تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى‏انديشد و سپس آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816932552




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زيان ها و آثار تکبر و انواع آن


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زيان ها و آثار تکبر و انواع آن
زيان ها و آثار تکبر و انواع آن زيان ها و آثار تکبر تکبر سبب تمام اخلاق بددليل آنکه تکبر مانع ورود انسان به بهشت مي شود آن است که تکبر ميان بنده و اخلاق تمام مؤمنان که درهاي ورود به بهشت است، حايل مي شود و تکبر و عزيز دانستن نفس تمام آن درها را مي بندد، زيرا متکبر نمي تواند براي مؤمنان دوست بدارد آنچه را براي خود دوست مي دارد و در اين حالت نوعي عزت است. متکبر نمي تواند تواضع کند که اصل اخلاق پرهيزکاران است و در آن عزت است، و بر فرو خوردن خشم که در آن عزت است، قادر نيست و نيز قادر بر ترک کينه نيست، در حالي که عزت در آن است و نمي تواند بر راستگويي مداومت کند که عزت در آن است و بر ترک حسد قادر نيست و در آن عزت است و نمي تواند خشم را رها کند و در آن عزت است و بر خيرانديشي دقيق قادر نيست که در آن عزت است و بر پذيرش نصيحت قادر نيست که در آن عزت است و از تحقير مردم و غيبت کردن آنها در امان نيست، در حالي که عزت در آن است و طولاني کردن سخن موردي ندارد [...] پس هيچ خوي نکوهيده اي نيست، جز اينکه صاحب عزت و تکبر براي حفظ عزت خود مجبور به آن است و هيچ خوي ستوده اي نيست، جز آنکه از بيم از دست رفتن غرورش از انجام آن عاجز است، از اين روست که هر کس به اندازه ي سنگيني ذره اي، تکبر در دلش باشد، وارد بهشت نمي شود». (1)کبر مانع کسب حسناتکبر از اعظم رذيله است و آفت آن بسيار، و غائله آن بي شمار است. چه بسيارند از خواص و عوام که به واسطه اين مرض به هلاکت رسيده اند و بسي بزرگان ايام، که به اين سبب گرفتار دام شقاوت گشته اند. اعظم حجابي است آدمي را از وصول به مرتبه فيوضات، و بزرگ تر پرده اي است از براي انسان از مشاهده جمال سعادات. زيرا که: اين صفت، مانع مي گردد از کسب اخلاق حسنه. چون به واسطه اين صفت، آدمي بر خود بزرگي مي بيند، که او را از تواضع و حلم، و قبول نصيحت، و ترک حسد و غيبت و امثال اينها منع مي کند. بلکه خلق بدي نيست، مگر اينکه صاحب تکبر محتاج به آن است به جهت محافظت عزت و بزرگي خود و هيچ صفت نيکي نيست، مگر اينکه از آن عاجز است، به سبب بيم فوت برتري خود و از اين جهت آيات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حيز شمار و تذکار است. (2)حقيرشمردن ديگرانکبر باعث حقير شمردن ديگري و برتري برآن گردد، مانند: مضايقه دادن از هم نشيني با او، يا هم خوراکي با او، يا امتناع در پهلو نشستن با او، يا رفاقت او، و انتظار سلام کردن و توقع ايستادن او، و پيش افتادن از او در راه رفتن، و تقدم بر او در نشستن، و بي التفاتي با او در سخن گفتن، و به حقارت با او تکلم کردن، و پند و موعظه او را بي وقع دانستن، و امثال اينها.و از جمله آثار کبر خرامان و دامن کشان راه رفتن و بعضي از اين افعال گاهي از حسد و کينه و ريا نسبت به بعضي صادر مي شود، اگر چه آدمي خود را از او بالاتر هم نداند. (3)«سيد امام ابوالقاسم حکيم» (4) گويد: «هر که را اندازه ي وي برتر داري، کبر کاشته باشي اندر دل وي. و هر که را از اندازه ي وي فروتر داري، کينه کاشته باشي اندر دل وي». (5)پيروي از بزرگان متکبرهان بترسيد! بترسيد از پيروي مهتران و بزرگانتان که به گوهر خود نازيدند و نژاد خويش را برتر ديدند و نسبت آن عيب را بر پروردگار خود پسنديدند و بر نعمت خدا در حق خويش انکار ورزيدند، به ستيزيدن برابر قضاي او و بر آغاليدن (6) بر نعمت هاي او. پس آنان پايه هاي عصبيت هستند و ستون هاي فتنه و شمشيرهاي نازش جاهليت. (7)کبر، گناه نابخشودنيحکما گفته اند: «معصيتي که به تکبر و نخوت باشد، در او به غير عذاب و خذلان (8) نيست و لهذا چون معصيت آدم به شهوت بود، مغفور گشت و به درجه ي اجتبا (9) رسيد و معصيت ابليس چون از کبر و نخوت بود، ملعون شد و در درکه ي ابتلا بماند. آدم را از اکل شجره نهي کردند، مترجمي نشد و از آن شجره تناول کرد و در مقام عذر «ربنا ظلمنا» (10) گفت و از روي تواضع، به ذنب خود اعتراف آورد [...] و ابليس مخالفت امر کرد و آدم را به فرمان الهي سجده نياورد. (11)پستي و خواري نزد مردم«عمر و بن شيبه» گويد: «در مکه ميان صفا و مروه بودم. پس مردي را سوار بر استري ديدم که در برابرش غلاماني بودند و مردم را دور مي کردند. گفت: پس از مدتي برگشته و وارد بغداد شدم. روزي کنار پل بودم که مردي با موي بلند و سر و پاي برهنه ديدم و در او مي انديشيدم. پس به من گفت: تو را چه شده که به من مي نگري؟ به او گفتم: تو را شبيه مردي يافتم که او را در مکه با اين اوصاف ديدم. گفت: من همانم. گفتم: خدا با تو چه کرد؟ گفت: من در جايي که مردم تواضع مي کنند، بلند پروازي کردم، پس خدا در جايي که مردم بلند پروازي مي کنند مرا خوار ساخت». (12)انواع کبربدان که تکبر به سه قسم است: اول آنکه: تکبر بر خدا کند، همچنان که نمرود و فرعون کردند. و اين بدترين انواع تکبر، بلکه اعظم افراد کفر است. و سبب اين، محض جهل و طغيان است و به اين قسم خداي تعالي اشاره فرموده که: «به درستي که کساني که تکبر و گردن کشي از بندگي من مي نمايند، زود باشد که داخل جهنم شوند، در حالتي که ذليل و خوار باشند».دوم آنکه: بر پيغمبران خدا تکبر و خود را از آن بالاتر داند که انقياد و اطاعت ايشان را کند، مانند «ابوجهل» و امثال اينها. و ايشان کساني بودند که مي گفتند: «آيا اينها را خدا منت گذارد و پيغمبر کرد در ميان ما؟» و مي گفتند: «آيا ما ايمان بياوريم از براي دو آدمي مانند ما؟» و مي گفتند: «نيستيد شما مگر بشري مانند ما» و اين قسم نيز نزديک تکبر به خدا است.سوم آنکه: اينکه تکبر بر بندگان خدا نمايد، که خود را از ايشان را در جنب خود پست و حقير شمارد. و اين قسمت اگر چه در شناعت از قسم اول کمتر باشد، اما اين نيز از مهلکات عظيمه است. بلکه بسا باشد که منجر به مخالفت خدا شود. زيرا که صاحب آن، گاه است حق را از کسي مي شنود که خود را از او بالاتر مي داند و به اين جهت استنکاف از قبول و پيروي آن مي کند. بلکه چون عظمت و تکبر و برتري و تجبر (13) مختص ذات پاک خداوند - علي اعلي - است پس هر بنده اي که تکبر نمايد در صفتي از صفات خدا با او منازعه نموده است. (14)تکبر ظاهري و باطني بايد دانست که تکبر به ظاهري و باطني تقسيم مي شود: تکبر باطني، خوبي است در نفس و تکبر ظاهري، اعمالي است که از اندام ها صادر مي شود و ناميدن خوي باطني به تکبر سزاوارتر است. اما اعمال بدني؛ نتايج آن خوي باطني است و خوي تکبر سبب آن اعمال است. از اين رو هرگاه اثر خوي باطني در اندام ها ظاهر مي شود گويند: تکبر کرد و هر گاه ظاهر نشود گويند: در نفس او تکبر است. (15)و «سيد امام ابوالقاسم حکيم سمرقندي» رحمه الله گفته است که: «کبر بر سه نوع است: برترش آن است که از فروتر از خود پند نپذيرد. و ميانه ترش آن است که خويش را [بر] ديگران فضل بيند و ازين کمترش آن است که چون محني (16) رسد خويشتن مر عافيت را اهل بيند». (17)تکبر برجايگاه و مقامدر حکايت است: شتر خراسي (18) با شتر کارواني مناظره کرد. شتر خراسي گفت: «خداي عزوجل با من فضل بسيار کرده است که مرا بر يک جاي مي دارد، و شما را در تکاپوي و رنج در افکنده است!» شتر کارواني گفت: «حال خويش مرا بر گوي تا تو را چون مي دارند که تو اين همه شکر مي کني؟» شتر خراسي گفت: «من در يک روز ده خراس بکنم، و خداوند من، مرا چشم باز بندد، و در آن خراس مي گرداند، تا آن گه که روغن از کتان بيرون آيد» گفت: «چند بارکشي؟» گفت: «آسيا سنگي مي کشم، و جوالي (19) پر ريگ اين هر دو بارکشيدن من باشد» گفت «چه خوري؟» گفت: «کنجاره (20) و کاه و پندانه» (21) شتر کارواني را خنده آمد؛ گفت: «اي بي چاره! که خبر نداري از آن تماشاهاي ما و صحراهاي پر گياه، و مرغزارهاي (22) خوش. و هر روز جايي ديگر، و شهرهاي ديگر ديدن، و در صحراهايي ديگر تماشا کردن، و بر مراد خويش رفتن، و خوردن و آشاميدن و تو چنين بر من افسوس مي کني، با اين همه رنج و بند که در پيش داري! اما تو معذوري که از راحت جهان جز خراس نصيب تو نيامده است.» قومي از مردمان سخني چند به تقليد از مقلدي ديگر فرا گرفتند، و آن را اصلي ساختند، و مي پندارند که به جز از اين هيچ کاري ديگر نيست، اگر ايشان از قدم تقليد مقلدان بيرون آمدندي، بدانستندي که به جز از آنکه ايشان در آنند، کارهايي ديگر است. و به جز از آن خراس جهاني ديگر است. (23)فخر فروشيو اما افتخار؛ مباهات بود به چيزهاي خارجي که در معرض آفات و اصناف زوال باشد، و به بقا و ثبات آن وثوقي نتواند بود، چه اگر فخر و مال کنند، از غصب آن ايمن نباشند و اگر به نسب کنند، و صادق ترين اين نوع آن گاه بود که شخصي از پدران او به فضل موسوم بوده باشد، پس چون تقدير کنند که آن پدر فاضل او حاضر آيد و گويد: «اين شرف که تو دعوي مي کني بر سبيل استبداد، مراست نه تو را. تو را به نفس خويش چه فضيلت است که بدان مفاخرت تواني کرد» از جواب او عاجز آيد. (24)و افتخار نيز چنين است، زيرا فخر عبارت از مباهات به چيزهايي است خارج از ماست و هر کس بدان چه خارج از اوست مباهات کند، البته به چيزي مباهات کرده است که مالک آن نيست و چگونه مالک توان شد چيزي را که در هر ساعت و لحظه اي در معرض آفات و زوال است و در هيچ وقتي از اوقات به آن وثوقي نداريم؟ و صحيح ترين و صادق ترين امثال درباره ي آن، چيزي است که خداي تعالي گفته در قرآن که از اين امثال بسيار است و همچنين در اخبار مرويه از پيامبر صلي الله عليه و آله .(25)فخر به جاه و مال و دانشحکيمي را از پيشينگان پرسيدند: «به چه فخر کني؟» گفت: «به آنکه پيوسته علم آموزم.» اين سخن در پيش «ابوسليمان منطقي» گفتند و او را گفتند: «تو به چه فخر کني؟» گفت: «به آنکه در توحيد، آن گويم که دانم و از آنچه ندانم، خاموش باشم». پس «ابوالنفيس» را گفتند: «تو به چه فخر کني؟» گفت: «به آنکه چشم از لذات دنيا فرا کرده ام و بر آنچه بعد از دنيا خواهد بود، از کرامت و قربت اطلاع يافته ام». حکيمي ديگر را گفتند: «تو به چه فخر کني؟» گفت: «به آنکه به قدر طاقت از هيولا مي گريزم و با نيکوترين اشتياقي به صورت مي پيوندم». از «بو زکريا» پرسيدند که: «تو به چه فخر مي کني؟» گفت: به آنکه فکر بر تحصيل علوم مسلط کرده ام و به علم، بر عمل استعانت مي کنم و به آرزو و شوقي که مرا هست، به آن کس [که] مرا به اين حال انگيخته گردانيده و اهل اين فضيلت و کمال کرده.» پس اين سخن ها در بين «نوشجاني» گفتند و او حکيمي متواضع بود. او را از اين سخن هاي نيکو خوش آمد. او را گفتند: «و تو به چه فخر مي کني؟» گفت: «مرا سخن از کجا رسيد؟» گفتند: «ما [را] از فضل و علم، به فرط تواضع خود مرحوم مگردان». گفت: «چون دست از من نمي داريد، من در دنيا فخر به آن کنم که به دنيا و اهل دنيا هرگز فخر نکرده ام و در آخرت فخر به آن کنم که هرگز در دنيا فخر نکرده ام.» (26)از بنده ي يکي از فيلسوفان حکايت کرده اند که يکي از سروران زمانش بر وي فخر مي فروخت. آن بنده وي را گفت: «اگر به سبب اسب خود بر من افتخار مي کني، بدان که حسن و فراهت (27) اسب راست نه تو را؛ و اگر به جامه [فاخر] و آلات خويش افتخار مي کني، حسن آنها راست نه تو را؛ و اگر به پدران خويش افتخار مي کني، فضل در ايشان است نه در تو. پس چون محاسن و فضايل از تو بيرون است و تو از آنها عاري هستي، حال اگر اين فضايل را بر خداوندان آنها بر گردانيم، در حالي که هرگز از آنها بيرون نرفته تا به رد کردن آنها حاجت افتد، پس تو که باشي؟» (28)فخر به پدران«عقبه بن بشير اسدي» به امام باقر عليه السلام گفت: «من داراي حسب (خاندان) بزرگ و در ميان قوم خود عزيزم» امام به او فرمود: «به حسب خود بر ما منت مي نهي؟ خدا به وسيله ايمان مقام کسي را که مردم او را پست مي شمردند در صورتي که مؤمن باشد بالا برده است، و آنکه مردم او را شريف مي خواندند به سبب کفر، در صورتي که کافر باشد، پست و زبون ساخته است. پس کسي را بر کسي برتري نيست جز به وسيله تقوا».«رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: آفت حسب، (شرافت خانوادگي) به خود باليدن و خود پسندي است». [امام صادق] فرمود: «مردي به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض کرد: اي رسول خدا! من فلان پسر فلانم و تا نه تن از پدران خود را برشمرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: تو دهمين آناني در دوزخ». (29) ديگري گفته است: اگر تو فخر کردي به پدران خود که اشرف و بزرگان اند راست گفتي، ليکن بد فرزندي که از ايشان متولد شده اي.جايي که بزرگ بايدت بودفرزندي کس نداردت سودچون شير به خود سپه شکن باشفرزند خصال (30) خويشتن باش (31)کساني که بر پدران خود فخر کردند، در شهرهاي خود، مانند درم ها باشند که به مهر بعضي از پادشاهان زده باشند، تا که در آن مملکت روان باشند و رعيت به آن با يکديگر معاملت مي کنند. چون از آن مملکت بيرون شدند و به طرفي از اطراف افتند، نه بهره (32) باشند و روايي (33) نيابند و ناسره (34) شمرند. همچنين اهل فخر به پدران، چون به شهرهاي دور شوند و با کسان معاشرت کنند که نه فضل پدران ايشان بشناسند، از فخرخالي باز مانند و از شرف عاري شوند. پس متحير بمانند، گويي فخر ايشان از ايشان بدزديدند، يا شرف در منزلگاه بازگذاشتند. (35)حکيمي مردي را گفت - که به شرفي ناز مي کرد - که: «به جان من که تو اولي که آن اول را آخري نيست». يعني: پدران تو که از سلف نيک اند و تو خلف بد ايشان را. (36)تفاخر به لباسيکي از بزرگان گويد: همان طور که نمي خواهي ثروتمندان تو را در لباس هاي پست ببينند، نخواه که فقيران تو را در لباس هاي گران بها ببينند. (37)فخر مالاز حکيمي پرسيدند که: «چرا توانگران تکبر کنند و عالمان تکبر نکنند؟» گفت: «زيرا که عالمان دانند که آن، لايق ايشان نيست و آن علم که ايشان به آن متميزند، نهايت ايشان به آن علم، با خدا بود و خدا بزرگ تر از آن است که با او بزرگي کنند و مفاخرت و به جود، نورد (38) کنند و به مال، مباهات کنند. پس چون کار ايشان با کسي است که از اين شوايب و نقصان ها منزه باشد، ايشان از اين معايب اجتناب نمايند. (39)مباهات به زبانافتخار يا مباهات به زبان به واسطه چيزي است که آن را کمال خود مي پندارد. مباهات غالبا به اموري است که بيرون از ذات مباهات کننده است و از اقسام تکبر به شمار مي رود - چنان که به آن اشاره شد - پس هر چه در ذم تکبر وارد شده بر ذم فخر فروشي نيز دلالت مي کند، و انگيزه هاي آن همان اسباب و عوامل تکبر است و گفته شد که هيچ يک از اين عوامل و انگيزه ها صلاحيت آن را ندارد که منشأ افتخار قرار گيرد. بنابراين افتخار ناشي از جهل محض و سفاهت است. حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «عجب است که متکبر بر خود بالنده که ديروز نطفه اي بود و فردا مرداري مي شود». (40)تکبر به لباسفقيهي کهن جامه اي تنگ دستدر ايوان قاضي به صف برنشستنگه کرد قاضي در او تيز تيزمعرف گرفت آستينش که خيزنداني که برتر مقام تو نيستفروتر نشين يا برو يا بايستنه هر کس سزاوار باشد به صدرکرامت به فضل است و رتبت به قدر [...]فقيهان طريق جدل ساختندلم و لا اسلم در انداختندگشادند برهم در فتنه بازبه لا و نعم کرده گردن درازتو گفتي خروسان شاطر به جنگفتادند درهم به منقار و چنگيکي بي خود از خشمناکي چو مستيکي بر زمين مي زند هر دو دستفتادند در عقده اي پيچ پيچ که در حل آن ره نبردند هيچکهن جامه اي در صف آخرينبه غرش درآمد چو شير عرينبگفت اي صناديد (41) شرع رسولبه ابلاغ تنزيل و فقه و اصولدلايل قوي بايد و معنوينه رگ هاي گردن به حجت قويمرا نيز چوگان لعب است و گويبگفتند اگر نيک داني بگويبه کلک فصات بياني که داشتبه دل ها چو نقش نگين برنگاشتسر از کوي صحبت به معني کشيدقلم در سر حرف دعوي کشيدبگفتندش از هر کنار آفرينکه بر عقل و طبعت هزار آفرينسمند سخن تا به جايي براندکه قاضي چو خر در وحل (42) باز ماندبرون آمد از طاق و دستار خويشبه اکرام و لطفش فرستاد پيش که هيهات قدر تو نشناختيمبه شکر قدومت نپرداختيمدريغ آيدم با چنين مايه ايکه بينم تو را در چنين پايه ايمعرف به دلداري آمد برشکه دستار قاضي نهد بر سرشبه دست و زبان منع کردش که دورمنه بر سرم پاي بند غرورچو مولام خوانند و صدر کبيرنمايند مردم به چشمم حقيرتفاوت کند هرگز آب زلالگرش کوزه زرين بود يا سفال؟خرد بايد اندر سر مرد و مغزنيايد مرا چون تو دستار نغزکس از سر بزرگي نباشد به چيزکدو سر بزرگ است و بي مغز نيزميفراز گردن به دستار و ريشکه دستار پنبه ست و سبلت حشيشبه صورت کساني که مردم وشندچو صورت همان به که دم در کشتندبه قدر هنر جست بايد محلبلندي و نحسي مکن چون زحلني بوريا را بلندي نکوستکه خاصيت ني شکر خود در اوستبدين عقل و همت نخوانم کستو گر مي روي صد غلام از پست [...] (43)پي نوشت : 1- راه روشن، ص 325.2- معراج السعاده، ص 284.3- همان، ص 283.4- حکيم سمرقندي از حکماي قرن سوم و چهارم هجري.5- مرتع الصالحين، ص 167.6- آغاليدن: شورش کردن.7- نهج البلاغه، خطبه ي 192، ص 213.8- خذلان: خواري.9- اجتبا: انتخاب شدن.10- «خدايا ما به خود ظلم کرديم».11- ينبوع الاسرار، ص 158.12- راه روشن، ص 322.13- معراج السعاده، ص 287.14- همان، ص 287.15- راه روشن، ص 323.16- محن: رنج و سختي.17- مرتع الصالحين، ص 166.18- خراس: آسياب.19- جوال: کيسه.20- کنجاره: نوعي دانه ي روغني.21- پندانه: پنبه دانه.22- مرغزار: چمنزار. 23- روضة المذنبين، صص 148-149.24-اخلاق ناصري، ص 177.25- تهذيب الاخلاق، ص 237.26- اخلاق محتشمي، ص 296.27- فراهت: شادماني.28- تهذيب الاخلاق، ص 238.29- جامع السعاده، ص 443.30- خصال: عادات.31- معراج السعاده، ص 276.32- نه بهره: بي بهره.33- رواء: آبرو.34- ناسره: نادرست.35- اخلاق محتشمي، ص 305.36- همان، ص 306.37- راه روشن، ص 321.38- نورد: نبرد.39- اخلاق محتشمي، ص 306.40- جامع السعاده، ص 442.41- صناديد: دلاور مردان.42- وحل: گل و لاي.43- بوستان، ص 119. منبع:کتاب گنجينه ي 69-68 /س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 356]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن