تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):حيا زينت اسلام است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803966583




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جهان هنوز تشنه نام محمد(ص) است


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: جهان هنوز تشنه نام محمد(ص) است جام جم آنلاين: يکي از معجزات پيامبر (ص) عروج جسماني آن حضرت به آسمان ها تا عرش اعلي و تماشاي عجائب مخلوقات ، راز هاي نهاني و معارف شگفت انگيز در شب بيست و هفتم رجب بوده است. در غار حرا نشسته بود، چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى انديشيد، صحرا، تن آفتاب سوخته خود را، انگار در خنکاى بيرنگ غروب، مى شست. «محمد» نمى دانست چرا به فکر کودکى خويش افتاده است، پدر را هرگز نديده بود، اما از مادر چيزهايى به ياد داشت که از شش سالگى فراتر نمى رفت، بيشتر حليمه، دايه خود را به ياد مى آورد و نيز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربان ترين دايه خويش، صحرا را، پيش از هر کس در خاطر داشت. روزهاى تنهايى، روزهاى چوپانى، با دستهايى که هنوز بوى کودکى مى داد ؛ روزهايى که انديشه هاى طولانى در آفرينش آسمان و صحراى گسترده و کوههاى برافراشته و شنهاى روان و خارهاى مغيلان و انديشيدن در آفريننده آنها يگانه دستاورد تنهايى او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر مى گرفت. از مادر، تنها اين را بخاطر مي آورد که او بسيار زيبا بود . تا به خاطر مى آورد، چهره مادر را در هاله اى از غم مى ديد، بعدها دانست که مادر، شوى خود را زود از دست داده بود، به همان زودى که او خود مادر را. روزهاى حمايت جد پدرى نيز زياد نپاييد. از شيرين ترين دوران کودکى آنچه به ياد او مى آمد آن نخستين سفر او با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات ديدنى و به ياد ماندنى با قديس نجران . به خاطر مى آورد که احترامى که آن پيرمرد بدو مى گذارد کمتر از آن نبود که مادر با جد پدرى به او مى گذاردند. نوجوانى خود را به خاطر مى آورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بين مکه و شام گذشت، پاکى و بى نيازى و استغناى طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که همگنان، او را به نزاهت و امانت مى ستودند و در سراسر بطحا او را محمد امين مى خواندند. و اين همه سبب علاقه خديجه به او شد، که خود جانى پاک داشت و با واگذارى تجارت خويش به او، از سالها پيشتر به نيکى و پاکى و درستى و عصمت، حيا، وفا، مردانگى و هوشمندى او پى برده بود. خديجه در 25 سالگى محمد، با او ازدواج کرد، در حالى که خود حدود چهل سال داشت. «محمد» همچنان که بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى نگريست و خاطرات کودکى و نوجوانى و جوانى خويش را مرور مى کرد، به خاطر مى آورد که هميشه از وضع اجتماعى مکه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خرد و ايمان او سازگار نمى آمد رنج مى برده است . او همواره از خود پرسيده بود: آيا راهى نيست؟ با تجربه هايى که از سفر شام داشت دريافته بود که به هر کجا رود آسمان همين رنگ است و بايد راهى براى نجات جهان بجويد. با خود مى گفت : تنها خداست که راهنماست. «محمد» به مرز چهل سالگى رسيده بود، تبلور آن رنج مايه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسيارى را در بيرون مکه به تفکر و دعا بگذراند،تا شايد خداوند بشريت را از گرداب ابتلا برهاند، او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حرا به عبادت مى گذرانيد. آن شب، شب بيست و هفتم رجب بود، محمد غرق در انديشه بود که ناگاه صدايى گيرا و گرم در غار پيچيد: بخوان ! محمد، در هراسى وهم آلود به اطراف نگريست. صدا دوباره گفت: بخوان ! اين بار محمد با بيم و ترديد گفت: من خواندن نمى دانم. صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت که بيافريد، آدمى را از لخته خونى آفريد. بخوان و پروردگار تو ارجمندترين است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را که نمى دانست بياموخت ... و او هر چه را که فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند. هنگامى که از غار پايين مى آمد، زير بار عظيم نبوت و خاتميت ، به جذبه الوهى عشق برخود مى لرزيد، از اين رو وقتى به خانه رسيد به خديجه که از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: مرا بپوشان، احساس خستگى و سرما مى کنم! و چون خديجه علت را جويا شد، گفت: آنچه امشب بر من گذشت بيش از طاقت من بود، امشب من به پيامبرى خدا برگزيده شدم ! خديجه که از شادمانى سر از پا نمى شناخت، در حالى که روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى پوشانيد ،گفت: من از مدتها پيش در انتظار چنين روزى بودم ، مى دانستم که تو با ديگران بسيار فرق دارى، اينک در پيشگاه خدا شهادت مى دهم که تو آخرين رسول خدايى و به تو ايمان مى آورم. پيامبر دست همسرش را که براى بيعت با او پيش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زيبايى که بر چهره همسر زد، امضاى ابديت و شگون ايمان او شد و اين نخستين ايمان بود. پس از آن، على که در خانه محمد بود با پيامبر بيعت کرد، او با آنکه هنوز به بلوغ نرسيده بود دست پيش آورد و همچون خديجه، با پسر عموى خود که اينک پيامبر خدا شده بود به پيامبرى بيعت کرد.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن