تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):يك عالم برتر از هزار عابد و هزار زاهد است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830917693




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نظریۀ عرفانی اخلاق - بخش اول سازگاری یا ناسازگاری عرفان و اخلاق


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نظریۀ عرفانی اخلاق - بخش اول
سازگاری یا ناسازگاری عرفان و اخلاق
اخلاق و عرفان دو مطلوب متعالی برای انسان هستند. ازاین رو، تأمل در نسبت عرفان و اخلاق، هم برای عرفان پژوهان و هم برای پژوهشگران اخلاق اهمیت دارد.

خبرگزاری فارس: سازگاری یا ناسازگاری عرفان و اخلاق



چکیده اخلاق و عرفان دو مطلوب متعالی برای انسان هستند. ازاین رو، تأمل در نسبت عرفان و اخلاق، هم برای عرفان پژوهان و هم برای پژوهشگران اخلاق اهمیت دارد. اما برخی عرفان را ناسازگار با اخلاق و گروهی آن را فوق اخلاق دانسته اند. عزلت و انزوای عرفا و استغراق عارفان در ذکر و مراقبه و درون نگری موجب شده است که به نظر برخی، اخلاق و دگردوستی در زندگی عارفان کم رنگ باشد. از سوی دیگر، نه از اخلاق می توان گذشت، نه می توان عرفان را نادیده گرفت، بلکه مطلوب جمع میان آنهاست. غرض این نوشتار دفع شبهه ناسازگاری اخلاق و عرفان و ارائه نظریه ای عرفانی دربارۀ منشأ اخلاق از راه تأمل در آموزه های عرفانی است. جان کلام در نظریۀ عرفانی اخلاق این است که عشقِ برخاسته از خداآگاهی عرفانی، منشأ اخلاق و دگردوستی است. واژگان کلیدی عرفان، اخلاق، نظریه عرفانی اخلاق، آگاهی عرفانی، عشق الهی، حب ذات، دگردوستی. مقدمه: عرفان، اخلاق و نسبت آنها بی تردید اخلاق از ضروری ترین عناصر زندگی اجتماعی انسان است که از آن گریزی نیست. از سوی دیگر، جمعی از انسان ها دل در گرو عرفان بسته اند. همچنین بین زیست اخلاقی انسان و کمال او ارتباط هست؛ چنان که غایت عرفان نیز کمال انسان است. ازاین رو، برای اخلاق دوستانِ عرفان گرا و عرفان دوستانِ اخلاق گرا طرح بحث درباره نسبت عرفان و اخلاق از اهمیت و ضرورت گریزناپذیری برخوردار است. پرسش اصلی این پژوهش آن است که آیا می توان از عرفان، نظریه ای اخلاقی استنباط کرد؟ پیش از پاسخ به این پرسش می باید به دو پرسش فرعی (اما مهم) پاسخ دهیم: نخست اینکه آیا عرفان با اخلاق سازگار است؟ دست کم یک جنبه مهم و اساسی اخلاق، دگردوستی و خیرخواهی و خیررسانی و رعایت حقوق دیگران است. کسی که از جهت اخلاقی ضعیف است، خودخواه و خودمحور است و تنها درپی منفعت و لذت خود است و نسبت به حال دیگران بی اعتناست. برخی پنداشته اند زندگی عرفانی با این بعد اساسی اخلاق ناسازگار است. پرسش دیگر این است که چرا برخی از عرفانِ فرا اخلاق سخن گفته اند؟ این پژوهش درپی پاسخ دادن به این پرسش ها و طرح نظریه ای عرفانی در باب اخلاق است. درباره «عرفان» به همین مقدار بسنده می کنیم که مراد ما از عرفان، معرفت شهودی خداوند، امور قدسی یا باطن هستی است که از راه سیر و سلوک و تهذیب نفس در مسیر عبودیت خداوند حاصل می شود. عرفان مورد نظر در این پژوهش، عرفان دینی و خاصه عرفان اصیل اسلامی است که ناظر به ساحت باطنی دین است. اما مراد ما از «اخلاق» در اینجا اخلاق نیک است که دارندۀ آن برخوردار از فضایل درونی و افعال نیک بیرونی، و مبرا از رذایل درونی و افعال ناپسند بیرونی است. البته این امر چه در جنبه ایجابی و چه در جنبه سلبی ذومراتب است. گوهر اخلاق ملکه درونی است، اما ظهورش در فعل و ترک اختیاری است. در این بحث تأکید بر آن جنبه از اخلاق است که مبتنی بر دگردوستی است. دست کم یکی از ارکان اخلاق دیگرگرایی (1) است. سازگاری یا ناسازگاری عرفان و اخلاق آیا عرفان و زندگی عرفانی با اخلاق سازگار است؟ این پرسش ازآن رو طرح شده که هم در آموزه های عرفانی عناصری هست که ادعا شده با دگردوستی ناسازگار است و هم در تاریخ کسانی با عنوان عارف دیده شده اند که توجه به دیگران در زندگی آنها کم رنگ بوده است. ضعف اخلاقِ معاشرت و بی توجهی به دگردوستی، در جهان بینی نادرستی ریشه دارد که به برخی از عرفا نسبت داده اند. توهم ناسازگاری ماده و معنا، جسم و روح، دنیا و آخرت، و خدا و خلق موجب شده است که برخی نسبت به نیاز مادی دیگران و دستگیری از خلق بی اعتنا باشند. کسانی هم که جبری مسلک هستند و وضع موجود را تغییرناپذیر می دانند، در راه بهبود وضع بشر گامی برنمی دارند. تصور غلط از برخی مفاهیم عرفانی همچون توکل، رضا و تسلیم نیز گروهی را برآن داشته تا به کوشش فرد در تغییر وضع موجود بی اعتقاد و بی توجه باشند. انزوا و عزلت را از ضروریات سلوک عرفانی شمردن و همچنین ورود به اجتماع را منشأ همه مفاسد دانستن، با دگردوستی ناسازگار است. در این نگاه، عرفان فقط برای خواصی است که کناره گیری آنها از زندگی اجتماعی مخل نظم معاش نیست. به نظر اینان، عارف باید زندگی عادی و آمیزش با خلق را کنار گذارد؛ چراکه توجه به خلق مانع تمرکز و توجه به حق است و عرفانِ تمام وقت بهتر از عرفان پاره وقت است. پال تیلیخ (2) می گوید که جستجوی اتحاد با خدا عرفا را از توجه به رنج ها ودشواری های انسان غافل می کند. (Tillich 1957: 100) بی شک با چنین فهم و تفسیری از آموزه های عرفانی، جمع عرفان و اخلاق دشوار خواهد بود. براساس این جهان بینی نادرست، برنامۀ سلوکی نادرستی تنظیم می شود. اما فهم غلط از عرفان غیر از عرفان است. نه بین دنیا و آخرت و نه میان خدا و خلق تضاد است، نه جبر بر اعمال انسان حاکم است، نه توکل و تسلیم و رضا با کار و کوشش منافاتی دارد و نه عرفان، مقتضی انزوا و عزلت دائمی و گریز از خلق است. در دین اسلام و عرفان اسلامی بین عالم ماده و دیگر عوالم تضادی وجود ندارد، بلکه سخن در این است که عالم منحصر به عالم ماده نیست. بین دنیا و آخرت نیز تضادی وجود ندارد، بلکه مدعا این است که حیات منحصر به حیات دنیا نیست. بین روح و جسم نیز تضاد نیست، بلکه تأکید بر این است که انسان تنها جسم نیست و روح و جسم دو ساحت از یک حقیقت اند. مفاهیمی همچون توکل و تسلیم و رضا نیز با تدبیر و کار و کوشش ناسازگار نیستند، بلکه جان کلام این است که در کنار تدبیر و کار و کوشش، داشتن نگاه توحیدی و عناصر روحی خاص نیز برای کمال انسانی ضروری است. آیا از مطالعه تاریخ زندگی عرفا می توان به دست آورد که عرفان با اخلاق و دگردوستی ناسازگار است؟ البته باید پذیرفت که بسیاری از عرفا در سنت های مختلف نسبت به خلق بی اعتنا بوده و در زندگی آنان توجه به دیگران جایگاه مهمی نداشته است. آنها سر در لاک خود فروبرده و دل مشغول سیر و سلوک باطنی بوده اند. مهم ترین دغدغه اینان رسیدن به احوال خوش باطنی است و جز به اذکار و اوراد و مراقبه در عزلت و تنهایی نمی اندیشند و نسبت به رنج دیگران بی اعتنایند. نقش عاطفه انسانی در خیرخواهی و خدمت به دیگران انکارناپذیر است. این گونه عرفان گویی، عاطفه انسانی را تضعیف می کند. حافظ گویا به چنین صوفیانی نظر داشته است؛ آنجا که می گوید: پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیدست بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند باید دانست که اولاً این امر کلیت نداشته است. بسیاری از عرفا پیشگام در خدمت به خلق بوده اند. برخی از آنها حتی اهل مبارزه و سیاست بوده اند. دوم آنکه این سبک تفکر و زندگی لازمۀ عرفان نیست، بلکه چنان که گفتیم، حاصل سوءفهم و تفسیر نادرست از آموزه های عرفانی است. در کتاب مقدس مسیحیان از دو خواهری سخن رفته است بنام مارسا و مری که مارسا اهل کار و خدمت و مری اهل عبادت و مراقبه بود. در عرفان مسیحی همواره این بحث مطرح بوده است که راه کدام یک از این دو خواهر ارزشمندتر است؟ آیا عمل ارزش بیشتری دارد یا مراقبه و سلوک باطنی؟ (3) (Horne 1983: 4) برخی عمل را و پاره ای مراقبه را ترجیح داده و گروهی نیز به حق بهترین راه را جمع بین عمل و مراقبه دانسته اند. اما در اغلب گروه های عرفانی، زهد و عبادت بر عمل و خدمت غالب بوده است، چه در عرفان های شرقی، چه در عرفان مسیحی و حتی در برخی گروه های تصوف. ازاین رو، باید بین حقیقت عرفان و تاریخ عرفان را تفکیک کرد. عرفای راستین مخالف اخلاق و دگردوستی و خدمت به خلق نیستند. درست است که برخی یا بسیاری از آنها در خدمات اجتماعی مشارکتی ندارند، اما دلیل این امر، بی اعتنایی آنها به سرنوشت خلق یا بی ارزش دانستن خدمت به خلق نیست، بلکه برای این است که آنان فکر می کنند این گونه خدمات را دیگران نیز می توانند انجام دهند. از نظر آنها بهترین خدمت به خلق هدایت معنوی آنهاست که عرفا آن را وظیفۀ خود می دانند. اصولاً اخلاق بدون دگردوستی متصور نیست. اگر نگوییم همه فضایل و رذایل درونی، دست کم بیشتر آنها، تنها در ارتباط با دیگران معنا می یابد. فضایلی همچون راست گویی، امانت داری، خیرخواهی، خوش بینی و بخشش، و رذایلی مانند دروغ، غیبت، تهمت، حسادت، سوءظن و تکبر، تنها در مناسبات فرد با دیگران معنا پیدا می کند. از سوی دیگر، اتصاف به چنین فضایلی و دفع چنان رذایلی از الفبای سلوک عرفانی است. از سویی دیگر، بزرگ ترین مانع دگردوستی، هوای نفس یا همان خودخواهی و خودمحوری است و محور سلوک عرفانی، غلبه بر هوای نفس است. حال چگونه ممکن است که عرفان نسبت به اخلاق بی توجه باشد؟! آری، چنان که گفتیم، برخی عرفا راه عزلت و انزوا را در پیش گرفته و از خلق به کلی کناره گرفته اند، اما این رویکرد از دیدگاه اسلامی مردود است و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به بانگ رسا رهبانیت را رد کرد. (فنائی اشکوری، 1391: 186 ـ 176) درحقیقت عرفان راستین بدون اخلاق قابل تصور نیست و اخلاق جزء ضروری و لازمۀ ذاتی عرفان حقیقی است. این امر در عرفان اسلامی تردیدناپذیر است. از نظر اسلام، عرفان بعد باطنی دین است، نه مستقل از دین، و اخلاق از اجزای اصلی دین اسلام است. دگردوستی و خدمت به بندگان خدا جزء ضروری سلوک عرفانی از دیدگاه اسلام است. سلوک عرفانی، اخلاقیات، عبادات و معاملات را دربردارد. در آیات فراوانی خدمت به خلق در کنار عبادت خدا قرار داده شده و در بسیاری از آیات نیز زکات و انفاق در کنار نماز آمده است. از ارکان دینداری و تقوا، اقامۀ نماز و دادن زکات است: «الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بالْغَیبِ وَ یقِیمُونَ الصَّلَاه وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ» (بقره / 3)؛ «قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم.» (طوسی، 1376: 6 / 175) امام و الگوی عارفان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) هستد. دگردوستی و خدمت به خلق در زندگی این بزرگواران حیرت انگیز است. دستگیری از خلق و رسیدگی به یتیمان و بیچارگان جزء جدایی ناپذیر زندگی آنها بود. حضرت علی(علیه السلام) بخشی از شب را به عبادت و راز و نیاز با معبود سپری می کرد و بخشی دیگر را پنهانی انبان نان را بر دوش می گرفت و به خانۀ یتیمان و فقیران می برد. ایشان به حقوق مردم چنان پایبند بود که وقتی شنید در نقطه ای دور از حکومتش سربازی خلخال از پای زنی یهودی درآورده، برآشفته شد و بر منبر رفت و چنان گریست که مردم گمان کردند فرزندانش از دنیا رفته اند. آن گاه گفت که اگر کسی از شدت ناراحتی از این موضوع بمیرد، نباید ملامتش کرد. (نهج البلاغه، خطبه 270) او نسبت به عدالت چنان حساس بود که در خطبه ای می گوید: اگر حکومت همۀ عالم را به من دهند، در مقابل اینکه پوست جوئی را به ناحق از دهان موری بستانم، به خدا قسم چنین نخواهم کرد. (همان: خطبه 215) وی درحالی که خلیفه بود و در اوج قدرت و توانمندی، برای همدلی با فقرا و تهیدستان، در خوراک و پوشاک و سایر امور مادی همانند آنان به ساده ترین شکل زندگی می کرد و می گفت: چگونه علی سیر بخوابد؛ درحالی که ممکن است در حجاز یا یمامه کسی باشد که محتاج لقمه نانی باشد و شب را با گرسنگی سر بر بالین نهد. (همان: نامه 44) این است معلم و مقتدای عرفان اسلامی. در چنین مکتبی ناسازگاری عرفان و اخلاق بی معناست. در مباحث عرفانی جدید در غرب، بر تجربۀ عرفانی تکیه می شود، اما در عرفان اسلامی بیشتر بر نتایج اخلاقی و رشد اخلاقی تأکید می گردد. ثمر و اثر عرفان را باید در اخلاق دید. تجربۀ عرفانی امری شخصی است و کرامات نیز اتفاقی است. به واقع اخلاق است که روابط انسانی را تصحیح می کند و برای جمع و جامعۀ بشری سودمند است. عرفان فوق اخلاق برخی ادعا کرده اند که عرفان فوق اخلاق است و عارف به فراسوی قلمرو اخلاق می رود. بدین سبب، او محکوم به احکام اخلاقی نیست. اساس اخلاق بر تفکیک بین خوب و بد است؛ درحالی که مهم ترین ویژگی رویکرد عرفانی غلبه بر مرزها و زوال تمایزهاست. (Proudfoot, 1967: 7) می گویند مطلق غیر از تعینات، و فوق آنهاست. تمایزهایی که بر اثر تعین پدید می آید، در مطلق نیست. بنابراین خدا در هیچ یک از تقسیماتی که در عالم وجود دارد، قرار ندارد. او نه مادی است، نه مجرد، نه وجود است و نه عدم، بلکه در فراسوی آنها قرار دارد. قرار دادن خدا در یک سوی این تقسیمات محدود کردن اوست. او فوق تضادها و تناقض هاست و به همین دلیل در فراسوی نیک و بد قرار دارد و مشمول و محکوم احکام اخلاقی نیست. از سوی دیگر، عارف نیز با خدا وحدت می یابد و بدین ترتیب از دایرۀ احکامِ ممکنات و مخلوفات خارج و محکوم به احکام مطلق می شود و به فراسوی تضادها و تناقض ها و نیک و بد ها می رود. رینولد نیبور می گوید: عرفا می کوشند در ورای ساختار ها و هماهنگی های جهان قرار گیرند. (Niebuhr, 1956: 17) دانتو تصریح می کند که آگاهی کیهانی و وحدت نگر با اخلاق ناسازگار است. (Danto, 1976: 41) این پندار حاصل یک خلط و مغالطه است. آری، این درست است که خداوند نامتناهی است و نامتناهی محکوم به احکام متناهی نیست. به بیانی دیگر، احکام خلق را نباید در خالق جست. او فوق زمان و مکان است: لامکانی که در او نور خداست ماضی و مستقبل و حالش کجاست ماضی و مستقبلش نسبت به توست هر دو یک چیزند پنداری که دوست ابعاد هندسی در خدا متصور نیست: این دراز و کوتهی مر خلق راست چه دراز و کوته آنجا که خداست خدا چون نامتناهی است، فوق تضادهایی است که در موجودات متناهی دیده می شود. اضدادی که رفعشان در مخلوقی مادی ممکن نیست، در او ممکن است. او نه سفید است و نه سیاه، نه سبک است و نه سنگین، نه شرقی است و نه غربی، نه آسمانی است و نه زمینی. اوصافی که جمعشان در مخلوق ممکن نیست، در او ممکن است. او هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن، هم دور است و هم نزدیک، هم داخل اشیاست هم خارج اشیا. آری، خدا فوق تقسیماتی است که در مخلوق بماهو مخلوق وجود دارد. اما خدا بیرون از تقسیماتی نیست که در وجود بماهو وجود صورت می گیرد. در تقسیم وجود به خارجی و ذهنی، بالفعل و بالقوه، علت و معلول، واجب و ممکن، خدا در طرف «خارجی، بالفعل، علت و واجب» قرار دارد. خدا فوق تناقض نیست و احکام متناقض دربارۀ او محال است. ازاین رو، او فوق وجود و عدم نیست، مگر آنکه از وجود و عدم معنای دیگری مراد شود. او وجود محض است و وجود عدم نیست. همین گونه است سخن در باب احکام اخلاقی: خدا فوق نیک و بد نیست، بلکه نیک مطلق است و بدی در او راه ندارد. خدا موجودی اخلاقی است. او عادل، صادق، رحیم، ارحم الراحمین، جواد و غفار است و ظلم و کذب و حسد و بخل و دیگر رذایل در او راه ندارد. حق تعالی فوق برخی تضادهاست، اما فوق تناقض ها نیست و فوق تقسیمات مخلوقات است، اما فوق تقسیمات وجود نیست. سرّ این مطلب آن است که قرار گرفتن در یکی از اطراف شق اول موجب محدودیت است، اما قرار گرفتن در یکی از اطراف شق دوم موجب محدودیت نیست. فوق اطراف در قسم اول بودن ممکن است، اما فوق اطراف در قسم دوم بودن محال است. از سوی دیگر، عبد هیچ گاه از عبد بودن خارج نمی شود و عارف هرگز خدا نمی شود. او در جستجوی قرب به خداست، نه خدا شدن. عرفان وحدت وجودی اسلامی نیز مدعی یکی شدن عبد با خدا نیست. عرفان، خلق را مظهر و شأن خدا می داند. مظهر و شأن گرچه موجودیتی مستقل از ظاهر و ذی شأن ندارد، بین آنها تمایز برقرار است؛ بدین بیان که شأن همان ذی شأن نیست و احکام ذی شأن را ندارد. اگر بین ظاهر و مظهر و شأن و ذی شأن نوعی وحدت هست، این وحدت، وحدت محض نیست، بلکه وحدت در عین کثرت و تمایز است. آری، عرفان فوق اخلاق مادی، سکولار و عرفی است؛ به این معنا که اخلاق عرفانی، برتر و عمیق تر و کامل تر است، نه اینکه فراسوی اخلاق باشد. (فنائی اشکوری، 1390: 130) نظریۀ عرفانی اخلاق پس از فراغ از اینکه بین عرفان و اخلاق ناسازگاری نیست، بلکه اخلاق و دگردوستی جزء ضروری عرفان است، این پرسش مطرح می شود که آیا عرفان، خود نظریه ای اخلاقی دارد؟ آیا می توان از عرفان نظریه ای اخلاقی استخراج کرد؟ اگر پاسخ مثبت است، نظریۀ اخلاقی عرفانی چیست؟ به سخنی دیگر، پرسش این است که منشأ اخلاق که عمدتاً ناظر به خیر و نفع دیگران است، چیست؟ با اینکه حب ذات، ذاتی انسان است، چگونه است که انسان به خیر دیگران می اندیشد؟ در اینجا بحث از اخلاق عرفانی یا نقش عرفان در اخلاق بشری نیست ـ که اولی بحثی اخلاقی و عرفانی و دومی بحثی تاریخی و اجتماعی است ـ بلکه بحث در این است که ریشۀ ارزش های اخلاقی چیست؟ این بحث مربوط به فلسفۀ اخلاق است. نکته این است که آیا در کنار نظریات دیگر درباره منشأ اخلاق، می توان از نظریۀ عرفانی اخلاق سخن گفت؟ منشأ ارزش های اخلاقی از دیدگاه عرفانی چیست؟ دیدگاه استیس والتر ستیس (4) برآن است که از دیدگاه عرفانی، ریشۀ ارزش های اخلاقی، آگاهی عرفانی است. اوج آگاهی عرفانی، آگاهی وحدت بی تمایز است. در این آگاهی فاصله میان نفس جزئی و روح جهانی برداشته می شود و فردیت، زایل و منحل در روح کلی می گردد. در واقع من حقیقی هر فرد، نه نفوس جزئی، بلکه نفس کلی است که همۀ نفوس در آن ادغام می گردند. آنچه نفوس جزئی را از هم متمایز می کند، احوال و خاطرات عارضی است. عارف سالک می کوشد با درون نگری، این احوال و خواطر را از صفحه ضمیرش بزداید و به نفس بسیط دست یابد. نفس بسیط در همۀ هستی یک حقیقت بیش نیست. نیل به نفس بسیط کلی به معنای زوال نفوس جزئی متکثر است. به دیگر بیان، در مطلق، تعین ها ـ که همان مرزهای فردیت است ـ فرو می پاشد. در این حال، بین من و دیگران جدایی نیست؛ یک من هست، بدون اینکه تو یا اویی در میان باشد. در این هنگام، وقتی من خود را دوست دارم، همه را دوست دارم؛ چون همه من هستند، نه جز من. بر این اساس، اخلاق و دگردوستی، در آگاهی عرفانی ریشه دارد که به موجب آن، دیگران جدا و غیر از من نیستند. پس آنچه برای خود می پسندم، برای دیگران نیز می پسندم. (Stace, 1961: chap. 8؛ استیس، 1375: فصل هشتم) نقد این دیدگاه این نظریه مبتنی بر دیدگاه استیس دربارۀ نفس جزئی و کلی است که برگرفته از برخی نحله های مکتب هندوست. اما این دیدگاه مقبول نیست. وجود واقعیتی به نام نفس کلی یا روح جهانی، به معنایی که مورد نظر استیس است، اثبات نشده است. نفوس فردی نیز حاصل عروض احوال بر نفس کلی نیستند. هر نفس جزئی جوهری است که احوالی بر آن عارض می شود. ملاک تشخص و تمایز نفوس، این احوال نیست، بلکه اصل وجود و جوهر هر نفسی متمایز از دیگری است. براساس مبانی فلسفه اسلامی، زوال فردیت پذیرفته نیست و کثرت و فردیت امری حقیقی است، نه اعتباری. براهین تجرد نفس و بقای نفس، بر بقای نفس فردی دلالت دارند. تفسیری از وحدت وجود که به زوال مطلق کثرت و تفرد ختم شود، مقبول نیست. لازمۀ ضروری وحدت وجود، زوال فردیت نیست. مقام فنا نیز همان زوال فردیت نیست، بلکه مراد از فنا این است که شخص در آن مقام به خود توجه ندارد و محو تماشای محبوب است. از حیث وجودی نیز عارف می یابد که وجود او مستقل از وجود حق نیست، بلکه پرتو و جلوه ای از آن وجود است، نه اینکه معدوم و نامتمایز باشد. پس از مقام محو و فنا، مقام صحو و بقاست که شخص به خود بازمی گردد، اما این بار این خود، با اینکه هست، مانع و حجاب حق نیست. قصۀ عبد در قیاس با حق، قصۀ وجود و عدم نیست، بلکه قصۀ آینه و پرده است. در واقع مقصود از سلوک، تبدیل وجود به عدم نیست، بلکه کنار زدن پرده و تبدیل آن به آینه است. مراد از وجود یا هستی نیز در این سیاق، انانیت و خودبینی است و مراد از عدم و نیستی، زوال انانیت و حصر نظر به حق است، نه وجود و عدم به معنای فلسفی آنها. از نظر تعالیم اسلامی نیز زوال فردیت مردود است. آموزه های مربوط به حیات پس از مرگ، قیامت و بهشت و جهنم، با زوال فردیت ناسازگار است. هرکسی در قیامت مسئول اعمال خویشتن است، بلکه هرکس محصول و نتیجه اعمال خود است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّه خَیْرًا یَرَه» (زلزله / 7)؛ «وَلاَ تَکْسِبُ کُلُّ نَفْس  إ لاَّ عَلَیْهَا وَلاَ تَز رُ وَاز رَه و زْرَ أ خْرَی ثُمَّ إ لَی رَبِّکُمْ مَرْجعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ». (انعام / 164) نسبت خود آگاهی و خدا آگاهی آیا خودآگاهی منشأ خدا آگاهی است، یا خدا آگاهی منشأ خودآگاهی؟ برخی حکما و عرفای اسلامی قائل اند که خداآگاهی مقدم بر خودآگاهی و منشأ آن است. ازآن رو که مخلوق عین ربط به خالق و یا شأنی از شئون اوست، محال است که بدون آگاهی از طرف ربط یا ذی شأن، از ربط یا شأن آگاه بود؛ چنان که از حیث وجودی، علت و ذی شأن مقدم است و از حیث علمی نیز علم به او بر علم به غیر او مقدم است. اما بسیار بعید است که کسی از خود آگاه نباشد، اما از خدا آگاه باشد. خودآگاهی حضوری، ذاتی انسان و ملاک هویت و تشخص است. در واقع قوام فردیت فرد به خودآگاهی حضوری است. این خودآگاهی قابل زوال نیست و حتی در حال فنا باقی است. آنچه در حال فنا غایب است، توجه و آگاهی حصولی از خود است. اما خودآگاهی حضوری بستر و شرط هر نوع آگاهی است و بدون آن، آگاهی از غیرْ ممکن نیست، گرچه آن غیر، علت یا طرف ربط یا ذی شأن باشد. هیچ اشکالی ندارد که «وجود ما وابسته به حق باشد، اما علم ما به حق وابسته به علم ما به خود باشد»، بلکه جز این متصور نیست. آری، خدا از ما به ما آگاه تر است: «وَ اعْلَمُوا أ نَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبهِ» (انفال / 24)، اما آیا می توان گفت که ما هم به خدا از خودمان آگاه تریم؟ همچنین نظر به اینکه خدا از ما به ما نزدیک تر است، آیا ما هم به خدا از خودمان نزدیک تریم؟ به نظر می آید پاسخ منفی باشد. نه تنها خودآگاهی حضوری مقدم بر هر آگاهی ازجمله خداآگاهی است، از ظاهر آیات و روایات برمی آید که خودآگاهی اکتسابی نیز معمولاً مقدم بر خداآگاهی بوده و راهی به آن است. انسان معمولاً از راه آفاق و انفس از خدا آگاه می شود: «سَنُر یهمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاق  وَ فِی أ نْفُسِهمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أ نَّهُ الْحَقُّ أ وَلَمْ یَکْفِ برَبِّکَ أ نَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ.» (فصلت / 53) اینکه «شهید» در اینجا به معنای مشهود باشد نیز منافاتی با سخن ما ندارد و از آن نمی توان تقدم خداآگاهی بر خودآگاهی را نتیجه گرفت؛ چراکه مضمونش چیزی بیش از این نیست که خداوند مشهود هر شاهدی است، اما شرط شاهد بودن هر شاهدی خودآگاهی حضوری است. مراد از این تقدم و تأخر البته لزوماً تقدم و تأخر زمانی نیست، بلکه مقصود تقدم رتبتی است. حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه» دلالتش بر آنچه گفتیم، آشکار است. مراد از معرفت نفس در این حدیث خودآگاهی اکتسابی و ثانوی است، نه خودآگاهی حضوری که بالفعل برای همه حاصل است. این حدیث و بسیاری از احادیث دیگر درصدد ترغیب به خودشناسی است که مفتاح جمیع معارف است. خودآگاهی حضوری، حاصل است؛ نه نیازی به ترغیب دارد و نه قابل ترغیب است. البته باید افزود که نزد کاملان، خداشناسی مبتنی بر شناخت غیر نیست. سخن آنان این است که «الغیرک من الظهور مالیس لک؟» (قمی، 1384: دعای عرفه امام حسین(علیه السلام))، اما این به «ما نحن فیه» ارتباطی ندارد و از این نمی توان نتیجه گرفت که برای خداشناسی حتی خودآگاهی حضوری لازم نیست. خودآگاهی حضوری راهی برای شناخت خدا نیست، بلکه شرط تحقق آن است، چه خداشناسیِ به دست آمده از راه وسائط و آیات و چه خداشناسی بی واسطه و مستقیم. پی نوشت: 1. Other-regarding. 2. Paul Tillich. 3. Action or contemplation? 4. Walter T. Stace. منابع و مآخذ 1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، 1418 ق، تحقیق صبحی صالح، قم، هجرت.
3. ابن سینا، حسین بن عبدالله، 1381، الإشارات و التنبیهات، قم، بوستان کتاب.
4. احسائی، ابن ابی جمهور، 1405 ق، عوالی اللئالی العزیزیه، قم، دار سید الشهداء.
5. استیس، والتر ترنس، 1375، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، سروش.
6. صدوق، محمد بن علی، 1367، الأمالی، تهران، کتابچی.
7. طوسی، جعفر، 1376، تهذیب الاحکام، قم، دار الکتب الاسلامیه.
8. فنائی اشکوری، محمد، 1390، «فلسفه عرفان عملی»، فصلنامه علمی ـ پژوهشی اسرا، ش 9، پاییز، ص 134 ـ 107.
9. ـــــــــــــــ ، 1391، شاخصه های عرفان ناب شیعی، قم، بوستان کتاب.
10. قمی، شیخ عباس، 1363، سفینه البحار، تهران، بی نا.
11. ـــــــــــــــ ، 1384، مفاتیح الجنان، قم، آل احمد.
12. کفعمی، ابراهیم، 1418 ق، البلد الأمین، بیروت، الأعلمی.
13. مصباح الشریعه، 1400 ق، منسوب به امام صادق(علیه السلام)، بیروت، الأعلمی. 14. Danto, Arthur, 1976, "Ethical Theory and Mystical Experience: A Response to Professors Proudfoot and Wainwright”, Journal of Religious Ethics 4, Spring, p. 46 - 37. 15. Horne, James R. 1983, The Moral Mystic, Waterloo: Wilfrid Laurier University Press. 16. Niebuhr, Reinhold, 1956, “Intellectual Autobiography”, In Reinhold Niebuhr, His Religios, Social and Political Thought, Eds. C. W. Kegley, and R. W. Bretall New York, NY: Macmillan. 17. Proudfoot, Wayne, 1976, “Mysticism, the Numinous, and the Moral”, in Journal of Religious Ethics 4, 1, 3 - 28. 18. Stace, Walter T., 1961, Mysticism and Philosophy, London: Macmillan & Co. 19. Tillich, Paul, 1957, Dynamics of Faith, New York, NY: Harper & Row. محمد فنائی اشکوری: دانشیار و عضو گروه فلسفه مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. فصلنامه علمی ـ پژوهشی پژوهش نامه اخلاق 21 ادامه دارد...

94/04/22 - 03:08





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن