و هدایتها(2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حکایتها و هدایتها(2)
حکایتها و هدایتها(2) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون منش امام صادق (علیه السلام)غذای داغی را به حضور امام صادق (علیه السلام) آوردند، چندین بار فرمودند: نستجیر بالله من النار: پناه می بریم به خدا از آتش ‍ جهنم ، ما قدرت خوردن غذای داغ را نداریم ، پس چگونه قدرت تحمل آتش دوزخ را داشته باشیم . این گفتار را فرمود تا غذا خنك شد و از آن خورد روزی بنده كفشش پاره شد، و كفش از پایش در آمد، با پای برهنه راه رفت ، در حالی كه دستهایش ‍ را به سوی آسمان بلند كرده و به خدا عرض می كرد: رب لاتكلنی الی نفسی طرفه عین ابدا لا اقل من ذلك لااكثر: پروردگارا مرا به اندازه یك چشم بهم زدن و نه كمتر و نه زیادتر به خودم وامگذار(در حالی كه) قطرات اشك آنچنان از دیدگانش می ریخت كه از اطراف محاسنش سرازیر می شد. جالب اینكه : امام صادق (علیه السلام) همراه خود پارچه سبزی داشت كه در آن مقداری تربت (خاك قبر) امام حسین (علیه السلام) گذاشته بود، و هنگامی كه وقت نماز می رسید آن تربت را بر سجاده اش می ریخت و بر آن سجده می كرد. آری نمازی كه با یاد ایثارگری امام حسین (علیه السلام) باشد، موجب كمال نماز است ، و به نماز روح تازه ای می بخشد.*******منزلت امام نزد مخالفینروزی یكی از شاگردان برجسته امام صادق (علیه السلام) یعنی مفضل با یكی از منكران خدا بنام ابن ابی العوجاء برخورد كرد، و پس از آنكه چند جمله از مطالب الحاد و كفر از او شنید، ناراحت شد به گونه ای كه نتوانست بر خشم خود مسلط شود فریاد زد: ای دشمن خدا، دین خدا را به مسخره گرفته ای و ذات پاك خدا را انكار می كنی ؟ و... ابن ابی العوجاء گفت : ای آقا اگر تو اهل بحث و بررسی هستی با تو بحث می كنیم ، چنانكه حجت و دلیل تو استوار بود از تو پیروی می كنیم و اگر اهل بحث و بررسی نیستی و سخنی باتو نداریم و اگر تو از شاگردان جعفر بن محمد (امام صادق (علیه السلام)) هستی ، او با ما چنین برخورد نمی كرد و اینگونه ناراحت نمی شد و ستیز نمی نمود، او گفتار ما را بیش از آنچه تو شنیدی شنیده است ، هرگز در برابر ما بدگوئی نكرد، و در پاسخ دادن به ما از حد نزاكت خارج نشد و انه للحلیم الرزین ، العاقل الرصین ، لایعتریه خرق ولا طیش ولا نزق بدان كه او بردبار با وقار، او اندیشمند متین و استوار بود، برخوردهای برنده و خورد كننده و سركوب آور او را از پای در نمی آورد بلكه همچنان استوار و خلل ناپذیر بر جای خود می ماند، او سخن ما را می شنید به خوبی گوش فرا می داد و دلیل ما را در می یافت ، و وقتی كه سخن ما تمام می شد به طوری كه گمان می بردیم كه او (امام) را مغلوب ساخته ایم ، آنگاه با چند جمله كوتاه و گفتار مختصر، اساس دلائل ما را فرو می ریخت و حجتش بر ما غالب می شد و راه عذر را بر ما می بست و دیگر توان جواب رد نداشتیم اگر تو از شاگردان او هستی همچون او با ما برخورد كن .*******تدبیر در وصیتمنصور دوانیقی (دومین خلیفه ظالم و طاغوت عباسی) در نیمه های شب منشی خود ابوایوب خوزی را خواست ، وقتی كه ابوایوب نزد منصور آمد، منصور در حالی كه گریه می كرد نامه ای نزد ابوایوب انداخت و گفت : این نامه محمد بن سلیمان است كه به ما خبر داده كه جعفر بن محمد (امام صادق) از دنیا رفت . انالله و انا الیه راجعون : همه ما از آن خدائیم و به سوی او باز می گردیم ، ولی دیگر كجا مثل جعفر (علیه السلام) پیدا می شود؟. سپس به ابوایوب گفت : در جواب نامه بنویس ، اگر به شخص معینی وصیت (به امامت) كرده او را بطلب و گردنش را بزن . ابوایوب نامه را نوشت ، جواب آمد كه : حضرت صادق (علیه السلام) به پنج نفر وصیت كرده است 1 - ابوجعفر منصور دوانیقی 2 - محمد بن سلیمان 3 - عبدالله 4 - موسی (علیه السلام) 5 - حمید. منصور دوانیقی گفت : برای من راهی نیست كه همه اینها را بكشم . به این ترتیب ، امام صادق (علیه السلام) جان وصی حقیقی خود امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را حفظ كرد.*******نام محمدابوهارون گوید: من در مدینه همنشین امام صادق علیه السلام بودم . چند روزی گذشت و نتوانستم به خدمت او حاضر شوم . پس از چندی كه به خدمت او مشرف گشتم فرمودند: ای ابو هارون چند روزی بود كه تو را نمی دیدم . عرض كردم : سبب آن این بود كه پسری برایم متولد شده بود. امام علیه السلام فرمودند: خدا مبارك بگرداند چه نامی برای او انتخاب كردی ؟ عرض كردم : محمد حضرت نام محمد را كه شنید صورتش را نزدیك زمین برد و می گفت : محمد، محمد، محمد، تا آنكه نزدیك بود صورتش به زمین برسد. سپس فرمودند جانم و مادرم ، پدرم تمامی اهل زمین فدای رسول خدا صلی اللّه علیه و آله باد. آنگاه فرمودند: این پسر را دشنام نده و او رانزن و باو بدی نكن و بدان كه خانه ای نیست كه در آن محمد باشد مگر آنكه آن خانه هر روز تطهیر وتقدس می شود.*******كسب روزی حلالفضل بن ابی قره گوید: ما بر امام صادق علیه السلام وارد شدیم در حالی كه او بروی دیواری مشغول كار بود. عرض كردیم : خداوند ما را فدای شماگرداند اجازه دهید مااین كار را برای شما انجام دهیم یااینكه غلامان آن را انجام دهند. امام علیه السلام فرمودند: نه ، بگذارید خود آن را انجام دهم زیرا من دوست دارم كه خداوند عزوجل مرا ببیند در حالی كه بادستهای خود كار می كنیم و و بازحمت دادن به خود در طلب مال حلال هستم . آنگاه فرمودند: امیرالمومنین علیه السلام برای تحصیل حاجت خود تلاش می كرد و دوست داشت كه خداوند او را ببیند كه خود را در طلب حلال به زحمت انداخته است .*******سرمایه ولایتمردی به محضر امام صادق علیه السلام رسید و از فقر و تنگدستی شكایت كرد. امام علیه السلام به او فرمودند: این طور نیست كه تو می گویی و من تو را فقیر نمی دانم . عرض كرد: سرور من به خدا سوگند شما از وضع من خبر نداری و نمونه هایی از فقر خود را ذكر كرد و امام علیه السلام سخن او را نمی پذیرفت تا اینكه از او سوال كرد اگر صد دینار به تو بدهند حاضری از ولاین ما دست برداری و از ما برائت جویی ؟ جواب داد: نه ، امام پیوسته رقم دینار را بالا برد و به هزارها دینار رسانید و آن مرد قسم می خورد كه حاضر نیست با این مبالغ از ولایت ائمه علیهم السلام دست كشد. آنگاه امام علیه السلام به او فرمودند: آیا كسی كه چیزی دارد كه به هزارها دینار نمی فروشد فقیر است .*******معیارعملمفضل بن عمر گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم كه موضوع اعمال مطرح شد، من گفتم : عمل من به چه اندازه كم و ضعیف است ! حضرت فرمودند: عمل كم باتقوا از عمل زیاد بی تقوا بهتر است . عرض كردم : چگونه عمل زیاد بی تقوا می باشد؟ فرمودند: مانند مردی كه از غذای خود به مردم می خوراند وبا همسایگانش مهربانی می كند در خانه او به روی مردم باز است اما وقتی دری از حرام بر روی او گشوده گردد وارد آن می شود، این عمل بدون تقوا است . اما كس دیگری هست كه این كارهای خیر را ندارد اما در حرامی بر اوگشوده شود وارد آن نمی شود.*******نماز و شفاعتابو بصیر گفت : برای تسلیت گفتن وفات امام صادق علیه السّلام به خدمت ام حمیده مادر گرامی امام كاظم علیه السّلام رسیدم . ام حمیده به گریه افتاد و من هم به گریه كردن او گریستم . پس فرمودند: ای ابا محمّد؛ اگر می دیدی حضرت صادق علیه السّلام را در وقت موت ، همانا امر عجیبی می دیدی . امام چشمان خود را گشود و فرمودند: جمع كنید نزد من هر كسیكه ما بین من و او خویشاوندی است . ما همّت كردیم و همه را نزد او جمع كردیم . آن حضرت نظر كرد بسوی ایشان و فرمودند: همانا شفاعت ما نصیب كسانی كه نماز را سبك می شمارند نخواهد شد.*******ابوحنيفه و علم امام صادق(علیه السلام)((ابـوحـنيفه)) پـيشواى اهل سـنت مى گويد: من فقيه تر از ابوعبدالله ، جعفر بن محمد (عليه السلام) كسى را نديده ام. روزى منصور دوانقى كسى را نزد من فرستاد و گفت: اى ابوحنيفه!مردم شيفته جعفربن محمد شده انداودر بين مردم ازپايگاه اجتماعي وسيعى بهره مند است ، توبراى اين كه پايگاه جعفر بن محمد را خنثى كنى ودرديد مردم ازعظمت او بكاهى، چند مسأله ى پيچيده وغامض را آماده كن ودر وقت مناسب از اوبپرس تا بلكه باناتوان شدن جعفر بن محمد از پاسخ گويى، او را تحقير نمايى و ديگر، مردم شيفته او نباشند و از او فاصله بگيرند. درهمين رابطه من چهل مسأله ى مشكل آماده كردم ودر يكى از روزها كه منصور در ( حيره) بود و مرا طلبيد ، به حضورش رسيدم. همين كه وارد شدم ، ديدم جعفربن محمد(عليه السلام) درسمت راستش نشسته است،وقتى كه چشمم به آن حضرت افتاد، آن چنان تحت تأثير ابهت وعظمت او قرارگرفتم كه از توصيف آن عاجزم. در حالي كه با ديدن منصور خليفه عباسى آن حس به من دست نداد با اينكه منصور خليفه است و خليفه به جهت اين كه قدرت سياسى در اختيارش هست بايد ابهت داشته باشد. سلام گفتم و اجازه خواستم تا دركنارشان بنشينم ؛ خليفه با اشاره اجازه داد ودركنارشان نشستم . آن گاه منصورعباسى به جعفر بن محمد (عليه السلام) نگاه كرد و گفت : ابو عبدالله ! ايشان ابوحنيفه هستند. او پاسخ داد: بلى، او را مى شناسم. سپس منصور به من نگاهى كرد و گفت: ابوحنيفه! اگر سوالى دارى از ابوعبدالله ، جعفربن محمد (عليه السلام) بپرس و با او درميان بگذار. من گفتم: بسيار خوب. فرصت را غنيمت شمردم و چهل مسأله اى را كه از پيش آماده كرده بودم ، يكى پس ازديگرى با آن حضرت درميان گذاشتم. بعداز بيان هر مسأله اى ،امام صادق (عليه السلام) در پاسخ آن بيان مى فرمودند: عقيده ى شما در اين باره چنين و چنان است، عقيده ى علماى مدينه دراين مسأله اين چنين ا ست وعقيده ماهم اين است. در برخى از مسأل آن حضرت با نظر ما موافق بود و در برخى هم با نظرعلماى مدينه موافق بود وگاهى هم با هر دو نظر مخالفت مى كرد و خودش نظر سومى رابيان مى كرد و بيان مى داشت. من تمامى چهل سوال مشكلى را كه برگزيده بودم يكي پس از ديگرى با او در ميان گذاشتم و جعفر بن محمد(عليه السلام) هم آن چنان پـاسخ ها را طبـق اقوال مختـلف بـيان كردند و بـه هر چهل مسأله آن چنان پـاسخ دادند كه همگان اعتـراف كردند كه او دانشـمندتـرين مردم وآگاهتـرين آنان بـرموارد اختلاف آراء مردم مى باشد. سپس ابوحنيفه بيان داشت: همانا دانشمندترين مردم كسى است كه به آراء ونظريه هاى مختلف دانشوران درمسائل علمى احاطه وتسلط داشته باشد. وچون جعفربن محمد (عليه السلام) اين احاطه را دارد، بنابراين او داناترين فرد است. *******مناظره مرد شامي با شاگردان امام (عليه السلام) هشام بـن سالم مى گويد: روزى با گروهى از ياران امام صادق(عليه السلام)درمحضرآن حضرت نشسته بوديـم. مردى شامى اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه ، وارد مجلس شد. امام فرمود:بنشيـن. آن گاه پرسيد: چه مى خواهى؟ مرد شامى گفت: شنيده ام شما به تمام سوالات و مشكلات مردم پاسخ مى گوييد آمده ام با شما بحث و مناظره كنم ! امام فرمودند: در چه موضـوعى ؟ شامى گفت: درباره كيفيت قرائت قرآن. امام رو به حمران كـرده فرمودند: حمـران ! جـواب ايـن شخص بـا توست. مرد شامى گفت: مـن مى خـواهم با شما بحث كنم، نه با حمران. امام فرمودند: اگر حمـران را محكـوم كـردى ، مـرا محكـوم كرده اى. مرد شامى ناگزيـر با حمـران وارد بحث شـد، هـر چه شامى پرسيد، پاسخ قاطع ومستـدلـى ازحمران شيند ، به طـورى كه سـرانجام از ادامه بحث فـرو مانـد و سخت ناراحت و خسته شد. امام فرمـود:حمران را چگونه ديدى؟ مردشامى گفت: راستى حمران خيلـى زبردست است،هرچه پرسيدم به نحـوشايسته اى پاسخ داد،آن گاه مرد شامى گفت: مى خواهـم درباره لغت و ادبيـات عرب با شما بحث كنـم. امـام رو به ابـان بـن تغلب كـرد ، فرمودند: با او مناظره كـن. ابان نيز راه هر گونه گريز را به روى او بست و وى را محكوم ساخت. مـرد شـامـى گفت: مـى خـواهـم دربـاره فقه بـا شمـا منـاظره كنم.! امام به زراره فرمودند: با او مناظره كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست كشاند. شامى گفت: مى خواهم درباره كلام با شما مناظره كنم. امام به مومن الطاق دستور دادبااو به مناظره بپردازد. طولى نكشيد كه شامى ازمومـن الطاق نيزشكست خورد. به همين ترتيب وقتى كه شامى درخواست مناظره دربـاره استطاعت برانجام خير و شر توحيد و امامت نمود,امام به ترتيب به حمزه طيار, هشام بن سالم وهشـام بـن حكـم دستـور داد با وى به منـاظره بپـردازنـد و هـر سه بـا دلائل قـاطع و منطق كوبنده , شامى را محكوم ساختند. با مشاهده اين صحنه هيجان انگيز, از خوشحالى خنـده اى بـر لبان امام نقـش بست. *******عالم اهل بيت (عليهم السلام)كلبى نسابه (نسب شناس) مى گويد: پس از رحلت امام باقر(عليه السلام) به مدينه رفتم. چون درمورد امام بعد از حضرت باقر(عليه السلام) بى اطلاع بودم، به مسجد رفتم. درآن جا با جماعتى از قريش رو به رو شدم واز آنان پرسيدم: اكنون عالم (امام) خاندان رسالت كيست؟ گفتند:عبدالله بن حسن. به خانه عبدالله رفتم و درزدم. مردى آمد كه گمان كردم خادم اوست. گفتم: ازآقايت اجازه بگير تا به خدمتش بروم. اورفت واندكى بعد بازگشت وگفت: اجازه دادند. من وارد خانه شدم و پيرمردى را ديدم كه با جديت مشغول عبادت است. سلام كردم. پرسيد: كيستى؟ گفتم: كلبى نسابه ام. پرسيد: چه مى خواهى؟ گفتم: آمده ام تا از شما مسئله بپرسم. گفت: آيا با پسرم محمد ملاقات كردى؟ گفتم: نه؛ نخست به حضور شما آمدم. گفت: بپرس. گفتم: مردى به همسرش گفته: تو به عدد ستاره هاى آسمان طلاق داده شدى ، حكم اين مسئله چيست؟ گفت: سه طلاقه است و بقيه مجازات بر طلاق دهنده است! با خود گفتم: جواب اين مسئله را ندانست. آن گاه پرسيدم: درباره مسح بركفش (درپا) چه نظرى دارى؟ گفت: مردم صالح مسح كرده اند؛ ولى ما مسح بر كفش نمى كنيم. باخود گفتم: جواب اين را هم كامل نداد. آن گاه پرسيدم:آيا خوردن گوشت ماهى بدون پولك اشكال دارد؟ گفت: حلال است ولى ما خاندان خوردن آن را ناپسند مى دانيم . باز پرسيدم: نوشيدن شراب خرما چه حكمى دارد؟ گفت: حلال است ؛ ولى ما نمى خوريم! من از نزد او خارج شدم وبا خود گفتم:اين جمعيت قريش به اهل بيت دروغ بسته اند. به مسجد برگشتم وگروهى از مردم را ملاقات كردم. باز هم از داناترين خاندان رسالت سوال كردم. آن ها نيز دوباره عبدالله را معرفى كردند. من گفتم: نزد او رفتم ولى چيزى از دانش نزد او نيافتم . در اين لحظه مردى سربلند كرد و گفت: نزد جعفر بن محمد(عليه السلام) برو كه اعلم خاندان رسالت او است. دراين هنگام يكى از حاضران زبان به سرزنش اوگشود و من فهميدم كه اين جماعت از روى حسادت آمد وگفت: اى برادر كلبى بفرما! ناگهان هراسى در درونم ايجاد شد. وارد خانه شدم و ديدم مردى با وقار روى زمين و درمحل نمازش نشسته است. سلام كردم و جواب شنيدم. فرمودند: توكيستى؟ باز خود را معرفى كردم و درشگفت بودم كه غلامش مرا به نام خواند و خودش نامم را پرسيد! گفتم: نسابه كلبى هستم. او دستش را به پيشانيش زد و فرمودند: كسانى كه از خداوند بى همتا برگشتند و به سوى گمراهى دورى رفتند و در زيان آشكار افتادند، دروغ گفتند.اى برادر كلبى!خداوند مى فرمايد: (و عادا و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا). وقوم عاد و ثمود و اصحاب رس (گروهى كه درخت صنوبر را مى پرستيدند.) و اقوام بسيار كه دراين ميان بودند، هلاك كرديم. آيا تو نسب اين ها را مى شناسى؟ گفتم : نه... آن گاه سوال كردم: اگر مردى به همسرش بگويد: (تو به عدد ستاره هاى آسمان طلاق داده شدى) چه حكمى دارد؟ فرمودند: مگر سوره طلاق را نخوانده اى! گفتم: چرا. فرمودند: بخوان. من خواندم؛ ( زنان خود را درزمان عده، طلاق دهيد و حساب عده را نگه داريد.) امام پرسيد: آيا در اين آيه، ستاره هاى آسمان را مى بينى؟ گفتم: نه. اما سوال ديگرى دارم. اگر مردى به زنش گفت: تو را سه بار طلاق دادم، حكمش چيست؟ فرمودند: چنين طلاقى به كتاب خداوسنت پيامبر(صلّي الله عليه وآله) برمى گردد. ( يعنى يك طلاق حساب مى شود.) همچنين هيچ طلاقى درست نيست؛ مگر اين كه زن را كه در حال پاكى (از حيض) كه با او در مدت پاكى آميزش نشده، طلاق دهند و دو شاهد عادل هنگام طلاق حاضر باشد. پرسيدم: در وضو، مسح بر كفش چه حكمى دارد؟ فرمودند: وقتى قيامت برپا شود، خداوند هر چيزى را به اصلش برمى گرداند. ازاين روبه عقيده توكسانى كه در وضوء روى كفش مسح مى كنند، وضوى آن ها به کجا مى رود؟ ( يعنى وضو درست نيست.) با خودگفتم: اين هم از مسئله دوم كه جوابش را صحيح داد. در اين لحظه امام فرمودند: بپرس. گفتم: خوردن گوشت ماهى بدون پولك چه حكمى دارد؟ فرمودند: خداوند جمعى از يهود را مسخ كرد.آن ها را كه درراه دريا مسخ كردبه صورت ماهى بى پولك ومارماهى وغيراين ها مسخ كرد وآن ها را كه در خشكى مسخ كرد، به شكل ميمون ، خوك و حيوانى مانند گربه و خزنده اى مانند سوسمار و... در آورد. (خوردن آن حرام است.) آن حضرت باز فرمودند: بپرس. گفتم: درباره نبيذ (شراب خرما) چه مى فرمايى؟ فرمودند: حلال است. گفتم: ما در ميان آن ته نشين (زيتون) وغير آن مى ريزيم و مى خوريم. فرمودند: آه، آه، اين كه شراب بد بواست . از حضرت خواستم درباره نبيذ حلال توضيح دهد. امام فرمودند: مردم مدينه از دگرگونى و ناراحتى مزاج خود به خاطر تغيير آب شكايت كردند. پيامبر(صلّي الله عليه وآله) فرمود : تا نبيذ بسازيد. مردى به نوكرش دستور مى داد براى اونبيذ بسازد. نوكر يك مشت خرماى خشك بر مى داشت و در ميان مشك مى ريخت. آن گاه آن مردازآن مى خورد و وضوهم مى گرفت... من دراين لحظه بى اختياريك دستم را روى دست ديگرم زدم و گفتم: اگر امامتى دركار باشد، امام برحق همين است. *******عدو شود سبب خير جعفربن محمد بن اشعث از اهل تسنن و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)به صفوان بن يحيى گفت : آيا مى دانى با اين كه در ميان خا ندان ما هيچ نام و اثرى از شيعه نبود من چگونه شيعه شدم؟... منصوردوانيقى روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت : اى محمد!يك نفرمرد دانشمند وباهوش براى من پيدا كن كه مأموريت خطيرى به اوبتوانم واگذار كنم. پدرم ابن مهاجر ( دايى مرا) معرفى كرد. منصور به او گفت: اين پول را بگير وبه مدينه نزد عبدالله بن حسن وجماعتى ازخاندان اوازجمله جعفربن محمد (عليه السلام) بروو به هريك مقدارى پول بده و بگو : من مردى غريب ازاهل خراسان هستم كه گروهى از شيعيان شما درخراسان اين پول راداده اند كه به شما بدهم مشروط بر اين كه قيام عليه حكومت كنيد و ما از شما پشتيبانى مى كنيم. وقتى پول را گرفتند، بگو:چون من واسطه پول رساندن هستم، با دستخط خود، قبض رسيد بنويسيد و به من بدهيد. ابن مهاجر به مدينه آمد و بعد از مدتى نزد منصور برگشت . آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصوربه ابن مهاجر گفت : تعريف كن چه خبر؟ ابن مهاجر گفت : پول ها را به مدينه بردم و به هريك از خاندان مبلغى دادم و قبض رسيد از دستخط خودشان گرفتم غير ازجعفر بن محمد (عليه السلام) كه من سراغش را گرفتم. او در مسجد مشغول نماز بود. پشت سرش نشستم او تند نمازش را به پايان برد و بىآن كه من سخنى بگويم به من گفت : اى مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فريب نده كه آن ها سابقه نزديكى با دولت بنى مروان دارند وهمه( براثر ظلم) نيازمندند. من پرسيدم: منظورتان چيست؟ آن حضرت سرش را نزديك گوشم آورد و آن چه بين من و تو بود، باز گفت. مثل اين كه او سومين نفر ما بود. منصور گفت: اى پسر مهاجر، بدان كه هيچ خاندان نبوتى نيست مگر اين كه درميان آنها محدثى (فرشته اى از طرف خدا كه با او تماس دارد و اخبار را به او خبر مى دهد.) هست و محدث خاندان ما جعفربن محمد(عليه السلام) است. فرزند محمد بن اشعث مى گويد: پدرم گفت: همين (اقرار دشمن) باعث شد كه ما به تشيع روى آوريم. *******خاطره اي ازامام صادق (عليه السلام) امام درخاطره اي از زمان تبعيد امام موسي کاظم(عليه السلام) به شام بدستور هشام مي فرمايند : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم. به ميدان شهر رسيديم و ديديم جمعيت بسيارى گردآمده اند. پدرم پرسيد: اينها كيستند؟ گفتند: كشيش هاى مسيحى هستند كه هرسال درچنين روزى اينجا اجتماع مى كنند وبا هم به زيارت راهب بزرگ كه معبد اوبالاىاين كوه قرار دارد، مى روند و سوالات خود را مى پرسند. پدرم سرخود را با پارچه اى پوشاند تا كسى او را نشناسد و نزد آن ها رفت. راهب چنان پير بود كه ابروان سفيدش به روى چشمانش افتاده بود . با حريرى زرد ابروان خود را به پيشانى بست و چشمانش را مانند مار افعى به حركت در آورد. هشام جاسوسى فرستاده بود تا جريان ملاقات پدرم با راهب را گزارش كند. راهب به حاضران نگاه كرد و پدرم را ديد و اين گفتگو بين آن دو روى داد : راهب : تو از ما هستى يا از امت مرحومه (اسلام) ؟! امام باقر(عليه السلام) : از امت مرحومه (مورد رحمت خدا). راهب: از علماى اسلام هستى يا از بى سوادهاى آنان؟! امام: از بى سوادهاى آن ها نيستم. راهب: آيا من سوال كنم يا تو؟ امام: تو. راهب رو به مسيحيان كرد و گفت: عجب است كه مردى از امت محمد (صلّي الله عليه وآله) اين جرأت را دارد كه به من مى گويد: تو بپرس. راهب 5 سوال كرد و امام يك به يك پاسخ داد. 1 ـ به من بگو آن ساعتى كه نه از شب است, نه از روز چه ساعتى است؟ 2 ـ اگر نه از روز و نه شب است پس چيست؟ امام (عليه السلام) : بين طلوع فجر و طلوع خورشيد (بين اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشيد) است. وآن ازساعت هاى بهشت است كه بيماران در آن شفا مى يابند. دردها آرام مى گيرند و... 3 ـ اين كه مى گويند: اهل بهشت مى خورند و مىآشامند ولى مدفوع وادرار ندارند, آيا نظيرى در دنيا دارد؟ امام: مانند طفل در رحم مادرش. 4 ـ مى گويند در بهشت ازميوه ها و غذاها مى خورند ولى چيزى كم نمى شود, نظيرى در دنيا دارد؟ امام: مانند چراغ است كه اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن كنند از نور او چيزى كم نمى شود. 5 ـ به من بگوآن دوبرادرچه كسى بودند كه دريك ساعت دوقلواز مادر متولد شدند ودريك لحظه مردن د, يكى پنجاه سال وديگرى 150 سال عمر كرد. امام: عزيز و عزير بودند كه در يك ساعت به دنيا آمدند و سى سال باهم بودند. خداوند جان عزيررا گرفت و او صد سال جزو مردگان بود, بعد او را زنده كرد و بيست سال ديگر با برادرش زندگى كرد. پس هردو دريك ساعت مردند. در اين هنگام راهب از جاى برخاست و گفت : شخصى داناتر ازمن را آورده ايد تا مرا رسوا كنيد. به خدا تا اين مرد درشام هست , با شما سخن نخواهم گفت. هرچه مى خواهيد از او بپرسيد. مى گويند: وقتى شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد. وقتى اين خبر عجيب به هشام رسيد و خبرمناظره در بين مردم شام پخش شد بلا فاصله جايزه اى براى حضرت فرستاد و او را راهى مدينه كرد وافرادى را نيز پيشاپيش فرستاد كه اعلام كنند : كسى با دو پسر ابوتراب باقر و جعفر (عليهم السلام)تماس نگيرد كه جادوگر هستند. من آن ها را به شام طلبيدم. آن ها به آيين مسيح متمايل شدند . هركس چيزى به آنها بفروشد, يا به آن ها سلام كند, خونش هدر است. *******امام صادق عليه السلام و دانش پزشكى روزى امام صادق(عليه السلام) به مجلس منصور دوانيقى وارد شد. طبيب هندى كنار خليفه نشسته بود. او كتابهايى كه در موضوع (علم طب) نگاشته شده بود را براى خليفه مى خواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خليفه بيفزايد. امام صادق (عليه السلام) درگوشه ى مجلس نشست. بارانى ازهيبت و ابهت از چهره حضرت مى باريد. مدتى گذشت. هنگامى كه طبيب از خواندن كتابها فارغ شد, نگاه اش به امام صادق(عليه السلام) دوخته شد. لحظاتى مشغول تماشاى سيماى حضرت شد. ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاه اش را به سوى خليفه برگرداند و با اين سوال سكوت را شكست: ـ اين مرد كيست؟ ـ او عالم آل محمد(صلّي الله عليه وآله) است. ـ آيا ميل دارد از اندوخته هاى علمى من بهره مند گردد؟ نگاه خليفه روى امام قرار گرفت. قبل از اين كه چيزى بگويد، امام لب به سخن گشود: ـ نه! طبيب كه از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسيد: ـ چرا؟ ـ چون بهتر از آنچه تو دارى، در اختيار دارم. ـ چه چيز در اختيار دارى؟ ـ گرمى را با سردى معالجه مى كنم و سردى را با گرمى, رطوبت را با خشكى درمان مى كنم و خشكى را با رطوبت و آنچه را كه پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) فرموده به كار مى بندم و نتيجه كار را به خداوند وا مى گذارم. سپس به سخن جدش رسول الله(صلّي الله عليه وآله) اشاره كرده، افزود: (معده خانه هربيمارى وپرهيز، سرهردرمان است.) طبيب هندى براى اين كه سخنان امام را سبك جلوه دهد، پرسيد: مگر طب غير از اين ها است كه گفتى؟! امام فرمودند: گمان مى كنى من ـ مثل تو ـ اين ها را از كتابهاى طبى آموخته ام؟! ـ حتما, غير از اين، راهى براى فراگيرى علم طب وجود ندارد. ـ نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، ازديگرى نياموخته ام. اكنون بگوكدام يك ازمن وتودرعلم طب داناتريم؟ ـ كار من طبابت است و حتما در طب از شما عالم ترم. ـ پس لطفا به سوالهايم پاسخ گوييد. ـ بپرسيد. ـ چرا سر آدمى يك پارچه نيست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا پيشانى مانند سر انسان از مو پوشيده نيست؟ ـ نمى دانم. ـ چرا بر روى پيشانى خطوط مختلفى نقش بسته است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا ابروها در بالاى ديدگان انسان قرار گرفته است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا چشمهاى انسان به شكل لوزى ساخته شده است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا بينى ميان دو چشم قرار گرفته است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا سوراخهاى بينى در زير آن خلق شده است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا لب فوقانى و سبيل در قسمت بالاى دهان آفريده شده است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا دندانهاى جلوى, تيز و دندانهاى آسياب , پهن و دندانهاى انياب ( نيش ) , دراز آفريده شده است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا كف دست و پا, مو ندارد؟ ـ نمى دانم. ـ چرا مرد ريش دارد ولى زن فاقد ريش است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا ناخن و موهاى سر انسان روح ندارند؟ ـ نمى دانم. ـ چرا قلب, صنوبرى شكل آفريده شده است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا ريه در دو قسمت آفريده شده و در جاى خود متحرك است؟ ـ نمى دانم. ـ چرا كليه ها مانند لوبيا خلق شده اند؟ ـ نمى دانم. ـ چرا كاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟ ـ نمى دانم. ـ چرا ميان كف پا, گود است و با زمين تماس ندارد؟ ـ نمى دانم. ـ اى طبيب هندى! ولى من به فضل خداوند، به حكمت و پاسخ اين سوالها آگاه ام. طبيب كه چاره اى جز تسليم شدن نداشت، گفت: پاسخها را بگوييد تا بهره مند گردم. آن گاه امام(عليه السلام) به ترتيب به يكايك سوالهاى مطرح شده، چنين پاسخ گفتند: ـ به اين جهت سر از قطعات مختلف تشكيل شده و شكافهايى برايش قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نيازارد. ـ خداوند مو را بالاى سر رويانده تا به وسيله آن روغن لازم به مغز برسد وبخار مغز از طريق موها خارج شود. همين طور، پوششى براى سرما و گرما باشد. ولى در پيشانى مو نيافريده تا چشم ها مزاحمى نداشته باشند و بتوانند به راحتى نور بگيرند. ـ ابروها را بالاى چشم قرار داد تا به اندازه كافى به چشم ها نور برسد و نيز از رسيدن نور زياد جلوگيرى كند. چون زيادى نور, چشم را آزار داده و زمينه معيوب شدن آن را فراهم مى سازد. ـ چشمها به شكل لوزى آفريده شده تا داروهايى كه با سرمه استعمال مى شود، به آسانى وارد چشم شده، چرك مرض به آسانى ازآن به وسيله اشك خارج شود. ـ به اين جهت بينى را ميان دو چشم قرار داده است كه بينى نور را به دو قسمت مساوى تقسيم مى كندتا نوربه طوراعتدال به چشم ها برسد. ـ سوراخهاى بينى را در پايين آن آفريده تا چرك هاى انباشته شده درمغزازاين سوراخها بيرون شده وبوهاى معطركه به وسيله هوا متصاعد مى گردد, از آن, بالا رود. ـ لب و سبيل را به اين جهت روى دهان قرار داده است تا ازورود كثافات دماغ به داخل دهان جلوگيرى كند. و نيز مانع آلوده شدن خوراكى ها گردد. ـ دندانهاى جلو را تيزتر آفريده تا غذا را قطعه قطعه سازند. دندانهاى آسياب را پهن خلق كرده تا غذا به وسيله آنها كوبيده و نرم گردند. دندانهاى انياب را درازتر آفريده تا ميان دندانهاى آسياب ودندانهاى پيشين، چون ستونى استوار باشند. ـ كف دست و پاها مو ندارند تا بتوانيم اشيإ را به وسيله آن ها لمس نموده ، از قوه لامسه به اندازه كافى استفاده نماييم. ـ براى مرد ريش قرار داده تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد و نيز از زن بازشناخته گردد. ـ به مو و ناخن هاى تن انسان روح نداده تا چيدن و بريدن آن ها دردآور و ناراحت كننده نباشد. ـ قلب, صنوبرى شكل آفريده شده است تا هنگام آويختگى، نوك باريكش وارد ريه شده وازنسيم آن خنك گردد ونيزمغز سر از حرارت آن آسيب نبيند. ـ ريه را در دوقسمت آفريده تا قلب ميان فشارهاى آن دو ( هنگام باز و بسته شدن ) داخل شده و هوا بگيرد. ـ كليه ها مانند لوبيا ساخته شده اند، براى اين كه( منى) از كليه ها قطره قطره به سمت مثانه مى چكد. اگر كليه ها كروى ويابه شكل چهار گوش بودند، قطرات منى كه همواره درحال انبساط وانقباضند، به يكديگر برخورد كرده و در نتيجه هنگام خروج، موجب التذاذ نمى شود. ـ اين كه كاسه زانوها به سمت جلو قرار گرفته، به اين جهت است كه انسان رو به جلوحركت مى كند. سنگينى بدن انسان رو به جلواست. وقتى زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ شده ، راه رفتن و حركات انسان ناموزون و لرزان نمى شود. ـ اين كه كف پاها را گود و قوسى مانند، خلق كرده به اين جهت است كه تمام كف پاها با زمين تماس پيدا نكند. زيرااگر تمام كف پاها به زمين تماس پيدا كند، پا، چشم و اعصاب صدمه مى بينند. طبيب كه تاكنون سكوت كرده و به سخنان امام گوش مى داد، با عجب پرسيد: ـ اين ها را از كجا مى دانى؟! ـ از پدرانم فراگرفته ام؛ پدرانم ازرسول خد(صلّي الله عليه وآله) آموخته اند؛ رسول خد(صلّي الله عليه وآله) ازجبرئيل و جبرئيل از خداوند متعال فرا گرفته است. طبيب هندى كه چنين شخصيت علمى را در عمرش نديده بود، به فكر فرو رفت. آنگاه در حالى كه محو تماشاى سيماى امام بود، چنين لب به سخن گشود: ـ تصديق مى كنم و شهادت مى دهم كه جز خداى يگانه ، خدايى نيست و محمد (صلّي الله عليه وآله) فرستاده اوست. به خدا سوگند، تاكنون كسى را در طب، عالم تر از تو نديده ام.منابع:داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ آیت الله محمد محمدي اشتهارديچهل داستان و چهل حديث از امام جعفر صادق(علیه السلام)/ عبدالله صالحيداستان صاحبدلان / آیت الله محمد محمدي اشتهارديداستان عارفان / کاظم مقدمقضاوت هاي امير المؤمنين علي (علیه السلام) / محمد تقي تستريداستان دوستان / آیت الله محمد محمدي اشتهارديقصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام) / محمد رضا اکبرينماز خوبان / علي احمد پور ترکمانيمرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت(علیهم السلام)/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 333]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن