تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن كم خوراك است و منافق پرخور.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798433754




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شجاعت سیری چند؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شجاعت ، سیری چند؟ترجمه " مدالهای جنگ برای فروش" از ارنست همینگوی
ستاره 1914
قیمت‌ بازار شجاعت‌ در چه‌ حد است‌؟كارمند فروشگاه‌ مدال‌ در خیابان‌ «آدلاید» گفت‌: «ما این‌ چیزارو نمی‌خریم‌. كسی‌ سراغش‌ نمی‌آد.»پرسیدم‌: «مث‌ من‌ زیاد برای‌ فروش‌ مدال‌ می‌آن‌؟ـ آره‌، خیلی‌. هر روز چندتایی‌ می‌آن‌. ولی‌ ما مدالهای‌ این‌ جنگ‌ رو نمی‌خریم‌.ـ چه‌ جور مدالهایی‌ برای‌ فروش‌ می‌آرن‌؟ـ اكثر مدالهای‌ پیروزی‌، ستاره‌های‌ 1914، خیلی‌ هم‌ مدالهای‌ «ام‌. ام‌»، گاهی‌ هم‌ «دی‌. سی‌. ام‌» یا «ام‌. سی‌» بهشون‌ می‌گم‌ اینارو ببرن‌ مغازه‌های‌ رهنی‌، كه‌ اگر پول‌دار شدند بتونن‌ مدالهاشونو پس‌ بگیرن‌.پس‌ گزارشگر رفت‌ به‌ «كویین‌ استریت‌» و در جست‌ و جوی‌ بازار شجاعت‌ از مقابل‌ ویترینهای‌ پرزرق‌ و برقِ سمت‌ غرب‌ خیابان‌، حلقه‌های‌ ارزان‌، دكانهای‌ خرده‌ریز فروشی‌، دوتا دكه ی سلمانی‌، فروشگاههای‌ لباس‌ دست‌ دوم‌ و دستفروشها گذشت‌.در دكان‌ رهن‌ فروشی‌ همان‌ حكایت‌ بود.جوانی‌ با موی‌ شفاف‌ از پشت‌ پیشخوان‌ گفت‌: «نه‌، ما این‌ چیزارو نمی‌خریم‌. اصلاً بازار نداره‌. آها، بله‌. برای‌ فروشِ همه‌ جور مدال‌ می‌آن‌. بله‌، مدالهای‌ «ام‌. سی‌». چند روز پیش‌ یه‌ آقایی‌ اومد كه‌ مدال‌ «دی‌. اس‌. او» می‌فروخت‌. فرستادمش‌ به‌ فروشگاههای‌ دست‌ دومِ خیابون‌ «یورك‌». اونا همه‌ جور چیز می‌خرن‌.گزارشگر پرسید: «برای‌ یه‌ مدال‌ «ام‌. سی‌» چقدر می‌دین‌؟»ـ متأسفم‌ جوون‌. ما نمی‌تونیم‌ آبش‌ كنیم‌.گزارشگر از «كویین‌ استریت‌» بیرون‌ آمد و رفت‌ به‌ نخستین‌ فروشگاه‌ دست‌ دومی‌ كه‌ می‌شناخت‌. به‌ شیشه‌اش‌ نوشته‌ شده‌ بود «همه‌ چیز خریداریم‌.»در با صدای‌ زنگوله‌ای‌ باز شد. زنی‌ از پشت‌ دكان‌ بیرون‌ آمد. روی‌ پیشخوان‌ انبوهی‌ از زنگهای‌ شكستة‌ در، ساعتهای‌ شماطه‌ای‌، ابزار فرسودة‌ نجاری‌، كلیدهای‌ آهنی‌ قدیم‌، یك‌ گیتار شكسته‌ و چیزهای‌ دیگر ریخته‌ شده‌ بود.زن‌ گفت‌: «چی‌ می‌خواین‌؟»گزارشگر پرسید: «هیچ‌ نوع‌ مدال‌ فروشی‌ دارین‌؟»
ام سی
ـ نه‌، ما از این‌ چیزا نگه‌ نمی‌داریم‌. می‌خواین‌ چكار، نگو می‌خواین‌ چیزی‌ بفروشین‌؟گزارشگر گفت‌: «بله‌، برای‌ یه‌ مدال‌ «ام‌. سی‌» چقدر می‌دین‌؟»زن‌ با بدگمانی‌، در حالی‌ كه‌ دستانش‌ را زیر پیش‌بندش‌ جمع‌ می‌كرد، پرسید: «ام‌. سی‌ چیه‌؟»گزارشگر گفت‌: «یه‌ نوع‌ مداله‌. صلیب‌ نقره‌ایه‌.»زن‌ پرسید: «نقرة‌ اصله‌؟»گزارشگر گفت‌: «گمون‌ كنم‌ اصل‌ باشه‌.»زن‌ گفت‌: «مث‌ این‌ كه‌ مطمئن‌ نیستی‌؟ با خودت‌ داریش‌؟»گزارشگر گفت‌: «نه‌.»زن‌ گفت‌: «خوب‌، بیارش‌. اگه‌ نقرة‌ اصل‌ باشه‌ ممكنه‌ پول‌ خوبی‌ بهت‌ بدم‌. ببینم‌، نشه‌ از اون‌ مدالهای‌ جنگی  باشه‌، ها؟»گزارشگر گفت‌: «درسته‌.»ـ پس‌ به‌ خودت‌ زحمت‌ نده‌. مالی‌ نیستن‌.پس‌ از آن‌ گزارشگر به‌ پنج‌ فروشگاه‌ دست‌ دوم‌ دیگر سر زد. هیچ‌ یك‌ از آنها مدال‌ نمی‌خریدند. مدال‌های‌ جنگ‌ بازاری‌ نداشت‌.به‌ در فروشگاهی‌ نوشته‌ شده‌ بود: هر چیز با ارزشی‌ را خریداریم‌. با بالاترین‌ قیمت‌ پیشنهادی‌.مرد ریشویی‌ از پشت‌ پیشخوان‌ با صدای‌ تحكم‌آمیزی‌ گفت‌: «چیزی‌ می‌خوای‌ بفروشی‌؟»گزارشگر جویا شد: «مدالهای‌ جنگی‌ می‌خرین‌؟»ـ گوش‌ كن‌. این‌ مدالها ممكنه‌ تو جنگ‌ ارزشی‌ داشتن‌. من‌ نمی‌گم‌ نداشتن‌. می‌فهمی‌؟ ولی‌ برای‌ من‌ دودوتا چهارتاست‌. چرا چیزی‌ بخرم‌ كه‌ نتونم‌ بفروشم‌.فروشنده‌ بسیار آقا و اهل‌ توضیح‌ و تفسیر بود.گزارشگر پرسید: «این‌ ساعت‌رو چند می‌خری‌؟»فروشنده‌ آن‌ را به‌ دقت‌ برانداز كرد. جعبه‌اش‌ را باز كرد و كاركردنش‌ را زیر نظر گرفت‌. توی‌ دستش‌ چرخاند و به‌ آن‌ گوش‌ داد.گزارشگر گفت‌: «خوب‌ كار می‌كنه‌.»فروشنده‌ كه‌ ریش‌ پر پشتی‌ داشت‌ در حالی‌ كه‌ ساعت‌ را روی‌ پیشخوان‌ می‌گذاشت‌، به‌ قضاوت‌ پرداخت‌: «این‌ ساعت‌ ممكنه‌ حالا 60 سنت‌ بیارزه‌.»
ام ام
گزارشگر به‌ سمت‌ پایین‌ «یورك‌ استریت‌» راه‌ افتاد. درهای‌ مغازه‌ها نشان‌ می‌داد كه‌ دست‌ دوم‌ فروش‌ هستند. كتش‌ را قیمت‌ گذاشتند، ساعتش‌ را تا هفتاد سنت‌ خریدند و جعبة‌ سیگارش‌ را هم‌ تا 40 سنت‌ طالب‌ بودند، امّا هیچ‌ كس‌ نه‌ مدال‌ می‌خرید و نه‌ می‌فروخت‌.خرت‌ و پرت‌ فروشی‌ گفت‌: «هر روز برای‌ فروشِ مدال‌ می‌آن‌. بعد از سالها تو، اوّلین‌ كسی‌ هستی‌ كه‌ اومدی‌ مدال‌ بخری‌.»سرانجام‌ در مغازة‌ تاریك‌ و خفه‌ای‌، جوینده‌ چند مدال‌ برای‌ فروش‌ پیدا كرد. زن‌ فروشنده‌ آنها را از صندوق‌ دخل‌ بیرون‌ آورد.مدالها از ستارة‌ 15 ـ 1914، از مدالهای‌ خدمات‌ عمومی‌ و از مدالهای‌ پیروزی‌ بودند. همة‌ آنها دست‌ نخورده‌ و شفاف‌ در جعبه‌های‌ خودشان‌ بودند، به‌همان‌ صورت‌ كه‌ فروخته‌ شده‌ بودند. به‌ روی‌ همة‌ آنها یك‌ اسم‌ و یك‌ شماره‌ حك‌ شده‌ بود. همه‌شان‌ به‌ تفنگداری‌ در یك‌ توپخانة‌ كانادایی‌ تعلق‌ داشت‌.گزارشگر آنها را امتحان‌ كرد و پرسید: «چنده‌؟»زن‌ به‌ حالت‌ تسلیم‌ گفت‌: «همه‌ را با هم‌ می‌فروشم‌.»ـ همه‌ شون‌ چند؟ـ سه‌ دلار.گزارشگر به‌ امتحان‌ مدالها ادامه‌ داد. آنها نمایندة‌ افتخار و شناخت‌ اعلیحضرتی‌ بودند كه‌ به‌ یك‌ فرد كانادایی‌ تقدیم‌ شده‌ بود. اسم‌ آن‌ كانادایی‌ به‌ لبة‌ هر مدال‌ دیده‌ می‌شد.زن‌ با اصرار گفت‌: «آقا نگران‌ اون‌ اسمها نباشین‌. راحت‌ می‌تونین‌ پاكشون‌ كنین‌. براتون‌ مدالهای‌ خوبی‌ می‌شن‌.»گزارشگر گفت‌: «متأسفانه‌ اینا اون‌ چیز‌هایی‌ نیس‌ كه‌ من‌ دنبالشون‌ می‌گردم‌.»زن‌ در حالی‌ كه‌ آنها را این‌ور و آن‌ور می‌كرد گفت‌: «از خریدن‌ اینا پشیمون‌ نمی‌شین‌ آقا. بهتر از اینها نمی‌تونین‌ پیدا كنین‌.»گزارشگر اعتراض‌ كرد: «نه‌، فكر می‌كنم‌ اون‌ چیزهایی‌ كه‌ من‌ می‌خوام‌...»ـ خب‌، بگو چند می‌خوای‌؟ـ هیچ‌چی‌.ـ آخه‌ یه‌ چیزی‌ بگو. هر چی‌ دلت‌ می‌خواد بگو.ـ نه‌، امروز نه‌.
دی سی ام
ـ هر چی‌ بگی‌ ناراحت‌ نمی‌شم‌. مدالهای‌ خوبی‌ هستن‌ آقا. نگا كنین‌. برای‌ همه‌ شون‌ یه‌ دلار به‌ من‌ بدین‌.گزارشگر از بیرون‌ مغازه‌ به‌ داخل‌ ویترین‌ نگاه‌ كرد. روشن‌ بود كه‌ حتی‌ ساعت‌ شماطه‌دار خراب‌ شكسته‌ را می‌توانستی‌ بفروشی‌، امّا یك‌ مدال‌ «ام‌. سی‌» را نه‌.می‌توانستی‌ یك‌ سازدهنی‌ دست‌ دوم‌ را معامله‌ كنی‌، امّا یك‌ مدال‌ «دی‌. سی‌. ام‌» بازار نداشت‌. می‌توانستی‌ مچ‌ پیچ‌های‌ نظامی‌ات‌ را بفروشی‌، امّا برای‌ مدال‌ ستاره‌نشان‌ 1914 خریداری‌ پیدا نمی‌كردی‌.در نتیجه‌ قیمت‌ بازار شجاعت‌ معلوم‌ نبود.برگردان: م.سجودی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 524]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن