تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهشت را درى است كه ريّان ناميده مى شود از آن در، جز روزه داران وارد نشوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805466131




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

لحظه شماري وقايع از ضربت تا شهادت حضرت


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
لحظه شماري وقايع از ضربت تا شهادت حضرت
لحظه شماري وقايع از ضربت تا شهادت حضرت نويسنده:فاطره ذبيح زاده در روايتي از جابر بن عبدالله انصاري آمده است که پيامبر به حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «تو جانشين مني و تو را خواهند کشت و سرانجام محاسنت به خون سرت خضاب خواهد شد». امام علي (عليه السلام) يک عمر بي صبرانه در انتظار شهادت بود و در آخرين رمضان عمرش، حال و هواي ديگري داشت. اين روزها، بارها از شهادت خود خبر داد. گويا هر روز که موعد وصال نزديک تر مي شد، مولا براي رفتن، بي تاب تر و بي قرار تر مي شد. اي تيغ زهر آلود، مجنون تو هستم چشم انتظارت هر شب اينجا مي نشستم اي تيغ، من لب تشنه ديدار بودم شب ها براي ديدنت بيدار بودم عمري به راهت چشم حسرت دوختم من با آتش دل ساختن من سوختم من وقتي آسمان و زمين به تلاطم درآمد و نداي جبرئيل پشت عالم را لرزاند، مردم کوفه فهميدند که محراب، با خون علي (عليه السلام) رنگين شد. حسنين (عليه السلام) به سمت مسجد دويدند. عده اي از مردم خواستند امام را بلند کنند تا به نمازش ادامه دهد، اما آن حضرت، توان ايستادن نداشت. نماز را نشسته تمام کرد و از شدت زخم و زهر بي هوش شد. امام را در گليمي خواباندند و حسن و حسين (عليه السلام) گوشه هاي گليم را گرفتند و حضرت را به منزل رساندند. آن شب به داغ مولا، مهتاب گريه مي کرد تصوير ماه در آب، بي تاب گريه مي کرد شد چهره عدالت، گلگون ز تيغ فتنه پيش نگاه مسجد، محراب گريه مي کرد ابن ملجم را نزد امام آوردند. حضرت به صورت او نگاه کرد و با صداي ضعيفي گفت: آيا من امام بدي براي تو بودم؟ آيا در حق تو لطف و احسان نکردم؟ با آنکه مي دانستم تو مرا خواهي کشت، خواستم با اين کار، مانع آن شوم که شقي ترين افراد باشي و از گمراهي بيرون بيايي..». ابن ملجم گريست. امام سفارش او را به فرزندش، حسن (عليه السلام) کرد: «پسرم، با او مدارا کن! نمي بيني که چگونه چشمانش از ترس در حدقه مي چرخد و دلش مضطرب است». امام حسن (عليه السلام) فرمود: «پدرجان! او تو را کشت و تو مرا امر به مدارا مي کني؟!» امام فرمود: «ما اهل بيت رحمتيم. به او از غذا و آشاميدني خودت بخوران! اگر از دنيا رفتم، او را قصاص کن و گرنه خودم داناترم که با او چه کنم و من به عفو کردن اولي هستم». صبح روز بيستم ماه رمضان، مردم به عيادت امام رفتند. شايد اين همان روزي است که يتيمان کوفه، پس از مدت ها، پدر مهربان و غم خوار خود را شناختند؛ پدري که هر شب، ناشناس به خانه هايشان سرکشي مي کرد و از آنها دلجويي مي نمود. محمد حنفيه مي گويد: مردم وارد مي شدند و به پدرم سلام مي کردند. پدرم جواب مي داد و مي فرمود: «از من سؤل کنيد قبل از آنکه ديگر مرا نيابيد، اما به خاطر آسيبي که به امامتان رسيده، پرسش هاي خود را کوتاه نماييد» و با اين سخن، ناله از جميعت برخاست. اصبغ بن نباته مي گويد: وارد خانه علي (عليه السلام) شدم، ديدم بر سر مبارک آن حضرت، پارچه زردي بسته اند و خون، مرتب از سر حضرت مي ريزد. چهره امام به قدري زرد بود که ميان رنگ پارچه و صورت را تشخيص نمي دادم. ناله اي کردم و خود را به دامن حضرت انداختم، او را مي بوسيدم و اشک مي ريختم. حضرت به من فرمود: «گريه نکن اصبغ، قسم به خداوند، من در آستانه بهشتم». آنگاه به دخترشان که به شدت اشک مي ريخت، فرمود: «اگر آنچه را پدرت مي بيند، مي ديدي، گريه نمي کردي، ملائکه و انبياي عظام را مي بينم که صف کشيده اند و همه منتظرند تا من بروم!» براي معالجه آن حضرت، اطباي کوفه را جمع کردند. عالم ترين آنها، زخم آن حضرت را معاينه کرد و به آن حضرت عرض کرد: وصيت کنيد که اين ضربت، کار خود را کرده است و ديگر تدبيري نمي توان کرد: طبيبا وا مکن زخم سرم را مسوزان قلب زينب، دخترم را ببند آن گونه زخمم را که در قبر نبيند فاطمه زخم سرم را محمد حنفيه مي گويد: وقتي شب 21 رمضان شد، پدرم فرزندان و اهل بيت خود را جمع و با آنها وداع کرد. [سپس] وصيت کرد که ملازم ايمان و احکام الهي باشيم». اندکي قبل از شهادت، حضرت فرمود: «مرگ براي من، مهمان ناخوانده و ناشناس نيست، مثل من و مرگ، مثل لب تشنه اي است که بعد از مدت ها به آب برسد و همانند کسي است که گم شده اي ارزشمند را بعد از مدت ها بيابد.» سرانجام به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر گواهي داد و به سوي رضوان خداوند پر کشيد. آن حضرت را پس از غسل و کفن بر تابوتي گذاشتند و طبق وصيت پدر، حسن و حسين(عليه السلام) عقب تابوت را گرفتند، در حالي که جلوي تابوت آن حضرت را جبرئيل و ميکائيل گرفته بودند.به سفارش آن حضرت، کسي از مردم در تشييع جنازه حاضر نشد. وقتي جنازه به محل بلندي رسيد، جلوي تابوت به سمت زمين فرود آمد. پس زمين را کندند و در آنجا قبر و سنگ و خشتي يافتند و نوشته اي با خط سرياني ديدند که:«اين قبري است که نوح پيامبر، هفت صد سال پيش از طوفان، براي وصي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) حفر کرده است.» زماني که پيکر پاک حضرت را داخل قبر گذاردند، ندايي برخاست که: «فرود آورديد و منزل دهيد او را به خاک پاک که دوست، مشتاق دوست خود است.»بعد از دفن حضرت، امام حسن(عليه السلام) به ميان مردم آمد، بر فراز منبر رفت و در حالي که اشک از ديدگانش سرازير بود و بغض، گلويش را مي فشرد، فرمود: «در شبي که گذشت، مردي از جهان رخت بربست که در ميان پيشتازان اسلام هيچ فردي جز رسول خدا بر او سبقت نگرفت. او در کنار پيامبر جهاد کرد و پرچم پيامبر را بر دوش کشيد، در حالي که جبرئيل و ميکائيل از او حمايت مي کردند. در شبي به جوار رحمت الهي رفت که قرآن در آن شب بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرود آمد و عيسي بن مريم(عليه السلام) به آسمان عروج کرد و يوشع بن نون به شهادت رسيد... پدر من از اموال و دارايي دنيا، دينار و درهمي نگذارد، مگر هفت صد درهمي که براي خانواده کنار گذاشت...». نويسنده:جواد محدثي در خاطر مولا نيست يک خاطر شاد امشب آن قامت همچون سرو، از پاي فتاد امشب بر فرق سر عالم، خاک غم و ماتم ريخت از ضربت شمشير فرزند مراد، امشب در کوفه زخم آلود، هرجا که يتيمي بود باري زغم و حسرت، بر دوش نهاد امشب منبع:نشريه اشارات، شماره 124/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 434]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن