تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سلام را رواج ده تا خير و بركت خانه ‏ات زياد شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826051567




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تبرئه شدگان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تبرئه شدگان
تبرئه شدگان   نويسنده:امير رضا نوري پرتو   درباره شخصيت‌هاي فيلمنامه «درباره الي...» شايد در نگاه نخست اين‌طور به نظر برسد كه فيلمنامه درباره الي... حال و هواي آثار سينماي مدرن اروپا را براي مخاطب فيلم‌بينش تداعي مي‌كند؛ آثاري كه خيلي‌هاشان در مسير ميني‌ماليسم غيرجذّاب (براي بيننده عام كه تشنة داستان‌گويي است) حركت مي‌كنند و سازندگانشان به طور معمول مي‌خواهند فضاي سرد دنياي بي‌روح امروز را به عمق و روح مخاطبانشان انتقال دهند. البته نمي‌توان منكر اين موضوع شد كه در ميان اين آثار با فيلم‌هاي درخشاني هم سروكار داريم كه هوادارانشان مي‌توانند سركوفت اين فيلم‌ها را به كلاسيك‌بازها بزنند. استقبال جريان‌هاي نوانديش و مستقل سينماي روز دنيا از درباره الي... هم مي‌تواند به اين پندار دامن بزند. اما گر نگاهي دقيق و از سرِ حوصله به جنس روايت درباره الي... بيندازيم، با ساختاري قابل قبول، مستحكم و آشنا در خط روايي‌اش روبرو مي‌شويم كه از رعايت همان قواعد ابتدايي و كلاسيك درام‌نويسي برآمده؛ يعني همان گره‌افكني و نقطه عطف و گره‌گشايي و تعليق و... با اين‌وجود در اينجا به دليل حال و هواي جذّاب و درگيركننده داستان فيلم كمتر كسي خودش را درگير اين جزئيات مي‌كند. در اجراء و كارگرداني، پرداخت فيلمنامه آن‌قدر كوبنده و تأثيرگذار از كار درآمده كه انگار با فيلمي روبرو هستيم كه خط روايي چندان پُررنگي ندارد و از ابتدا تا پايان شخصيت‌محور است. در هرحال فيلمنامه درباره الي... يك فيلمنامه كلاسيك است و البته خط روايي‌اش هم‌گام با شخصيت‌هاي داستانش و تأثيرپذير از كنش‌هاي آنان است. درباره الي... فيلمي است درباره آدم‌هاي طبقه متوسط جامعة مدرن ايران؛ خرده بورژواهايي كه شبيه بسياري از ما هستند و شيوه راه رفتن و حرف زدن و برخوردشان يك گرته‌برداري دقيق از عادت‌ها و رفتارهاي روزمره ماست. آدم‌هايي از قشر تحصيل‌كرده جامعه كه البته در شرايط بحراني به رفتارهايي پناه مي‌آورند كه ممكن است از خيلي از ما نيز سر بزند. آنچه كه در ابتدا مي‌بينيم، فيلمنامه‌اي پُرشخصيت است كه در اين ميان حتي مناسبات و رابطة فاميلي برخي از اين شخصيت‌ها هم دستمان نمي‌آيد كه البته خيلي هم موضوع مهمي نيست! مهم اين است كه رفته‌رفته مي‌فهميم اين شخصيت‌ها بي‌جهت در دلِ داستان اثر جاي نگرفته‌اند و در كنار هم يكديگر را كامل مي‌كنند. جدا از احمد (شهاب حسيني) كه به تازگي همسرش را در آلمان طلاق داده و دختري به نام الي (ترانه عليدوستي) با سه زوج طرف هستيم كه دوست و فاميل هستند و جدا از اينكه براي خوش‌گذراني به شمال آمده‌اند، مي خواهند زمينه‌ساز آشنايي و شايد هم ازدواج ميان احمد و الي شوند. نيم‌ساعت ابتداي اثر سرِ حوصله روايت مي‌شود و خوبي‌اش اين است كه جدا از لحن صميمي و نسبتاً سرخوشانه‌اش، همه‌چيز از زير و بم شخصيت‌ها دستمان مي‌آيد و البته نبايد از نقش‌آفريني مجموعه بازيگران فيلم گذشت كه شخصيت‌هاي فيلمنامه بدون آنها جلوه كنوني را نداشتند. الي شخصيت مركزي فيلم است؛ نه به خاطر آنكه نام فيلم از اسم او مي‌آيد؛ بلكه حضور او به عنوان يك شخصيت تك‌افتاده در جمع خانوادگي سه زوج داستان و نيز در كنار احمد و سپس موضوع ناپديد شدنش كه همة شخصيت‌ها (و نيز تماشاگر فيلم) را پريشان مي‌كند، سبب مي‌شود كه الي را به عنوان شخصيت مركزي فيلم بپذيريم. با وجود وقاري كه در رفتار الي در نيم‌ساعت اول فيلم مي‌بينيم (همان شرم شرقي و دوست‌داشتني‌اش در برابر نگاه‌هاي خيره و حرف‌هاي درِ گوشي جمع)، اما با پيشرفت داستان كم‌كم احساس مي‌كنيم آن جوان ساده و پاك، گويا چندان هم معصوم نبوده و ناپديد شدنش و در ادامه گمانه‌زني‌هايي كه پيرامون او پديد مي‌آيد، از او شخصيتي مرموز خلق مي‌كند. نخستين‌بار زماني اين حس به مخاطب دست مي‌دهد كه الي اصرار دارد جمع آنها را ترك كند (با تأكيد بر پافشاري‌اش براي رفتن در برابر مقاومت سپيده و نازي و شهره و البته ديالوگ موجز «بايد برم...» درحين بادبادك‌بازي با بچه‌ها كه واپسين مرتبه‌اي است كه او را مي‌بينيم) و همراه با شخصيت‌ها دقيق نمي‌دانيم كه غرق شده يا براي فرار از آدم‌هاي دور و بَرَش- عليرضا (صابر ابر) و آن‌جمع سرخوش كه برايش به دنبال شوهر جور كردن هستند- همه‌چيز را گذاشته و رفته است. كه اگر چنين باشد، بي‌شك بيش از احمد به عمق جملة زيباي زن آلماني احمد پي برده كه يك پايان تلخ، بهتر از يك تلخي بي‌پايان است. و البته تا پايان هم دقيق نمي‌فهميم كه سرنوشت الي چه شده؛ حتي تصويري كه فرهادي در آن فضاي بي‌روح و سايه‌روشنِ سردخانه از جسدِ پيداشده نشانمان مي‌دهد، گوياي مرگ الي نيست و حتي سكوت عليرضا و نگاه معناداري كه او از داخل آينه ماشينش به ساك الي- كه در صندلي عقب است- مي‌اندازد، اين احتمال را برايمان باقي مي‌گذارد كه شايد الي زنده است و باتوجه به دروغ اجباري سپيده به عليرضا، حال ديگر براي نامزد الي، زنده بودن و مرده بودنش تفاوتي ندارد و مي‌توانيم به اين اميد دل‌خوش كنيم كه الي هنوز زنده است و يا شايد هم عليرضا كه متوجة زنده بودن الي شده، بهتر از ما و ديگر شخصيت‌ها مي‌داند كه الي كجا رفته است و مي‌رود كه به او بپيوندد. برخي از مخالفان فيلم، سكانسِ بازي پانتوميم را طولاني، خسته‌كننده و حتي اضافي مي‌دانند؛ اما نكته‌اي تقريباً در اين سكانس پنهان است و چندان به چشم نمي‌آيد كه مي‌تواند بخشي از درونيات شخصيت الي را باز كند؛ الي زماني كه به واژه مادر اشاره مي‌كند، با دست اداي تكان دادن بچه‌اي در آغوش كشيده را براي جمع درمي‌آورد؛ گويي كه حس خود را از درآغوش كشيده شدن (به دنبال يافتن پناهگاهي امن) نشان مي‌دهد و يا شايد هم مي‌خواهد حسش را از مادر شدن (نمادي از تشكيل خانواده) بيان كند كه بي‌شك در عليرضا چنين اميدي را از دست رفته ديده است كه حاضر شده با سپيده به شمال بيايد و احمد را ملاقات كند. اما در كنار شخصيت الي، درباره الي... مي‌توانست درباره سپيده هم باشد. پس از نيم‌ساعت ابتدايي فيلم كه آميخته به نوعي حس شوخ‌طبعانه است، بار خفقان حاكم بر فضاي داستان و گناه غرق شدن الي تا پايان بر دوش سپيده است و تماشاگر بيش از سايرين با او همذات‌پنداري مي‌كند؛ چون اوست كه در تنگنا قرار گرفته و راه گريزي هم از اين سرنوشت محتوم و تلخ ندارد. پس از ناپديد شدن الي، ساير شخصيت‌ها زماني‌كه در تصميم‌گيري‌هاي خود اتفاق‌نظر دارند و يا وقتي كه با تأثيرپذيري از موقعيت بحراني پديد آمده به پرو پاي هم مي‌پيچند، مي‌كوشند توپ را به زمين سپيده بيندازند و او را خواسته يا ناخواسته متهم اصلي بروز اين اتفاق جلوه دهند. شايد در اين ميان احمد تنها كسي است كه به سپيده نزديك است؛ چون خود را در كنار سپيده مي‌بيند و البته به نوعي خود را در اين ماجرا مقصر مي‌پندارد. در اين ميان واكنش‌هاي طبيعي و ريزي كه از سپيده سر مي‌زند، همانند جايي كه در برابر نگاه خيره و پرسش‌آلود جمع به سرفه‌هاي پياپي مي‌افتد و يا شاهد گرية تأثير برانگيزش در پشت ويلا هستيم (زماني‌كه جسد الي را در آب پيدا نكرده‌اند و پليس براي تحقيقات آمده است)، نزديكي تماشاگر با اين شخصيت بيشتر مي‌شود؛ و البته در اين ميان نمي‌توان از نقش‌آفريني استثنايي گلشيفته فراهاني گذشت كه رفتارها و واكنش‌هاي شخصيت سپيده را آن‌قدر خوب به تماشاگر منتقل مي‌كند كه در جاهايي مخاطب را تكان مي‌دهد. سپيده در برابر اتفاقي كه رُخ داده، منفعل است؛ همانند ديگر شخصيت‌ها. اما همانند همان شخصيت‌ها از نظر جنبه‌هاي دراماتيك يك شخصيت منفعل نيست؛ چون تماشاگر حس مي‌كند تمام فشارها بر دوش اوست. جايي‌كه سپيده به امير (ماني حقيقي) پناه مي آورد تا دست او را در اين شرايط بگيرد و تنهايش نگذارد، بي‌پناهي و درماندگي شخصيت سپيده را به خوبي لمس مي‌كنيم و البته با هوشمندي اصغر فرهادي- چه در مقام فيلمنامه‌نويس و چه در جايگاه كارگردان- و گلشيفته فراهاني اين معصوميت در ذهن تماشاگر به دام سانتي‌مانتاليسم رايج و آزاردهنده در ملودرام‌هاي ايراني نيفتاده است و تماشاگر در كنار داشتن حس نزديكي به سپيده، به ديگر شخصيت‌ها هم حق مي‌دهد كه از سپيده براي آوردن دختري كه حتي نام كامل او را هم نمي‌داند، طلبكار باشند. با اين وجود اين سپيده است كه در پايان نقش مهم و اساسي‌اش را ايفاء مي‌كند و بارِ گناه جمعي را بر دوش مي‌كشد؛ اوست كه براي نجات آبروي به خطر رفته جمع به دروغ به عليرضا مي‌گويد كه الي در مورد اينكه نامزد داشته و دارد، چيزي به آنها نگفته است. بي‌شك گروه شش‌نفري، پس از اين دروغ اندكي خيالشان آسوده‌تر است و حس گناهكاران تبرئه شده را دارند (با استناد به نماي پاياني كه همه بي‌خيال در حال بيرون كشيدن ماشين از درون ماسه‌ها هستند) و فرهادي ما را با سپيده در آشپزخانه ويلا تنها مي‌گذارد كه تنها و شكسته به فكر آبروي از دست رفتة الي است و ناراحت اين است كه عليرضا و شايد خيلي‌هاي ديگر حالا چي فكر مي‌كنند درباره الي...؟ شخصيت‌هاي ديگر فيلمنامه هم در رويارويي با موقعيت پيش‌آمده تأثيري كم‌و بيش برابر دارند. واكنش‌هاي خشونت‌آميز و گاه تحقيركننده امير در برابر سپيده كه زمين تا آسمان با كنش‌هاي شوخ‌طبعانه‌اش در نيم‌ساعت اول فيلم (نمونه‌اش آن سكانس معركه رقص مردانه) تفاوت دارد، خيلي خوب بر اتفاق‌ها و فضاي عصبي جاري در دو سوم ديگر فيلمنامه نشسته است. امير نمونة آشكار و دم‌دستي يك مرد روشنفكر نماي خرده بورژواست كه در وقوع لحظه‌اي بحراني براي آنكه سويه مردانگي درونش را- كه از سنت‌هاي هميشه پابرجا در جامعة ما ريشه گرفته- به رُخ جمع بكشد و البته با اين كار به طور غيرمستقيم همسرش را هم زير پر و بال خود بگيرد و به ديگران كمتر مجال و اجازه سركوفت زدن به سپيده را بدهد، خود سپيده را محاكمه و بازخواست مي‌كند و حتي تا آن اندازه افراط مي‌كند كه از كوره در مي‌رود و روي سپيده دست بلند مي‌كند. پيمان (پيمان معادي) و شهره (مريلا زارعي) هم كه بودنشان كمك بسياري به فضاي پُر از تشويش فيلمنامه كرده، آن‌قدر خوب پرداخت شده‌اند كه بدون اغراق يكي از بهترين زوج‌هاي سينمايي ايران در چند سال گذشته هستند. پيمان تنها كسي است كه در ميان گروه به خود جرأت مي‌دهد و براي تبرئه خودش و بقية جمع بدون ترديد و با صدايي رسا، از سپيده مي‌خواهد كه بي‌جهت سنگ الي را به سينه نزند و در نبود الي، اوست كه خيلي آسان الي را متهم مي‌كند كه حتي اگر موضوع تصميمش براي جدايي از عليرضا را پيش از اين به سپيده گفته، باز هم نبايد هم‌سفر آنها مي‌شده و بي‌شك گناهي كه جمع حس مي‌كند، بر گردن الي است و نه سپيده و نه حتي ديگران. به هم ريختگي عاطفي پيمان در رويارويي با موقعيت غرق شدن آرش (پسر خردسالش) در كنار سرزنش و تنبيه آرش (جايي كه جزئيات لحظة غرق شدن آرش را از او و دو كودك ديگر مي‌پرسد) و نيز ايستادنش در برابر شهره (من هميشه همين جوري‌ام) تناقض‌هاي طبيعي يك پرسوناي دوست‌داشتني را نشان مي‌دهد. سكانس دعواي او با شهره در آشپزخانه و البته «اِي‌واي...! اِي‌واي...!» گفتن‌هاي پيمان معادي را هم به همين زودي‌ها نمي‌توان فراموش كرد. در مقابل، شهره نماد زناني از طبقة متوسط و تحصيل‌كرده است كه نگاهش نسبت به خانواده و بچه‌هايش وجه سنتي‌اش را هم خوب جلوه مي‌دهد. براي شهره بيشتر از آنكه گم شدن الي مهم باشد، تنهاترين و بزرگترين دغدغه‌اش در اين شرايط، تبرئه آرش (پسر خردسالش) از اتهام تلخ وقوع ناخواستة چنين اتفاق تراژيكي است كه براي تحقق آن و دفاع از پسرش حاضر مي‌شود حتي مقابل پيمان نيز بايستد. (همان حس زنانگي مرسوم در جامعة سنتي ايران كه هنوز پابرجاست.) سكانسي كه شهره به سپيده گوشزد مي‌كند كه از كجا معلوم است كه الي براي نجات آرش تن به آب زده و غرق شده، مصداق خوبي براي اين ادعاست؛ در اينجا شهره به سپيده (و به ساير افراد گروه و حتي همسرش) مي‌فهماند بيشتر از آنكه پسر خردسالش زير تيغ اتهام‌هاي جمعي قرارگيرد، اين سپيده است كه بايد به دليل به همراه آوردن دختري مرموز به سفر خانوادگي‌شان بازخواست شود. شايد زوج منوچهر (احمد مهران‌فر) و نازي (رعنا آزادي‌ور) در مقايسه با ساير شخصيت‌ها كم‌رنگ‌تر جلوه كنند. اما بايد گفت اين زوج تجسم عذاب وجدان جمعي هستند. منوچهر و نازي تنها زوج فيلم هستند كه مشكلي باهم ندارند؛ منوچهر تلاش مي‌كند در ابتدي زندگي‌اش همان مرد آرماني زن طبقه متوسط ايراني باشد؛ مردي كه هواي همسرش را دارد و جايي از فيلم كه افراد گروه براي خوابيدن تصميم مي‌گيرند و شوخي مي‌كنند، در حالتي بين شوخي و جدّي مي‌گويد حاضر نيست يك لحظه دور از زنش باشد. در ميان مردها و زن‌هاي اين جمع هشت نفره، اين منوچهر است كه همواره مي‌خواهد به نجات ديگران از وضعيت پيش‌آمده كمكي كند تا اينكه بخواهد خودش و يا زنش را از اين مخمصه برهاند. تلاشش اين است كه در جمع آدم‌هاي دور و بَرَش حضورش احساس شود و يا در ادامه كاري كند كه آن رهايي زودتر بدست آيد؛ حتي اگر كارهاي به ظاهر بي‌اهميتي انجام دهد؛ از كباب باد زدن و مزه‌پراني‌هايش سر سفره شام و تلاشش براي اينكه الي نزد احمد بنشيند تا كفش‌هاي عليرضا را جفت كردن در پايان فيلم و گريختنش از نزد عليرضا، هنگامي‌كه پروين خانم (آن زن محلّي) ناآگاهانه موضوع الي و احمد را لو مي‌دهد و منوچهر خود را به گروه مي‌رساند تا پيش از سر رسيدن عليرضا تصميمي درست و جدّي بگيرند. سكانسي كه او و نازي در ماشين هستند، بيانگر همان عذاب وجدان گروهي است كه در اين دو شخصيت خلاصه شده؛ نازي معتقد است شهره بچه‌ها را به او سپرده بود و از خواب شومي كه در شب پيش از حادثه ديده مي‌گويد و منوچهر هم كه انگار نماينده نگراني گروه است، از همان شب و از گفتن واژه گلايل در بازي پانتوميم مي‌گويد كه در باورها نمادي از اتفاقي شوم و يا مرگ است. گويي اين دو پذيرفته‌اند كه اين اتفاق بخشي از سرنوشت دسته‌جمعي تمامي آنها بوده و نشانه‌هايش نيز مشهود بوده؛ ولي هيچ‌يك از اين گروه آن را نفهميده و حال بايد بار اين عذاب وجدان تمام‌ناشدني را بر دوش بكشند. با اين وجود منوچهر و نازي هم در پايان همانند ديگر شخصيت‌ها سكوت مي‌كنند تا در اين ميان الي محكوم شود و ديگران تبرئه. از سويي نمي‌توان منكر نقش مهم و دراماتيك احمد نيز شد؛ الي را آورده‌اند كه با احمد آشنا كنند (احمد از سپيده خواسته كه دختري خوب و خانواده‌دار را به او معرفي كند) و در ادامه اين احمد است كه هنگام متهم شدن سپيده از سوي امير و ديگران، در كنار همسر امير مي‌ايستد. هنگامي‌كه موضوع عليرضا و آمدنش به شمال مطرح مي‌شود و نيز زماني‌كه عليرضا و آمدنش به شمال مطرح مي‌شود و نيز زماني‌كه عليرضا از طريق آن زن محلّي بويي از واقعيت مي‌برد، شخصيت احمد در كانون تعليقِ مناسبي قرار مي‌گيرد كه از نيمه‌هاي اثر شخصيت‌هاي فيلمنامه و تماشاگر فيلم را در برگرفته و اجازه نمي‌دهد داستان از ريتم بيفتد. درحقيقت در يك‌سوم پاياني داستان فيلم و در كنار چوبه‌دار شخصي‌اي كه شخصيت‌هاي داستان براي الي برپا كرده‌اند، اين تقابل احتمالي عليرضا و احمد است كه ذهن بيننده را به خود جلب مي‌كند كه در ادامه با حملة نامزد الي به احمد اين اتفاق رُخ مي‌دهد؛ هرچند كه احمد به خاطر همان شرمي كه دارد، پاسخي به عليرضا نمي‌دهد و تلاش مي‌كند آرام باشد. عليرضا تا لحظة نيامدنش، حضوري پُررنگ دارد و بر تعليق ماجرا مي‌افزايد (با يادي از تمهيد خوب فرهادي براي نياوردن نام صابر اَبَر در تيتراژ ابتداي فيلم، شبيه به كاري كه ديويد فينچر در هفت و با نام كوين اسپيسي انجام داده بود) و پس از حضورش نيز تمام شخصيت‌ها در ساية كنش‌هاي او قرار مي‌گيرند. در حقيقت براي همة حاضران در ويلا و نيز براي مخاطب اثر مهم است كه عليرضا چه ويژگي‌هايي دارد كه الي ديگر نتوانسته او را تحمل كند؛ كنش‌هاي سرد و بي‌روح عليرضا كه بخشي از آن را هم بايد به پاي ناباوري‌اش از خبر مرگ الي و خستگي ناشي از سفر بگذاريم، تا اندازه‌اي پاسخ‌گوي اين كنجكاوي است و البته بايد گفت بخشي از اين نقش مهم را در اجراء صابر اَبَر با آن نگاه‌هاي معركه‌اش به خوبي برعهده گرفته است و البته بخش ديگري را هم فرهادي برعهده تخيل مخاطبش قرار داده است. عليرضاست كه ابهام جذّاب و درگيركننده پايان داستان را رقم مي‌زند و سكوت سنگين و نگاه خيره او در برابر پرسش منوچهر كه او اگر به خانواده الي زنگ بزند، آيا بهتر نيست؟ و نيز واكنشش در برابر ديدن جسد (شايد احتمالي) الي و همچنين سكوتِ مرموز و دوست‌داشتني‌اش در سكانسي كه ساك الي را در ماشين با خود مي‌برد، باز هم به همان فرضية زنده بودن الي دامن مي‌زند و از عليرضا شخصيتي پديد مي‌آورد كه پس از پايان فيلم نيز ذهن تماشاگر را رها نمي‌كند. در كنار تمام شخصيت‌هاي اصلي فيلمنامه، نبايد از دقت فرهادي حتي نسبت به نقش شخصيت‌هاي كودك فيلم نيز گذشت؛ به ويژه آرش و مرواريد كه هر يك در شكل‌گيري درام اثر نقش دارند؛ چه در وقوع آن اتفاق تكان‌دهنده در دريا و چه نقش مهمشان براي پنهان كردن حقيقت از چشم علرضا در سكانس خوبي كه احمد و شهره به آرش و مرواريد مي‌فهمانند كه از رابطة احمد و الي چيزي نزد عليرضا بازگو نكنند. حتي بايد به نقش پروين خانم، زن محلّي ويلادار، اشاره كرد كه تعليق جاري در نيمة دوم فيلمنامه را به اوج خودش مي‌رساند و به عنوان يك شخصيت تيپيكال به ظاهر حاشيه‌اي، نقشي مهم در يك‌سوم پاياني داستان پيدا مي‌كند و اين نشان مي‌دهد كه فرهادي در فيلمنامه‌اش براي مؤلفة مهمي همچون شخصيت، ارزشي برابر و يا شايد هم بيشتر از عنصر داستان‌گويي در نظر گرفته است. فيلمنامة درباره الي... را مي‌توان از جنبه‌هاي گوناگون بررسي كرد؛ همان‌طور كه مي‌توان به مجموعه اثر از خيلي جنبه‌ها پرداخت و برتري‌هاي فراوانش را ستود. اما بي‌شك اگر شخصيت‌پردازي فيلمنامه كاستي‌هايي داشت، اكنون فيلم تا اين اندازه تأثيرگذار از كار در نمي‌آمد. مجموعه بازي‌هاي فيلم، پيام انساني و اخلاق‌گرايانه اثر كه به هيچ‌وجه توي ذوق نمي‌زند و بيانگر دغدغه‌هاي اجتماعي انسان معاصر است و حتي فضاي درگيركننده داستان و نيز تعليق جاري در نيمة دومش، همه مديون شخصيت‌پردازي معركة اصغر فرهادي هستند كه شناخت و درك خوبي از شخصيت‌هاي فيلمنامه‌اش داشته است. منبع:نشريه فيلم نگار؛ شماره82  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 497]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن