واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سخنان و حکايت کوتاه اخلاقي و تربيتي نويسنده: فاطمه عسگري علم اندوزي«لقمان حکيم به فرزندش فرمود: با دانشمندان هم نشيني کن! همانا خداوند دل هاي مرده را به حکمت زنده مي کند. ، چنان که زمين را به آب باران».(1)کورحقيقي« فقيري به در خانه بخيلي آمد، گفت: شنيده ام که تو قدرتي از مال خود را نذر نيازمندان کرده اي و من در نهايت فقرم ، به من چيزي بده بخيل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقير گفت : من هم کور واقعي هستم ، زيرا اگر بينا مي بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسي مثل تو نمي آمدم.»(2)آزادگي«همسر مرد آزاده اي به او گفت: نمي بيني که يارانت به هنگام گشايش، در کنار تو بودند و اينک که به سختي افتاده اي ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواري آنهاست که به هنگام توانايي، از احسان ما بهره مي بردند و حال که ناتوان شده ايم ، ما را ترک کرده اند.»(3)غيبت «به بزرگي گفتند : هيچ نديدم که از کسي غيبت کني گفت: از خود خشنود نيستم، تا به نکوهش ديگران بپردازم». (4)سخن چيني «مردي به انديشمندي گفت: فلان شخص، ديروز از تو بدگويي مي کرد. انديشمند گفت : از چيزي سخن گفتي که او از روبه رو گفتن آن با من شرم داشت»(5)تجسس«حکيمي گفته است: آن که عيب هاي پنهاني مردم را جست و جو کند، دوستي هاي قلبي را بر خود حرام مي کند.»(6)غفلت«به عارفي گفتند: اي شيخ! دل هاي ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمي کند چه کنيم ؟ گفت: کاش خفته بودي که هرگاه خفته را بجنباني ، بيدار مي شود؛ حال آنکه دل هاي شما مرده است که هر چند بجنباني ، بيدار نمي شود.»(7)بخلبخيلي سفارش ساخت کوزه و کاسه اي را به کوزه گر داد. کوزه گر پرسيد: بر کوزه ات چه نويسم ؟ بخيل گفت بنويس «فمن شرب منه فليس مني؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نيست » (بقره 249) باز کوزه گر پرسيد: بر کاسه ات چه نويسم؟ بخيل گفت بنويس « و من لم يطعمه فانه مني؛ هر کس از آن بخورد از من نيست .» (بقره 249)(8)تکبر«آورده اند که روزي عابدي نمازش را به درازا کشيد و چون نگريست مردي را ديد که به نشانه خشنودي در وي مي نگرد ، عابد او را گفت : آنچه از من ديدي ، تو را به شگفتي نياورد که ابليس نيز روزگاري دراز، با ديگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد .»(9)افسوس پادشاه به هنگام مردنگويند پادشاهي به بيماري سختي مبتلا شد. طبيب از او خواست که وصيتش را بيان کند. در اين هنگام ، پادشاه براي خود کفني انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برايش قبري آماده کنند. آن گاه نگاهي به قبر انداخت و گفت « ما أغني عني ماليه هلک عني سلطانيه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بي نياز نکرد، قدرت من نيز از دست رفت.» (حاقه 28 و 29) و در همان روز جان داد .(10)عقل، بزرگترين نعمت الهي «روزي پادشاهي به بهلول گفت : بزرگترين نعمت هاي الهي چيست؟ بهلول جواب داد : بزرگترين نعمت هاي الهي عقل است. خواجه عبدالله انصاري نيز در مناجات خود گويد: خداوندا آن که را عقل دادي ، چه ندادي و آن که را عقل ندادي ، چه دادي؟»(11)محافظت از خويشتن « پادشاهي به عارفي رسيد، از او پندي خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن اميد رستگاري است، بگير و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»(12)عبرت « گويند: روزي خليفه از محلي مي گذشت ، ديد که بهلول ، زمين را با چوبي اندازه مي گيرد. پرسيد: چه مي کني؟ گفت: مي خواهم دنيا را تقسيم کنم تا ببينم به ما چه قدر مي رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعي مي کنم ، مي بينم که به من بيشتر از دو ذارع (حدود يک متر) نمي رسد و به تو هم بيشتر از اين مقدار نمي رسد.»(13)خطر سلامتي و آسايش «آورده اند روزي حاکم شهر بغداد از بهلول پرسيد: آيا دوست داري که هميشه سلامت و تن درست باشي؟ بهلول گفت : خير زيرا اگر هميشه در آسايش به سر برم ، آرزو و خواهش هاي نفساني در من قوت مي گيرد و در نتيجه ، از ياد خدا غافل مي مانم. خير من در اين است که در همين حال باشم و از پروردگار مي خواهم تا گناهانم را بيامرزد و لطف و مرحتمش را از من دريغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»(14)پي نوشت : 1- شيخ بهائي ، حکايت و حکمت ص 143.2- نک ، حبيب الله شريف کاشاني ، رياض الحکايات ص 128.3- کشکول ص 415.4- همان ، ص 172.5- نک : همان ص 391.6- همان ، ص 3477- عارفان، ص 48. به نقل از: حکايت و حکمت ، ص 19.8- حسين خرمي ، لطايف و حکايت هاي قرآني ، صص 31 و 32.9- کشکول ، ص 335.10 - حکايت و حکمت ، ص 126.11- محمود همت ، ماجراي بهلول عاقل ص 34.12- نک : کشکول صص 295 و 296 .13- حسين ديلمي؛ حکايت و حکمت ، ص 8714- عبدالله نيازمند، لطيفه و حکايت بهلول ، ص 76 .منبع: ماهنامه ي طوبي 25 /س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 605]