تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828696846




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ساختارفيلمنامه(5)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ساختارفيلمنامه(5)
ساختارفيلمنامه(5)   نويسنده:ريموند فرنشمان مترجم:ناديا غيوري   (اصول فيلمنامه نويسي:جوهره،ساختار،سبک) 1ـ3.پرده سوم.صفحات90تا120:تلاش و نقطه اوج نهايي   نقطه اوج اصلي ترين قسمت قصه است و همه نقشه ها،سازماندهي ها و نظام داستان بر اساس آن شکل مي گيرد. (سيد فيلد) پرده سوم فيلمنامه بايد سه کارمهم را انجام دهد: يک نقطه اوج پرقدرت متناسب با کنش داستان داشته باشد. مسئله،نقش و يا رابطه اي را که در پرده اول طرح کرده ايد،حل کند. يک پايان رضايت بخش به مخاطب عرضه کند. در پرده سوم بايد پايان همه چيزمعلوم شود،تمام سؤال هايي که بي جواب مانده اند پاسخ داده شود،ميزان تغيير و نحوه تحول شخصيت ها نشان داده شود و معلوم شود که دستاورد نهايي داستان چه بوده و يا چه فاجعه اي رخ داده است.بنابراين وقتي بعد از پايان نقطه اوج پرده دوم وارد پرده سوم مي شويد،مخاطبتان بايد نوعي احساس سکون و آرامش را تجربه کند.به اين ترتيب شما به قهرمان هاي خود اين فرصت را مي دهيد که هرچه توان دارند يکجا جمع کنند و همه با هم آخرين تلاش خود را براي ماندن يا از بين رفتن انجام دهند.از اينجاي داستان به بعد،همه چيز درخدمت حرکت سريع داستان به سمت نقطه اوج نهايي داستان در مي آيد. دراغلب موارد قهرمان هاي شما وقتي وارد پرده سوم مي شوند،ديگر به طور واضح مي دانند که چه کسي هستند(ازنقطه کانوني دوم به بعد)و به خوبي آگاه هستند که واقعاً بايد چه بکنند.(گاهي حتي اين اولين بار است که قهرمان ها به اين ميزان ازآگاهي رسيده اند.)مسيراين آگاهي ازنقطه عطف دوم آغازشده است.بعد از اين آنها ديگر به دنبال يک هدف مشخص و تعريف شده هستند.قهرمان در پايان پرده اول يک هدف مهم و اساسي دارد و فکر مي کند که درطول فيلم بايد به اين هدف برسد.اما درطول داستان قهرمان استحاله شده و به چالشي سخت در جهت رشد و تکامل دچار مي شود.اين تغيير و چالش بر روي هدف قهرمان هم تاثير مي گذارد، زيرا همگام با تغيير و رشد او،ذات و سرشت هدف او هم دچار تغيير و تحول مي شود و ديگر دستيابي به هدف قبلي او را ارضا نمي کند.به همين دليل در نقطه مياني هدف تازه اي براي قهرمان يا قهرمان ها تعريف شده و درلحظه کشف حقيقت،او ديگرکاملاً بر اين هدف جديد متمرکزشده است.درهر مرحله مي توان هدفي کاملاً تازه براي قهرمان درنظرگرفت يا اين که همان هدف قبلي را با افزودن چيزهايي تازه به شکل ديگري درآورد.حوادث و رويداد هاي پرده دوم اغلب به يک فاجعه کامل ختم مي شوند و احساسي عميق ازشکست و نااميدي را در قهرمان به وجود مي آورند.درواقع لحظاتي که بعد از نقطه اوج پرده دوم شاهد آن هستيم،غالباً تاريک ترين و سخت ترين لحظاتي است که قهرمان قصه پشت سر مي گذارد.(ازاينجا به بعد را نقطه کشف حقيقت مي نامند.)درست درهمين مرحله است که قهرمان به نوعي آگاهي و درک دست مي يابد.پرده سوم فيلمنامه مرحله اي است که قهرمان از شر اين موقعيت هاي منفي خلاصي مي يابد. در فيلم شاهد،هدف اصلي جان بوک در پيرنگ اصلي اين است که جان خود،ريچل و ساموئل را نجات دهد و آنها را از خطر محافظت نمايد.اما با ورود او به پرده سوم مسئله او ديگر حفظ جان نيست،بلکه او به حفظ و پاسداري از ارزش هاي جديدي(آيين ها و باورهاي جامعه آميش)مي انديشد که با آنها آشنا شده.او براي حفظ اين ارزش ها حتي حاضرمي شود که جان خود را به خطر اندازد و با زمين گذاشتن اسلحه اش خود را درمقابل اسلحه شافر قراردهد.اينجاست که مي بينيم نه تنها هدف اصلي اوحفظ جانش نيست،بلکه حتي حاضر مي شود جان خود را به خاطرچيز ديگري به خطربيندازد.آيا مي توان مطمئن بود که حالا((آن چيز))هدف اصلي بوک شده؟دراين مرحله نه تنها حفظ ارزش هاي جديد(ارزش هاي جامعه اي که او حتي به آن تعلق ندارد)مهم است،بلکه شيوه اي که او براي حفظ اين ارزش ها انتخاب مي کند هم اهميتي ويژه و حياتي مي يابد:او براي حفظ اين ارزش ها نبايد از اسلحه استفاده کند،بلکه تنها سلاحي که دراختيار دارد،قدرت جمع است.در پيرنگ فرعي اوليه،هدف بوک برقراري رابطه با ريچل است.درنقطه کانوني دوم نشان داده مي شود که حتي اين هدف هم دستخوش تغييرشده و در پايان فيلم مي بينيم که هدف تازه او اين است که به هرکس اجازه بدهد تا دردنياي ويژه خود به زندگي ادامه دهد. توجه داشته باشيد که دراين مرحله يعني در((آخرين تلاش))بايد نوعي رد پا از قهرمان به جا بماند.البته لازم نيست که اين رد مثل رد ترمز ناگهاني ماشين باشد که با سرعتي بالا درحال حرکت بوده،بلکه حداقل بايد طوري باشدکه امکان دنبال کردن خط سيرقهرمان را به مخاطب بدهد.در فيلم شاهد اين لحظه جايي است که پليس ها به دنبال يافتن بوک درانبار غله هستند. درفيلم توتسي،وقتي توتسي هويت واقعي خودرا دريک برنامه زنده تلويزيوني فاش مي کند،مايکل هوفمان به همراه پدرجولي دريک کافه نشسته اند.مايکل تصميم مي گيرد که کافه را ترک کند،به استوديو برود و با جولي صحبت کند.درآغاز جولي او را ازخود مي راند و از او دورمي شود.مايکل دنبال او به راه مي افتد و بالاخره موفق مي شود که با او صحبت کند(نقطه اوج)و به اين ترتيب همه چيزحل مي شود. البته توجه داشته باشيد که ضرباهنگ و ريتم در پرده سوم ازاهميت بسيار زيادي برخوردار است:ريتم درپرده سوم سريع تراز پرده هاي ديگراست و به حدي است که گاه در هر صفحه بي هيچ وقفه اي بيش از يک بحران يا تنش را پشت سرمي گذاريم.دراين بخش ازفيلمنامه،وقايع نسبتاً سريع اتفاق مي افتند و ما را به طرف نقطه اوج نهايي هدايت مي کنند.شايد به همين دليل هم هست که پرده سوم اغلب درقالب يک سکانس طولاني شکل مي گيرد.درهر دو فيلم شاهد و مزرعه رؤياها مي بينيم که پرده آخر يک سکانس طولاني است.تعريف دقيق سکانس را در بخش هاي بعدي خواهم گفت. 2ـ3صفحات 115تا120:نقطه اوج نهايي   نقطه اوج تقريباً در فاصله صفحات 115 تا 119فيلمنامه اتفاق مي افتد.نقطه اوج هميشه صحنه اي است که(گاهي هم آخرين صحنه است)قهرمان درآن با بزرگ ترين مانع درسراسر فيلم مواجه مي شود؛در واقع اينجا آخرين رويارويي ميان قهرمان و نيروهاي مخالفش اتفاق مي افتد.در اين مواجهه يکي برنده و ديگري بازنده ميدان است.(اگر چه بايد توجه داشته باشيم که ممکن است برنده شدن ظاهري يک نفردر واقع شکست او باشد.همين طوربرعکس اين موضوع هم صادق است.)اين صحنه هرچه که باشد بايد برروي پرده به تصويرکشيده شده و قابل ديدن باشد و نمي توان با توضيح و گزارش،آن را به مخاطب انتقال داد.ما بايد اين صحنه را ببينيم.درضمن اين نقطه اوج بايد سه عامل را کامل کند: پيرنگ اصلي را تعيين کند. ازطرق کنش ها،تغييرات ايجاد شده درشخصيت قهرمان را به تصويربکشد. مضمون اصلي فيلمنامه را بازتاب دهد. اين نقطه اوج روندي را که در پرده اول شروع شده کامل مي کند:ابتدا هدفي براي قهرمان درنظرگرفته مي شود،ولي مابه مرورمتوجه مي شويم که اين هدف اشتباه يا نامناسب است.در پايان پرده دوم هدف درست تري براي قهرمان ايجاد مي شود،اما در پايان پرده سوم اين هدف هم جاي خود را به هدف واقعي فيلمنامه مي دهد.(اين موضوع را مي توان به وضوح درفيلم مزرعه رؤياها ديد.)خيلي مهم است که بدانيم اين نقطه اوج،لحظه اوج احساسي فيلمنامه ماست.(يعني جايي که مضمون داستان با قوت هرچه تمام تربه قالب تصوير درمي آيد.)لحظه اي که گفتيم،مي تواند زماني باشد که دو قهرمان اثر براي نخستين بار يکديگر را مي بوسند.(مانند صحنه پاياني فيلم سرعت يا اغلب فيلم هاي عاشقانه يا کمدي رمانتيک،چهار عروسي و يک تشييع جنازه،بي خواب درسياتل،Groundhog day)و يا صحنه هوشمندانه و ظريف بازي گرگم به هوا درفيلم مزرعه رؤياها. وقتي جان بوک درفيلم شاهد وارد پرده سوم داستان مي شود،ديگرفقط نگران حفظ جان خود نيست،بلکه بيشتر حفظ ارزش هاي آميش است که برايش اهميت پيداکرده.او کمتر به ارزش هاي اخلاقي فردي خود فکر مي کند و در پايان داستان ديگرآنها را کنارگذاشته و همه تلاش خود را صرف دستيابي به هدف تازه اش مي کند.اينجاست که شافر با اسيرکردن و تهديد جان ريچل،هدف تازه و ارزش هاي ذهني جديد او را نيز تهديد مي کند.بوک مجبور مي شود تفنگش را زمين بگذارد و خود را درمعرض اسلحه شافر قرار دهد و بعد از آن براي غلبه بر شافر از قدرت جمع(آميش هايي که در محل حادثه گرد آمده اند)کمک بگيرد.(انتخاب چنين پاياني براي اين صحنه به خوبي عناصرموضوعي داستان را با استفاده از اوج کنش پيرنگ اصلي بيان مي کند.) يک بارديگرگفته سيد فيلد را درباره نقطه اوج بخوانيد و خوب به آن فکر کنيد.اين نقطه دقيقاً همان نقطه اي است که شما فيلمنامه تان را طوري پيش مي بريد که درنهايت به آن برسيد.بنابراين اهميت و ارزش هريک از حوادث و يا نحوه پردازش و يا تغيير و تحول شخصيت ها بر مبناي اين نقطه اوج مشخص مي شود:آيا هرحادثه يا هرتغيير درشخصيت ها ما را به اين صحنه اوج نزديک ترمي کند يا نه؟سؤالي که درهنگام خلق هرصحنه و به عبارت بهترتمام صحنه ها بايد از خود بپرسيد اين است که:اين صحنه چه ارتباطي با نقطه اوج نهايي دارد؟همان طور که قبلاً هم گفتم،فيلمنامه نويسي نوشتن ازانتها به ابتداست.و بالاخره اين که بعد از اين نقطه اوج چه بايد بکنيم؟حالا ديگر وقت آن است که به مخاطب فرصتي براي تجديد قوا و تنفس بدهيم. 3ـ3پايان پرده سوم:حل مسئله/گره گشايي   بعد ازاين که به نقطه اوج نهايي يا مهم ترين لحظه فيلمنامه تان رسيديد،بايد يک بار ديگر به مخاطب خود اين فرصت را بدهيد تا کمي آرام بگيرد و از شدت هيجان و احساساتي که دچارآن شده کاسته شود.دراين مرحله قهرمان قصه شما درگير بزرگ ترين چالش خود شده؛ديگر فرقي نمي کند که او دراين چالش پيروز شود و يا مغلوب شده و شکست خورده از اين ميدان خارج شود.(در هر صورت قهرمان داستان پس ازرويارويي با اين موقعيت،به شناخت تازه اي ازخود دست يافته و اين در هر حال نوعي پيروزي براي او به حساب مي آيد.)درفيلم شاهد،وقتي پليس ها وارد صحنه شده و به دنبال بوک مي گردند،بوک با آنها مواجه شده و آنها را علي رغم قدرتشان ازصحنه به درمي کند.بعد ازآن بوک و ريچل با هم رو به رو شده و در سکوت با يکديگر وداع مي کنند.درفيلم مزرعه رؤياها لحظه گره گشايي همان صحنه اي است که در يک نماي ساده،دوربين با حرکت کرين بالا مي رود و ما صفي از چراغ هاي روشن ماشين ها را مي بينيم.(به اين معني که((آنهاخواهند آمد)).) درلحظه گره گشايي بايدتکليف همه مسائل و گره هايي که تا نقطه اوج نهايي درپيرنگ هاي فرعي حل نشده باقي مانده اند،روشن شده و هيچ داستان ناتمامي باقي نماند.درلحظه گره گشايي قهرمان داستان موقعيت خود را دوباره مورد ارزيابي قرارمي دهد.او به تغييراتي که در زندگي اش اتفاق افتاده و سبب شده تا او(درپايان فيلمنامه)مسير تازه اي را در پيش بگيرد،توجه کرده و به آنها وقوف مي يابد.بنابراين لحظه گره گشايي فيلمنامه شما بايد يک لحظه جاودانه و به ياد ماندني باشد و در مخاطب اين احساس را ايجاد کند که بعد از پايان داستان و حتي ترک سينما،شخصيت ها به راه خود ادامه خواهند داد.اينجاست که اهميت خلق شخصيت هاي سه بعدي خود را آشکارمي کند.اگر شخصيت هاي شما بتوانند شما را که خالق و نويسنده فيلمنامه هستيد،مجذوب و مسحورخود کنند و حتي پس ازپايان کاردر يادتان زنده بمانند،بدانيد که مسيردرستي را انتخاب کرده ايد.درضمن به ياد داشته باشيدکه درمراحل پاياني داستانتان را يک تصوير پرقدرت(و يا احتمالاً جملات کليدي به ياد ماندني)غافل نشويد.اين تصوير يا جمله بايد به جمله يا تصويري که درصفحات نخستين فيلمنامه تان هم داشتيد شبيه بوده يا به آن ارتباط پيدا کند.هر چند که حالا،يعني درپايان فيلمنامه،اين تصوير يا جمله ممکن است کمي تغيير کرده باشد و لازم نيست که مثل تصوير پاياني فيلم فارست گامپ،جايي که فارست از پسرش جدا مي شود،درست با تصويرآغاز فيلم يکي باشد.درفيلم شاهد اين کار به شکل ظريف تر و هوشمندانه تري انجام شده و اگر شما فيلم را ديده باشيد،حتماً مي دانيد منظور ما کدام جمله است. 4ـ3پايان   درپايان کاربايد يک نکته اساسي را کاملاً درنظرداشته باشيد:اين که مي خواهيد روي مخاطب و خواننده فيلمنامه تان،چه تأثيري بگذاريد؟ وقتي ما پيش از اکران عمومي فيلم چهارعروسي و يک تشييع جنازه،آن را درنيوجرسي براي عده اي نمايش داديم،در پايان کارمتوجه شديم که فيلم،فيلم خوبي شده؛هرچند هنوز هم فکرمي کرديم که اين فيلم به هرحال يک فيلم انگليسي جمع و جور،موقر و تا حدي هنري است.بعد ازآن يکي از رؤساي يک استوديوي آمريکايي پيش من آمد و گفت:((اين فيلم پنجاه ميليون دلاربرايت فروش مي کند)).من اين حرف او را غيرعاقلانه خواندم.او در جواب گفت:((به چهره آدم هايي که ازسالن بيرون مي آيند نگاه کن؛همه آنها لبخند به لب دارند و معلوم است که يک فيلم خوب ديده اند،به همين دليل هم احساس خوبي دارند.مطمئن باش اين احساس خوب آنها به بقيه هم سرايت مي کند.)) (ريچارد کورتيس،نويسنده فيلمنامه چهارعروسي ويک تشييع جنازه) حرف من اين نيست که پايان فيلمنامه شما حتماً بايد يک پايان خوش باشد،اما داشتن يک پايان رضايت بخش براي فيلمنامه ضروري است.پايان فيلم هاي ترک کردن لاس وگاس،بازي اشکبار،فيلادلفيا،سينما پاراديزو،سان ست بولوار و يا حتي فيلم شاهد يک پايان خوش نيست،اما حداقل پاياني است که بيننده را راضي مي کند.آيا مي توانيد نمونه هاي مشابه ديگري را هم نام ببريد؟بهترين حالت ممکن وقتي است که مخاطب احساس کند دليلي براي ساخته شدن يک فيلم وجود داشته است.آنها نبايد بعد ازديدن يک فيلم سرشان را به علامت تعجب تکان بدهند و از خود بپرسند:((اصلاً براي چي اين فيلم را ساخته اند؟))يک بارديگرهم تکرارمي کنم که همه اين چيزها به پاياني که شما براي فيلمنامه خود مي نويسيد،مضمون داستانتان و نحوه بيان آن برمي گردد. به نظرمن مهم ترين و حياتي ترين قسمت هر فيلم،پنج دقيقه شروع و پنج دقيقه پاياني آن است که بايد درست تعريف شود. (استيون اسپيلبرگ) ده،بيست دقيقه آخرهرفيلم براي سينماروهاي حرفه اي،مهم ترين و تأثيرگذارترين بخش فيلم است.سه عنصر اصلي پرده سوم هم درست درهمين دقايق به مخاطب ارائه مي شوند.پايان يک فيلم جايي است که مضمون مورد نظر شما به کنش نهايي مي رسد و به آن معنا مي دهد؛جايي که تمام لحظات اثربه نوعي يکپارچگي دست مي يابند.اين حرف درعمل به اين معني است که پاياني که براي فيلم خود انتخاب مي کنيد و نحوه ارائه اين پايان بايد متأثر از مضمون اثر بوده،بر آن دلالت کند و در راستاي آن باشد. بنابراين اگر بيست دقيقه پايان فيلمنامه شما درست باشد و پايان درستي هم براي آن انتخاب کنيد،مطمئن باشيد که نتيجه،يک فيلمنامه عالي خواهد بود!سعي کنيد وقتي به ساختارفيلمنامه خود و يا هر داستان ديگري فکر مي کنيد،موارد زير را حتماً در نظرداشته باشيد: 1.نخست به يک پايان مناسب براي داستان خود فکر کنيد. 2.سپس فصل افتتاحيه را در ذهن طراحي کنيد:اول ده صفحه اول کارتان و پرده اول فيلمنامه . 3.ازخود بپرسيد: آياشروعي که انتخاب کرده ام،داستان را پيش مي برد؟ آيا با اين شروع مي توانم شخصيت قهرمان اثرم را به درستي پرداخت کنم؟ آيااين آغاز،نشان مي دهد که داستان من قراراست درباره چه چيزي باشد؟ آيا با اين شروع مي توانم موقعيت درستي ايجاد کنم؟ آيا مي توانم به اين ترتيب مسئله يا مانعي را که شخصيت داستان قراراست با آن رو به رو شود يا بر آن غلبه کند،ايجاد کنم؟ آيا نيازها،اهداف يا انگيزه هاي قهرمانم را به روشني بيان کرده ام؟ ملاحظات   اغلب فيلم هايي که موضوع آنها سفراست،به لحاظ جغرافيايي تقسيم بندي مي شوند.به اين معني که هر پرده در يک محل جغرافيايي خاص اتفاق مي افتد.درفيلم رين من،پرده اول درلس آنجلس و سين سيناتي مي گذرد،پرده دوم در صحرا و پرده سوم در لاس وگاس و لس آنجلس اتفاق مي افتد.درفيلم سرعت اين موضوع خيلي بيشتر مشهود است،به طوري که هر پرده حتي داستان جداگانه اي دارد:پرده اول:آسانسور(25دقيقه)،پرده دوم:اتوبوس(64دقيقه)،پرده سوم:مترو(17دقيقه).درفيلم ماوريک پرده اول درشهراتفاق مي افتد،نيمه اول پرده دوم در دشت،نيمه دوم آن درقايق و پرده سوم درسرزمين هاي خشک و لم يزرع مي گذرد.آيا فيلم هاي ديگري را هم مي شناسيد که در آنها بين تقسيم بندي هر پرده و تقسيم بندي جغرافيايي داستان ارتباط مشابهي وجود داشته باشد؟يک بار ديگرفيلم هاي شاهد،بازي اشکبار،دون ژوان دومارکو،مزرعه رؤياها و مسابقه حضورذهن را ببينيد.حالا مي توانيد ازخود بپرسيد که چرا اين فيلم ها را براي اين تمرين پيشنهاد کرده ام و آيا اين فيلم ها پيشنهاد هاي مناسبي هستند يا نه؟ درفيلمنامه هايي که ساختارسه پرده اي دارند(نقطه مياني دراين نوع فيلمنامه ها نقطه چرخش خط داستاني است)،مخاطب به طورمنطقي نوعي تقارن،تناسب و تعادل احساس مي کند.دو نقطه عطف دراين نوع فيلمنامه ها درست درحکم دو ستون اصلي پلي هستند که دو ساحل يک رودخانه را به هم وصل مي کند. حالا بياييد يک فيلم را ازمنظربررسي انرژي دروني آن ببينيد:هرصحنه درحکم آزاد شدن انرژي است؛هرکشمکشي درطول فيلمنامه نوعي انرژي توليد مي کند؛هرتغيير جهت يا چشم انداز تازه اي هم در ذهن تماشاگر انرژي تازه اي به وجود مي آورد.اولين مرحله توليد انرژي لحظه اي است که مخاطب به قلاب مي افتد.(اين لحظه ما را درگير کرده و به پرده اول فيلم هدايت مي کند.)دومين نقطه آزاد شدن انرژي،لحظه وقوع اتفاق محرک و نقطه عطف اول است که ما را به طرف پرده دوم هدايت مي کند؛انرژي اي که باعث همراهي ما با پرده دوم فيلم مي شود،ناشي ازدرک قهرمان ازتغييرات خود است،اين که او درمي يابد که بايد تغيير کند و خود را با ارزش هاي تازه اي منطبق سازد.حتي اگر اين ارزش هاي تازه اشتباه يا بد باشند،همين لحظه آگاهي ازخويش(لحظه درک حقيقت/نقطه عطف دوم)چنان انرژي اي توليد مي کند که ما را تا پرده سوم و نقطه اوج نهايي با فيلم همراه مي کند. البته ممکن است که شما درتقسيم بندي ساختارفيلمنامه به استثناهايي هم برخورد کنيد و يا حتي براي تقسيم بندي مذکور الگوهاي ديگري را درنظربگيريد(براي مثال الگويي که کريستوفر ووگلر درکتاب سفرقهرمان خود براي ساختار پيشنهاد مي کند)،اما به هرحال الگوي ساختارسه پرده اي يک الگوي اصلي است.تنها پرسشي که ممکن است براي شما پيش بيايد اين است که چرا گاهي بايد اين ساختار را تغيير بدهيم؟ باز هم تکرار مي کنم که هنگام بررسي ساختار در هر فيلم سينمايي يا فيلم تلويزيوني،به راحتي مي توانيم قوانين و دستوالعمل هايي را که گفتيم تأويل يا تفسير کنيم.(براي مثال اگرجايي گفته ايم که حادثه محرک بايد درصفحه ايکس باشد،اين گفته به معناي اين نيست که اگراين طورنشد فيلمنامه شما به درد نمي خورد.)قواعدي که دراين فصل گفته ايم وحي منزل نيستند،بلکه فقط براي اين آنها را گفته ايم که در ساخت و پرداخت فيلمنامه تان از آنها کمک بگيريد.به خاطر داشته باشيد که هدف شما بايد به جايي برسد که ديگر لازم نباشد موقع نوشتن فيلمنامه دائم به اين قانون ها فکر کنيد. وقتي مي بينيم يک فيلمنامه نويس چنان درگيرفرمول هاي ساختارمي شود که از پرداخت درست شخصيت و يا گفت وگوهاي فيلمنامه و حتي داستان خوب غافل مي شود،واقعاً نگران مي شوم.درفيلمنامه نويسي اصل برمواردي است که گفتم.من ترجيح مي دهم بافيلمنامه نويسي طرف شوم که فيلمنامه اش دچارمشکلات ساختاري باشد،اما درعوض پر باشد از ايده ها،شخصيت ها و ديالوگ هاي درخشان.چيزي که اصلاً دوست ندارم،فيلمنامه اي است که کاملاً منطبق برالگوهاي تعريف شده ساختاري نوشته شده باشد،اما خالي از هر نوع انرژي و زندگي باشد. (ليندا مايلز،بي بي سي فيلمز) نکته:به داستان خود اطمينان کنيد. به ياد داشته باشيد داستان شما خود محل قرارگيري عناصرمتن،سبک،نقاط اوج و عطف را مشخص مي کند. يک قانون را به خاطر بسپاريد:هيچ قانوني وجود ندارد. (جيم شرايدان،کارگردان پاي چپ من) قبل از اين که قوانين را بشکنيد،بايد آنها را خوب بشناسيد.بنابراين مي توان گفت هيچ قانوني وجود ندارد. (آدريان دانبار،فيلمنامه نويس ترانه مرا بشنو) مروري برچند نکته   1.هرفيلمنامه ازمجموعه اي ازآشفتگي ها و به هم ريختگي ها تشکيل شده که سيرحرکتي آنها ازمسائل کلي به جزئيات است.وقتي براي اولين بارموقعيت با ثبات داستان به هم مي ريزد،پرده اول،دوم و سوم شکل مي گيرد.موقعيت به هم ريخته و ناپايدار بعدي آغاز،ميانه و پايان هرپرده را براي ما معلوم مي سازد. 2.درپرده اول همه آن چه که قراراست قصه با آنها ساخته شود،به مخاطب عرضه مي شود:شخصيت هاي اصلي،بسترداستان،لحن اثر،مسائل،تمايلات،مدت فيلم و محدوده هاي زماني. 3.درپرده دوم که بسيارمفصل است،قصه اصلي فيلمنامه روايت مي شود،شخصيت ها ازخلال کنش هايشان بيشتر براي مخاطب شناخته مي شوند و شکل گيري نهايي هرشخصيت با توجه به تجربياتي که پشت سر مي گذارد،نشان داده مي شود.دراين پرده مي بينيم همه عواملي که در پرده اول معرفي شده اند،حالا در کنارهم و يا درمقابل هم کارکرد پيدا کرده اند:کشمکش،تعليق،تنش،کنش،ماجرا،کشش عاطفي و هرچيز ديگري که درپرده اول وارد قصه شده است. 4.پرده سوم پايان همه چيزاست و دراين مرحله دستاورد نهايي داستان معلوم مي شود. 5.هرداستاني به طورکلي دو نقطه عطف اصلي دارد؛يکي درپايان پرده اول و ديگري درپايان پرده دوم.البته در هرفيلمنامه چند نقطه عطف فرعي نيز وجود دارد،اما نقطه عطف اول و نقطه عطف دوم جاي مشخص و ثابتي دارند. 6.نقطه مياني فيلمنامه،نقطه بي بازگشت براي قهرمان هاي قصه شماست.دراين نقطه وقوع حادثه اي سبب مي شود تا آنها به بازنگري در اعمال و گذشته خود بپردازندو در ادامه مسير يا توقف آن با دقت بيشتري تأمل کنند. 7.شما به هنگام نوشتن فيلمنامه يک هدف نهايي داريد و آن چيزي نيست جز رسيدن به نقطه اوج نهايي در پرده سوم. 8.مهم ترين نکته براي هرفيلمنامه داشتن يک پايان رضايت بخش است. منبع:فيلم نگار ش 20  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 701]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن