تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 14 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفی...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849291767




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روح خدا


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روح خدا
روح خدا   نويسنده: ناهيد رحيمي   گوشه چادر نمازش را به دندان گرفت و پيچيد توي کوچه خودشان. باد تندي وزيد و زير چادرش پيچيد. شيطنتش گل کرد و دست هايش را بالا برد و چادرش را مثل بادبان کشتي بالا گرفت و بعد لي لي کنان طول کوچه تا خانه را طي کرد و باد، چادر گل دار سفيدش را به پرواز درآورد. او هم تند مي کرد تا چادرش مثل بادبادک بالاتر برود. نفس زنان رسيد کنار در. در زد. آقا که در را باز کرد، چادرش هم پايين آمده بود. لپ هايش گل انداخته بود. تند سلام کرد، اما آقا مثل هميشه نبود. مثل هميشه نخنديد و اتفاقاً اخم هم کرده بود. آرام جواب داد و دستش را همان طور که عادت داشت، روي کمرش گذاشت و راه افتاد سمت اتاق. غمگين و دست پاچه دويد تا به آقا رسيد و دست بزرگ و گرمش را گرفت: آقا... آقا... از من ناراحتين؟ آقا ايستاد و نگاهش کرد و روي سرش دست کشيد نشست تا هم قد دخترک شود: دوست دارم توي اين کوچه که راه مي روي، همه بدانند دختر اين خانه اي. دخترک با شرم به گل هاي صورتي چادرش نگاه و رفتن آقا را تماشا کرد. زن به جمعيت نگاه مي کرد و زن ها و مردها را مي ديد که هرکدام براي آقا هديه اي آورده بودند. يکي بسته نبات، يکي کله قند، يکي پارچه، يکي انار و آن يکي سيب. آقا لبخند مي زد. آرامش عجيبي در صورتش موج مي زد. زن مي خواست بپرسد هديه آوردن واجب است، اما زبان فارسي را خوب نمي دانست. معلم ساده اي بود که از ايتاليا آمده و سر از جماران در آورده بود. يکي فهميده بود مشکلش را . - نه، هديه لازم نيست. آقا بزرگ وارتر از اين حرف هاست. راست مي گفت، ولي او مي خواست حتماً هديه اي بدهد. ناگهان چيزي يادش آمد و دست برد به گردنش و گردن بند ساده اش را در آورد و رفت طرف آقا و گفت: - اين تنها چيز باارزشي است که دارم. آقا لبخند زد و گردن بند را گرفت و در مقابل، سبد انار را به زن داد. روز بعد که فرزندان شهداي جنگ را آورده بودند، براي ديدار با آقا، درست همان موقع که دخترک معصومي را که گريه مي کرد، نشاندند روي پايش، گردن بند هم رفت، دور گردن دخترک. حالا آقا، دخترک و آن معلم، هر سه مي خنديدند. دلش گرفته بود . دوست نداشت برود خانه. مي دانست اگر برود، باز بايد صداي داد و فرياد بابا و مامان را تحمل کند. يادش نمي آمد يک بار هم توي خانه شان دعوا نباشد. رضا دستش را گرفت و کشيد: پاشو اين جا بنشين، بريم خونه ما. توي اتاق رضا، بي حوصله قفسه کتاب ها را نگاه مي کرد. کتابي را بيرون آورد و ورق زد. نوشته بود: نامه امام خميني به همسرش در تبعيد. جمله اول نامه امام را که خواند،ماتش برد:« سلام تصدقت شوم!» با تعجب رو کرد به رضا. رضا فهميده بود . با لبخند نگاهش کرد: - خوشت اومد؟ مي بيني بعد از سال ها زندگي، علاقه امام به همسرشون چه قدر تر و تازه است؟ راه افتاد سمت خانه. کتاب را قرض گرفته بود تا براي مادر و پدرش ببرد. دلش روشن بود. آقا سرازيري پارکينگ بيمارستان را که بالا رفت، به عقب برگشت و نگاه کرد به زمين. لبخند معناداري زد و زير لب چيزي گفت و دوباره راه افتاد. احمدآقا آمد نزديک آقا. مثل پروانه اي دور شمعي که داشت مي سوخت. - چيزي گفتيد آقا؟ آقا دستش را گذاشت روي شانه پسرش. - گفتم اين سرازيري را که بالا آمدم، ديگر پايين نخواهم رفت. احمدآقا گفت: نفرماييد آقا. - احمد آقا کاغذ و قلمم را آوردي؟ - آوردم آقا. آقا دراز کشيده بود روي تخت و زير لب شعر چند وقت پيش را زمزمه مي کرد و مي نوشت: از غم دوست در اين ميکده فرياد کشم دادرس نيست که از هجر رخش داد کشم داد و بيداد که در محفل ما رندي نيست که برش شکوه برم، داد زبيداد کشم در غمت، اي گل شاداب من اي خسرو من جور مجنون ببرم، تيشه فرهاد کشم سال ها مي گذرد، حادثه ها مي آيد انتظار فرج از نيمه خرداد کشم منبعنشريه انتظار نوجوان، شماره 59: /ن  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 530]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن