تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خير دنيا و آخرت با دانش است و شرّ دنيا و آخرت با نادانى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830884854




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عناصر اجراي نمايشها(1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عناصر اجراي نمايشها(1)
عناصر اجراي نمايشها(1)   نويسنده: عبدالمجید رحمانیان   * آموزش تئاتر * نمايشنامه نويسي * صحنه آرايي (دكور) * نورپردازي * چهره پردازي (گريم) * موسيقي متن *افكت * جلوه هاي ويژه *تبليغات تئاتر ها (آنونس) * نقد و بررسي آموزش تئاتر   با گسترش فعاليتهاي هنري بويژه تئاتر ، بسياري از اسرا علاقه مند شدند تا فنون بازيگري را فرا گيرند. افرادي كه اطلاعاتي در اين باره داشتند ،‌آن را در اختيار علاقه مندان قرار مي دادند تا نمايش ، شكل حرفه اي خود را از دست ندهد . يكي از ويژگي هاي اسارت اين بود كه در اردوگاههايي كه اسرا يك دست بودند و برنامه ها با همياري پيش مي رفت ، هر كس آنچه را كه از دانش و فن بهره داشت در اختيار ديگران مي گذاشت . گسترش كلاسهاي مختلف ؛ از قبيل ، زبانهاي خارجي ، دروس دبيرستاني و دانشگاهي و درسهاي ويژه ي حوزوي و كلاسهاي مختلف هنري ؛ مانند نقاشي ، خط، بازيگري و نويسندگي تئاتر ، و كلاسهاي فنون؛ از قبيل مكانيكي ، برق كشي و غيره در همين راستا بود. اشتياق و رويكرد اسرا به آموزش بازيگري ، باعث ژرف نگري و تنوع موضوعات نمايشنامه ها گرديد و در نتيجه بينندگان بيشتري را به سوي خود جذب كرد و تعداد بيشتري براي همكاري پيشقدم شدند و حتي استادان ، كلاسهاي خود را تعطيل مي كردند تا همراه شاگردان نمايش را تماشا كنند. آموزشهاي نظري در كلاسها با تمرينهاي عملي در هم مي آميخت و هنرآموزان را ورزيده مي ساخت. تمرينها در يكي از آسايشگاهها و معمولاً در هنگام نظافت عمومي صورت مي گرفت؛ زيرا در آن هنگام رفت و آمد عراقيها كم بود و از ديد اسرا نيز پنهان مي ماند و در نتيجه ، هنگام اجراي نمايش تازگي خود را حفظ مي كرد. ثمره ي اين آموزش ها در حضور تماشاگران مشتاق بر روي صحنه ديده مي شد. از سويي ، بازيگر جديد با ديدن نتيجه ي كار خود اشتياقش بيشتر مي گرديد و از سويي ديگر ، تماشاچي با چهره ها و استعدادهاي متنوع رو به رو بود. هر چه زمان مي گذشت تئاتر سير تكاملي خود را مي پيمود و جنبه ي حرفه اي آن بيشتر مي شد؛ اما اوايل اسارت كه مجالي براي برنامه ريزي و سازماندهي نبود و عراقيها پيوسته اسرا را نقل مكان مي كردند. * يك روز در آسايشگاه 6 موصل 3 ، قرار بود كه نمايشي اجرا شود. يكي از پرده هاي نمايش ، ورود يك پهلوان به گود زورخانه بود. كسي كه نقش پهلواني را بازي مي كرد به اجراي خوب نقش خود مطمئن بود. او مي بايست وارد زورخانه شود و همه به احترام بر خيزند؛ سپس با تعارف باستاني كاران وارد گود شود و براي انجام شنا و زدن كباده ، ميدان دار گردد. پهلوان وارد زورخانه و سپس گود شد . كارها به ترتيب انجام گرفت . هنگام چرخيدن ، او نيز به عنوان پيش كسوت در كنار ايستاده بود؛ اما يكي از بازيگران ، با اصرار و تعارف زياد از او خواست كه پهلوان هم چرخي بزند. اين قسمت جزء برنامه نبود. پهلوان دچار رو در بايستي شد و به وسط گود آمد. چاره اي نبود ؛ زيرا تماشاچيان منتظر تماشاي چرخ زدن پهلوان بودند . اما اين بازيگر ، تمرين چرخيدن نكرده و ناگزير در دومين چرخش خود ، سرش گيج رفت . او تلوتلو مي خورد و هر چه تلاش مي كرد خودش را سرپا نگه دارد نمي توانست .ناگزير شد روي زمين بر زانوهاي خود بنشيند ، در حالي كه پشت به تماشاچي باشد تا بتواند به كارگردان ، با چشم اشاره كند كه پرده ها بسته شود؛ اما او به علت سرگيجه رو به روي جمعيت نشست . چشمهايش مي چرخيد و تماشاچيان از خنده روي زمين افتاده بودند. كارگردان كه ديد همه چيز لو رفته، پرده را نبست . پهلوان ، حتي نمي توانست خود را روي زانو نگه دارد . جمعيت را مي ديد كه مي خندند و صدايشان تمام آسايشگاه را پر كرده است . به ناچار فرياد زد : "بابا! يك نفر نيست اين پرده را بكشد"؟! آزاده محمد باقر عباسي مي گويد : يكي از برنامه هاي ما که كاري اساسي به شمار مي رفت ، داخل كردن افراد جديد در كار نمايش بود. معمولاً بيشتر آموزشها جنبه ي عملي داشت و در تمرينها همه چيز حل مي شد. اين موضوع نمايشها را به سوي كثرت گرايي مي كشاند و تماشاچي با چهره هايي جديد آشنا مي شد و همچنين در حالات روحي و وضعيت زندگي بازيگر جديد تأثير بسزايي داشت. نمايشنامه نويسي   در اوايل اسارت كه نمايشها به شكل بداهه سازي اجرا مي شدند ، نيازي به نوشتن نمايشنامه نبود ؛ اما وقتي اين فعاليت پيشرفت كرد ، نمايشنامه نويشي از اركان اصلي به شمار رفت . اين موضوع در حصار ممنوعيت هاي اسارت ، مشكل بزرگي محسوب مي شد. ساده ترين مواد نوشتن قلم است . به دست آوردن يا ساختن قلم، داستان مصيبت بار و پرنج اسارت است . علاوه بر آن ، كاغذ نيز جزء ممنوعات به حساب مي آمد و دارندگان آن گرفتار زندان مي شدند. اسرا از مقواي پودر رخشويي، پاكت سيگار ، كاغذ سيمان ، كاغذهاي لف ، كاغذهاي نامه كه توسط صليب سرخ ارايه مي شد ، استفاده مي كردند. هنگامي كه كاغذ و قلم از طرف نمايندگان صليب سرخ براي نوشتن نامه بين اسرا پخش مي شد؛ آنها سعي مي كردند مقداري از جوهر را باقي گذارند ؛ سپس لوله ي جوهر خودكار را بيرون مي آوردند و براي اينكه عراقيها متوجه نشوند به جاي آن سيمهاي برق قرار مي دادند. پس از آن ، جوهرها را در مخزن جوهر قرار داده و در مواقع ضروري از آن استفاده مي كردند. از قوطي هاي پودر رختشويي و كاغذ سيمان نيز به عنوان كاغذبراي نوشتن استفاده مي كردند. به اين ترتيب كه ابتدا قوطي پودر را در آب مي خيساندند تا چند لايه شود. بعد از جدا شدن لايه هاي كاغذ آنها را جداگانه جايي مي گذاشتند تا خشك شود. آنها از اين قوطي هاي پودر لباسشويي ، معمولاً هفت لايه را با ظرافت خاصي جدا مي کردند. سپس هر لايه حكم يك ورق كاغذ براي نويسندگان داشت . هر نويسنده بنا به ذوق و سليقه ي خود و فارغ از وابستگي هاي دنيايي ، سبك نگارشي خود را اعمال مي كرد. اغلب نمايشنامه ها به همين علت متنوع بودند؛ اما هيچگاه از منشاء ديني خود جدا نشدند. نويسندگان ابتدا نمايشهايي كه در ايران اجرا شده و در حافظه داشتند را بازنويسي مي كردند؛ مانند "ننه خضيره" ،‌"آنجا كه ماهيها سنگ مي شوند"، "پزشك قلابي" و بسياري نمايشهاي ديگر ، يا اينكه از نيروي خلاقه خود كمك مي گرفتند و نمايشنامه اي جديد عرضه مي كردند كه بيشتر نمايشنامه هاي اسارت اين گونه بودند. در مورد اول ، علاوه بر نمايشنامه هاي اجرا شده در ايران ، گاهي از راديويي كه به صورت پنهاني به دست آورده بودند، علاقه مندان به كمك حافظه خود و با اشتياق ، نمايشها را به صورت كامل مي نوشتند. يكي از آزادگان مي گويد: * سه ماه از اسارت من مي گذشت ، اولين كار نمايشي را با عنوان "شهاب آسماني" به روي صحنه برديم.نمايشنامه ي آن برگرفته از داستاني بود كه سابقاً از راديو ايران شنيده بودم و موضوع آن بيان تغيير و تحول افراد بود كه بر اثر نزديك شدن يك شهاب آسماني به زمين و بيم نابودي بشر ، از كارهاي گذشته ي خود پشيمان و توبه كار شده بودند. لازم است گفته شود كه بازسازي فيلمها يا نمايشهاي قبل از اسارت ، منطبق با شرايط و جو اسارت صورت مي گرفت؛ به عنوان مثال، فيلم گاو به صورت تئاتر بازسازي شد؛ اما برداشتها منطبق با اسارت بود.(آدابته) سوژه يابي يكي از مهم ترين و سخت ترين مسائل تئاتر بود؛ زيرا در يك چهارديواري و دور از اخبار و اطلاعات و كتاب و نشريه، انتخاب موضوع و ساختن داستان براي آن بسيار مشكل است . رضا رجبي (سيگاري) ، از هنرمندان اسارت مي گويد: * من ساعتهاي طولاني در كنار بچه ها و مخصوصاً پيرمردهاي اردوگاه مي نشستم و به آموخته هاي آنان و سرگذشت زندگي و خاطره هاشان گوش مي دادم ؛ سپس سرنخ هر موضوع را يادداشت كرده ، آنها را گسترش داده و پرداخت مي كردم . درباره ي تئاتر هاي مذهبي ، اخلاقي و تاريخ اسلام ، حجت الاسلام جمشيدي كه رهبري اردوگاه را به عهده داشت ، براي ما منبع اطلاعاتي خوبي بود كه از او بهره مي بردم. سربازان و درجه داران عراقي نيز سوژه هاي خوبي براي نمايشهاي كمدي بودند. نمايشهايي كه بالبداهه ساخته مي شد و معمولاً براي رفع كسالت و خستگي اسرا به كار مي رفت اين گونه بود. كتاب نهج البلاغه نيز يكي از منابع مهم براي سوژه يابي نمايشها محسوب مي گشت . استفاده از حكمتها و كلمات قصار اميرالمؤمنين عليه السلام درسهاي اخلاقي و اجتماعي زنده اي به اسرا مي داد. كمك گرفتن از مثنوي مولوي و گلستان سعدي نيز براي سوژه يابي با اهميت بود . گاهي نوشتن يك نمايشنامه مستلزم آن مي شد كه تحقيقاتي براي مستند بودن آن صورت بگيرد؛ بخصوص اگر موضوعات ، مذهبي يا تاريخي بودند. نويسنده به كمك چند نفر براي جمع آوري تحقيقات تلاش مي كردند و از افراد درباره ي سوژه ي مورد نظر پرس و جو مي كردند. حتي يك مطلب را از چند نفر مي پرسيدند تا از مستند بودن آن مطمئن شوند. كتابخانه اي وجود نداشت تا افرادي از آن استفاده نمايند و اگر هم بود كتابهاي مورد نظر آنها موجود نبود. اما تمامي اسرا به عنوان يك كتابخانه ي سيار به شمار مي آمدند. نويسنده ها غالباً مسائل ذيل را در نظر مي گرفتند: 1 ـ سليقه ي تماشاچي 2 ـ دور نشدن از مباني ديني و در نظر گرفتن مسائل اخلاقي 3 ـ توجه به سرانجام نمايش و اثر مثبت آن 4 ـ دميدن روح اميد و محبت و ايثار نويسندگان نمايشنامه ها در اسارت، سخنان امام علي عليه السلام را سرلوحه ي كار خود قرار مي دادند كه "هيچگاه دشمن را خوار و ذليل نشماريد بلكه آن را بزرگ و خطرناك بدانيد" و "نسبت به حيله ها و توطئه هاي دشمن غافل نشويد و به خواب نرويد ، زيرا دشمن بيدار است." اين تفكر كه دشمنِ مقابل ضعيف نيست ، اسرا را وا مي داشت كه هميشه مجهز باشند و آرام نگيرند . دانستن اين موضوع در ميدان فرهنگي ، باعث قويتر شدن برنامه ها بويژه نمايش و ايجاد جاذبه مي شود و حس همفكري و همياري بيشتر مي گردد. تماشاچيان نسبت به موضوع نمايشها بسيار حساس و دقيق بودند و اين هم باعث رشد و ارتقاء سطح نمايشها مي شد. نام برخي از نمايشنامه ها به عنوان نمونه : آنجا كه ماهيها سنگ مي شوندـ خنده ي تلخ ـ سالهاي جدايي ـ سنگ و سرناـ اسارت در اسارت ـ خرگوش و دكتر ـ ورزش ـ مادر بزرگ پهلوان ـ‌نماز وسواسي ها ـ دزد ويولون ـ آقاي مشتاق ـ يقظه ـ صبح اميد ـ مؤمن ـ كوچك خان جنگلي ـ اولين درس معلم ـ سفر سنگ ـ عمليات فتح المبين ـ گمشده ـ آسياب خونين ـ مجيد و جبهه ـ امر حكميت ـ قلندر ـ جنگ مؤته ـ پيروان نور ـ سياه و آدم برفي ـ ناوچه ي پيكان ـ مجسمه ـ نورالله ـ‌ دماغ ـ‌ سفير ـ مطالعه ـ اسارت و چهل سال بعد ـ‌شهر موشها ـ محاكمه ي درون - بولدوزرها ـ شاه عباس ـ خر برفت ـ چند بال ـ نواب صفوي ـ شيطان ـ زهير بن قين ـ برده و بنده ـ گل آقا ـ گلهاي سرخ حق ـ جهاد سازندگي ـ پزشك قلابي ـ عيد ديدني خانواده ي يك شهيد ـ دخمه ـ حجر بن عدي ـ گل نسا ـ 17 شهريور ـ حجله ي خونين ـ خاطرات يك اسير ـ روزهاي زندگي - ترور و اعتراف ـ ماستريخت ـ نيروهاي سه گانه ي صدام ـ استاد صابر و استاد عظيم ـ‌وديعه ي الهي ـ و لا تفرقوا ـ امام آمد ـ شب آخر ـ الغدير ـ خرقه ي ارغوان ـ غرور ـ فاجعه رمضان ـ كارآگاه ـ سيد ـ خياط شيطان ـ سير و سنبل و باج گير ـ انقلاب 57 ـ دهكده ي وحشت ـ هديه ي الهي ـ اتكاء ـ هديه ـ سي و سومين سالگرد انقلاب ـ مرگ 72 تن ـ مسافران ، جدا از زندگي ـ بيت المقدس ـ مختاربن ابوعبيد ثقفي ـ حكومت نظامي ـ كوچه ي دلها ـ دشمن قسم خورده ـ‌ننه خضيره ـ سرنوشت ـ‌رجعت ـ شهاب ـ آسماني ـ بيست و دو بهمن طلايي ـ فاصله ـ ابوذر ـ‌دزد ناشي ـ جدال مردان دريا ـ آقاي كارگردان ـ معدن ـ پرستوها به آشيانه باز مي گردندـ آمريكا ـ شوروي ـ مزد جهاد ، شهادت ـ مسلم بن عقيل ـ مادر ـ بستان ـ طي طريق ـ نهايت تا به آغاز ـ خانه ي گم شده ي من ، فلسطين ـ جشن تولد ـ هواپيما ربايي ـ صدور انقلاب ـ برائت ـ تكليف الهي ـ ابوذر ـ اسم شب ـ امانت ـ اسم اعظم ـ جابر بن عبدالله انصاري ـ شيخ بهايي ـ‌نان و دست حسين . صحنه آرايي (دكور)   اوايل اسارت ، نمايشها در وسط آسايشگاه اجرا مي شد و از پرده ي نمايش خبري نبود. به تدريج گوني يا ملافه يا پتو جاي پرده ي تئاتر را گرفت . صحنه ي نمايش هم به كنار ديوار انتقال يافت . پرده را يا اسرا نگه مي داشتند، يا به وسيله ي طناب در دو طرف صحنه آويزان مي كردند كه به هنگام عوض شدن صحنه يا تمام شدن نمايش كشيده مي شد . پس از مدتي ، مجريان كار براي بهتر شدن شكل ظاهري نمايش تصميم گرفتند پرده ي نمايش و دكور را با تمام مشكلات تهيه كنند. يكي از آزادگان مي گويد : * در اردوگاه عنبر ، اولين پرده ي نمايش در سال 62 دوخته شد . پرده ي سبز رنگ كه از حاشيه ي تشكهاي افسران ايراني تهيه شده بود. نكته اي كه اسرا به آن توجه مي كردند، دست و پا گير نبودن و سريع جمع شدن پرده و دكور بود. آنها سعي مي كردند پرده اي ساخته شود كه كم حجم باشد تا در شرايط اضطراري در يك جاي بسيار كم ، جاسازي شود و از دسترس عراقي ها در امان بماند. آزاده اي هنرمند نيز مي گويد : * من هميشه در فكر ساخت پرده اي بودم كه به چند شكل متحرك بود. سرانجام ، حدود سالهاي 67-66 در ايام دهه ي فجر آن را افتتاح كردم ؛ به طوريكه نفس همه از ديدن آن بند آمد و خوشحال شدند. طرز ساخت آن اين گونه بود: حاشيه ي پارچه اي كنار پتوها را بدون اينكه به نخ و پارچه صدمه بزنم بازكردم. آنها را با بچه ها شستيم و زير پتوهايمان پهن كرديم تا صاف شود. براي والان بالاي پرده از حاشيه هاي آبي استفاده كردم و براي پرده هاي كنار از حاشيه ي قرمز: از سيم مفتول و قوطي حلبي هم براي استقرار پرده و كشيدن طناب پرده براي باز و بسته شدن آن . با اين تشكيلات ، پرده ي نمايش در كمتر از يك دقيقه جمع و داخل قوطي شير پنهان مي گرديد.(28) با رشد و توسعه و تنوع نمايشها ، ضرورت داشتن دكور و لباس و گريم بيشتر احساس مي شد . مسؤولان تداركات بايد به هر نحوي كه شده وسايل مورد نياز را تهيه مي كردند. عبداله سرابي يكي از مسؤولان تدارك تئاتر موصل 4 مي گويد : *تئاتر "سنگ سرنا" براي تهيه ي لباس و كلاه كه لباس محلي افراد تركمن و آذري بود، با نخ نخ كردن پتوي كهنه و استفاده از اين نخها و دوختن آن بر روي كلاه ، كلاهها شكل محلي آذري به خود گرفت كه با توجه به تعداد كلاهها (ده عدد) دو ماه قبل از اجراي نمايش ، مسؤول تداركات به كمك يكي از افراد داوطلب آسايشگاه اين كلاهها را شب تا صبح و دور از چشم عراقيها مي دوختند. از سويي ديگر براي پرده ي جلوي صحنه كه سه ماه وقت نياز داشت، حاشيه ي پتوها را كه ده سانتي متر عرض داشت به هم دوخته و هر پنج عدد دوخته شده را توسط خياط اردوگاه به هم وصل نموده كه طول و عرض 2×2 متر مي شد و پرچم سه رنگ جمهوري اسلامي ايران به عنوان سرپرده ، جداگانه با سنجاق بالاي آن نصب مي گرديد . اين پرده به وسيله ي طناب بالا و پايين مي رفت. براي صحنه ي آسياب لازم بود كه سنگ آسياب بزرگي درست شود كه با توجه به مزاحمت عراقيها بايد طوري مي شد كه موقع قرمز شدن (سر رسيدن عراقيها ) اين سنگ جمع مي شود . براي اين كار از ظرفي كه براي گرم نگه داشتن سطل چاي در هر آسايشگاه استفاده مي شد و از نظر عراقيها هم ايرادي نداشت ، به عنوان سنگ زيرين آسياب استفاده مي كرديم و براي سنگ روي آسياب كه بايد روي سنگ زيرين ، توسط قهرمان داستان مي چرخيد از دو يا سه كارتن گوشت استفاده كرديم . آنها را از طول به هم وصل نموديم و به صورت دايره درآورديم و با ايجاد دو سوراخ در دو طرف سنگ، چوب دسته ي تي (T) را از اين دو سوراخ بيرون آورديم كه هر وقت تئاتر اجرا مي شد ، سنگ وسط صحنه حاضر بود و هر وقت عراقيها مزاحم مي شدند ، با در آوردن چوب (T) ، سنگ تبديل به يك تكه كارتن مي شد و زير پتوي بچه هاي آسايشگاه جاي مي گرفت. در اين نمايش ، نورپردازي به نحو جالبي انجام مي گرفت . بعد از اجراي كامل نمايش و گذشت تقريباً يك ماه، در تفتيشي كه عراقيها كردند ، پرده ي جلوي صحنه را از داخل بالش مسؤول تداركات پيدا نمودند و او را بيست روز به زندان انفرادي انداختند. او مي گويد : * در تئاتر " سي و سومين سالگرد انقلاب اسلامي" يك سفينه به هوا پرتاب مي شد . براي دكور داخل سفينه كه عبارت بود از دستگاههاي الكترونيكي ، از كارتن و دكمه هاي رنگي و نقاشي بر روي كاغذ سفيد استفاده كرديم. همچنين براي لباس فضايي ، گوني پلاستيكي سفيد را به كار برديم و براي بازيگران (فضانوردان) لباس يكدست دوختيم. در يكي از اجراها كه عراقيها سرزده وارد شدند ، بازيگري كه در صحنه بود لباس فضايي خود را دير از تن درآورد و ديگر فرصت پنهان كردن آن نبود. لباس را هم پيچيديم و در گوشه ي آسايشگاه رها نموديم و پيش خود فكر كرديم كه عراقيها متوجه نمي شوند و فكر مي كنند كيسه ي نان است . بعد از وارد شدن عراقيها ، آنها متوجه وضع غير معمولي آسايشگاه شدند؛ ولي چيزي دستگيرشان نشد. وقتي كه مي خواستند خارج شوند، يكي از آنها گوني را برداشت و فكر كرد كه يك گوني خالي است و مچاله شده است . او آن را بي خيال پرت كرد. ناگهان لباس دوخته شده باز گرديد و شكل ظاهري آن مشخص شد. سرباز عراقي تا آن را ديد پرسيد:"اين چيست؟ شما تئاتر داريد؟" يكي از بچه هاي تداركات جلو رفت و گفت :"نه بابا! اين مال من است كه مسؤول نظافت حمام هستم و براي اينكه خيس نشوم آن را به تن مي كنم ." او بلافاصله لباس را پوشيد و تي (T) را برداشت و رفت داخل حمام و داد كشيد :"برادران ، نزديك آمار است و مي خواهم حمام را تميز كنم"! او ذهن عراقيها را پاك كرد. آنها با مشاهده ي اين وضع ، مبهوت از آنجا رفتند و ماتئاتر را ادامه داديم. يكي از آزادگان مي گويد : * در نمايشهاي جنگي براي تهيه ي پوتين ، زيرپوشهايي را كه عراقيها به ما مي دادند (29) باز نموديم و نخ مي كرديم و نخها را به صورت طناب مي تابيديم . روي كفشهايي كه عراقي ها به ما مي دادند (معمولاً سالي يك بار) ـ كه ما آن را كتاني مي گفتيم و بسيار هم كم دوام بود ـ جوراب سياه مي پوشيديم طنابي كه از زيرپوش تهيه كرده بوديم را به عنوان بندهاي پوتين استفاده مي كرديم و آن را از سوراخهايي كه روي جوراب كشيده شده بر روي كتاني ، درست كرده بوديم ، مي گذرانديم . به اين ترتيب پوتينهاي نظامي آماده مي شد. فانسقه را معمولاً از مقواي كارتن هاي گوشت منجمد ، مي ساختيم . اين كارتن ها هميشه زير پتوها به عنوان ذخيره وجود داشت . اسلحه نيز از همين مقواها يا ورقه هاي حلبي روغن يا در مواردي نادر ، از تخته و چوب ساخته مي شد . شمشير هم از ورقه قوطي هاي روغن درست مي شد. در همه اين موارد ، مخفي كاري بسيار دقيق صورت مي گرفت . در يكي از تفتيشها در اردوگاه موصل ، يك كلت مقوايي لو رفت . سربازي كه آن را يافته بود ، هم وحشتزده و هم خوشحال بود كه كار بزرگي را انجام داده است . ظاهر آن به هيچ وجه نشان نمي داد كه يك كلت ساختگي و مقوايي باشد (30) در تئاتر "هديه" كه سال 64 در موصل اجرا شد . بر روي پرده اي تصوير ضريح امام رضا عليه السلام به گونه اي گلدوزي شده و در ميان صحنه نصب شده بود كه با كنار رفتن پرده ، تماشاچيان بي اختيار به گريه افتادند. رنگهاي طلايي به كار رفته در آن، همه را مجذوب خود نموده بود. در اسارت از هر چيزي حتي دور افتادني براي دكور و وسايل تئاتر استفاده مي شد. آزاده اي مي گويد : *من در تمام مدت اسارتم بين 200 تا 300 قوطي حلبي روغن 17 كيلويي رابراي ساخت ابزار و وسايل مورد نياز اردوگاه مورد استفاده قرار داده ام . ساخت چراغ فانوس ، لوله ي خودكار ،‌جعبه ي كمكهاي اوليه ، قندان ، قوطي كبريت ، سرحبانه ، ماكت خودروهاي مختلف ، شمشير و بسياري چيزهاي ديگر كه مورد استفاده ي تئاتر قرار مي گرفت، از كارهايي بود كه با ورقه هاي حلبي انجام داده ام.(31) در تئاتر "زهير بن قين" ، دكور صحنه آن چنان آراسته بود كه هر كس خود را در آن بيابان در حال تماشاي خيمه ها مي ديد ؛ دشداشه هايي(32) كه بر تن آنها بود ، شلاقهايي كه بر بدن اسبها نواخته مي شد و... جذابيتي خاص به صحنه مي بخشيدند. اسفنجهايي كه در بالشها موجود بود ، بيشترين بهره را به كار هنري تئاتر مي رساند. ساخت سرهاي حيوانات ، ساختن ستونها و وسايل ديگر ،‌اكثراً با همين اسفنجها صورت مي گرفت . از قالبهاي صابون ، براي نوشتن ، نقاشي و يا درست كردن نارنجك و خيلي چيزهاي ديگر استفاده مي شد. بوران و سرما با روشن كردن پنكه ي سقفي تداعي مي گرديد. براي نشان دادن برف ، از ملافه هاي سفيد كه با دشداشه درست شده بودكمك گرفته مي شد(33) . به صورت كوپه هاي برف ، در گوشه و كنار و يا پر كردن سطح صحنه با ملافه هاي سفيد و يا هر جايي از صحنه كه نياز داشت . طراحي لباسها آن قدر ماهرانه و طبيعي بود كه برخي موارد دشمن را به اشتباه مي انداخت . خاطره اي كه در زير مي خوانيد يكي از موارد اثبات اين مدعا مي باشد: * شبي از شبهاي زمستان سال 68 در اردوگاه موصل 2(خيبر) بچه هاي تئاتر يكي از آسايشگاهها تصميم گرفتند نمايشي را تهيه و اجرا كنند. در اين نمايش قرار بود يك نفر در نقش ژنرال عراقي بازي كند. بالاخره، با زحمتها و خاطرات زياد ، نمايش آماده ي اجرا شد. در شب زمستان ، به علت ديد كم نگهبان خودي ، عراقيها متوجه برنامه شده و با مخفي شدن در پشت در آسايشگاه ، آهسته در را باز كرده و به داخل هجوم آوردند و با سر و صداي زياد مي گفتند:"لا تحركوا (34) شينهو قضيه ؟(35) وين ابو مسرحيه (36)؟ برادري كه نقش ژنرال را بازي مي كرد وقتي اوضاع را چنين ديد با همان لباس و درجه ها سريع زير يك پتو مخفي شد و خود را به خواب زد . عراقيها پس از تهديد و توهين به جستجو پرداختند. يكي از سربازان ناگهان پتوي آن بازيگر را كنار زد و براي لحظه اي چنان مات و مبهوت شد كه بي هيچ حركتي گويا خشكش زده بود. او فكر مي كرد كه واقعاً در مقابل يك ژنرال عراقي قرار گرفته است ؛ اما پس از لحظاتي ، آنها خوشحال از اينكه موفق به كشف يك جريان، به گفته خودشان ، خلاف شده اند بازيگر را در ميان گرفته و با شوخي و خنده به بيرون آسايشگاه بردند تا به افسر نگهبان نشان دهند. چهره پردازي او ، ساخت لباس و درجه و نشانهاي نظامي و... به گونه اي ساخته شده بود كه در نگاه اول ، همه باورشان مي شد كه وي يك ژنرال عراقي است. افسر نگهبان كه در حياط قرار داشت و از موضوع بي خبر بود ، هنگامي كه ديد يك ژنرال عراقي دارد به طرف او مي آيد و دو سرباز در دو طرفش قرار دارند، با ترس جلو رفته محكم در مقابل او پا كوبيد و اداي احترام نظامي كرد. آن دو سرباز با ديدن اين وضع به خنده افتادند و گفتند :"سيدي ، هذا اسير ايراني (37) . او كه شرمنده و دستپاچه شده بود با مشت و لگد به جان اسير هنرمند افتاد. از آن موقع به بعد ، هرگاه عراقي ها با آن بازيگر برخورد مي كردند او را "سيدي" خطاب مي نمودند. يكي از آزادگان مي گويد : *يك روز براي نمايش مجبور شدم دستگاه ويديو و نوار آن را بسازم . مقوا ، رنگ و حلبي ، ابزار من بودند. چنان ساختم كه عراقيها فكر كردند دستگاه را دزديده ام . با فهميدن موضوع ، ماكت را براي نمايشگاه بردند و من را هم تنبيه كردند. هنگامي كه "قلم" در اسارت آزاد شد و نمايندگان صليب سرخ براي خودكار و دفتر و كاغذ مي آوردند ، بهره گيري از اينها به خصوص براي دكور ، كمك فراواني به اسرا نمود. براي ساختن پرده هاي راه راه تزييني ، از لوله هاي خودكار استفاده شد. لوله ها را داخل نخهاي بلند كرده ، در كنار هم به چوبي كه به عنوان چوب پرده بود، آويزان مي كردند و همه اينها در مجموع ، يك پرده را تشكيل مي داد كه بسيار جذاب بود. همچنين از اين لوله ها براي ساختن شمعدانهاي بسيار متنوع و پيچيده كه به صورتهاي هندسي و چلچراغ بود استفاده مي شد. در عيد نوروز كه سه روز به اسرا آزادي مي دادند ـ چون عراقيها نيز به عيد نوروز احترام مي گذاشتند ـ آنها مي توانستند آزادانه برنامه هاي غير سياسي خود را اجرا كنند و اين بهترين فرصت براي حداكثر استفاده از موقعيت بود . * در سال 68 ، آسايشگاه 2 موصل 5 ، در عيد نوروز آن چنان تزيين شده بود كه افسر عراقي با حالت بهت و شگفتي وارد شد؛ زيرا آسايشگاهي كه هيچ ستوني در وسط آن نبود ، اكنون داراي شش ستون استوانه اي شكل شده بود. اين ستونها را ما با تشكهاي ابري درست كرده بوديم . يك نمايشگاه عكس كودكان نيز در آسايشگاه برپا شده بود كه عكسها و جملاتي زيبا و هماهنگ با آنها ، نظم خاصي داشت كه خاطرات قبل از اسارت را در ذهنها زنده مي كرد و اميد و اتصال و همبستگي به خانواده ها را در اسرا بيشتر مي نمود . عكسها مربوط به كودكان محبوب و با طراوت ايراني بود كه پدر يا برادرشان در اسارت به سر مي برد؛ بچه مسلمانهاي شيفته ي اميرالمؤمنين عليه السلام، كه اين نيز محبت و عشقي مضاعف نسبت به آنها در دلها بر مي انگيخت . بيش از يك ماه قبل از عيد سال 68 ، تصميم گرفتم كه يك درخت ليموترش بسازم و در روز عيد آن را بر دكور زيباي آسايشگاه و صحنه ي نمايش بيفزايم. آن زمان ، قلم و كاغذ آزاد شده بود . نمايندگان صليب چند بسته مداد شمعي نيز آورده بودند. مدت يك هفته طول كشيد كه برگهاي درخت را با استفاده از كاغذ سفيد و مداد شمعي ساختم . برگها به شكل زيبايي ساخته شد؛ سپس براي ساختن ليموترش ، از توپهاي تنيس روي ميز (حدود 100 عدد) استفاده كردم . ليموها به رنگهاي زرد و سبز يا قهوه اي (به عنوان ليموي خشك شده) ساخته شدند. براي ساختن تنه و شاخه هاي درخت ، از مقداري سيم خاردار استفاده نمودم. عراقيها نيز در اين مورد ايرادي نگرفتند . به هر حال، پس از يك ماه كار شبانه روزي ، درخت زيباي ليموترش آماده گرديد و بر تپه اي ساخته شده در وسط آسايشگاه قرار گرفت . در زير درخت ، برگهاي زرد و خشك شده، ريخته شده بود و چند ليموي خشك شده و زرد نيز به زمين افتاده بود . اين منظره همه را به وجد آورد. شبها، انتهاي آسايشگاه كه به صورت سن تئاتر ساخته شده بود محل خوبي براي اجراي نمايشهاي هنرمندان شيدا و عاشق بود و صبحها نيز تئاتر اردوگاهي اجرا مي شد . هر كس به نوعي تلاش مي كرد تا بر جذابيت برنامه هاي نمايشي بيفزايد و اين كار براي اسرا يك كار نيك محسوب مي شد. براي بازگشت به گذشته و رفتن به آينده ، صحنه به چند قسمت تقسيم مي شد. در جايي كه بازيگر به زمان گذشته مي رفت ، صحنه ي جلو خاموش و قسمت ميانه ي صحنه روشن مي شد و بازيگران با حركات آهسته ، ايفاي نقش مي كردند. اگر در همان حال باز هم به زمان عقب تر مي رفتند پرده ي وسط صحنه كنار مي رفت. صحنه ي جلو خاموش مي شد و بازيگران ثابت مي ماندند و در پس زمينه ، بقيه بازيگران با حركت آهسته بازي مي كردند. مي توان گفت تقسيم صحنه ها بستگي به زمان گذشته و آينده داشت . در اينجا ، براي اينكه بر لب خواننده لبخندي نقش بندد، خاطره اي از زبان آزاده ، رضا سيگاري نقل مي كنيم: *در تئاتر "امر حكميت" من نقش معاويه را بازي مي كردم و يكي از دوستانم نقش عمر و عاص . در اين نمايش من يك دشداشه پوشيده و عمامه اي بر سر گذاشته بودم . زير دشداشه هم طبق معمول اسارت ، شلوار كُردي تنم بود . براي بند آن (به جاي كمربند) از حاشيه ي پتو كه محكم بود ، استفاده مي كرديم. قرار بود عمر و عاص در يك صحنه يك دور بزند و بعد ، در حالي كه با دست خود به كتف من كه رو به روي تماشاگران هستم ، بزند و بگويد : برويم بر سر امر حكميت ! و من هم همين جمله را تكرار كنم و از صحنه خارج شويم؛ اما به محض اينكه عمر و عاص دست خود را بر كتف من زد ، ناگهان شلوار از پايم افتاد (غافل از اين كه بند آن پوسيده بود) و در همين لحظه هم نگهبان خودي ، اعلام "وضعيت قرمز" كرد؛ به نشانه ي اين كه عراقي آمد. همه مشغول جمع كردن صحنه بودند و من سرگرم بالا كشيدن شلوارم . از سويي نمي توانستم دشداشه را از تنم بيرون آورم ؛ زيرا شلوار از پايم افتاده بود و از سويي ديگر ، هم سرگرم شدن به شلوار ، مرا از عمامه اي كه بر سر داشتم غافل كرده بود. بچه ها گفتند :"چرا آن وسط ايستاده اي و تكان نمي خوري، حداقل دشداشه را در بياور!" گفتم : "شلوار از پايم افتاده است"! بالاخره سرباز عراقي وارد شد و ديد يك نفر با دشداشه و عمامه ايستاده است . از يك طرف بچه ها مي خنديدند و از طرفي من خودم را آماده ي زندان مي كردم... . پي نوشت ها :   28.آزاده ، حسن محمدي 29. معمولا بين 4 تا 6 ماه يك زيرپوش به هر اسير تعلق مي گرفت. 30. آزاده ، رضا رجبي (سيگاري) 31. آزاده ، اصغر زارع 32. لباسهاي بلند عربي كه سالي يك بار به اسرا مي دادند. 33.زيرا كاغذ بسيار ضروري و كمياب بود. 34. تكان نخوريد. 35. چه خبره ؟ 36. مسؤول تئاتر كجا است؟ 37.جناب ، اين اسير ايراني است.   منبع:رحمانیان ، عبدالمجید ،تئاتر در اسارت ،انتشارات امید آزادگان،1383  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 411]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن