تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بالاترين درجه دانايى، تشخيص اخلاق از يكديگر و آشكار كردن اخلاق پسنديده و سركوب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819530768




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نظریۀ عرفانی اخلاق - بخش دوم و پایانی عشق آسمانی و هوس زمینی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نظریۀ عرفانی اخلاق - بخش دوم و پایانی
عشق آسمانی و هوس زمینی
اخلاق و عرفان دو مطلوب متعالی برای انسان هستند. ازاین رو، تأمل در نسبت عرفان و اخلاق، هم برای عرفان پژوهان و هم برای پژوهشگران اخلاق اهمیت دارد.

خبرگزاری فارس: عشق آسمانی و هوس زمینی



نظریۀ مختار بنا بر آنچه گفتیم، آگاهی عرفانی انحلال فردیت نمی تواند منشأ ارزش های اخلاقی باشد. آیا می توان مبنای دیگری برای ارزش های اخلاقی در عرفان یافت؟ به نظر می رسد نظریۀ عرفانی اخلاق، وابسته به نظریۀ محو خودی و انکار نفوس جزئی و اعتقاد به روح واحد جهانی و مطلق نیست. در نظریۀ دینی و عرفانی اخلاق، بین اخلاق و توحید ارتباط هست. بدون خدا به سختی می توان از ارزش اخلاقی سخن گفت. اما وجود خدا چگونه منشأ دگردوستی می شود؟ خدا طبق تعریف، کامل و خیر مطلق و معدن خوبی ها و منشأ ارزش هاست. خداآگاهی، آگاهی از کمال، خیر و جمال مطلق است. این آگاهی در هر سطحی که باشد، به همان اندازه حب به خدا را درپی دارد. بالاترین نوع خداآگاهی، آگاهی شهودی است که منشأ شدیدترین درجه از عشق به خداست. انسان ذاتاً و فطرتاً مجذوب کمال و عاشق جمال است. شهود کامل و جمیل مطلق بدون عشق به او ممکن نیست. این عشق که عشق به خوبی هاست، منشأ گرایش به نیکی هاست. از سوی دیگر، عالم و آدم از نگاه عارف، مظاهر و شئون کامل و جمیل مطلق هستند. عشق به حق، مستلزم عشق به مظاهر و شئون اوست. بنابراین خداآگاهی، عشق به خدا و بالتبع عشق به خلق را درپی دارد و عشق به خدا منشأ گرایش به نیکی هاست. عشق به خدا میل به تشبه به خدا را برمی انگیزد؛ خدایی که اسماء جمال و جلال دارد و این، منشأ میل به کسب فضایل و دوری از رذایل و اساس خوب و بد اخلاقی و امر و نهی فقهی است. عشقِ بالأصاله به خدا، مستلزم عبادت و اطاعت او، و عشق بالتبع به مظاهر او نیز مستلزم خدمت به آنها، مراقبت از آنها و رعایت حقوق آنهاست. کمال، خیر و جمال، بالذات مطلوب اند، اما نه از آن حیث که واسطه برای رسیدن به چیزی دیگر هستند. این سخن با کمال جویی انسان منافاتی ندارد. بی گمان انسان ذاتاً دوست دارد کامل شود و از لذت بیشتر و برتری برخوردار گردد، اما این امر به هیچ رو نافی آن نیست که انسان به زیبایی فی نفسه عشق ورزد. خلاصه آنکه از دیدگاه ما، «عشق برخاسته از معرفت عرفانی» می تواند مبنا و منشأ گرایش اخلاقی و دگردوستی باشد. تفاوت این نظر با دیدگاه استیس، جوهری است. از نظر استیس، آگاهی عرفانیِ وحدت بی تمایز منشأ اخلاق است، اما طبق نظر ما، عشق مبتنی بر خداآگاهی عرفانی منشأ اخلاق است. از آنچه گفتیم، معلوم می شود که اخلاق و نوع دوستی لزوماً به وحدت وجود وابسته نیست، بلکه با اعتقاد به خدا و اینکه عالم متعلق به او و فعل و آیه اوست نیز سازگار است. اگر عشقِ مبتنی بر معرفت شهودی خداوند را منشأ اخلاق بدانیم، دربارۀ اخلاق غیر عارفان که از چنین معرفتی برخوردار نیستند، چه باید گفت؟ همان گونه که گفتیم، از دیدگاه اسلامی درجه ای از خداآگاهی، فطری است و همگان ـ هرچند ناآگاهانه ـ از آن برخوردارند. به این معنا گرایش به عرفان، فطری و عمومی است، گرچه برای شکوفایی آن به سیر و سلوک نیاز است. فطری دانستن اخلاق و همچنین نظریۀ وظیفه شناسی (1) کانتی نیز مبتنی بر قبول همدلی و نوع دوستی است که می تواند ناشی از حب الهی باشد که فطرتاً در نهاد انسان است. نیز ممکن است کسی برای اخلاق یک منشأ قائل نباشد، اما دست کم مراتب متعالی از اخلاق را مبتنی بر عشق الهی بداند. نکته دیگر اینکه بر این مبنا هر موجودی که از چنین آگاهی و عشقی برخوردار و درعین حال مختار باشد، اخلاقی خواهد بود. عشق فرع بر آگاهی است. جایی که عشق هست، پیش از آن آگاهی هست. اگر عشق، عام و ساری باشد، آگاهی نیز عام و ساری است. حال آیا بین آگاهی و عشق از یک سو، و اختیار از سوی دیگر تلازم هست؟ به دیگر بیان، آیا هر جا که آگاهی و عشق باشد، اختیار نیز هست؟ برهانی بر این تلازم نداریم. اگر این آگاهی و عشق و اختیار را در همه موجودات ساری بدانیم، در آن صورت همه موجودات متناسب با درجه آگاهی و عشق و اختیارشان اخلاقی خواهند بود. اگر حوزۀ اختیار را محدود بدانیم، تنها موجوداتی که از آگاهی و عشق و اختیار برخوردارند، اخلاقی خواهند بود. سرانجام پیش از همه و بیش از همه موجودات، خداوند که به ذات خود آگاه است و عاشق ذات خود بوده (2) و علم و عشق و اختیار بی نهایت است، کمال و خیر مطلق و اخلاقی نیز هست. البته اخلاق خدایی متناسب با وجود بیکران اوست. در معارف دینی سخن از اخلاق الله است: «تخلقوا باخلاق الله.» (شهید ثانی، 1377: 73) اخلاق انسانی پرتوی محدود از اخلاق الهی است. بسیاری از اسما و صفات الهی حاکی از جنبۀ اخلاقی خداوند هستند. علم و اختیار الهی محل خلاف نیست و حب او نیز جای تردید ندارد. در قرآن کریم خداوند فراوان از حب خود سخن گفته است؛ همچون: «فَسَوْفَ یَأ تِی اللَّهُ بقَوْم  یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» (مائده / 54)؛ «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.» (آل عمران / 134) در حدیثی قدسی، خلقت خلق حاصل حب دانسته شده است. آنچه کنز مخفی الهی را از بطون به ظهور آورد، حب بود: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف.» (ابن ابی جمهور، 1405: 55) طفیل هستی عشقند آدمی و پری عنایتی بنما تا سعادتی ببری اساساً اصل و حقیقت حب و منشأ هر حبی، حب الهی است. محب حقیقی اوست؛ چنان که محبوب حقیقی نیز اوست: «یا حبیب من لا حبیب له.» (کفعمی، 1418: 407) او حبیب، رفیق، شفیق و مونس بی کسان است: «یا انیس من لا انیس له». (همان: 404) همان گونه که جود و رحمت و لطف خداوند عام و خاص دارد و او رحمان و رحیم است، حب او نیز عام و خاص دارد و اساساً رحمت او از حب اوست. حب عام او فراگیر است و کل هستی را دربردارد. حب خاص او مختص محبان خاص اوست. حب خلق به خدا نیز عام و خاص دارد. حب عام، محبت ذاتی و جبلی کل ماسوا به خداست: پیمبر عشق و دین عشق و خدا عشق ز تحت الأرض تا فوق السما عشق حب خاص، حب ویژۀ مؤمنان به خداست که اکتسابی و حاصل معرفت و عبودیت است. «یحبهم و یحبونه»، به حب خاص از دو سوی اشاره دارد. عارف حقیقی عاشق خدا، تسلیم اراده او و راضی به قضا و رضای اوست. ارادۀ او محو در ارادۀ خداست. به تعبیری دیگر، ارادۀ او و ارادۀ الهی در یک جهت قرار دارند. اساساً او اراده ای جز ارادۀ الهی ندارد. این وحدت اراده موجب می شود که عارف پسندد آنچه را جانان پسندد. بنابراین بین خواست عارف و اراده و امر و نهی الهی تزاحمی پیش نمی آید و حب ذاتِ عارفانه با ارزش گرایی و اخلاق مداری در یک راستا قرار می گیرند. عشق حقیقی، رذایل را محو و ریشۀ سوءخلق را می سوازند. ریشۀ رذایل در خودخواهی و تزاحم آن با ارزش گرایی و دگردوستی است. عمل غیراخلاقی کاری در جهت سود و لذت خود و معمولاً به زیان و در جهت رنج دیگران است. اگر آن خودخواهی جای خود را به محبت دیگران بدهد، زمینه و انگیزه ای برای عمل غیراخلاقی باقی نمی ماند. دروغ و حسادت و غیبت و تهمت و تحقیر و هر نوع اضرار به غیر برای این است که سود و لذتی به «من» برسد، هرچند به رنج و ضرر دیگران بینجامد؛ زیرا گاهی بین منافع «من» و منافع دیگران تزاحم برقرار می شود و فردِ خودخواه منافع خود را بر منافع دیگران ترجیح می دهد. حال اگر او دریابد که کمال و سعادت حقیقی اش در لذت طلبی خودخواهانه و منتهی به اضرار غیر نیست، بلکه لذت و سود حقیقی او در نادیده گرفتن هوای نفسش و کوشش برای خیر و صلاح دیگران و عمل به مقتضای اخلاق است، کمال طلبی اش او را به سمت اخلاق و دگردوستی سوق خواهد داد. به سخنی دیگر، نه تنها بین خیر فردی و خیر جمعی تعارض و تزاحم نیست، بلکه آنها در یک راستا قرار دارند و بین آنها تلازم هست. ریشۀ تنازع ها و تخاصم ها در توهم تزاحم بین خودخواهی و دگرخواهی است. تا مادامی که این تزاحم حل نشود، اخلاق تحکیم نمی یابد. تنها راه حل این معضل برداشتن این تزاحم است. این امر تنها با اعتقاد به خدا و در چارچوب دین و عرفان محقق می شود. عشق به خدا و در امتداد آن عشق به خلق خدا، حب ذات و ارزش گرایی را در یک جهت قرار می دهد. عارف، خیر و سعادت و کمالش را در ارزش گرایی می بیند. بدین سان، خودخواهی متعالی ملازم با خیرخواهی می شود، نه معارض با آن. خودخواهی کوته بینانه و ترجیح لذت عاجل بر سعادت آجل است که با خیرخواهی تزاحم دارد. در نگاه عرفانی، خوش اخلاقی منشأ سود و لذت حقیقی و بداخلاقی موجب زیان و رنج است. به بیان دیگر، با حب الهی ریشۀ همه رذایل و زشتی ها که همان حب دنیاست، خشکیده می شود؛ چنان که حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) فرمود: «حب الدنیا رأس کل خطیئه.» دلی که در آن حب خدا هست، حب دنیا نیست و وقتی حب دنیا نبود، زمینه و انگیزه ای برای خطا نخواهد بود. بهترین راه برای تحکیم اخلاق، ترویج محبت است. حتی در مراحل معمولی و غیرعرفانی، تقویت عواطف می تواند زمینۀ خوبی برای التزام به ارزش های اخلاقی باشد. اگر محبت به حیوانات به کودکان القا شود، به آنها آزار نخواهند رساند. اگر عشق به همنوع در جان انسان ها نهادینه شود، زمینه ای برای ظهور ضدارزش ها باقی نمی ماند و روحیۀ خدمت و خلوص و خیرخواهی  ـ که مقتضای فطرت پاک انسانی است ـ شکوفا خواهد شد. از محبت تلخ ها شیرین شود وز محبت مس ها زرین شود از محبت دردها صافی شود وز محبت دردها شافی شود از محبت خارها گل می شود وز محبت سرکه ها مل می شود از محبت سجن گلشن می شود بی محبت روضه گلخن می شود از محبت نار نوری می شود وز محبت دیو حوری می شود از محبت مرده زنده می شود وز محبت شاه بنده می شود هر جا عشق باشد، نه تنها اخلاق، بلکه ایثار و فداکاری خواهد بود. مادری که برای فرزندش فداکاری می کند، حب ذات دارد و کمال طلب است، اما حب ذات و کمال طلبی او با فداکاری برای فرزندش تعارض پیدا نمی کند. این معجزه عشق است. عشق با صداقت و خلوص ملازم است و ریشۀ ریا و تظاهر و نفاق را می خشکاند. ریا و تظاهر و نفاق در جایی است که بین درون و بیرون، و نیت و عمل ناهماهنگی باشد. در عمل ریایی، انگیزۀ عمل، حسن ذاتی آن یا عشق به مخدوم نیست، بلکه شخص، عمل به ظاهر نیک را برای تأمین اهداف خودخواهانه و هواپرستانه خود انجام می دهد. او اظهار محبت می کند، بی آنکه محبتی در دل داشته باشد. وی نشان می دهد که به ارزش های اخلاقی پایبند است؛ درحالی که چنین نیست. اما عاشق از جان و دل به معشوق خدمت می کند و غایتی جز این را در نظر ندارد. معصوم کسی است که معرفت و محبتش به خدا در اوج است و ارادۀ او محو ارادۀ الهی و خواست او همان خواست خداست. کمال معرفت و محبتش موجب می شود که کمترین مزاحمتی بین خواست او و رضای الهی نباشد و میل او و ارزش های اخلاقی بر هم منطبق باشند. بدین سبب است که اطاعتش از خدا تام است و ریشۀ عصیان و نافرمانی را از وجودش برکنده است. عشق سختی ها را آسان، تلخی ها را شیرین، مسافت دراز را کوتاه، و دردها را درمان می کند و ریشۀ سوءخلق را که خودخواهی است، برمی کند. شادباش ای عشق خوش سودای ما ای دوای جمله علت های ما ای طبیب نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما شک و وهم و ظن نیز ضعف و نقص و بیماری روح است، اما عشق این بیماری را نیز درمان می کند: پوزبند وسوسه عشق است و بس ورنه کی وسواس را بسته است کس عشق آسمانی و هوس زمینی در اینجا سخن از عشق مقدس الهی است، نه هوس های زمینی و شیطانی. هوس باز، خودخواه است و خودمحور، و بویی از عشق نبرده است. او جز به لذتش نمی اندیشد و دیگری را که به غلط معشوقش می نامد، جز به عنوان ابزاری برای اطفای شهوتش نمی خواهد. هوس باز قربانی اش را برای خود می خواهد، اما عاشق خود را برای معشوق می خواهد و حاضر است خود را در پای او قربان کند. هوس، موقت است و با فروکش کردن شهوت زایل می شود، اما عشق با لقای معشوق شعله ورتر می گردد. هوس فصلی و دوره ای است و با گذر عمر به سستی می گراید، اما عشق به سن و سال و تحولات بیولوژیک، فیزیولوژیک و هورمونی وابسته نیست، بلکه شعله ای است در جان که روزبه روز فروزان تر می شود. به بیانی دیگر، هوس به قوای بدنی وابسته است، اما عشق مقدس، روحانی است و به تغییرات جسمی و جنسی کاری ندارد. هوس به اَعراض و ظواهر تعلق می گیرد و با تغییر آن دچار نوسان و زوال می شود، اما عشق به ذات و حقیقت معشوق تعلق می گیرد: عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود همان گونه که باید عشق و هوس را از هم تفکیک کرد، لازم است بین عشق کلی و عشق جزئی نیز تمایز قائل شد. عشق جزئی در این اصطلاح واقعاً درجه ای از عشق است، اما متعلقش امر جزئی است. عشق کلی، عشق به خدا و عشق جزئی عشق به غیر خدا و مظاهر است. عشق جزئی محدود و ناپایدار بوده و متعلقش نیز ناپایدار است، اما عشق و معشوق کلی، جاودانی است. عشق آن زنده گزین کو باقی است از شراب جانفزایش ساقی است عشق کلی یا عشق به کل، عشق به جزء را نیز دربردارد، اما عشق جزئی عشق به کل را دربر نداشته و حتی مانع آن می شود: عاشقان کل نه این عشاق جزء ماند از کل هرکه شد مشتاق جزء اما آن کس که عاشق کل است به جزء نیز عشق می ورزد: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که عالم از اوست دین چیزی جز این حب نیست: «هل الدین الا الحب؟» (قمی، 1363: 1 / 201) دین راستین، حب خدا و خلق است که مستلزم بندگی خدا و خدمت به خلق است. این حبی است که به زیبایی تعلق می گیرد و زاییده دانایی و زاینده نیکویی است. هوس و حب غیرخدا منشأ دوری از ارزش هاست. حب دنیا از سنخ هوس است. حب دنیا منشأ بداخلاقی ها و منازعات بر سر مال و مقام و شهوت است. حب دنیا  ـ یعنی حب غیرخدا  ـ مانع عشق حقیقی است. ریاضت مشروع در سلوک عرفانی برای مقابله با این مانع و رفع آن است. جهاد با نفس که جهاد اکبر است، ستیز با هوس و حب غیرالهی است. بنابراین عارف در سلوک عرفانی نه درپی انقطاع محض است، نه به دنبال اتصال محض، بلکه مطلوب او انقطاع از اغیار و اتصال به یار است. در مناجات شعبانیه می خوانیم: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.» (قمی، 1384: مناجات شعبانیه) انقطاعی لازم است که مقدمه و شرط لازم برای اتصال است، نه هر نوع انقطاعی. آن تعلقی که مانع از اتصال به حق است، باید گسسته شود، نه هرگونه تعلقی. بنابراین حب جهان، حب خلق، حب مردم، حب اولاد، حب وطن و حب زیبایی ها فی نفسه مانع اتصال به حق و درنتیجه ممنوع نیستند، بلکه لازمۀ حب به خدا حب به ماسواست. آنچه مذموم است، حب دنیاست که در عرض حب به خدا باشد. در این نگاه، عشق به خلق و همدلی با خلق ناشی از عشق به خداست. عشق عرفانیِ مستقیم به خلق تعلق نمی گیرد و در عرض عشق به خدا یا به جای عشق به خدا نیست. در قرآن کریم حب غیرخدا که در عرض عشق به خدا یا جایگزین آن باشد، مردود است: «وَ مِنْ النَّاس  مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُون  اللَّهِ أ ندَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أ شَدُّ حُبًّا لِلَّهِ». (بقره / 165) عشق به غیرخدا که رقیب عشق به خدا باشد، همان حب دنیاست. از دیدگاه قرآن، اولاد و ازواج نعمت های الهی هستند و انسان در قبال آنها مسئولیت دارد و موظف به مواظبت از آنهاست، اما نباید در عرض خدا محبوب انسان باشند و یا خواست آنها بر خواست خدا ترجیح داده شود؛ چراکه در این صورت مایه عذاب و خسران خواهند بود و از همین رو باید از آن حذر کرد: «وَ اعْلَمُوا أ نَّمَا أ مْوَالُکُمْ وَ أ وْلاَدُکُمْ فِتْنَه وَ أ نَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أ جْرٌ عَظِیمٌ.» (انفال / 28) درحقیقت دوستی دنیا پایدار نیست و در سرای باقی سودی برای انسان ندارد: «لَنْ تَنفَعَکُمْ أ رْحَامُکُمْ وَلاَ أ وْلاَدُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَه یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.» (ممتحنه / 3) عشق راستین شرکت سوز است. اموال و ازواج و اولاد موهبت الهی هستند که باید بابت آن خدا را شاکر بود، اما اگر نحوۀ نگاه مشرکانه باشد، نعمت ها را به نقمت، موهبت را به عذاب، لطف را به قهر و هدیه را به دام تبدیل می کند. هدیه برای آن است که رابطۀ بین هدیه دهنده و هدیه گیرنده قوی تر شود. هدیه باید موجب شود که عبد بیشتر به یاد خدا باشد، نه اینکه چنان مجذوب هدیه شود که هدیه دهنده را فراموش کند: گر تو را در خانۀ جانانه مهمانت کنند گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش اگر اولاد و اموال و دیگر مواهب موجب غفلت و مانع رابطه انسان و خدا شوند، تبدیل به نقمت خواهند شد: «یَا أ یُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُلْهکُمْ أ مْوَالُکُمْ وَلاَ أ وْلاَدُکُمْ عَنْ ذِکْر  اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأ وْلَئِکَ هُمْ الْخَاسِرُونَ». (منافقون / 9) گفته شد که مبنای گرایش به اخلاق، حب ناشی از معرفت الله است. این حب یکی از منابع معرفت اخلاقی نیز هست، اما معرفت اخلاقی منابع مختلف دارد که در جای دیگری باید از آن بحث کرد. در اینجا به همین بسنده می کنیم که گرچه اصول و کلیات ارزش های اخلاقی فطری و بدیهی هستند، منبعی جز دین نمی تواند تفصیلات و جزئیات آن را روشن و اختلاف نظرها را رفع کند. ازاین رو، اخلاق مطلوب اخلاق دینی است که حدود آن را عقل تعیین می کند (به کمک وحی). عارف نیز برای شناخت تفصیلی وظایف اخلاقی اش به دین رجوع می کند. اخلاق عرفانی همان اخلاق دینی متعالی است. عرفان دینی به اخلاق صبغۀ الهی و معنوی می دهد. عارف طرف اصلی اخلاق را خدا می بیند، نه خلق. حتی آنجا که به خلق خدمت عاشقانه می کند، غایتش رضای خداست. با اعتلای انگیزۀ عمل، اخلاقْ معنوی و متعالی می شود. بنابراین اخلاق دینی و عرفانی نافی یا ضداخلاق عرفی نیست، بلکه تصحیح، تعمیق و تکمیل آن است. اینکه خداوند منبع ارزش هاست، با حسن و قبح ذاتی منافاتی ندارد، بلکه متلازم با آن است. خداوند متصف به خوبی های حقیقی و منزه از زشتی های واقعی است. اراده و امر و نهی او نیز مطابق با مصالح و مفاسد نفس الأمری است. از همین رو، این نظریه به اشعری گری و نظریۀ امر الهی ارتباطی ندارد که به حسن و قبح ذاتی و مصالح و مفاسد نفس الأمری ورای امر و نهی الهی قائل نیست. از همین جا می توان نتیجه گرفت که اخلاق دینی و عرفانی چون در واقعیت نفس الأمری ریشه دارد، وضعی و نسبی نیست. اصول ارزش های اخلاقی، کلی، ثابت و جاودانی است، گرچه در مقام تطبیق با شرایط عینی انعطاف پذیر است. ارزش ها تابع منافع و لذت های زودگذر نیست، بلکه در اعماق وجود ریشه دارد و برخاسته از منبع الهی است و روسوی غایت نهایی آفرینش و کمال حقیقی انسان دارد. بر این اساس که مبنای اخلاق حب به خیر و جمال و کمال حقیقی است، تعارض و تضاد منافع برداشته می شود. آنچه صلاح و خیر هر فردی است، صلاح و خیر همه است که دست کم با صلاح و خیر دیگران تعارضی ندارد. خیر فردی و خیر جمعی تعارض و تزاحمی نخواهند داشت، بلکه در یک راستا قرار می گیرند. اخلاق فی نفسه ارزش پیدا می کند، اما نه فقط برای منافع مادی اش. بالاتر از منافع مادی، کمال انسانی است که وابسته به اخلاق است؛ خواه ناظری و حسابگری باشد یا نباشد. بنابراین نه تنها بین عرفان و اخلاق تنافی نیست، بلکه اخلاق جزء ضروری عرفان و لازمۀ ذاتی آن است. اخلاق عرفانی، اخلاق حبی است. عشق و محبت حلقۀ وصل معرفت و عمل است؛ عشقی که زاییدۀ معرفت است و زایندۀ عمل. ریشۀ درخت محبت، معرفت است و شاخه اش اطاعت و میوه اش کمال و رستگاری است. نتیجه 1. نه تنها عرفان با اخلاق سازگار است، بلکه اخلاق جزء ضروری عرفان است. اخلاق بدون عرفان ممکن است و موجود، ولی ناتمام است، اما عرفان بدون اخلاق اساساً ناممکن است. آنچه موجب توهم ناسازگاری شده، انحراف در عرفان و سوءفهم از آموزه های عرفانی بوده، نه حقیقت عرفان. 2. گرچه خداوند فوق ممکنات است و عارف نیز با ارتباط و اتصال به حق می کوشد تا از دنیا انقطاع پیدا کند، فراتر رفتن از ارزش های اخلاقی ـ که لازمۀ کمال وجودی است ـ متصور نیست، بلکه اخلاق در عرفان رنگ الهی می گیرد و تعالی می یابد. به دیگر بیان، عرفان برتر از اخلاق نیست، بلکه عرفان اخلاقِ برتر است. 3. بر مبنای جهان بینی عرفانی، عشق به خدا که برخاسته از خداآگاهی عرفانی است، منشأ ارزش های اخلاقی ازجمله دگردوستی است. متعلق حقیقی و اصیل، عشق خداوند است، اما ثانیاً و بالعرض عشق به خلق تعلق می گیرد. عشق به حقیقت بیکران الهی مبنای پرستش او، و عشق به خلق مبنای خدمت به خلق است. این عشق و درپی آن عبادت و خدمت، زمینه ساز کمال انسانی است. بدین سان، بین حب ذات و ایمان و اخلاق هماهنگی ایجاد می شود و خوددوستی و دگردوستی، و سودگرایی و ارزش گرایی در یک مسیر قرار می گیرند. از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر یادگاری که در این گنبد دوار بماند پی نوشت: 1. Deontology 2. اجل مبتهج بشیئ هو الأول بذاته؛ لأنه اشدّ الأشیاء إدراکا لأشدّ الأشیاء کمالا. (ابن سینا، الإشارات و التنبیهات، النمط الثامن، ص 350) منابع و مآخذ 1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، 1418 ق، تحقیق صبحی صالح، قم، هجرت.
3. ابن سینا، حسین بن عبدالله، 1381، الإشارات و التنبیهات، قم، بوستان کتاب.
4. احسائی، ابن ابی جمهور، 1405 ق، عوالی اللئالی العزیزیه، قم، دار سید الشهداء.
5. استیس، والتر ترنس، 1375، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، سروش.
6. صدوق، محمد بن علی، 1367، الأمالی، تهران، کتابچی.
7. طوسی، جعفر، 1376، تهذیب الاحکام، قم، دار الکتب الاسلامیه.
8. فنائی اشکوری، محمد، 1390، «فلسفه عرفان عملی»، فصلنامه علمی ـ پژوهشی اسرا، ش 9، پاییز، ص 134 ـ 107.
9. ـــــــــــــــ ، 1391، شاخصه های عرفان ناب شیعی، قم، بوستان کتاب.
10. قمی، شیخ عباس، 1363، سفینه البحار، تهران، بی نا.
11. ـــــــــــــــ ، 1384، مفاتیح الجنان، قم، آل احمد.
12. کفعمی، ابراهیم، 1418 ق، البلد الأمین، بیروت، الأعلمی.
13. مصباح الشریعه، 1400 ق، منسوب به امام صادق(علیه السلام)، بیروت، الأعلمی. 14. Danto, Arthur, 1976, "Ethical Theory and Mystical Experience: A Response to Professors Proudfoot and Wainwright”, Journal of Religious Ethics 4, Spring, p. 46 - 37. 15. Horne, James R. 1983, The Moral Mystic, Waterloo: Wilfrid Laurier University Press. 16. Niebuhr, Reinhold, 1956, “Intellectual Autobiography”, In Reinhold Niebuhr, His Religios, Social and Political Thought, Eds. C. W. Kegley, and R. W. Bretall New York, NY: Macmillan. 17. Proudfoot, Wayne, 1976, “Mysticism, the Numinous, and the Moral”, in Journal of Religious Ethics 4, 1, 3 - 28. 18. Stace, Walter T., 1961, Mysticism and Philosophy, London: Macmillan & Co. 19. Tillich, Paul, 1957, Dynamics of Faith, New York, NY: Harper & Row. احمد فنائی اشکوری: دانشیار و عضو گروه فلسفه مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. فصلنامه علمی ـ پژوهشی پژوهش نامه اخلاق 21 انتهای متن/

94/04/23 - 03:10





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 88]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن