تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835629129




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نفاق؛ اصطلاح سیاسی قرآن کریم - بخش دوم و پایانی منافق در حکم کافر است


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نفاق؛ اصطلاح سیاسی قرآن کریم - بخش دوم و پایانی
منافق در حکم کافر است
منافقین در اصطلاح قرآنی، گروهی سیاسی است که به هنگام شکل گیری حکومت اسلامی، پدید می آید و هدف آن براندازی حکومت دینی از طریق توطئه داخلی و هم‌پیمانی پنهان با دشمنان خارجی (کفار) است.

خبرگزاری فارس: منافق در حکم کافر است



  منافقینِ طاغی قرآن کریم به ما آموخته است که بزنگاه های دیگری غیر از عرصه جنگ و جهاد نیز وجود دارد که می توان در آنجا منافقین را شناخت. منافق، هرگز حاضر نیست منازعاتش را بر مبنای شریعت الهی (ما أنزل الله) رفع کند. ازاین‌رو، محاکماتش را برای دادگاه طاغوت، عرضه کرده و از آن درخواست قضاوت و داوری می کند، اما در دادگاه طاغوت بر خلاف حکم خدا قضاوت می شود. طاغی در اصطلاح قرآنی کسی است که در برابر حکم الله، طغیان کرده و بر خلاف ما انزل الله حکم می کند. قرآن کریم در سوره نساء خطاب به رسول الله(ص) می‌فرماید: کسانی که گمان دارند به آنچه که بر تو و آنچه که بر قبل از تو نازل کردیم، ایمان آورده اند، حال آنکه هنگام محاکمه به طاغوت رو می آورند در حالی که امر شده به طاغوت کفر بورزند، ایمان در قلبشان رسوخ نکرده است؛ چون طاغوت همان شیطان است که اراده گمراهی عمیق آنها را دارد.  قرآن کریم می فرماید: وقتی به گروه منافقین گفته شود به سوی ما انزل الله و رسول خدا(ص) رو آورید، خواهید دید که نه‌تنها چنین نمی کنند، بلکه مانع روآوردن دیگران هم می شوند: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیدًا * وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُودًا» (نساء(4): 61–60). از امام صادق(ع) روایت شده که این آیه (آیه 60) درباره هر کسی است که به خلاف حق حکم کند (شیخ طوسی، 1420ق، ج4، ص506). در شأن نزول این آیات گفته شده، میان یکی از منافقان و فردی از یهودیان اختلافی بود، یهودی گفت: من با داوری محمد(ص) موافقم؛ زیرا می دانست که پیامبر رشوه نمی گیرد، ولی مرد منافق گفت: میان من و تو باید کعب‌بن‌اشرف، داوری کند [چون می دانست او با گرفتن رشوه به نفع وی حکم می کند]. پس این آیه نازل شد و خداوند، کعب‌بن‌اشرف را به خاطر افراط در دشمنی‌ورزیدن با پیامبر(ص) و سرکشی در برابر حدود الهی، «طاغوت» نامیده است و یا خداوند انتخاب داوری کعب را به‌جای داوری رسول خدا(ص)، داوری شیطان دانسته است (طبرسی، 1374، ج1، ص616). پس منافق کسی است که با حاکمیت شریعت الهی و رسول خدا(ص) مخالفت می‌ورزد، بلکه همواره تلاش می‌کند چنین حاکمیتی پا نگیرد؛ زیرا حاکمیت الهی آشکارکننده باطن منافقین است. پس حاکمیت هر قدر غیر دینی باشد، کفر منافقین بیشتر مخفی می ماند. در واقع، حکومت های غیر اسلامی، پوشاننده باطن کفرآلود منافقین هستند. تفرقه افکنی منافقین قرآن کریم در دو آیه شریفه نزدیک به هم، وعدۀ عذاب دردناک به منافقین داده است. در یک‌جا می فرماید: «بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِاَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً» (نساء(4): 138)؛ منافقان را بشارت ده که آنها را عذابی دردناک است. تعبیر «بشارت» در این آیه شریفه با لحاظ ماهیت نفاق است و طعنه ای عمیق بر منافقین است؛ زیرا وعدۀ عذاب، بشارت آمیز نیست. این چه بشارتی است که «ألیم» (دردناک) است؟! منافق از اینکه توانسته کفر خود را پنهان کند، شاد است. پس خداوند سبحان با وعدۀ عذاب دردناک، شادی منافق را تکمیل می کند. ازاین‌رو، به آنان بشارت داده است. قرآن کریم در دو آیه بعد می‌فرماید: خداوند، منافقین و کفار را با هم در یک‌جا؛ یعنی جهنم، جمع خواهد کرد: «إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً» (نساء(4): 140)؛ به یقین خداوند، همه منافقین و کافران را در دوزخ، گرد خواهد آورد. دنیا، عالم ظواهر است. هر جمع و تفریقی و یا هر اجتماع و تفرقه ای در عالم دنیوی به اعتبار ظاهر است. لذا ممکن است در دنیای ظاهری، مؤمن و منافق در یک جمع دیده شوند؛ اما جمع حقیقی، اجتماع باطن ها است و آخرت همان جمع باطنی است. آخرت، عالم باطن است و هر جمعی در آخرت با ملاحظه باطن است، نه ظاهر. پس مؤمن حقیقی در باطن هم مؤمن است. پس در آخرت با مؤمنان اجتماع می‌کند، اما منافق در باطن کافر است و طبیعی است که خداوند منافقان را با کافران همنشین خواهد کرد. این دو آیه شریفه کاملاً روشن کرده که خداوند سبحان درباره منافقین چگونه حکم کرده است، اما این حکم تفریق اجتماع مؤمن و منافق، اختصاص به آخرت ندارد، بلکه چنین تفریقی از مؤمنان، در دنیا خواسته شده است؛ زیرا اجتماع مؤمن و منافق در دنیا موجب تفرقۀ در صف مؤمنان است و این تفرقه میان مؤمنان، ممکن است با شفاعت طلبی از برای منافقان، پیش آید. منافق به دلیل دو چهره‌بودنش (ایمان ظاهری و کفر باطنی)، موجب تفرقه در صف مؤمنان می شود. گروهی از مؤمنان با استناد به ایمان ظاهری منافق، او را در جمع مؤمنان به‌شمار می آورند، اما گروهی دیگر از مؤمنان با ارجاع به باطن کفرآلود منافقین، آنان را از جمع مؤمنان بیرون دانسته، سر ستیز با منافقین دارند. چنین تفرقه‌ای در جمع مؤمنان اتفاق افتاده است و قرآن کریم، گروه اول را توبیخ نموده است که چرا فریب منافقین را خورده و از جنگیدن با آنان خودداری کردید. کسانی را که خداوند آنها را در گمراهی رها کرده است، چگونه ممکن است که شما قادر به هدایت آنها باشید. اساساً چنین تفکّری نسبت به منافقین، خام اندیشی است: «فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللَّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُوا أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً» (نساء(4): 88)؛ پس شما را چه شده که دربارۀ منافقین دو گروه شده اید (طرفدار و مخالف)؛ در حالی که خدا آنها را به کیفر دستاوردشان به حالت کفر و گمراهی درآورده و قلبشان را واژگون نموده است! آیا می خواهید کسی را که خداوند در گمراهی خود رها کرده هدایت کنید؟ کسی را که خدا او را در گمراهی رها کرده، هرگز برای او راهی (به سوی صلاح) نمی یابی. درباره شأن نزول این آیه از امام باقر(ع) روایت شده که «این آیه دربارۀ قومی نازل شد که از مکه به مدینه آمدند و نزد مسلمانان، اظهار اسلام کردند و سپس به مکه برگشتند؛ چون آب و هوای مدینه را مناسب با حال خود نیافتند و همین که به مکه بازگشتند، اظهار شرک کردند. پس از آن، مال  التجارۀ مشرکین را بار کردند که به طرف یمامه ببرند. مسلمانان راه را بر آنان گرفتند و خواستند با آنها جنگ کنند، میانشان اختلاف افتاد. بعضی گفتند نباید جنگ کنیم؛ زیرا آنها مؤمنند و بعضی دیگر گفتند آنها مشرکند، لذا خداوند این آیه را نازل فرمود» (طباطبایی، بی تا، ج5، ص36). منافق در حکم کافر قرآن کریم، نه‌تنها از مؤمنین خواسته برابر منافقین، متحد باشند و هرگز نگذارند آنان در میان ایشان رخنه کرده، موجب انشقاق در صف مؤمنان شوند؛ بلکه حکم الهی در برخورد با منافقین را بیان کرده است. چون منافقین در باطن کفر می ورزند، پس حکم کفار بر آنان نیز جاری شده است؛ یعنی جهاد با منافقین. در دو جای قرآن کریم به صراحت، امر به جهاد و سخت گیری با کفار و منافقین شده است: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ» (توبه(9): 73)؛ ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت  گیر و جایگاه آنان دوزخ است و آن بد جای بازگشتی است. همین آیه در سوره تحریم (آیه 9) نیز تکرار شده است. برخی از مفسرین بر این باورند که روشن است جهاد با کفار؛ یعنی جهاد مسلحانه و جنگ، ولی مقصود از جهاد با منافقین چیست؟ زیرا مسلّم است که رسول خدا(ص) با منافقین جهاد مسلحانه و جنگ نکرده است؛ چرا که منافق در ظاهر، ایمان آورده است و خود را در صفوف مسلمین، پنهان کرده است. ازاین‌رو، منظور از جهاد با منافقان، انواع و اشکال دیگر مبارزه غیر از مبارزه مسلّحانه است؛ مانند مذمّت، توبیخ، تهدید و رسواساختن آنها و شاید جملۀ «وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ» اشاره به همین معنا باشد (مکارم شیرازی، 1388، ج8، ص56). لیکن برخی دیگر از مفسرین، مانند علامه طباطبایی در «المیزان» (ج9، ص339) و مرحوم مغنیه در تفسیر «الکاشف» (ج4، ص70)، مراد از جهاد با منافقین را به دلیل پنهان‌بودن کفرشان، مطلق جَهد و مقابله با منافقین دانسته‌اند. بنابراین، جهاد با منافقین به اقتضای عملی که انجام می دهند معلوم می‌گردد. در جایی، مصلحت در جنگ با منافقین و در جایی دیگر، مقتضای جهاد، بی اعتنایی و طرد آنان از جمع مسلمانان است. البته ممکن است به دلیل آنکه در هر دو آیه، نام منافقین در کنار نام کافران ذکر شده است، مطلق‌بودن جهاد شامل کفار هم باشد؛ یعنی جهاد با کفار، خصوص جنگ و جهاد مسلحانه نیست. لذا از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: «جاهد الکفّار و المنافقین بالزام الفرائض» (قمی مشهدی، 1387، ج5، ص510). احتمال دیگر، آن است که جهاد در این آیه شریفه به‌معنای مطلق (مطلق جُهد و تلاش) نباشد، بلکه به همان معنای اصطلاحی قرآن؛ یعنی جنگ و قِتال با کفار و منافقین باشد. اگر «وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ»، تأکید بر سخت گیری در جنگ و جهاد نباشد؛ بلکه عطف حکمی (غِلاظ) بر حکم دیگر (جهاد) باشد، در این صورت، جهاد به‌معنای مطلق نیست؛ بلکه به همان معنای اصطلاحی قرآن کریم است؛ یعنی در شرایطی که مصلحت مسلمانان، مقتضی جنگ و قِتال با کفار و منافقین است باید جهاد کرد. در عین حال در شرایطی که مصلحت مسلمانان، مقتضی جنگ و قِتال با کفار و منافقین نباشد چنین نیست که با آنها روابط دوستانه برقرار کنیم، بلکه در شرایط غیر جنگی یا غیر جهادی، باید بر کفار و منافقین سخت گرفت تا علیه مسلمانان خیال باطل و توطئه نکنند. بنابراین، حکم الهی در مواجهه با کفار، مطلقاً جهاد نیست؛ بلکه در برخی شرایط، جهاد و در شرایط دیگر، غِلاظ و سخت گیری است؛ چنانکه حکم الهی در تعامل با منافقین هم مطلقاً غِلاظ و سخت گیری نیست؛ چرا که در شرایط خاصی باید علیه آنها جهاد کرد. در این صورت، از باب مقدمه واجب، لازم است منافقین را شناسایی نمود تا قادر به جهاد علیه آنها شد.  البته شاید نیازی به چنین مقدمۀ واجبی هم نباشد؛ زیرا در شرایط خاص جهادی، منافقین پیشاپیش، صف خود را از مؤمنین، جدا کرده اند؛ مانند دوران دفاع مقدس که گروهی از منافقین به‌طور علنی اتحادشان با دشمن را ابراز داشتند. بنابراین، چنین نیست که هیچ شرایطی نباشد که منافقین تمایلی به آشکارسازی کفر باطنی خود نداشته باشند. در ادامه، در این‌باره بیشتر توضیح خواهیم داد. اما روایت نقل‌شده از امام باقر(ع) با سخن فوق منافات ندارد؛ چون آن حضرت، حکم غایت جهاد و غِلاظ را بیان فرموده است؛ یعنی غایت جهاد و غلاظ با کفار و منافقین آن است که آنان را به رعایت فرایض الهی و دستورات خداوند سبحان، ملزم نماییم، حتی اگر در باطن هم به شریعت الهی باور نداشته باشند باید در عمل به آن ملتزم شوند. توطئه منافقین باقی‌ماندن بر دورویی و حفظ چهره نفاق، بسیار سخت و دشوار است؛ زیرا فرد دو رو همواره باید مراقب باشد کسی غیر از همفکرانش، از اعتقاد باطنی و حقیقی او باخبر نشود؛ هرچند عوامل مختلفی، مانع تداوم این مراقبت می شود. گاه وضعیت حکومت اسلامی آنچنان تغییر می کند که منافقین، الزامی برای کتمان کفر باطنی خود احساس نمی کنند؛ زیرا حاکمیت را مخالف با خود نمی  بینند؛ چنانکه بعد از رحلت حضرت رسول(ص) به تدریج چنین شد تا زمان ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) که مفهوم منافق مجدداً در کانون ادبیات سیاسی حاکمیت، جای گرفت. گاه صبر منافق به سر می‌رسد و حفظ چهره نفاق برای او و همفکرانش طاقت فرسا می شود. ازاین‌رو، عصیان کرده و اعتقاد درونی خود را آشکار می سازد. اما به محض احساس خطر به سرعت به همان چهره نفاق، باز می گردد. گویا رسول خدا(ص) منتظر به سر رسیدن صبر منافقین مدینه بود تا مؤمنین به‌طور عینی با واقعیت نفاق آنها آشنا شوند. شأن نزول سورۀ منافقون، بیانگر همین مطلب است. پیامبر گرامی اسلام در سال ششم هجرت از عزم قبیله بنی المصطلق برای جنگ با آن جناب خبردار می شوند. پس حضرت با سپاهی عازم جنگ شدند. هر دو سپاه در یکی از مزرعه های بنی المصطلق با هم درگیر شدند و آن حضرت بر دشمن پیروز گشت. بعد از جنگ، دو نفر از مسلمانان؛ یکی از گروه انصار و دیگری از گروه مهاجران به هنگام کشیدن آب از چاه ـ به خاطر اینکه دلوشان به هم پیچیده بود‌ـ با یکدیگر نزاع کردند و هر یک حامیان خود از گروه انصار و مهاجر را به یاری طلب کردند. عبدالله‌بن‌اُبی؛ سرکرده منافقان مدینه، به یاری مرد انصاری (سنان جَهنی) شتافت و با مرد مهاجر (جهجاه غفاری) که غلام عمربن‌خطاب بود، مشاجره لفظی شدیدی کرد. او فرصت را مغتنم شمرده تا نزاع ساده میان دو مسلمان را به منازعه ای قومی‌ـ ملی  تبدیل کند. ازاین‌رو، عبدالله‌بن‌اُبی در حالی که خشم کرده بود به خویشاوندانی که نزدش بودند گفت: مهاجرین از دیاری دیگر به شهر ما آمده اند، حالا می خواهند ما را از شهرمان بیرون نموده، با ما در شهر خودمان زورآزمایی کنند.  به خدا سوگند! مَثَل ما و ایشان همان مَثَلی است که می گوید: «سَمِّن کلبک یأکُلک»؛ سگت را فربه کن تا تو را بخورد. آگاه باشید به خدا اگر به مدینه برگشتیم تکلیفمان را یک‌سره خواهیم کرد؛ آن کس که عزیزتر است ذلیل تر را بیرون خواهد کرد. مقصود عبدالله‌بن‌اُبی از کلمه عزیزتر خودش و از کلمه ذلیل تر، رسول خدا(ص) بود! پس عبدالله‌بن‌اُبی، رو به حاضران کرد و گفت: این کاری است که شما خود بر سر خود آوردید، مهاجرین را در شهر خود جای دادید و اموالتان را با ایشان تقسیم کردید، امروز مزدش را به شما می دهند. به خدا اگر پس‌مانده غذایتان را به جعال‌ها (حامی مرد مهاجر) نمی دادید، امروز سوار گردنتان نمی شدند و گرسنگی مجبورشان می کرد از شهر شما، خارج گشته به عشایر و دوستان خود ملحق شوند. در میان حاضران، جوان نورسی به نام «زیدبن‌أرقم» وقتی این سخنان را شنید گفت: به خدا سوگند! ذلیل و بی کس‌و‌کار تویی که حتی قومت هم دلِ خوشی از تو ندارند و محمد(ص) هم از ناحیه خدای رحمان، عزیز است و هم همه مسلمانان دوستش دارند. به خدا! بعد از این سخنان که از تو شنیدم، تو را دوست نخواهم داشت. عبدالله گفت: ساکت شو کودکی که از همه کودکان بازیگوش تر بودی! زیدبن‌ارقم، نزد رسول خدا(ص) رفت و ماجرا را نقل کرد. مرحوم فیض کاشانی از تفسیر قمی روایت کرده است که وقتی زیدبن‌أرقم، ماجرا را برای رسول خدا نقل کرد، آن حضرت گفت: ای پسر! شاید توهّم کردی؟ زید، سوگند می خورد که وهم نبود. رسول خدا(ص) بار دیگر می فرماید: شاید بر عبدالله خشم گرفته ای و عصبانی شده ای؟ زید، سوگند می خورد که چنین نبود. رسول خدا(ص) بار دیگر فرمود: شاید سفاهت بر تو عارض شده باشد (در حال هوشیاری نبودی که چنین چیزی را نقل می‌کنی) زید، سوگند می خورد که چنین نبوده است. از این پرسش های رسول خدا به‌دست می آید، نسبت به ناقل خبر، لااقل باید از جهت توهم، غضب و سفاهت، اطمینان حاصل کرد. ممکن است پرسش های آن حضرت از زیدبن‌ارقم برای دفع این شبهه باشد که ایشان به محض شنیدن خبری از یک جوان نورس، به آن خبر عمل کرد. لذا حضرت با این عمل به ما می آموزد که چنین نیست که خبررسانی جوان نورس (غلام) مسموع نباشد، بلکه پس از تحقیق در حال او از جهت توهم، خشم و سفاهت باید به آن خبر اعتناء نمود. علاوه بر این، رسول خدا با این پرسش ها، اصحابش را به وقوع واقعه ای مهم توجه داده است و آن واقعه به‌سرآمدن صبر منافقان است. پس، رسول الله(ص) کسی را نزد عبدالله فرستاد و گفت: این سخن را تو گفته ای؟ عبدالله گفت: به خدایی که کتاب آسمانی بر تو نازل کرده، من چیزی نگفتم! زید دورغ می گوید! جماعتی از انصار که حاضر بودند، گفتند: یا رسول الله! او پیر ماست و سید و شریف ما بود و مردی عاقل است، قول کودکی بر او نشاید شنیدن، همانا این کودک، نیک نشنیده باشد و سخن او فهم نکرده باشد و او را در آن [سخن] سهو است. رسول الله، عذر آنان را پذیرفت و طایفه انصار، زیدبن‌ا‌رقم را ملامت کردند. این گفته جمعی از انصار با رسول خدا نشان می دهد که هنوز تعصب قومی ـ خویشاوندی بر ذهنیت آنان مسلط است که از آن حضرت می خواهند سوگند دروغ عبدالله‌بن‌اُبی را بپذیرد و خبر زید را باور نکند. قطعاً آنان درستی خبر زید را باور داشتند، اما شرافتی که عبدالله‌بن‌ابی نزد جماعت انصار داشت، مانع توجه آنان به جسارت و گستاخی او شده بود. گستاخی و دشمنی عبدالله‌بن‌ابی از ضرب المثلی که بیان کرد، آشکار است. شاید موضع آن جماعت انصار را از کلام «اُسَید حُصَین» که از بزرگان انصار است، بهتر بتوان درک کرد. پیامبر خدا(ص) دستور حرکت لشگر به سوی مدینه را داد. اُسَید، نزد رسول خدا رفته، می‌گوید: در ساعت نامناسبی حرکت کردی و عادت شما چنین نبود. حضرت فرمود: اُسید نشنیدی آنچه که صاحبتان گفته است: چون به مدینه بازگردد، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد؟! این فرمایش رسول الله(ص) بر این نکته دلالت دارد که ایشان عذرخواهی آن جماعت انصار را نپذیرفته است و پس از پرسش های اطمینان‌بخشی که از زیدبن‌ارقم کردند، هرگز او را در نقل آن خبر دروغ‌گو ‌نخواندند؛ زیرا جمله ای که آن حضرت از عبدالله‌بن‌ابی، نقل فرمودند بخشی از خبر زیدبن‌ارقم بوده است. اُسید عرض کرد: یا رسول الله! که باشد که این جمله را گوید؟! عزیز تویی و ذلیل اوست. اگر تو خواهی که او را بیرون کنی می توانی، و لکن مدارا کن. یا رسول الله! والله تو در وقتی به مدینه آمدی که قوم او برای او تاجی می ساختند تا بر سرِ او نهند به ریاست و تقدیم. چون تو آمدی آن کار از او بگشت و او چنان می داند که آن مُلک را تو از او ستانده ای. رسول الله(ص) تا رسیدن به مدینه، دستور توقف نداد، مگر به مقدار نماز صبح. فردای آن روز رسول خدا پیاده شد و اصحاب هم پیاده شدند؛ در حالی که آن قدر خسته بودند که خاک زمین برایشان بهترین رختخواب بود و همه به خواب رفتند. می‌گویند هدف پیامبر این بود که اصحاب از شدت خستگی، ماجرای دیروز و سخن عبدالله‌بن‌ابی را فراموش کنند. علاوه بر این سخن، ممکن است تعجیل رسول الله(ص) برای رسیدن به مدینه آن باشد که منافقان درستی وعده ای را که داده بودند، نشان دهند. باید معلوم گردد که به‌راستی چه کسی عزیز است و چه کسی ذلیل و خوار. احتمال دیگر، آن است که رسول خدا در برابر توطئه ای بزرگ، اقدامی پیشگیرانه انجام داده است. توطئه این بود که منافقین هنگام بازگشت حضرت رسول به مدینه، علیه ایشان شورش کنند و آن حضرت را از مدینه بیرون کنند. عبدالله‌بن‌ابی با آن سخن، توطئه منافقین را لُو داده است. در واقع، چون گروه منافقین همراه پیامبر بودند، پس رسول الله(ص) اجازه توقف نداد تا منافقین به هنگام ورود به مدینه، خسته و ناتوان از هر اقدامی باشند. اما سرانجام پیامبر وارد مدینه شد. زیدبن‌ارقم می‌گوید: من از شدت اندوه و شرم، در خانه ماندم و بیرون نیامدم، در این هنگام سوره منافقین نازل شد، زید را تصدیق و عبدالله‌بن‌ابی را تکذیب کرد. پیامبر(ص) گوش زید را گرفت و فرمود: ای جوان! خداوند سخن تو و آنچه را به گوش شنیده بودی و در قلب حفظ نموده بودی، تصدیق کرد؛ چون خداوند آیاتی از قرآن را دربارۀ آنچه تو گفته بودی نازل کرد. در این هنگام، عبدالله‌بن‌ابی به نزدیکی مدینه رسیده بود، وقتی خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست. پدر گفت: وای بر تو! چه می کنی؟ پسر گفت: به خدا سوگند! جز به اجازۀ رسول خدا نمی توانی وارد مدینه شوی و امروز می فهمی که عزیز و ذلیل کیست؟ عبدالله، شکایت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پیامبر(ص) به پسر عبدالله، پیغام داد که بگذار پدرت داخل شهر شود. فرزند گفت: حالا که اجازه رسول خدا آمد مانعی ندارد و عبدالله وارد شهر شد، اما چند روزی نگذشت که بیمار گشت و از دنیا رفت. رفتار پسر عبدالله‌بن‌ابی با وی کافی بود که نشان دهد عزیز کیست و ذلیل چه کسی است. شاید به همین دلیل بود که عبدالله‌بن‌ابی در بستر بیماری افتاد و دق‌مرگ شد! پس از آنکه خدای تعالی، رسول گرامی خود را از ماجرا با خبر ساخت، قوم و قبیله منافقین نزد آنها آمدند و گفتند: وای بر شما! رسوا شدید به نزد رسول خدا بیایید تا ایشان برایتان طلب آمرزش کند. منافقین سری تکان دادند که نمی آییم. عبدالله‌بن‌ابی در همان حال بیماری گفت: مرا گفتید ایمان آر، آوردم و گفتید: نماز کن، کردم و گفتید: زکات بده، دادم. چیزی دیگر نماند، جز آنکه محمد را سجده کنم! لذا خدای تعالی فرمود: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَکْبِرُونَ» (منافقون(63): 5)؛ (طبرسی، 1418ق، ج10، ص16؛ ابوالفتوح رازی، 1375، ج19، ص227؛ فیض کاشانی، 1402ق، ج5، ص178؛ طباطبایی، بی تا، ج19، ص476؛ مکارم شیرازی، 1388، ج24، ص170). نتیجه گیری 1. منافقین در اصطلاح قرآنی، گروهی سیاسی است که به هنگام شکل گیری حکومت اسلامی، پدید می آید و هدف آن براندازی حکومت دینی از طریق توطئه داخلی و هم‌پیمانی پنهان با دشمنان خارجی (کفار) است. جریان نفاق در قرآن کریم، تماماً در سوره های مدنی یاد شده است؛ یعنی در شرایط تأسیس مدینهالنبی و حکومت اسلامی پیامبر(ص)؛ چنانکه از بررسی آیات شریفه معلوم گردید، جریان نفاق در نسبت با حکومت نبوی، مورد توجه بوده است؛ چرا که در هیچ‌یک از آیات شریفه، وجه فردی چهره نفاق، لحاظ نشده است. هر جا ذکری از نفاق شده با صیغۀ جمع (منافقون و منافقات) آمده است. بنابراین، آموزه مهم قرآنی که از آیات شریفه مورد بحث به‌دست می آید آن است که جریان نفاق، بالاصاله پدیده ای سیاسی و هم‌تزار با تأسیس حکومت اسلامی است. هرگاه حکومت های حقیقی دینی تأسیس شود قطعاً با جریان نفاق سیاسی درگیری خواهد داشت و به هر میزان که حکومت اسلامی از هویت دینی خود فاصله گیرد، پدیده نفاق سیاسی در آن کم رنگ تر شده و رهبران و کارگزاران آن، وجود چنین جریانی را جدی نمی گیرند؛ زیرا جریان نفاق در حکومتی که هویت اسلامی آن کم رنگ شده باشد، ضرورت چندانی برای نفاق‌ورزیدن نمی بینند. ازاین‌رو، در ادبیات سیاسی نظامهای سلطانی و حکومت های غیر اسلامی، استفاده از چنین اصطلاح قرآنی‌ای استعمالی مجازی و استعاری است. البته سراغ نداریم که در چنین ادبیاتی از این اصطلاح قرآنی استفاده شده باشد. 2. بعد از رحلت رسول اکرم(ص)، اصطلاح سیاسی منافقین مجدداً در دورۀ ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) به‌کار گرفته می شود. چنین استعمالی در این دوره، طبیعی است، بلکه اگر آن حضرت در ادبیات سیاسی شان از این اصطلاح قرآنی استفاده نمی کردند، تأمل برانگیز بود. امام علی(ع) در نکوهش مردم بصره آنان را به خوی پست و عهدشکن و نفاق ورزی توصیف کرده است.(1) حضرت علی(ع) در کلام دیگری عالمان زمان خود را با همین اصطلاح قرآنی توصیف کرده است.(2) امام علی(ع)  از رسول خدا(ص) روایت کرده است که بر امتم، نه از مؤمن هراسانم و نه از مشرک؛ لیکن من بر شما از مرد دورویی می ترسم که ـ به حکم شرع‌ ـ داناست. او چیزی می گوید که آن را نیکو می شمارید و کاری می کند که آن را ناپسند می‌دارید(3). حضرت این سخن رسول خدا(ص) را در عهدنامه ای روایت کرده که در آن محمد‌بن‌ابوبکر را برای حکومت مصر، تعیین کرده بود. 3. مرحوم علامه مجلسی در «بحارالانوار»، روایات باب نفاق را در کتاب الایمان و الکفر آورده است. از جمله این روایات، روایتی از امام صادق(ع) درباره نشانه های نفاق است: «أربع من علامات النفاق: قساوه القلب و جمود العین و الاصرار علی الذنب و الحرص علی الدنیا» (مجلسی، 1403ق، ج69، ص176). روایات منقول در باب النفاق بحارالانوار، محدود است و غیر از روایات منقول از رسول خدا و امام علی، سیاق باقی روایات منقول از حضرات معصومین(ع) به نظر نمی آید که در معنای نفاق سیاسی به کار رفته باشد، بلکه ناظر به نشانه های عمومی نفاق است(4). البته اینکه سیاق روایات منقول از حضرات معصومین، ناظر بر نفاق سیاسی نیست، امری طبیعی و بجا بوده است؛ زیرا آن حضرات در شرایطی به سر می بردند که حکومت از آنان غصب شده بود. بنابراین، طرح  نفاق سیاسی از ناحیه حضرات معصومین نامعقول به‌نظر می‌رسد؛ چون وقتی اساس حکومتی نامشروع باشد، ذکر نفاق سیاسی بی معنا می‌شود. لذا اگر ائمه معصومین(ع) در شرایطی که خلافت از آنان غصب شده بود از نفاق سیاسی بحث می کردند، چه بسا مشروعیت خلفای غاصب را تأیید می‌کردند. البته این سخن به‌معنای آن نیست که ائمه(ع)، اصطلاح قرآنی منافق را به دلیل محدودیت های سیاسی زمانه به‌کار نبستند؛ بلکه آن حضرات، واژه قرآنی منافق را در معانی نزدیک به مفهوم قرآنی آن به‌کار بردند. بنابراین، می‌توان گفت که در دورۀ نزول وحی، نفاق در مفهوم سیاسی آن کاربرد داشته است و نباید آن را در غیر این معنا ترجمه کرد، اما در دوره های بعد که حکومت های نامشروع روی کار آمدند، استعمال این لفظ در گفتمان و ادبیات سلطانی، متروک بود و در لسان روایی اهل بیت(ع) در غیر معنای نفاق سیاسی به‌کار رفته است. به عبارت دیگر، معنای متبادر از واژه نفاق در دورۀ نزول وحی، همان نفاق سیاسی است که در دوره‌های بعد در غیر معنای نفاق سیاسی نیز به‌کار رفته است. پی نوشت: اخلاقکم دِقاقٌ و عهدکم شِقاقٌ و دینکم نفاق و ماؤکم زُغاق» ( نهج‌البلاغه، خطبه13)؛ خوی شما پست است و پیمانتان دست خوش شکست. دورویی تان، شعار [و مسلکتان] است و آبتان تلخ و ناگوار.
و أعلموا رَحُمَکم الله أنّکم فی زمان القایل فیه بالحق قلیل و اللسان عن الصدق کلیل و اللازم للحق ذلیل. أهلُه معتکفون علی العصیان مصطلحون علی الأذهان فتاهم عارمٌ و شابئهُم آثِمٌ و عالِمهُم منافق و قارنُهم مُمَاذِق. لا یُعَظِّم صغیرهم کبیرهم و لا یَعول غنیهم فقیرهم» ( نهج‌البلاغه، خطبه233)؛ بدانید خدایتان بیامرزد! شما در زمانی به سر می برید که گوینده حق، اندک است و زبان در گفتن راست، ناتوان. آنان که با حقند خوارند و مردم به نافرمانی ـ خدا ـ گرفتار و سازش با یکدیگر را پذیرا. جوانشان بدخو و پیرشان گنهکار. عالمشان دورو و قاری شان سودجو. نه خردشان، سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را کمک دهد.
ولقد قال لی رسول الله(ص): إنّی لا أخاف علی امتی مؤمناً و لا مشرکاً. امّا المؤمن فیمنعه الله بإیمانه و أما المشرک فیقمعُهُ الله بشرکه، ولکنّی أخاف علیکم کلَّ منافقٍ الجنان عالم اللسان، یقول ما تعرفون و یفعلُ ما تنکرون» ( نهج البلاغه، نامۀ27).
مرحوم شیح عباس قمی(ره) نیز در سفینهالبحار، ذیل روایات نفاق، بحثی را با عنوان «اطلاقات المنافق» طرح کرده است. گویا ایشان متوجه این نکته شده است که واژه منافق در معانی مختلف استعمال شده است: «بدان، همانگونه که مؤمن و مسلم بر معانی مختلف اطلاق شده، واژه منافق نیز در معانی مختلف به‌کار رفته است. از جمله آنها، منافق کسی است که اظهار اسلام می کند و کفرش را پنهان می کند و این معنای مشهور است و دیگر، منافق به‌معنای ریاکاری است. معنای دیگر، اظهار دوستی در ظاهر و دشمنی در باطن است. معنای دیگر، اظهار مصلح‌بودن و در باطن، فاسق‌بودن باشد. همچنین منافق بر کسی اطلاق شده که ادعای ایمان دارد، ولی به مقتضای آن عمل نمی کند و به صفاتی که مؤمن سزاوار آن است، موصوف نیست» (قمی، سفینهالبحار، ج8، ص306). منابع و مآخذ 1. قرآن کریم. 2. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چ4، 1372. 3. آیتی، ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چ7، 1385. 4. ابن اثیر، مجدالدین، النهایه فی غریب ‌الحدیث و الأثر، قم: نشر دارالتفسیر، 1384. 5. ابوالفتوح رازی، حسین، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1375. 6. ابی هلال العسکری، حسن، معجم الفروق اللغوی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، چ4، 1429ق. 7. ابوزهره، محمد، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابری، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چ3، 1380. 8. الخوری الشرتوتی، سعید، اقرب الموارد، قم: دارالأسوه، چ2، 1385. 9. حجتی، محمدباقر، تاریخ قرآن کریم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1360. 10. دشتی، محمد و محمدی، کاظم، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1364. 11. رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران: امیرکبیر، چ2، 1362. 12. سمیح‌نزال، عمران، وحدت تاریخی سوره های قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، تهران: انتشارات سخن، 1390. 13. سیوطی، جلال الدین، الاتفاق فی علوم القرآن، ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، تهران: امیرکبیر، چ1، 1363. 14. شعرانی، ابوالحسن، لغت نامه قرآن کریم، تحقیق سیدمحمدرضا غیاثی کرمانی، تهران: بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)، 1389. 15. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، بی‌تا. 16. طبرسی، ابی علی، مجمع البیان، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1418ق. 17. -----------، تفسیر جوامع الجامع، ترجمه احمد امیری شادمهری، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1374. 18. طبری، ابن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن (تفسیر طبری)، بیروت: دارالفکر، 1425ق. 19. عضیمه، صالح، معناشناسی واژگان قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1380. 20. فیض کاشانی، محسن، تفسیر الصافی، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، چ 2، 1402ق. 21. قمی مشهدی، محمدبن‌محمدرضا، کنزالدقائق و بحرالغرائب، مستدرک از حسین درگاهی، قم: مؤسسۀ فرهنگی هنری شمس الضحی، 1388. 22. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، چ2، 1403ق. 23. مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چ42، 1387. داود مهدوی‌زادگان: عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. فصلنامه حکومت اسلامی شماره 68. انتهای متن/

http://fna.ir/6EWBCR





94/10/12 - 03:25





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 136]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن