تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است. واجب ترين آنها اين است كه آدمى تنها حق را بگويد، هر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816341833




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حقانيت دين و تامل در ژرفاى آن


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حقانيت دين و تامل در ژرفاى آن
حقانيت دين و تامل در ژرفاى آن نويسنده:دكتر احمد بهشتى هيچ حقيقتى مانند دين دستخوش تعريفات متناقض و گوناگون نشده است. برخى دين را به مجموعه‏اى از اوامر و نواهى كه مانع عمل‏كرد آزاد استعدادهاى ما مى‏گردد، تعريف كردند و برخى ديگر، آن را همان اخلاق دانستند كه احساس و عاطفه به آن، تعالى و گرما و روشنى بخشيده است. «ماركس‏» دين را افيون توده‏ها ناميد و «بوزانكه‏» آن را همان چيزى دانست كه انسان برايش مى‏ميرد و از آن، دست نمى‏شويد. (1) در عين حال، آنان كه به دين با نگاه بدبينانه نگريسته و كوشيده‏اند كه آن را مضر به حال بشر معرفى كنند و در طرد و دفع آن، با شدت و قدرت هرچه بيشتر بكوشند، همواره در اقليت‏بوده‏اند و بايد بگوييم: اگر دين آنها را طرد و دفع نكرده باشد، آنها هم به طرد و دفع دين توفيق نيافته وخود در جازده و از حركت‏باز مانده‏اند. بى جهت نيست كه هربرت اسپنسر مى‏گويد: «دين اعتراف به اين حقيقت است كه كليه‏ى موجودات، تجليات نيرويى هستند كه فراتر از علم و معرفت ماست‏» و نيز مى‏گويد: «دين پاسخ انسان است‏به نداى الهى‏». (2) آيا حقيقت، اعتراف پذير است‏يا انكار پذير و آيا ممكن است كه انسان نداى الهى را بدون پاسخ بگذارد؟ محال است كه چهره‏ى حقيقت در زير گل و لاى اوهام و شبهات و در پرده‏ى عناد و انكار مخفى بماند و غير ممكن است كه نداى حق را در نداهاى بى بنيان و ناپايدار باطل كه طنين خود را بايد مديون آهنگ پر طنين و مستمر حقيقت‏بدانند، گم و مخفى سازند. آرى: همه عالم صداى نغمه‏ى اوستكه شنيد اين چنين صداى دراز بى جهت نيست كه قرآن مجيد مى‏گويد: «انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق ‏و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضرب الله الامثال‏». (3) خداوند، آبى از آسمان نازل كرد و واديها به اندازه‏ى ظرفيت‏خود از آن، جريان و سيلان پيدا كرد و سيل از آن، كفى بلند و برآمده برداشت و از آنچه براى طلب زيور يا متاع، آتش بر آن مى‏افروزند نيز كفى مانند آن است. خداوند حق و باطل را اين‏گونه مثل مى‏زند (سرانجام) كف به كنار افتاده، نابود مى‏شود. ولى چيزى كه به مردم سود مى‏دهد، در زمين مى‏ماند; خداوند مثلها را اين‏گونه مى‏زند.از اين آيه بر مى‏آيد كه باطل، اگر جولان چند روزه‏اى دارد، در سايه‏ى دولت پايدار حق است. چنان كه اگر راست نبود، دروغ هيچ‏بود. تا نباشد راست كى باشد دروغ؟ آن دروغ از راست مى‏گيرد فروغ بررسى ملاكات در عين حال، آنان كه به دين، با نظر عناد و دشمنى نگريسته‏اند، با يك مشكل بزرگ روبه‏رو بوده‏اند و آن اين كه:اديانى مى‏ديده‏اند كه قبول حقانيت و حق‏نگرى آنها مشكل يا محال بوده‏است. بنابر اين، نمى‏شود همه‏ى آنهايى كه دين را طرد و دفع كرده‏اند، به طور كامل محكوم كرد و درست نيست كه همه‏ى آنهايى كه دين را خوشبينانه تعريف كرده‏اند، تاييد نمود. چرا كه ممكن است دسته‏ى اول درگير با اديانى بوده‏اند كه بطلان و باطل‏نگرى آنها محرز بوده و چاره‏اى جز مبارزه و ستيز، براى خود نيافته‏اند و شايد دسته‏ى دوم به تعريفات مجازى يا تبليغى روى آورده و از تعريف حقيقى و جدى سرباز زده و به دور افتاده‏اند. وانگهى همانهايى هم كه به تعريف جدى وحقيقى روى آورده‏اند، برخى عقل‏گرايانه سخن گفته و بر بعد عقلانى دين تكيه زده‏اند و گروهى از دايره‏ى عاطفه و احساس پاى بيرون ننهاده و بعد عاطفى و احساسى دين را در مدنظر قرار داده‏اند و سرانجام به دسته‏ى سومى برمى‏خوريم كه دين را عمل‏گرايانه تعريف كرده و بعد عملى دين را بر ساير ابعاد آن ترجيح نهاده‏اند يعنى دين را مجموعه‏ى اعمال خاصى پنداشته‏اند. در حقيقت، هيچ‏كدام با نگاهى جامع و همه جانبه دين را تعريف و توصيف نكرده‏اند و مسلم است كه اين روشها، خود مشكلاتى به بار مى‏آورد كه جبران ناپذير يا حداقل، جبران آن دشوار است. با ذكر يك مثال ملموس و محسوس بهتر مى‏توانيم فايده‏ى كل‏نگرى وجزءانگرى را آشكار كنيم. ممكن است عضوى كه در ساختار كالبدى به كار رفته، به تنهايى نه زيبا باشد و نه جالب توجه. حال آن كه همان عضو وقتى كه در مجموع و در جايگاه واقعى و به همراه كل ديده مى‏شود، بسيار زيباست و حتى كمال آن مجموعه به وجود آن جزء است; چنان‏كه كمال آن جزء هم در اين است كه در ضمن آن كل باشد. خلاصه اين‏كه: نه جزء بدون كل به كمال مطلوب رسيده و نه كل بدون جزء. شيخ الرئيس سخن جالبى دارد. او جزء را به ذاتى و غير ذاتى تقسيم كرده است. جزء ذاتى آن است كه بدون جزئيت تحقق نمى‏يابد; مانند ماده نسبت‏به صورت و جسم. جزء غير ذاتى آن است كه بدون جزئيت، تحقق پذير است، مانند سركه نسبت‏به سركنگبين. در هر دو مورد، وجود كل به وجود اجزاء بستگى دارد; ولى در مورد اول، وجود جزء هم به وجود كل بستگى دارد. حال آن‏كه در مورد دوم چنين نيست. او مى‏گويد: «لست اعني بالذاتي انه يكون ضروريا لوجود المركب منه و من غيره... و لكن اعني بالذاتية ان يكون كون العنصر جزءا، امرا ذاتيا له‏». (4) مقصودم از ذاتى اين نيست كه جزء براى وجود امرى كه مركب از آن و غير آن است، ضرورى باشد...بلكه مقصودم اين است كه جزء بودن براى آن جزء، امرى ذاتى باشد (يعنى بدون جزئيت تحقق پيدا نكند). بعيد نيست كه جزئيت‏براى اجزاى دين، امر ذاتى باشد و در اين صورت، جزءانگرى در تعاريف، نه تنها ناقص، بلكه گمراه كننده است. بنابراين، نه تعريفات عقل‏گرا مى‏توانند به تنهايى حقيقت دين را بازگوكنند و نه تعريضهاى عاطفه‏گرا يا عمل‏گرا. نظام دين، همچون نظام جهان، نظامى است كه اجزاى آن به هم پيوسته و انسجام يافته و هر چيزى در جاى خود و در پيكره‏ى جمع زيبا و نيكوست و نه به تنهايى يا در جايى ديگر. جهان چون چشم و خال و خط و ابروستكه هر چيزى به جاى خويش نيكوستفى المثل، سنگ زدن به جمرات در مراسم حج‏يا هروله رفتن در برنامه‏ى سعى ميان دو كوه جاودانه‏ى صفا و مروه، ممكن است‏به تنهايى كارى بيهوده و دور از منطق عقل و معرفت جلوه كند. اما همين كارها، وقتى كه در كل ديده شود، معنى و مفهوم عارفانه‏اى پيدا مى‏كند كه عقل را مسخر و دل را شيفته و جان را صفا و طراوت مى‏بخشد. اگر كسى به تنهايى در شب يا روز عاشورا در درون خانه‏ى خود زنجيرى بردارد و از سوز دل بر بازوهاى خود بنوازد يا به سينه‏زنى و نوحه خوانى بپردازد، كارش را ابلهانه تلقى مى‏كنند; حال آن‏كه وقتى همين شخص به همراه يك دسته زنجيرزنى يا سينه زنى به حركت در مى‏آيد، كارش معنى و مفهومى دل انگيز پيدا مى‏كند و عنوان مقدس و والاى «تعظيم شعائر حسينى‏» كمترين مدح و ستايش و تشويقى است كه به كار او داده مى‏شود. بنابراين، كسانى كه مى‏خواهند دين را تعريف جدى وحقيقى كنند، چاره‏اى جز جامع نگرى و توجه به ابعاد مختلف عقلانى و عاطفى و عملى دين ندارند و راهى غير از اين كه اجزاء را در ارتباط با كل و كل را در ارتباط با اجزاء ملاحظه و مطالعه كنند، در پيش روى آنها نيست. بدبينى‏هايى كه در مورد دين بوده و هست و بعدا هم خواهد بود، دو عامل دارد: يكى اين‏كه كم نيستند اديانى كه در بعد معرفتى و بعد عاطفى و بعد عملى دستخوش خرافات و اساطير بسيارند و ديگر اين‏كه كم نيستند خرافات و اساطيرى كه از سوى دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه وارد دين به معناى اخص كلمه يعنى دين الهى شده‏اند. همين دو عامل سبب شده است كه برخى با يك نگرش سطحى بر هرچه نام دين دارد، مهر ابطال بزنند و يا به دليل خرافات و اساطير وارداتى، همه‏ى آنچه در يك دين يا احيانا در همه‏ى اديان وجود دارد، از همين سنخ بدانند. و به عبارت ديگر: حكم اجزاى وارداتى و دخيل را بر كل بار كنند. اينها اگر به خود زحمت مى‏دادند و به ملاكات توجه مى‏كردند، هرگز گرفتار قضاوتهاى سطحى و عجولانه نمى‏شدند. حكم ويژه‏ى اهل عناد آنچه در بالا گفتيم، در مورد كسانى است كه نسبت‏به اصل دين يا برخى از اديان مخصوصا اديان الهى معاند نيستند. آنهايى كه معاندند، از سر عناد و لجاج، هرچه از دين و به نام دين باشد، انكار يا استهزاء مى‏كنند. الف. نمونه‏هايى از انكار قرآن كريم درباره‏ى فرعونيان و چگونگى برخورد آنها با آيات و معجزات يقين‏آور حضرت موسى عليه السلام مى‏فرمايد: «و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا» (5) ; آنها از راه ستم و برترى جويى، معجزات مبصر و روشنگر موسى را انكار كردند; حال آن كه در عمق جان خويش بدانها يقين داشتند. برخى ديگر يعنى مشركان عصر بعثت پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه و آله و سلم در برخورد لجوجانه و معاندانه خود با آيات كريمه و شريفه‏ى قرآنى چنين گفتند: «اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم‏» (6) ; خدايا، اگر اين، حق از جانب تو باشد، بر ما از آسمان سنگهايى بباران يا ما را گرفتار عذابى دردناك كن. به راستى عناد و لجاج با انسان چه مى‏كند! او حاضر است در زير رگبار سنگهاى آسمانى يا به شكنجه‏ى دردناك بميرد، ولى در برابر حقيقت، سر تسليم فرو نياورد. روايتى ازحضرت صادق عليه السلام نقل شده است كه: پس از آن‏كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امير مؤمنان عليه السلام را در غدير خم به خلافت نصب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه‏» (7) و خبر آن در بلاد منتشر شد، نعمان بن حارث زهرى نزد حضرت آمد و گفت: ما را فرمان دادى كه به يگانگى خدا و رسالت تو شهادت دهيم و جهاد و حج و روزه و نماز و زكات به جاى آوريم و ما پذيرفتيم. آن‏گاه به اينها هم راضى نشدى، تا اين جوان را به خلافت نصب كردى و گفتى: «من كنت مولاه فعلي مولاه‏»; آيا اين كار، از جانب توست‏يا از جانب خدا؟ فرمود: «لا، والله الذي لا اله الا هو، ان هذا من الله‏» (8) نعمان بازگشت وگفت:«اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فامطر علينا حجارة من‏السماء». (9) خداوند او را هدف سنگى قرار داد و هلاكش كرد. آن‏گاه اين آيه را نازل فرمود:«سال سائل بعذاب واقع‏». (10) (11) ب. نمونه‏هايى از استهزاء هم منافقان، دين و اهل دين را استهزاء مى‏كردند و هم مشركان. قرآن كريم درباره‏ى منافقان مى‏فرمايد: «و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن‏» (12) ; هنگامى كه مؤمنان را ديدار مى‏كردند، مى‏گفتند: ايمان آورده‏ايم و هنگامى كه (در محافل دوستانه) با دوستان شيطان‏صفتشان مى‏نشستند، مى‏گفتند: ما با شماييم. جز اين نيست كه ما آنها را استهزاء مى‏كنيم. و صد البته، همان‏طورى كه خداوند كيفر معاند را داد، كيفر استهزاء كننده را هم مى‏دهد. چنان‏كه مى‏فرمايد: «الله يستهزى بهم و يمدهم في طغيانهم يعمهون‏» (13) ; خداوند آنها را استهزاء مى‏كند وآنها را وا مى‏گذارد تا در سركشى خود حيران بمانند. و اما درباره‏ى مشركان مى‏فرمايد: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين× انا كفيناك المستهزئين‏» (14) ; آنچه بدان مامور شده‏اى را آشكار كن و از مشركان روى بگردان; ما تو را از شر استهزاء كنندگان كفايت مى‏كنيم. اصولا نه تنها دين جاودانه‏ى اسلام و آورنده آن، بلكه همه اديان آسمانى و آورندگان آنها گرفتار استهزاء بوده‏اند: «و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن‏» (15) ; هيچ پيامبرى به سوى هيچ‏يك از اقوام نيامد، جز اين‏كه او را استهزاء مى‏كردند. در حقيقت، حربه‏هاى استهزاء و عناد، دوحربه‏اى هستند كه هركدام در مقطعهاى مختلف به كار مى‏رفته‏اند: دشمنان تا وقتى كه از سوى پيامبران خدا خطرى جدى احساس نمى‏كردند، به شيوه‏ى استهزاء روى مى‏آوردند; اما همين كه احساس خطر جدى مى‏كردند، به انكار و عناد و تاكتيكهاى ديگر متوسل مى‏شدند. در حقيقت، استهزاء، مرتبه‏اى ضعيف از عناد و لجاج و انكار است واگر احساس خطر نمى‏كردند، به انكار و عناد روى نمى‏آوردند. بعد وحيانى دين، هدف انكار آنچه برخى از سر انكار و عناد نمى‏خواهند بپذيرند، بعد وحيانى دين است و الا بعد عقلانى دين را چاره‏اى جز پذيرش ندارند; مگر اين كه با عقل و داده‏هاى عقلانى هم سر عناد داشته باشند. عناد با بعد عقلانى دين هم تعجب ندارد; تا چه رسد به عناد با بعد وحيانى دين. مگر شكاكان معاند، با مطالب عقلى وحتى با بديهيات و از آن بالاتر، با اوليات و قضيه «اول الاوائل‏» (16) به عناد و ستيز برنخاسته‏اند؟! به همين جهت است كه شيخ الرئيس مى‏گويد: «والسوفسطائي اذا انكر هذا فليس ينكره الا بلسانه معاندا او يكون قد عرض له شبهة في اشياء فسد عليه عنده فيها طرفا النقيض لغلط جرى عليه; مثلا لانه لا يكون حصل له حال التناقض و شرائطه‏» (17) ; سوفسطايى هنگامى كه منكر اين قضيه مى‏شود، آن را از سر عناد، با زبان انكار مى‏كند يا در مورد چيزهايى شبهه‏اى دامنگيرش شده كه به خاطر غلطى كه بر او جارى شده، هر دو طرف نقيض نزد او فاسد شده است. مثل اين‏كه حال تناقض و شرايط آن در نزد او فراهم نشده باشد. آنگاه درمورد اولى چنين پيشنهاد مى‏كند: «اما المتعنت فينبغي ان يكلف شروع النار اذ النار و اللانار واحد و ان يؤلم ضربا، اذ الوجع و اللاوجع واحد; و ان يمنع الطعام و الشراب، اذ الاكل و الشرب و تركهما واحد» (18) ; كسى كه معاند و لجوج است، بايد تكليف به آتش شود; چرا كه آتش وعدم آتش يكى است و بايد به ضرب و شكنجه آزرده شود; چرا كه درد و عدم درد يكى است و بايد از خوردن و آشاميدن منع شود; چرا كه اينها و ترك اينها براى او يكسان است. ولى در مورد متحير بايد طبيبانه و بزرگوارانه رفتار كرد و كوشيد تا حيرتش زايل شود. از اين‏رو مى‏گويد: «واما المتحير فعلاجه حل‏شبهه‏» (19) ; و اما متحير، علاجش به اين است كه شبهه‏هايش حل شود. متكلمان در مورد اديان و به خصوص دين حق الهى برخى دچار شبهه و حيرتند. وظيفه‏ى متكلمان اسلامى است كه با استفاده‏ى از تمام ابزارهاى لازم، به حل شبهه‏هاى آنها بپردازند و راه را با اعمال تاكتيكهاى لازم بر معاندان و اهل لجاج ببندند و عرصه را بر آنها تنگ كنند. نگاهى به دين از سر انصاف مسائلى كه در دين مطرح مى‏شود، دو نوع است: عقلانى و وحيانى. اهل عناد با هيچ‏كدام ميانه‏ى خوبى ندارند. روى سخن با اهل انصاف است. عقل سليم عقلانيات را ادراك مى‏كند و به حقانيت آنها پى مى‏برد و آنچه وحيانى است نيز مبادى عقلانى دارد و بنابر اين، تصديق به حقانيت دين، كارى آسان است و اگر حقانيت آن، محرز باشد، حق‏نگرى آن نيز محرز و مسلم خواهد بود. در آيه‏ى قرآنى زير كه درباره‏ى قيامت است و به دنبال آيه‏اى است كه به بيان شهادت زبانها و دستها و پاهاى مردم نسبت‏به آنچه كرده‏اند، پرداخته، تامل كنيم: «يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان‏الله هو الحق‏المبين‏» (20) ; آن روز خداوند جزاى آنها را كه حق است، تمام مى‏دهد و مى‏دانند كه خداوند، حق آشكار است. مقصود از دين در آيه‏ى مذكور چيست؟ جزا يا دين اصطلاحى؟ اگر به سياق آيه توجه كنيم، مقصود جزاست; چرا كه متصل است‏به آياتى كه مربوط است‏به تهمت‏به زنان پاكدامن و كيفر آن و بنابر اين، مقصود اين است كه جزايى كه دين براى گنهكاران مطرح مى‏كند، حق است و اين خود شاهدى است‏بر حق‏نگرى دين و چون ميان حق‏نگرى و حقانيت دين، تلازم است، محال است كه حق‏نگرى بدون حقانيت وحقانيت‏بدون حق‏نگرى تحقق پيدا كند. مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه‏ى مورد بحث مى‏فرمايد: اين معنى (كه دين به معناى جزا باشد) به ملاحظه اتصال آيه به ماقبل آن و وقوع آن در سياق آيات قبل است; اما با نظر به استقلال آيه، ممكن است كه مقصود از دين، همان چيزى باشد كه مرادف ملت است. يعنى سنت و راه و رسم زندگى. اين معناى بلند، بازگشت‏به ظهور حقايق در روز قيامت‏براى انسان مى‏كند، و با جمله‏ى «و يعلمون ان الله هو الحق‏المبين‏» مناسبت‏بيشترى دارد. (21) مطابق اين احتمال، آيه در صدد بيان حقانيت دين است. اين بيان، پيام والايى دارد; چرا كه به اهل دين مژده مى‏دهد كه در روز قيامت‏حقايق ظهور مى‏كنند وعلم حصولى مبدل به علم شهودى مى‏شود. اگر مقصود از دين، جزاء باشد، آيه ناظر به بخشى از محتواى دين است; آن هم مهمترين بخش محتويات دين، يعنى مسائل اخروى، آنهايى كه حقانيت دين را مورد تشكيك قرار مى‏دهند، بيشتر مخالفتشان با همين قسمت است و اگر حق‏نگرى دين در اين بخش به مرحله‏ى بروز و شهود برسد، در حقانيت‏خود آن و در حق‏نگرى آن در ساير بخشها نبايد ترديد كرد. در هر صورت، مقصود از دين در آيه شريفه هر كدام از دو معنى كه باشد، مقصود ما حاصل و هدف ما فراهم است; يعنى: حقانيت وحق‏نگرى دين احراز و اثبات مى‏شود. چرا كه ميان حقانيت و حق‏نگرى دين تلازم است. نه دين حق‏نگر، باطل و نه دين حق، باطل نگر است. همين فرمول درباره‏ى دين باطل هم جارى است. نه دين باطل‏نگر، حق است و نه دين باطل، حق‏نگر است. دين همان است كه خصيصه‏ى حقانيت وحق‏نگرى دارد; اما كدام دين؟ مگر ممكن است همه‏ى اديان، اين چنين باشند؟ ما تعريفى مى‏جوييم كه جامع افراد و مانع اغيار باشد. به نظر ما اديان باطل از اغيارند، نه از افراد و اگر در جستجوى چنان تعريفى باشيم كه افراد و اغيار را با هم جمع كند، موجب التباس حق به باطل و موجب تضعيف پايگاه حق و تقويت پايگاه باطل شده‏ايم. ما در صدديم كه دين قرآنى را تعريف كنيم. ما مى‏خواهيم ببينيم كتابى كه مبين وجهه‏ى دين و توضيح دهنده‏ى ابعاد عملى و عقلى و عاطفى دين و ترسيم كننده‏ى سنت‏حيات بر مبناى نظام آفرينش است، درباره‏ى دين چه مى‏گويد. ما نبايد نگران اين باشيم كه چون شلاير ماخر دين را به «احساس وابستگى مطلق‏» (22) تعريف كرده و ممكن است‏برخى از اديان، مانند دين بودا داخل در اين تعريف نباشد، به جامعيت تعريف خدشه وارد مى‏شود. اتفاقا تعريف مذكور تعريف جالبى است. اگر مقصود شلاير ماخر از وابستگى مطلق، اين است كه انسان در عمق وجود خود احساس كند كه وجودش تعلق و فقر و ربط محض به خداست و متقابلا وجود خداوند استقلال و غنا و قيوم محض است، سخنى است زيبا و دل‏نشين. اما مگر ممكن است اديانى كه انسان را به بتهاى مصنوعى و غير مصنوعى وابسته مى‏كنند، در چنين تعريف بلندى از دين حق و از حقيقت دين، داخل گردند. اين مطلب همان است كه كتاب مبين يگانه دين الهى اسلام، در پى آن است: «يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هوالغني‏» (23) ; اى مردم، شما به خدا نيازمنديد و خداوند، همان است كه در بى‏نيازى يگانه و بى‏همتاست. در اين آيه، براى انسان فقر الى الله و براى خداوند، غناى از ماسوا مطرح شد. هم فقر انسان، مطلق است و هم غناى خداوند. به هرحال با توجه به آنچه قرآن بيان كرده است، ما حقانيت و حق‏نگرى را از عناصر كافى و لازمى مى‏شناسيم كه بايد در تعريف دين اخذ شوند. كاملا واضح است كه مى‏خواهيم در اين تعريف، از ويژگى يك تعريف كامل و ايده آل كه جامعيت افراد اگر افرادى مطرح باشد، كه نيست و مانعيت اغيار است، استفاده‏ى كامل بريم. ان شاء الله درباره‏ى حقانيت وحق‏نگرى دين، باز هم سخن مى‏گوييم. پي‌نوشت‌ها:1. ر.ك: درآمدى بر فلسفه دين وكلام جديد، صص‏109و 110، ابوالقاسم فنايى. 2.همان، ص‏110. 3. رعد/17. 4. الشفا، الالهيات، المقالة 8، الفصل 2، چاپ مصر، ص 335. 5.النمل/14. 6. الانفال/32. 7.هركس كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. 8. نه. به خدايى كه جز او خدايى نيست كه اين، از جانب خداست. 9.الانفال/32. 10. المعارج/1. 11. تفسير نور الثقلين:5/411، نشر اسماعيليان، قم. 12. البقرة/14. 13. البقرة/15. 14. الحجر/94و95. 15. الحجر/12. 16.النقيضان لا يجتمعان ولا يرتفعان. 17. الشفا، الالهيات، المقالة 1، الفصل 8، طبع مصر، ص 49. 18. همان مدرك، ص 53. 19. همان مدرك، ص 50. 20.النور/25. 21. الميزان في تفسير القرآن:15/103. 22.درآمدى بر فلسفه دين و كلام جديد، ص‏112. 23. فاطر/15. منبع:كلام اسلامي
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 192]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن