تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نشانه توبه كننده چهار است: عمل خالصانه براى خدا، رها كردن باطل، پايبندى به حق و...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804730173




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شادي روان مصطفي را صلوات


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شادي روان مصطفي را صلوات
شادي روان مصطفي را صلوات نويسنده: عليرضا مختارپور سال يازدهم هجري فرارسيده بود. شايد آخرين فرستاده خدا در آن روزها بيش از همه به پايان زندگي در اين دنيا و نائل شدن به وصال حضرت حق مي‌انديشيد. محمّد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم ) يک بار سالها پيش در معراج تا نزديکي آخرين مرتبة لقاء الهي پيش رفته‎ بود امّا به خواست خدا و براي هدايت مردمي که نيازمند وجود مهربان او بودند به ميان مردم بازگشت تا غمخوار انسان‎ها باشد و مسيري جاودان براي حرکت قافلة بشريّت به سوي کمال ترسيم نمايد، امّا اينک که اين رسالت الهي را به خوبي به انجام رسانده بود آماده مي‎شد تا اين بار سنگين و طاقت‎فرسا را که به منزل رسانده بود بر زمين بگذارد و به آسمانِ وصال دوست پرواز کند.در روزهاي آخر صفر سال يازدهم، محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم ) به تمام اين 63 سال زندگي‎اش مي‎انديشيد، از يتيم شدن در آستانة ولادت تا از دست دادن مادر در کودکي و تحت سرپرستي پدربزرگش و سپس با فوت عبدالمطلب رشد يافتن در خانة عمويش ابوطالب.از حُسن خلق و امانتداري و پاکدامني‎اش که در جواني به او محمّد امين لقب دادند تا ازدواج با خديجه و تولّد فرزندانش قاسم، طاهر، طيب، زينب، ام‎کلثوم و فاطمه و پس از مدّتی از دنيا رفتن هر سه پسرش و حتّي بعدها فوت پسر ديگرش ابراهيم. و از روزي که در مرمّت کعبه، مردم در نصب مجدّد حجرالاسود اختلافشان را با کمک او برطرف کردند.سالهاي منتهي به چهل سالگي را به ياد آورد، دوره‎اي که در هر سال يک ماه براي دستيابي به آرامش روحي در غار حرا در دامنۀ کوه منزل مي‎کرد و سرانجام در 27 رجب سال چهلم از زندگي‎اش، پيام رسالت را از جبرئيل امين دريافت کردن و به پيامبري مبعوث شدنش.چه سالهاي سختي بود شروع دعوت و آزار و انکار قريش، و چه دردناک بود مرگ خديجه و ابوطالب و شکنجة مسلمين، و چه شيرين بود تحمّل اين‌همه دشواري به ياد و نام حضرت حق.به روزي انديشيد که گروه‌هايي از مردم مدينه را به اسلام دعوت کرد و هجرت به مدينه باعث شد تا اولين جامعة اسلامي در آن شهر ظهور کند.هنوز به روشني در ياد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) مانده بود که دوران يازده سال پس از هجرت به مدينه سالهايي بود سراسر فتنه و دشمني از سوي کفّار قريش و منافقين؛ همان‌ها که در ظاهر مسلمان مي‎نمودند و در باطن دل به کفر بسته بودند و در جامعة مسلمين اختلاف‎افکني مي‎کردند.جنگ‌هاي زيادي ميان مسلمين و کفّار روي داد امّا با همة سختي‎ها ارادة خدا آن بود که هشت سال پس از هجرت، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) و مسلمين بدون هيچ جنگ و درگيري به مکّه وارد شوند و کعبه از مکان نگهداري بت‌هاي دست‎ساز کافران به مرکز توجّه و سپس قبلة مسلمين تبديل شود.محمّد بن عبدالله (ص) به سال دهم هجري مي‎انديشيد به آخرين حج و به زماني که نسبت به آيندة مسلمين نگران بود و سرانجام به اراده و دستور خداوند متعال امام مسلمين پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) مشخص شد و غدير خم مکاني شد که سرنوشت بشريّت پس از او در آنجا رقم خورد.اينک همة آن روز و شب‎های 63 سال گذشته سپری شده و ماه صفر سال يازدهم به انتهاي خود و وعدة ديدار او با حضرت حق نزديک شده بود.در روزهاي آخر علي‌رغم شدّت گرفتن بيماري در مسجد حاضر شد و از مردمي که تمام وجود و عزّت و شرف و آبرويشان را از او گرفته بودند حلاليت طلبيد و بارها همگان را به دو ميراث الهي که براي آنان باقي گذاشته بود يعني قرآن کريم و اهل بيت عصمت و طهارت توصيه کرد، و اينک آماده بود تا فرشتگان الهي وجود نازنين آن رحمت جاوداني را در مُلک جاويد الهی مُقام دهند.رحمت دائم الهي بر او باد که تا هميشة تاريخ حتّي ذکر نامش و درود بر او موجب تکامل وجود انسان‌هاست. اينک بشريت مثل هميشه نيازمند به تعليمات و ياد و نام آن رسول واپسين الهي است.ايرانيان ازجمله جوامعي بودند که بزودي اسلام را پذيرفتند و توانستند حقيقت ناب الهي را در کتاب آسماني قرآن و وجود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بيت عصمت و طهارت دريابند و در طول تاريخ پرچمدار دين خاتم باشند. بديهي است اين اعتقاد در آثار ادبي و فرهنگي و هنري ايرانيان نيز تأثير جدي برجاي گذاشته باشد که تجلّيات آن در هزاران قطعه و قصيده و غزل و مثنوي و آثار منثور اديبان و متفکّران و هنرمندان ايراني به وضوح هويداست.امّا چگونه مي‎توان از ميان اين حجم انبوه آثار ادبي حتّي چند نمونة کوچک را برگزيد؟ پس بهتر ديده شد تا به جاي انتخاب يک قصيده يا قطعه که تمام صفحات اين کتاب را به خود اختصاص مي‎داد با مروري بر سروده‎هاي شعراي فارسي زبان از قرن چهارم تا قرن سيزدهم و تنها دو شاعر از قرن چهاردهم (زيرا آثار شعراي اين قرن در اين موضوع بسيار فراوان است) تنها برخي ابيات که يکي از نام‌هاي مبارک آن حضرت در آنها ذکر شده در اين کتاب ارائه شود تا خواننده محترم از شميم عطر آن نام مبارک وجود خويش و جامعه اسلامي را معطّر سازد.امّا براي خوشه‎چيني از تعاليم آن حضرت که نياز هر روزه جامعة بشري است صد سخن از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به انتخاب و ترجمة استاد شهيد آيت‎الله مرتضي مطهري (رحمت الله علیه) که در کتاب سيري در سيرة نبوي آمده نيز در اين کتاب منتشر مي شود.اميد که هدايت و شفاعت آن مهربان‌ترين انسانها در طول تاريخ شامل حال همه نيازمندان و از جمله نگارندة اين سطور باشد تا در روزي که فريادرسي نيست دست کوچکش به دامن لطف آن بزرگوار(صلی الله علیه و آله و سلّم) برسد. ان شاء الله و الهي آمين.و من الله التوفيقابوالقاسم فردوسي (قرن چهارم و پنجم) بدو اندرون با عليهمان اهل بيت نبي و ولي وزو بر روان محمّد درودبه يارانش بر هر يکي برفزود ابوسعيد ابوالخير (قرن چهارم و پنجم) يک ذرّه ز حدّ خويش بيرون نشودخودبينان را معرفت افزون نشودآن فقر که مصطفي بر آن فخر آوردآنجا نرسي تا جگرت خون نشود يا رب به محمّد و علي و زهرايا رب به حسين و حسن و آل‎عباكز لطف برآر حاجتم در دو سرابي‎منّت خلق يا علي‎الاعلا بي‎شك الفست احد ازو جوي مددوز شخص احد به ظاهر آمد احمددر ارض محمّد شد و محمود آمداذ قال الله قل هو الله احدفخرالدين اسعد گرگاني (قرن چهارم و پنجم) چراغ دين ابوالقاسم محمّدرسول خاتم و ياسين و احمد ناصرخسرو (قرن پنجم) گر به خوي مصطفي پيوست خواهي جانْتْ راپس ببايد دل ز ناپاکان و بي‎باکان بُريد جز که زهرا و علي و اولادشانمر رسول مصطفي را کيست آل؟گزينم قرآنست و دين محمّدهمين بود ازيرا گزين محمّديقينم كه من هر دوان را بورزميقينم شود چون يقين محمّدکليد بهشت و دليل نعيممحصار حصين چيست؟ دين محمّدمحمّد رسول خداي است زي ماهمين بود نقش نگين محمّدبه فضل خداي است اميدم که باشميکي امّت کمترينِ محمّدخط خداي زود بياموزيگر در شوي به خانة پيغمبرپيغمبر است پيشرو خلق يکسرهکز قاف تا به قاف رسيده‎ست دعوتشسنايي غزنوي (قرن ششم) احمد مُرسَل، آن چراغ جهانرحمت عالم، آشکار و نهان تکيه بر شرع محمّد کن و بر قرآن کنزان کجا عروۀ وثقاي تو جز قرآن نيستتا به حشر اي دل ار ثنا گفتيهمه گفتي چو مصطفي گفتيچنگ در گفتة يزدان و پيمبر زن و روکانچه قرآن و خبر نيست فسانه‎ست و هوسچون دلت پُر ز نور احمد بودبه يقين دان که ايمني از نارخود به صورت نگر که آمنه بودصدف دُرِّ احمد مختارجز کتاب الله و عترت ز احمد مُرسَل نمانديادگاري کان توان تا روز محشر داشتنهر مصالح که مصطفي فرمودعقل داند که گوش بايد کرددر ره مصطفي نژندي نيستبرتر از قدر او بلندي نيستصدهزاران ثنا چون آب زلالاز رهي باد بر محمّد و آلانوري (قرن ششم) چشم در شرع مصطفي بگشاگر نه‎اي تو به عقل نابينا شعر نيکو نَبُوَد جز به محلّ قابلشرع کامل نبود جز به نبيِّ مُرسَلخاقاني شرواني (قرن ششم) از خشکسال حادثه در مصطفي گريزکانکه به فتح باب ضمان کرد مصطفيشاهنشهي است احمد مُرسَل که ساخت حقتاج ازل کلاهش و درع ادب قباچون نوبت نبوّت او در عرب زدنداز جودي و اُحُد صلوات آمدش صلا گرچه همه دلکشند از همه گل خوبترکو عرق مصطفاست وين دگران خاک و آباحمد مُرسل که کرد از تپش و زخم تيغتخت سلاطين زگال گرده شيران کبابكانجا كه محمّد اندر آمددعوت نرسد پيمبران راسرمة ديده ز خاک در احمد سازندتا لقاي ملک العرش تعالي بيننداحمد مُرسَل که هست پيشرو انبيابود پسِ انبيا دولت او را مداررسول کائنات احمد،شفيع خلق ابوالقاسمجمال جوهر آدمکمال گوهر هاشماز مصاف بولهب فعلان نپيچانم عنانچون رکاب مصطفي شد ملجأ و منجاي منقاسم رحمت ابوالقاسم رسول‎الله که هستدر ولاي او خديو عقل و جان مولاي منزبان ثناگر درگاه مصطفي خوشترکه بارگير سليمان نکوتر است صباهر قلم مِهر نبي ورزم و دشمن دارمتاج و تختي که مسلمان شدنم نگذارندنظامي گنجوي (قرن ششم و هفتم) تختة اول که الف نقش بستبر در محجوبة احمد نشستاحمد مُرْسَل که خِرَد خاک اوستهر دو جهان بستة فتراک اوست وگر طارم موسي از طور بودسراپردة احمد از نور بودمحمّد کآفرينش هستخاکش هزاران آفرين بر جان پاکشمحمّد کازل تا ابد هرچه هستبه آرايش نام او نقش بستکنت نبيّاً چو عَلَم پيش بُردختم نبوّت به محمّد سپرددماغ دردمندم را دوا کندواش از خاک پاي مصطفي کننظامي بدين بارگاه رفيعنيارد به‎جز مصطفي را شفيعشمسۀ نُه مَسند هفت اخترانختم رُسُل، خاتم پيغمبراناي ختم پيمبران ِ مُرسَلحلـواي پسين و مِلح اوّلاي حاكم ِ كشور كفايتفرماندة فتوی ولايتاي كنيت و نام تو مؤيّدبوالقاسم و آنگهي محمّد عطار نيشابوري (قرن ششم و هفتم) جاويد در متابعت مصطفي گريزتا نور شرع او شودت پير و مقتدا خواجة دنيا و دين گنج وفاصدر و بدر هر دو عالم مصطفيباز نامد کس ز پيدا و نهاندر دو عالم جز محمّد زان جهانصدهزاران جان و دل تاراج يافتتا محمّد يک شبي معراج يافتخواجگي هر دو عالم تا ابدکرد وقف احمد مُرسَل اَحَدطريق مصطفي گير و دگر نهحقيقت را بجز او راهبر نهشعله‎اي زد نور پاک مصطفيکرد روشن هم زمين و هم سمايا رسول‎الله بس درمانده‎امباد در کف خاک بر سر مانده‎امهر که حق را با رسول او شناختغير راه از باطن خود دور ساختکمال‎الدين اسماعيل (قرن ششم و هفتم) اي کرده خاکپاي تو با عرش همسريختم است بر کمال تو ختم پيمبري مولوي (قرن هفتم) بود در انجيل نام مصطفیآن سر پيغمبران بحر صفا نام احمد اين‎چنين ياري کندتا که نورش چون نگهداري کندنام احمد چون حصاري شد حصينتا چه باشد ذات آن روح‎الاميندست را اندر احد و احمد بزناي برادر وا رَه از بوجهل تناز درمها نام شاهان برکنندنام احمد تا ابد برمي‎زنندنام احمد نام جمله انبياستچونکه صد آمد نود هم پيش ماستگر نبودي کوشش احمد تو هممي‎پرستيدي چو اجدادت صنمبهر اين بو گفت احمد در عظاتدائماً قرّةُ عيني في الصّلوةاحمد ار بگشايد آن پرّ جليلتا ابد بيهوش مانَد جبرئيلبين که لولاک ما خلقت چه گفتکانِ عشق است احمد مختاربياموز از پيمبر کيمياييکه هر چت حق دهد مي‎ده رضاييچون محمّد يافت آن مُلک و نعيمقُرصِ مَه را کرد او در دم دو نيمبا محمّد بود عشق پاک جفتبهر عشق او را خدا لولاک گفتزان محمّد شافع هر داغ بودکه ز جز شه چشم او مازاغ بودزين سبب فرمود حق صلّوا عليهکه محمّد بود محتالٌ‎‎اليهجامه سيه کرد کفر، نور محمّد رسيدطبل بقا کوفتند، مُلک مُخَلّد رسيدبه امر موتوا من قبل ان تموتوا ماکنيم همچو محمّد غزاي نفس جهودصحابيان که برهنه به پيش تيغ شدندخراب و مست بُدند از محمّد مختارغلط، محمّد ساقي نبود جامي بود پُراز شراب و خدا بود ساقي ابرارمن بندة قرآنم اگر جان دارممن خاک درِ محمّد مختارمگر نقل کند جز اين کس از گفتارمبيزارم از او وز اين سخن بيزارمزان سبب فرمود يزدان والضّحيوالضّحي نور ضمير مصطفيمصطفي را وعده کرد الطاف حقگر بميري تو نميرد اين سبقمرگ پيش از مرگ امن است اي فتياين‎چنين فرمود ما را مصطفيباش كشتيبان درين بحر صفاكه تو نوح ثاني‎اي اي مصطفيكه اكابر را مقدّم داشتنآمده‎ست از مصطفي اندر سُنَنكه دريا را شكافيدن بُوَد چالاكي موسيقباي مَه شكافيدن ز نور مصطفي باشدگاهي نهد در طبع تو سوداي سيم و زرّ و زنگاهي نهد در جان تو نور خيال مصطفيدر تيره شب چون مصطفي مي‎رو طلب مي‎كن صفاكان شه ز معراج شبي بي‎مثل و بي‎اشباه شدچنانكه كرد خداوند در شب معراجبه نور مطلق بر مصطفي سلام عليكبنواخت نور مصطفي آن اُستن حنّانه راكمتر ز چوبي نيستي حنّانه شو، حنّانه شوآن روح كه بسته بود در نقشِ صفاتاز پرتو مصطفي روان شد بر ذاتآن دم كه روان گشت ز شادي مي‎گفتشادي روان مصطفي را صلواتناگاه بروييد يكي شاخ نباتناگاه بجوشيد چنين آب حياتناگاه روان شد ز شهنشه صدقاتشادي روان مصطفي را صلواتسعدي شيرازي (قرن هفتم) محمّد سيّد سادات عالمچراغ و چشم جمله انبيا را محال است سعدي که راه صفاتوان رفت جز بر پي مصطفيخدايا گر تو سعدي را برانيشفيع آرد روان مصطفي راخلاف پيمبر کسي ره گزيدکه هرگز به منزل نخواهد رسيدپيمبر کسي را شفاعت‌گرستکه بر جاده شرع پيغمبرستنگين ختم رسالت پيمبر عربيشفيع روز قيامت محمّد مختارماه فرو مانَد از جمال محمّدسرو نباشد به اعتدال محمّدقدر فلک را کمال و منزلتي نيستدر نظر قدر با کمال محمّدوعده ديدار هرکسي به قيامتليله اسري شب وصال محمّدآدم و نوح و خليل و موسي و عيسيآمده مجموع در ظلال محمّدعرصه گيتي مجال همّت او نيستروز قيامت نگر مجال محمّدوان‌همه پيرايه بسته جنّت فردوسبو که قبولش کند بلال محمّدهمچو زمين خواهد آسمان که بيفتدتا بدهد بوسه بر نِعال محمّدشمس و قمر در زمين حشر نتابدنور نتابد مگر جمال محمّدشايد اگر آفتاب و ماه نتابندپيش دو ابروي چون هلال محمّدچشم مرا تا به خواب ديد جمالشخواب نمي‌گيرد از خيال محمّدسعدي اگر عاشقي کني و جوانيعشق محمّد بس است و آل محمّداميد رحمتست آري خصوص آن را که در خاطرثناي سيّد مُرسَل نبي محترم گرددمحمّد کز ثناي فضل او بر خاک هر خاطرکه بارد قطره‌اي در حال درياي نعم گرددچو دولت بايدم تحميد ذات مصطفي گويمکه در دريوزه صوفي گرد اصحاب کرم گردداگر تو حكمت آموزي به ديوان محمّد روكه بوجهل آن بود كو خود به دانش بوالحكم گردداميرخسرو دهلوي (قرن هفتم) مست شو اي هوشيار ليک نه زين باده خوراز قدح مصطفي باده احسان طلب آن را که چو مصطفي دليل استدر قافله از بلا نترسدفخرالدين عـراقـي (قرن هفتم) در آينه مصطفي چه بيند؟جز حُسن و جمال ذات والاتو عاشق روي حق ؟ بيا گوبنگر رخ خوب مصطفي را مصطفي گفت و ياد مي‎گيرنددر جهان مؤمنان نمي‎ميرندنقل کن از وبال کفر به دينمصطفي را دليل مطلق بينخاتم انبيا، رسول هديصاحب جبرئيل، امين خداقصد و مقصود و آخر و اولاولين خلق و آخرين مُرسَلاوحدي مراغه‎اي (قرن هفتم و هشتم) گر بايدت به حضرت ايزد وسيلتيبهتر ز مصطفي و نکوتر ز آل نيست ابوالقاسم که شد عالم طُفيلشفلک دهليز چاووشان خيلشآنکه از اصطفا بر افلاکنددر ره مصطفي کم از خاکنداين خطابت نيايد اندر گوشتا نبخشي به مصطفي دل و هوشلهجة او اگر بيابي بازراه يابي به کارخانة رازعاشقي خيز و حلقه بر در زندست در دامن پيمبر زنراه خود کس به خود نديد آنجاز محمّد توان رسيد آنجاميم احمد چو از ميان برخاستبه يقين خود اَحَد بماند راستخواجوي کرماني (قرن هفتم و هشتم) سيّد اولين رُسُل، مُرسَل آخرين زمانصاحب هفتمين قِران خواجة هشتمين سرا شاه‎نشان قدسيان تخت‎‎نشين شهر قدساي شه ملک اصطفا وي لقب تو مصطفياي صبح صادقان رخ زيباي مصطفيوي سرو راستان قد رعناي مصطفيآيينة سکندر و آب حيات خضرنور جبين و لعل شکرخاي مصطفيمعراج انبيا و شب قدر اصفياگيسوي روزپوش قمرساي مصطفيادريس کو معلّم علم الهي استلب بسته پيش منطق گوياي مصطفيعيسي که دير داير علوي، مقام اوستخاشاک روب حضرت اعلاي مصطفيبر ذروة دنا فتدلّي کشيده سرايوان بارگاه معلّاي مصطفيوز جام روح‎پرور مازاغ گشته مستآهوي چشم دلکش شهلاي مصطفيخيّاط کارخانة لولاک دوختهدراعة ابيت به بالاي مصطفيشمس و قمر که لؤلؤ درياي اخضرنداز روي مهر آمده لالاي مصطفيخالي ز رنگ بدعت و عاري ز زنگشرک آيينة ضمير مصفّاي مصطفيکحل‎الجواهر فلک و توتياي روحداني که چيست؟ خاک کف پاي مصطفيقرص قمر شکسته برين خوان لاجوردوقت صلاي معجزه ايماي مصطفيروح‎الامين که آيت قُربت به شأن اوستقاصر ز درک پاية ادني مصطفيگو مه به نور خويش مشو غرّه زانکه اوعکسي بود ز غرّة غرّاي مصطفيبر بام هفت منظر بالا کشيده‎اندزير چار صفّه رايت آلاي مصطفيخواجو گداي درگه او شو که جبرئيلشد با کمال مرتبه مولاي مصطفيمحمود شبستري (قرن هفتم و هشتم) احد در ميم احمد گشت ظاهردر اين دور اول آمد عين آخرز احمد تا احد يک ميم فرق استجهاني اندرين يک ميم غرق است سيف فرغاني (قرن هفتم و هشتم) گو تنگ چشم عقل نبيند جمال عشقهرگز نديد ساية پيغمبر آفتاب عَلَوي سبط مصطفي باشدگر حسيني بُوَد و گر حسنيبر شه‌ره شرع مصطفي رونه در پي رهزنان معقولهمچو پيمبر نظر نکرد به دنياديده‎وري کو به آخرت نگران بودسلمان ساوجي (قرن هشتم) ز رحمت انبيا را آفريدهوز ايشان مصطفي را برگزيده محمّد عالِم علم يقين استمحمّد رحمةٌ‌للعالمين استشيخ کمال خجندي (قرن هشتم)ز ما اي صبا با محمّد رسانخدا را درودي که آن را سزاستمرد تا روي نيارد ز دو عالم به خدامصطفي‎وار گزينِ همه عالم نشود شاه نعمت‎الله ولي (قرن هشتم و نهم) خوش رحمتي است ياران صلوات بر محمّدگوييم از دل و جان صلوات بر محمّدگر مؤمني و صادق با ما شوي موافقکوري هر منافق صلوات بر محمّددر آسمان فرشته مهرش به جان سرشتهبر عرش حق نوشته صلوات بر محمّدصلوات اگر بگويي يابي هرآنچه جوييگر تو ز خيلِ اويي صلوات بر محمّداي نور ديدة ما خوش مجلسي بيارامي‎گو خوشي خدا را صلوات بر محمّدمانند گُل شکفتيم دُرّي لطيف سُفتيمخوش عاشقانه گفتيم صلوات بر محمّدوالله که ديدة من از نور اوست روشنجان من است و من تن، صلوات بر محمّدگفتيم از دل و جان با عارفان کرمانشادي روي ياران صلوات بر محمّدبي‎شک علي ولي بود پروردة نبي بودختم همه علي بود صلوات بر محمّدخوش گفت نعمت‎الله رمزي ز لي‎مع‎اللهخوش گو به عشق الله صلوات بر محمّد احد است و محمّد و احمداز ازل هست و بود تا به ابد جامي (قرن نهم) هرچه جز شرع و دين به هم بر زندست در دامن پيمبر زن سليمي جروني (قرن نهم) محمّد آنکه در مُلک نکوييبُوَد صد بار به از هرچه گويي محمّد فضولي (قرن دهم) غير از درت پناه نداريم يا نبيجز تو اميدگاه نداريم يا نبيتا برده‎ايم سوی تو ره جز طريق تورويي به هيچ راه نداريم يا نبيدر امر و نهي هرچه به ما حکم کرده‎ايحق است و اشتباه نداريم يا نبيبر لطف توست تکيه نه بر طاعتي که ماداريم گاه و گاه نداريم يا نبيملک وجود منتظم از فيض عدل توستغير از تو پادشاه نداريم يا نبي محتشم کاشاني (قرن دهم) سلطان بارگاه رسالت که مي‎نهدبر خاک‎پاش ناصية انور آفتابشاه رُسُل وسيلة کُل هادي سُبُلکز بهر نَعت اوست بر اين منبر آفتابيثرب حرم، محمّد بطحايي آن که هستيک بنده بر درش مه و يک چاکر آفتابيا سيّد الرّسل که سپهر وجود راايشان کواکب‎اند و تو دين‎پرور آفتاب اهلي شيرازي (قرن دهم) ما را چراغ ديده، خيال محمّد استخرّم دلي که مست وصال محمّد است عرفي شيرازي (قرن دهم و يازدهم) صدرنشـين شه پيغمبـريجوهريان را به گُهر جوهري صائب تبريزي (قرن يازدهم) سخن رسيد به نعت رسول حق صائبببوس خاک ادب را که جاي درويشي است ملامحسن فيض کاشاني (قرن يازدهم) پيروي رسول حق دوستي حق آوردپيروي رسول کن دوستي خدا طلبشرع سفينة نجات آل رسول ناخداتساکن اين سفينه شو دامن ناخدا طلب به خاک درگه آل نبي پي‎برده‎ام چون فيضبراي خود ز جنّت آستاني کرده‎ام پيداچون پيروي نبي و آلش کرديمز اسرار حقايق همه آگاه شديموحشي بافقي (قرن يازدهم) احمد مُرسَل که چرخ از شرف پاي اوبا همه رفعت کند پاية بطحا طلبوحشي اگر طالبي بر در احمد نشينکام از آنجا بجوي نام از آنجا طلب چو احمد را تجلّي رهنمون شدنه هر کس را بُوَد روشن که چون شدمحمّد شبرو اسري بعبدهزمان را نظم عقد روز و شب دهمحمّد جمله را سرخيل و سردارجهان را سنگ کفر از راه بردارسيلاي نسفي (قرن يازدهم و دوازدهم) رسول هاشمي يعني محمّدبه مخلوقاتِ ذاتِ او سرآمدبه درگاه الهي دست برداردرين مقصد محمّد را شفيع آر جان داده است تشنه لبان را حديث اوآب حياتِ خضر کلام محمّد استسرگشته آسمان به هواي محمّد استخورشيد پاسبانِ سراي محمّد استرضوان اگرچه بر در جنّت نشسته استبر کف گرفته کاسه گداي محمّد استنُه اطلس سپهر که افلاک نام اوستيک پرده‎اي ز پرده‎سراي محمّد استهر عضو من ز درد به فرياد آمدستاِستاده منتظر به دواي محمّد استاي دل بيا به جا که مسيحادم آمدستاي غم برو ز سينه که جاي محمّد استدل در برم چو کعبه ديار محمّد استهمچون مدينه سينه حصار محمّد استآن نکهتي که تازه دماغ بهشت ازوستبوي گلِ هميشه بهارِ محمّد استايجاد آسمان و زمين با طفيل اوستوينها همه براي نثار محمّد استدر باغ شبنمي که به رخسارة گل استاز قطره‎هاي گرم عِذار محمّد استرضوان ز باغباني فردوس فارغ استبر هر گُل زمين که قرار محمّد استوالشّمس والضّحي گُلِ روي محمّد استوالليل تار سنبل موي محمّد استخورشيد مي‎کند قدح ماه پُر ز شيراز بس که در سراغ سبوي محمّد استدر باغ شبنمي که به رخسارة گل استاز قطره‎هاي آب وضوي محمّد استبيدل دهلوي (قرن دوازدهم) محمّد شه محفل قدس ذاتمحيط خم هستي کائناتکمالش برافکند بر روي ذاتز اسم محمّد نقاب صفات بر غفلت انفعال و به آگاهي انبساطبر هر که هر چه مي‎رسد از مصطفي رسيدحزين لاهيجي (قرن دوازدهم) سلطانِ رُسُل احمدِ مُرسَل که ز نعتششأن دگر افزوده رقم را و قلم را پي مصطفي گير اگر مي‎رويره راست اينست اگر بگروي صباحي بيدگلي (قرن دوازدهم و سيزدهم) محمّد شافع امت، قسيم دوزخ و جنّتحبيب حضرت عزّت، شه دين خسرو دنيا قاآني (قرن سيزدهم) سرور عالم ابوالقاسم محمّد آنکه چرخبا وجود او بُوَد چون ذرّه پيش آفتاب احمد محمود ابوالقاسم محمّد عقل کُلمخزن سرّ الهي رازدار هشت و چهاراقبال لاهوري (قرن سيزدهم و چهاردهم) در جهان زي چون رسول انس و جانتا چو او باشي قبول انس و جان حمد بي‎حد مر رسول پاک راآن که ايمان داد مشت خاک رادر دل مسلم مقام مصطفي استآبروي ما ز نام مصطفي استشکوِه‎سنجِ سختي آيين مشواز حدود مصطفي بيرون مروطرح عشق انداز اندر جان خويشتازه کن با مصطفي پيمان خويشهست دين مصطفي دين حياتشرع او تفسير آيين حياتهر که عشق مصطفي سامان اوستبحر و بر در گوشة دامان اوستمقام خويش اگر خواهي درين ديربه حق دل بند و راه مصطفي رومي‎نداني عشق و مستي از کجاست؟اين شعاع آفتاب مصطفي استعصر ما، ما را ز ما بيگانه کرداز جمال مصطفي بيگانه کرددر عجم گرديدم و هم در عربمصطفي ناياب و ارزان بولهباديب الممالک فراهاني (قرن سيزدهم و چهاردهم) محمّد چراغِ خِرَد گسترانخداوند و سالار پيغمبران تا نداري از محمّد رنگ و بواز درود خود ميالا نام او صد سخن از کلمات پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به انتخاب و ترجمة استاد شهيد مرتضي مطهري استاد شهيد مرتضي مطهري در سال 1346 در مقاله‎اي که در کتاب «محمّد خاتم پيامبران (صلی الله علیه و آله و سلّم) » منتشر شد مي‎نويسند که نويسنده‎اي از ايشان خواسته تا 100 جمله از پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) را براي درج در کتاب با موضوع حکمت اديان انتخاب و ترجمه کنند. اين 100 جمله ارزشمند به انتخاب و ترجمة استاد است.1. هر چه فرزند آدم پيرتر مي‏شود، دو صفت در او جوانتر مي‏گردد: حرص و آرزو.2. دو گروه از امّت من هستند كه اگر صلاح يابند، امّت من صلاح مي‏يابد و اگر فاسد شوند، امّت من فاسد مي‏شود: علما و حُكّام.3. شما همه شبان و مسؤول نگاهباني يكديگريد.4. نمي‏توان همه را به مال راضي كرد امّا به حُسن خُلق، مي‏توان.5. ناداري بلاست، از آن بدتر، بيماري تن، و از بيماري تن دشوارتر، بيماري دل.6. مؤمن، همواره در جستجوي حكمت است.7. از نشر دانش نمي‏توان جلو گرفت.8. دل انساني همچو پَري است كه در بيابان به شاخة درختي آويزان باشد، از وزش بادها دائم در انقلاب است و زير و رو مي‏شود.9. مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند.10. رهنماي به كار نيك، خود كنندۀ آن كار است.11. هر دل سوخته‏اي را عاقبت پاداشي است.12. بهشت زير قدمهاي مادران است.13. در رفتار با زنان، از خدا بترسيد و آنچه دربارة آنان شايد، از نيكي دريغ ننماييد.14. پروردگار همه يكي است و پدر همه يكي. همه فرزند آدميد و آدم از خاك است. گرامي‏ترين شما نزد خداوند، پرهيزكارترين شماست.15. از لجاج بپرهيزيد كه انگيزه آن، ناداني و حاصل آن، پشيماني است.16. بدترين مردم كسي است كه گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد و باز از او بدتر كسي است كه مردم از گزند او در امان و به نيكي او اميدوار نباشند.17. خشم مگير و اگر گرفتي، لَختي در قدرت كردگار بينديش. 18. چون تو را ستايش كنند، بگو اي خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمي‏دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه مي‏گويند قرار مده.19. به صورت متملّقين، خاك بپاشيد.20. اگر خدا خير بنده‏اي را اراده كند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار مي‏دهد.21. صبح و شامي بر مؤمن نمي‏گذرد مگر آنكه بر خود گمان خطا ببرد.22. سخت‏ترين دشمن تو، همانا نَفس أمّاره است كه در ميان دو پهلوي تو جا دارد.23. دلاورترين مردم آن است كه بر هواي نفس، غالب آيد.24. با هواي نفس خود نبرد كنيد تا مالك وجود خود گرديد.25. خوشا به حال كسي كه توجّه به عيوب خود، او را از توجّه به عيوب ديگران باز دارد.26. راستي به دل آرامش مي‏بخشد و از دروغ، شك و پريشاني مي‏زايد.27. مؤمن آسان اُنس مي‏گيرد و مأنوس ديگران مي‏شود.28. مؤمنين همچو اجزاء يك بنا، همديگر را نگاه مي‏دارند.29. مَثَلِ مؤمنين در دوستي و عُلقة به يكديگر، مَثَلِ پيكري است كه چون عضوي از آن به درد بيايد، باقي اعضا به تب و بي‎خوابي دچار مي‏شوند.30. مردم مانند دندانه‏هاي شانه، با هم برابرند.31. دانش‌جويي بر هر مسلماني واجب است.32. فقري سخت‏تر از ناداني، و ثروتي بالاتر از خردمندي، و عبادتي والاتر از تفكّر نيست.33. از گهواره تا گور، دانشجو باشيد.34. دانش بجوئيد گرچه به چين باشد.35. شرافت مؤمن در شب زنده‏داري و عزّت او در بي‎نيازي از ديگران است.36. دانشمندان، تشنة آموختن‏اند.37. دلباختگي، كر و كور مي‏كند.38. دست خدا با جماعت است.39. پرهيزكاري، جان و تن را آسايش مي‏بخشد.40. هر كس چهل روز به خاطر خدا زندگي كند، چشمة حكمت از دلش به زبان جاري خواهد شد.41. با خانوادة خود بسر بردن، از گوشة مسجد گرفتن، نزد خداوند پسنديده‏تر است.42. بهترين دوست شما آن است كه معايب شما را به شما بنمايد.43. دانش را به بندِ نوشتن در آوريد.44. تا دل درست نشود، ايمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود، دل درست نخواهد بود.45. تا عقل كسي را نيازموده‏ايد، به اسلام آوردن او وَقعي نگذاريد.46. تنها به عقل مي‏توان به نيكيها رسيد. آن كه عقل ندارد از دين تهي‏ است.47. زيان نادانان، بيش از ضرري است كه تبهكاران به دين مي‏رسانند.48. هر صاحب خردي از امّت مرا چهار چيز ضروري است: گوش دادن به علم، به خاطر سپردن، و منتشر ساختن دانش، و بدان عمل كردن.49. مؤمن از يك سوراخ، دوبار گزيده نمي‏شود.50. من براي امّت خود، از بي‌تدبيري بيم دارم نه از فقر.51. خداوند زيباست و زيبايي را دوست مي‎دارد.52. خداوند، مؤمن صاحبِ حِرفه را دوست دارد.53. تملّق، خوي مؤمن نيست.54. نيرومندي به زور بازو نيست، نيرومند كسي است كه بر خشم خود غالب آيد.55. بهترين مردم، سودمندترين آنان به حال ديگرانند.56. بهترين خانة شما آن است كه يتيمي در آن به عزّت زندگي كند.57. چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نيك.58. رشتة عمل، از مرگ بريده مي‏شود مگر به سه وسيله: خيراتي كه‏ مستمر باشد، علمي كه همواره منفعت برساند، فرزند صالحي كه براي والدين‏ دعاي خير كند.59. پرستش كنندگان خدا سه گروهند: يكي آنان كه از ترس، عبادت‏ مي‏كنند و اين عبادت بردگان است، ديگر آنان كه به طمع پاداش، عبادت‏ مي‏كنند و اين عبادت مزدوران است، گروه سوم آنان كه به خاطر عشق و محبت، عبادت مي‏كنند و اين عبادت آزادگان است.60. سه چيز نشانة ايمان است: دستگيري با وجود تنگدستي، از حق خود به نفع ديگري گذاشتن، به دانشجو علم آموختن.61. دوستي خود را به دوست ظاهر كن تا رشته محبت محكمتر شود.62. آفت دين سه چيز است: فقيه بدكار، پيشواي ظالم، مقدّس نادان.63. مردم را از دوستانشان بشناسيد، چه، انسان همخوي خود را به دوستي مي‏گيرد.64. گناهِ پنهان، به صاحب گناه زيان مي‏رساند، گناهِ آشكار، به جامعه.65. در بهبودي كار دنيا بكوشيد اما در كار آخرت چنان كنيد كه گوئي فردا رفتني باشيد.66. روزي را در قعر زمين بجوييد.67. چه بسا كه از خودستايي، از قدر خود مي‏كاهند و از فروتني، بر مقام خود مي‏افزايند.68. خدايا! فراخترين روزي مرا در پيري و پايان زندگي كرامت فرما.69. از جمله حقوق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكو بر او بگذارد و نوشتن به او بياموزد و چون بالغ شد، او را همسر انتخاب كند.70. صاحب قدرت، آن را به نفع خود به كار مي‏برد.71. سنگين‏ترين چيزي كه در ترازوي اعمال گذارده مي‏شود، خوشخويي است.72. سه امر، شايستة توجّه خردمند است: بهبودي زندگاني، توشه آخرت، عيش حلال.73. خوشا كسي كه زيادي مال را به ديگران ببخشد و زيادي سخن را براي خود نگاهدارد.74. مرگ، ما را از هر ناصحي بي‏نياز مي‏كند.75. اينهمه حرص حكومت و رياست و اينهمه رنج و پشيماني در عاقبت!76. عالِمِ فاسد، بدترين مردم است.77. هر جا كه بدكاران حكمروا باشند و نابخردان را گرامي بدارند، بايد منتظر بلايي بود.78. نفرين باد بر كسي كه بار خود را به دوش ديگران بگذارد.79. زيبايي شخص، در گفتار اوست.80. عبادت، هفت گونه است كه از همه والاتر، طلب روزي حلال است.81. نشانة خشنودي خدا از مردمي، ارزاني قيمتها و عدالت حكومت‏ آنهاست.82. هر قومي شايستة حكومتي است كه دارد.83. از ناسزا گفتن، بجز كينة مردم، سودي نمي‏بري.84. پس از بت پرستيدن، آنچه به من نهي كرده‏اند، درافتادن با مردم است.85. كاري كه نسنجيده انجام شود، بسا كه احتمال زيان دارد.86. آن كه از نعمت سازش با مردم محروم است، از نيكي‌ها يكسره محروم خواهد بود.87. از ديگران چيزي نخواهيد گرچه يك چوب مسواك باشد.88. خداوند دوست ندارد كه بنده‏اي را بين يارانش، با امتياز مخصوص ببيند.89. مؤمن، خنده‏رو و شوخ است، و منافق، عبوس و خشمناك.90. اگر فال بد زدي، به كار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردي، فراموش كن و اگر حسود شدي، خوددار باش.91. دست يكديگر را به دوستي بفشاريد كه كينه را از دل مي‏برد.92. هر كه [شبي را] صبح كند و به فكر اصلاح كار مسلمانان نباشد، مسلمان نيست.93. خوشرويي كينه را از دل مي‏برد.94. مبادا كه ترس از مردم، شما را از گفتن حقيقت باز دارد.95. خردمندترين مردم، كسي است كه با ديگران بهتر بسازد.96. در يك سطح زندگي كنيد تا دلهاي شما در يك سطح قرار بگيرد. با يكديگر در تماس باشيد تا به هم مهربان شويد.97. هنگام مرگ، مردمان مي‏پرسند از ثروت چه باقي گذاشته؟ فرشتگان مي‏پرسند: از عمل نيك چه پيش فرستاده؟98. منفورترين حلالها نزد خداوند، طلاق است.99. بهترين كار خير، اصلاح بين مردم است.100. خدايا مرا به دانش، توانگر ساز و به بردباري، زينت بخش و به‏ پرهيزکاري، گرامي بدار و به تندرستي، زيبايي ده. منبع: همشهري/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6714]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن