تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 3 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى مردى به همسر خود نگاه كند و همسرش به او نگاه كند خداوند بديده رحمت به آنان نگ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832787770




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت دختر «ایزدی» از روزهای اسارت توسط «داعش»/ چطور با چنین چیزی کنار بیایم؟


واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: روایت دختر «ایزدی» از روزهای اسارت توسط «داعش»/ چطور با چنین چیزی کنار بیایم؟
در اتومبیل نشسته‌ام و شیشه پایین است. نسیم داغ چهل‌وچنددرجه‌ای شمال عراق مستقیم توی صورتم می‌وزد. سرم پر از فکر است اما همه را کنار زده‌ام و حالا فقط یک اندیشه در ذهنم دارم: فاجعه‌ای که در پیش چشمانم است.
آفتاب: به دهکده می‌رسیم تا آقایی را سوار کنیم که قول داده ما را به دیدن دختر ربوده‌شده‌ای که به‌تازگی نجات پیدا کرده ببرد؛ یک مرد حدودا 45ساله با پوستی تیره که شلوار قهوه‌ای سیر، پیراهن چهارخانه قهوه‌ای و یک جفت دمپایی کهنه و پاره پوشیده است. یک‌یک دهکده‌هایی را پشت‌سر می‌گذاریم که حالا پر از اردوگاه‌های پناهندگان شده‌اند. وارد اتاق می‌شوم. دختر لاغر و تکیده‌ای با بلوز قهوه‌ای‌رنگی به‌تن مقابلم نشسته. موهایش را با گیره‌ای پشت‌سرش جمع کرده که شبیه به یک گُل است؛ گیره‌ای که احتمالا روزی برای گردهمایی‌های از سر شادی زینت مویش بوده. اما او حالا در این خانه نیمه‌تمام است که پنج خانواده ایزدی در آن سکونت دارند.


وقتی «ثمیا» شروع به صحبت می‌کند، از داخل کیفم دوربینم را بیرون می‌آورم تا از او عکس بگیرم. اما صورتش را در میان دستانش می‌گیرد و می‌گوید که نمی‌خواهد از او عکسی بگیرم. دوستم «کاتالینا گومز» که از یک شبکه تلویزیونی کلمبیایی آمده اصرار می‌کند. او توضیح می‌دهد که چقدر مهم است که داستان ثمیا را با عکس ثبت کنیم تا همه دنیا بفهمد چه بر سرش آمده است. مادرش همان کنار نشسته و در چهره‌اش هیچ حالتی پیدا نیست. می‌گوید: حالا همه دنیا هم بداند، که چه؟ چه‌کار می‌توانند بکنند؟  از عکس‌گرفتن منصرف می‌شویم.


ثمیا از روزی می‌گوید که داعش به دهکده‌شان حمله کرد. در خانه بوده که آنها هجوم آورده و او را همراه با سایر دختران جوان روستا به‌زور برده‌اند. همه‌شان را سوار اتوبوسی کرده‌اند. دوروز بعد او را به‌عنوان هدیه به مردی در «فلوجه» دادند؛ جایی که او 25روز را در یک اتاق به اسارت گذرانده. مرد فلوجه‌ای از او می‌خواست به اسلام روی آورد و همسرش شود، اما او نمی‌خواست با مرد ازدواج کند.


حالا ثمیا دارد می‌گوید که در فلوجه یک‌روز ناگهان صدای تیراندازی به گوش رسید و مرد داعشی بیرون دوید تا سروگوشی آب بدهد، اما فراموش کرد در را پشت‌سرش قفل کند. ثمیا از این فرصت استفاده کرد و همراه سمیرا، دختر دیگری که همراهش بود، گریخت. آنها در بزرگراه فلوجه دویدند تا به یک باجه تلفن‌عمومی رسیدند و از آنجا ثمیا با خانواده‌اش تماس گرفت. یکی از بستگانش که در آن نزدیکی زندگی می‌کرد به کمکش شتافت و او را به بغداد رساند.


کاتالینا می‌پرسد که آیا او در مدت 25روز اسارتش با خانواده در تماس بوده یا نه. او می‌گوید که مرد اجازه می‌داد روزی یک‌مرتبه به پدرش تلفن بزند. می‌گوید که مدام از پدرش می‌خواسته بیاید و نجاتش دهد. این را می‌گوید و سکوت می‌کند.


کاتالینا می‌پرسد که پدرش در پاسخ به درخواست‌هایش چه می‌گفته. ثمیا می‌گوید: پدرم می‌گفت «دخترم من چطور می‌توانم کمکت کنم؟ از دست من کاری ساخته نیست» و من سه‌روز تمام گریه می‌کردم چون پدر خودم هم نمی‌توانست برای نجاتم کاری کند. ما تصور می‌کنیم که این تمام داستان اوست. از او تشکر و خداحافظی می‌کنیم.


از اتاق بیرون می‌رویم که ناگهان کاتالینا با فریاد نامم را صدا می‌زند. به سمت آشپزخانه می‌دوم و از آنجا خودم را به یکی از اتاق‌های کوچک می‌رسانم. در حالی که دوربین‌به‌دست ایستاده‌ام، ثمیا را می‌بینم که روی زمین افتاده، فریاد می‌کشد و سعی می‌کند خودش را خفه کند. حدود 10زن دور او را گرفته‌اند، در حالی که بچه‌هایشان از دست‌وپایشان آویزانند و گریه می‌کنند، در تلاشند ثمیا را آرام کنند. یک لحظه می‌خواهم از تقلا و جیغ‌کشیدن‌های ثمیا در حالی که ده‌ها دست بدن او را گرفته‌اند تا نگهش دارند عکس بگیرم. اما در چشم‌برهم‌زدنی یادم می‌آید که ثمیا در حالت عادی هم دوست نداشت در عکس باشد، پس حالا دیگر قطعا موافق نیست.


یکی از دو مادر جوانی که کنارم ایستاده می‌گوید که ثمیا روزی حداقل دوبار دچار چنین حمله‌هایی می‌شود و هرگز به کسی نگفته واقعا چه بر سرش آمده است؛ اما از اولین‌باری که دچار حمله شده، آنها فهمیده‌اند که ماجرا از چه قرار است: هرروز به ثمیا مخدر می‌داده‌ و چندین‌مرتبه به او تجاوز می‌کرده‌اند.


من بیرون می‌دوم و مادرش را صدا می‌زنم. او نگاهم می‌کند و طوری که انگار هیچ اتفاق عجیبی نیفتاده با قدم‌هایی شمرده به اتاق می‌رود و کنار ثمیا می‌نشیند که هنوز در تلاش است خودش را خفه کند. چشمان مادر از اشک پر می‌شود. او به من می‌گوید که ثمیا یک کلمه درباره اتفاقاتی که برایش افتاده حرف نزده است، می‌گوید: وقتی داعش به ما حمله کرد، مرا به‌زور به اتاقی فرستادند و در را به‌رویم قفل کردند و بعد پسرانم را در اتاق کناری با گلوله کشتند؛ چطور با چنین چیزی کنار بیایم؟


ثمیا چند لحظه آرام می‌شود. انگار از کابوسی برخاسته باشد. سر جایش می‌نشیند، موهایش را مرتب می‌کند و لبخند تلخی به رویم می‌زند. 14سال دارد اما صورتش به 40ساله‌ها شبیه است. ساعت دو بعدازظهر است. روز به زمان اوج گرما رسیده. شیشه اتومبیل پایین است و نسیمی داغ‌تر از نسیم صبح به صورتم می‌وزد. حالا دارم سعی می‌کنم هزاران فکر توی سرم را به ذهنم بازگردانم تا بتوانم تصویر ثمیا را کنار بزنم و داستان دلخراش او را پشت فکرهایم پنهان کنم اما نمی‌توانم.


منبع: روزنامه شرق





تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۹۳ - ۰۷:۲۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن