تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد سخن خير بگويد يا سكوت نمايد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816692746




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حتی نخل ها


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حتی نخل ها
حتی نخل ها نويسنده:فاطمه بختیاری دیگر نای دودین نداشت. از کنار هر نخلی که رد می شد، بوی خرما را حس می کرد. چشم هایش بی اختیار می چرخیدند. آسمان، ابرها و نخلستان، مدام تکرار می شدند. نمی دانست پاهایش به کدام سمت می روند. تنها می فهمید که دارد می رود. با هر نفسی، هرم داغ و شرجی هوا، سینه اش را پر می کرد. پوتین ها برپاهایش سنگینی می کردند. دیگر نخلستان تمام شده بود. چشم هایش، آسمان و ابرها و دشت و تپه های کوتاه و بلند را نشانش دادند. صداها هنوز بدرقه اش می کردند. از پشت سرش می آمدند. صدای قدم هایشان لا به لای شلیک های مسلسل، گمشده بودند. باید به پشت نخلستان می رسید. کنار تپه ای کسی منتظرش بود. نقشه را به او که می داد، آسوده می شد. چشم هایش شبح اطراف را می دیدند. فکر کرد غروب است، یا هوا ابری است. نمی دانست پاهایش دیگر به فرمانش نبودند. زانوهایش در هر قدمی که برمی داشتند، می خواستند به زمین برسند. از خاکریزهای اطراف پالایشگاه تا نخلستان، یکسره دویده بود. نزدیک نخلستان بود که داغی گلوله بر دستش نشست. گرمی خون بر پوستش جوشید. گلوله دیگر بر پهلویش رسید. نفسش بند آمد. درد و سوزش، حالش را به هم زد.به زمین افتاد، مزه‏ى شور و تند خون، دهانش را پر کرد. آن را روی شن های داغ پاشید. پاها نزدیک تر می شدند؛ نعره ها زیادتر و گلوله ها بیشتر. همه‏ى نیرویش را در پاهایش جمع کرد؛ امّا نتوانست بلند شود. روی زمین خزید. خط پهنی از خون، به دنبال خودش می کشید. نقشه را از جیب لباسش درآورد. گرمی خون، روی آن، راه رفته بود. در میان انگشتان گرفت. خط های سیاه و رنگی روی کاغذ، با پنجه هایش یکی شد. چشم هایش در تاریکی غرق شده بودند. نفس هایش از هوای دم کرده، داغ تر بودند، نقشه فقط خمیری بود گرم و له شده. زود پیدایش کردند، حالا هیچ کس نام او را نمی دانست؛ حتی نخل ها. منبع: نشریه‏ى حدیث زندگی
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن