واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بررسي موقعيت داستاني فيلمنامه(مارمولک) نويسنده:سحرعصرآزاد درميان پلات هاي مختلف و درعين حال محدودي که درحيطه نوشتاري دراختيارنويسنده قراردارد،شايد موقعيت جا به جايي يکي ازکليشه اي ترين آنها باشد که توسط نويسندگان مختلف درمديوم ها و ژانرهاي مختلف تجربه و به کار گرفته شده است.آن چه در پلات جابه جايي اهميت حياتي دارد،اختلاف فاحش(اقتصادي،اجتماعي،فرهنگي و...)ميان موقعيت فرد قبل و بعد از جا به جايي است.اين اختلاف اگر از ابتدا درست بنا شود و نويسنده تعريفي درست از آن ارائه دهد،طبعاً تا حد زيادي به باورپذيري و منطق قصه پاسخ مي دهد.مثلاً(آدم فقيري که با يک آدم ثروتمند جا به جا مي شود)که در اين نمونه اشاره شده ساده ترين و کليشه اي ترين نوع اين اختلاف مورد توجه قرار گرفته است.حتماً شما هم نمونه هاي وطني و غير وطني بسياري سراغ داريد که روي اين وجه از جا به جايي تأکيد کرده اند و طبعاً مسيري که نويسنده براي مانوردادن دراختيار دارد،بر اثر استعمال زياد اين وجه،بسيارمحدود و تکراري شده است. نويسنده مارمولک که تبحرخاصي در بازي با کليشه ها دارد،به طوري که مي تواند از کليشه اي ترين پلات ها،روابط و آدم ها کار کردي نو و تازه بگيرد(و کارهاي سينمايي و تلويزيوني گذشته اش شاهد اين مدعاست)،اين بار هم به سراغ همين پلات کليشه اي رفته؛يعني جا به جايي.اما با هوشمندي از وجه اقتصادي اين جا به جايي چشم پوشي کرده و انگشت روي وجهي قرار مي دهد که البته کاملاً هم بکرنيست؛يعني وجه اجتماعي و فرهنگي جا به جايي.بکرنبودن اين وجه به استعمال آن در آثاري بر مي گردد که نمونه تلويزيوني اش گمگشته است.که البته جاي بررسي و مقايسه آن در اين نوشته نيست.در مارمولک نويسنده با آگاهي کامل از تمامي زير و بم پلاتي که انتخاب کرده و با گزينش قشر روحاني در يک طرف قضيه،به موقعيت جا به جايي،تازگي و جذابيت خاصي مي بخشد و اين بار پلات جا به جايي در مورد دزدي است که با يک روحاني جا به جا مي شود. به طوري که اشاره شد،نويسنده با تمرکز برتبعات اجتماعي ـ فرهنگي اين جا به جايي،با شناخت کاملي که از موجوديت دو موقعيت دزد و روحاني دارد،دست روي وجوه و مؤلفه هايي از اين دو موقعيت قرار داده که حتماً در ادامه کارکرد مناسبي پيدا مي کنند تا از تعامل بين اين دو به آن چه مورد نظرش است برسد،يعني ايجاد تغييرات بطيء و باورپذيردر شخصيت رضا که البته مي توانست به معضل مجموعه هاي تلويزيوني يعني تحولي گل درشت دچارشود. براي رسيدن به اين منظور نويسنده فرصت کمي در اختيار داشته تا چند کد کاربردي از رضا به عنوان يک دزد بدهد که اين مهم به موجزترين شکل ممکن انجام شده:1.رضا با وجود دزد بودن اهل مرام است.2.مهارت او در بالارفتن از ديوار.اين دو کد کارمهمي انجام مي دهند؛به اين ترتيب که رضا وقتي به حبس ابد محکوم مي شود،رفتار رئيس زندان و شرايط موجود دو راه براي او باقي مي گذارند:فراربا تکيه بر مهارتش و يا خودکشي.رضا اولين راه را به دليل روحيه اي که دارد(نجات کبوتري که به سيم خاردار گير کرده)و نمايش مهارتش مقابل رئيس زندان از دست مي دهد.اين راه دوم همان خودکشي است که او را در موقعيت جا به جايي آن هم با لباس روحاني قرار مي دهد.براي آن که اين جا به جايي از منطق علت و معلولي هم برخوردارباشد و صرفاً يک اشتباه ساده و دم دستي تلقي نشود،نويسنده تلاش هايي انجام داده که از آن جمله مي توان به همنامي دزد و روحاني(رضا)و مشابه بودن نام مسجدي که رضا في البداهه مي گويد و نام مسجد واقعي که منتظر يک امام جماعت است(الامير)اشاره کرد..به اين ترتيب تمام مواردي که دست به دست هم مي دهند تا رضا مارمولک درمقام حاج رضا تثبيت شود،علاوه بر منطقي بودن،رنگ و بويي از تقديري گريزناپذير دارند که گويي توسط جرياني خير براي او فراهم مي شود و اين مفهوم کاملاً با اتفاق و تصادف متفاوت است.اگر اين نکته را به ياد بياوريم که حاج رضاي واقعي خودش اين موقعيت را براي رضا فراهم مي کند،در اين صورت به همان جريان خيري که اشاره شد مي رسيم.به علاوه نبايد فراموش کرد که حاج رضا اگر نمي مرد،همين مسير را طي مي کرد.يعني مردم روستا در ايستگاه قطار واقعاً منتظر حاج رضا هستند،نه روحاني ديگري و يا اين که مسجد الامير واقعاً يک سال است بدون امام جماعت مانده و... درمارمولک پس ازجا به جايي،رضا وضعيت مساعد تري نسبت به گونه هاي مشابهش دارد،چرا که در پلات هاي اين چنيني همواره يکي از دغدغه هاي شخصيت قلابي قصه اين است که هر لحظه با سر رسيدن آدم اصلي،تمام نقشه ها لو برود.اما نويسنده با حذف آدم اصلي،يعني حاج رضاي بيمار،روايت را از اين سطح معمول ارتقا مي دهد.البته اين حذف هم با دلايل منطقي در قصه پاسخ داده مي شود،زيرا حاج رضا بر اثر بيماري فوت کرده است.نويسنده با حذف آدم اصلي و کنش و واکنش هايي که مي توانست از حضور او ايجاد شود،طبعاً بايد بخش دوم قصه يعني پس ازجا به جايي را به گونه اي ديگر پر کند تا هم پتانسيل زيادي براي پيگيري مخاطب ايجاد کند و هم تعليق و ترس ناشي از موقعيت متزلزل جديد را که هر لحظه ممکن است با تلنگري نابود گردد،به گونه اي ديگر به قصه تزريق کند.کار مهم نويسنده در اينجا آن است که رضا در موقعيت يک روحاني کاملاً بري از ويژگي هاي زمان دزد بودنش نکرده است،به اين مفهوم که اصلاً حضور رضا در لباس روحانيت به خاطرنزديک شدن به همان هدف اوليه فرار(البته اين بار فرار از مرز)است.به اين ترتيب رضا دو گانگي را در شخصيتش پايه ريزي مي کند که نويسنده با رويکرد بکرخود،جلوه اي نو به آن داده است.پس به جاي اين که نگران دو آدم در يک موقعيت و درگيري هاي ناشي از آن باشيم،حالا نگران يک آدم در دو موقعيت هستيم که به طورموازي روايت هر يک پيش مي رود.قصه در هر دو موقعيت در حال پيشرفت است و اين گونه نيست که تغييرمتناوب موقعيت رضا از دزد به روحاني باري به هرجهت باشد،بلکه کنش هاي رضا در هر دو موقعيت در جهت رسيدن به يک نياز دراماتيک مهم است؛فرار. رضا در موقعيت روحاني شرايط تثبيت شده اي براي خود فراهم مي کند تا بتواند در آن روستا که برايش آخرين مکان امن است،دوام بياورد و شب ها درهيئت دزد به اقدامات مقدماتي براي فرار قانوني دست بزند.از نقطه نظر رضا هر دوي اين موقعيت ها و کنش هاي او درجهت رسيدن به هدف فرار است،درحالي که به نظر مي آيد آن چه که در واقعيت صورت مي گيرد،کاملاً برخلاف آن است.يعني علاوه بر اين که رضا يک به يک راه هاي فرار را از دست مي دهد و به عنوان يک دزد فراري موقعيتش تضعيف مي شود،اتفاق مهم ديگري که مي افتد اين است که چهره رضا به عنوان يک روحاني نمونه درحال تثبيت شدن است.به اين ترتيب حتي تمام اقدامات رضا در هيئت دزد به نفع چهره روحاني اش تمام مي شود.مثلاً جست و جوي رضا براي يافتن مردي که قراراست گذرنامه جعلي برايش آماده کند،به عنوان کمک هاي پنهاني او به مردم فقير تعبيرمي شود.حتي وجوه اخلاقي که در هيئت دزد به عنوان ويژگي هاي منفي تلقي مي شدند،اينک تبديل به نقاط امتياز و مثبت او به عنوان يک روحاني مي شوند،مانند کتک کاري و بالا رفتن از ديوار که در لباس دزد برايش زندان و حبس ابد و انفرادي به ارمغان آورده،ولي در هيئت روحاني باعث مي شود اولاً زني را از دست شوهر قولدرش نجات دهد و ثانياً اراذل و اوباش را به نوعي اهلي کند و حتي در ابعاد بزرگتر،اين وجهه جديد باعث مي شود مسجد سوت و کور پر از جماعت گردد. به اين ترتيب رضا درمسير ناآگاهانه اي که تقدير مقابلش قرار داده،بيش از پيش از هيئت دزد فاصله مي گيرد و چهره روحاني اش را تثبيت مي کند.روند ناآگاهانه اي که به نوعي تقدير مورد نظر نويسنده در پيش پاي رضاست،اين امتياز مهم را به قصه مي دهد که از تغيير و تحولات گل درشت و بنيادين که فرسنگ ها از ما به ازاي واقعي دور است،فاصله بگيرد.به طوري که تغييرات بطيء و باورپذيري که در رضا ايجاد مي شود،در ادامه همان روند ناآگاهانه است.نهايت تغيير و تأثيرپذيري رضا را شايد بتوان در برخورد نهايي با فائزه مشاهده کرد.در موقعيتي که شرايط مهياست تا او با فائزه خلوت کند و در حالي که آشکارا نفس اماره اش را به مزاح نهيب مي زند،دل انگيز متنبه را با زن همراه مي کند تا اگر تأثيري که روي مردم و رابطه شان با مسجد و روحاني باقي گذاشته،به نوعي غير عمد و ناآگاهانه تلقي مي شود،اين برخورد نهايي و سرنوشت ساز،حداقل تغييري مهم و آگاهانه را در رضا نويد دهد. همان طور که اشاره شد،نويسنده وجه اقتصادي اين جا به جايي را آگاهانه به حاشيه رانده تا قدرت مانور دادن روي وجوه ديگر را داشته باشد،اما به اين وجه اقتصادي هم با روش هاي منطقي و علت و معلولي پاسخ مي دهد تا شخصيت رضا به عنوان يک دزد لطمه نبيند.به اين ترتيب که شغل روحاني واقعي گچبري است و طبعاً وقتي رضا جاي او را مي گيرد،فرصتي جهت دستيابي به پول نمي يابد.حتي وقتي کمک هاي مردمي در اختيار رضا قرار مي گيرد و طي آن دست و بالش از پول پر مي شود،تا به بهانه تهيه گذرنامه جعلي از آن دزدي کند،نويسنده از طريق نهيب يک کودک که به نظر مي آيد وجدان هنوز بيدار رضاست،اين وسوسه را در نطفه خفه مي کند.به اين ترتيب وجه اقتصادي جا به جايي به همين سادگي با منطق برخاسته از قصه پاسخ داده مي شود و درحاشيه قرارمي گيرد تا نويسنده روند مورد نظرش را در روايت پي بگيرد. جا به جايي،پلاتي به شدت کليشه اي و دستمالي شده است که از فرط استعمال به نظرمي آيد همه قابليت هاي خود را از دست داده باشد،اما قاسم خاني يک بار ديگر از اين پلات کليشه زدايي مي کند تا به يک نکته بسيارمهم برسد:اين کليشه ها و محدوديت آنها نيست که راه را برخلق قصه هايي جديد و نو مي بندد،بلکه نوع نگاه نويسنده و خلاقيت او در گرفتن کارکرد جديد از قابليت هاي بالقوه موجود در آنهاست که باعث مي شود يک قصه،پلات و...تکراري از زير خروارها خاک رخ بنمايد و مخاطب سخت گير را که نشاندنش روي صندلي سينما تبديل به معضل شده،دو دستي به صندلي بچسباند.بله با همين کليشه ها هم مي شود اين کار را انجام داد:همين پلات...همين پلات کليشه اي نازنين. منبع:فيلم نگار ش 20
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 552]