تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نگاه مؤمن عبرت آميز و نگاه منافق سرگرمى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829574080




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تشرف حاج سيد خليل تهرانى


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تشرف حاج سيد خليل تهرانى
تشرف حاج سيد خليل تهرانى شيخ آقا بزرگ تهرانى , صاحب كتاب الذريعه , از دايى خود, حاج سيد خليل تهرانى نقل فرمودند كه ايشان گفت : سـال 1312, چـهارمين بار بود كه به مكه معظمه مشرف مى شدم .در آن سال به همراه مرحوم ملا محمد على رستم آبادى , كه از زاهدترين علماء عصر خود در تهران بود,از راه شام مشرف شديم .آن سـال , اول مـاه ذيـحـجه بين شيعه و سنى اختلاف شده بود.روز هفتم كه اهل سنت آن را هشتم گرفته بودند, تمامى حجاج , چه شيعه و چه سنى ,احرام بسته و به منى رفتند و عده اى كه از جمله آنـهامن و مرحوم آخوند ملا محمدعلى بوديم , تخلف نمودند, يعنى ما احرام بسته و شب را در مكه مـعـظـمـه بـيـتوته نموديم و صبح روز هشتم كه نزد اهل سنت نهم بود, به منى رفتيم , اما توقف نكرديم و متوجه صحراى عرفات شديم و خودمان را به حجاج ديگر رسانديم .وقتى خيمه ما نصب شد و در آن جا مستقر شديم , من براى ملاقات سيد حسين تهرانى , داماد حاج ملا هادى اندرمانى , از خيمه بيرون آمدم و در بين حجاج مى گشتم و جستجو مى نمودم .نـزديـك ظـهـر, خـيلى خسته شدم , ولى خيمه ايشان را نيافتم و تا آخرين جايى كه حجاج خيمه داشـتند, رسيدم , يعنى پشت نهرى كه در سمت چپ كوه واقع شده بود.آخرين خيمه از پشم سياه بود و خطوط سفيدى روى آن ديده مى شد.كنار خيمه نشستم كه قدرى استراحت نمايم شخصى از خيمه به اسم مرا صدا زد و گفت : حاج سيد خليل .نظر كردم , ديدم آن شخص در خيمه ايستاده است گفتم : چه مى گويى ؟ گفت : بيا وداخل شو.داخل خيمه شدم و سلام كردم .جـواب سـلامـم را داد.ديـدم وسـط خيمه روى زمين رو به قبله ايستاده و بساطى از پشم شتر و پوست در آن جا فرش است .در گوشه خيمه , پشت سر آن شخص , دو نفر برروى آن فرش نشسته و هر دو ساكت بودند.ايشان سؤال كرد: به دنبال كه مى گردى ؟بعد خودش گفت : به دنبال حاج سـيـد حـسين , داماد مرحوم حاج ملا هادى , مى گردى .گفت : حال خود و همسرش خوب است خـيـمه شان آن جا است و با دست به طرفى اشاره نمود و گفت : ايشان نزديك فلان كاروان خيمه زده اند و اسمش را هم برد اما من فراموش نمودم .بـاز سـؤال كـرد: از كدام راه آمده اى ؟ و خودش گفت : از راه شام و از تهران آمده اى .گفتم : بلى .خلاصه از هر چه در راه واقع شده بود, سؤال مى كرد و خودش جواب مى داد.از جمله چيزهايى كه در بـيـن راه براى من اتفاق افتاد اين كه , در بيابان ليمو درحالى كه محرم بودم بين من و يكى از اعـراب اخـتلافى واقع شد و آن شخص چندمرتبه با تازيانه بر سر من زد, اما من ساكت بودم , چون احـرام داشتم و نمى شد نزاع كنم .ايشان از اين قضيه هم خبر داد و فرمود: هر چه بر بندگان خدا واقع مى شود,خوب است .ديـدم نـزديك ظهر است خواستم احتياطا نيت وقوف عرفات را بنمايم گفت : امروزروز هشتم و فـردا نـهـم اسـت امروز نيت وقوف نكن .اجمالا از او پذيرفتم و نيت نكردم .بعد از آن برخاسته و از ايشان التماس دعا نمودم و از آن خيمه بيرون آمدم و به خيمه خود بازگشته و خوابيدم .فردا كه روز نهم بود, با جناب حاج ملا محمد على و دو نفر ديگر به ديدن حاج سيدحسين رفتيم و در بين راه كه از منزل او سؤال مى نموديم , شخصى نام كاروانى كه ديروز آن شخص ذكر كرده بود و مـن فـراموش نموده بودم را برد.خلاصه از حاج سيدحسين ديدن كرديم و به مسجد رفته چند ركعت نماز خوانديم و در حين بازگشت ازمسجد, همگى آن خيمه روز گذشته را ديديم .بعضى از رفقاى ما گفتند: آن قدرحاجى زياد شده كه تا اين جا خيمه زده اند.بعضى ديگر از رفقا گفتند: اين جا خيمه هيزم فروشها است .من گفتم : نه , اين هم از خيمه حجاج است .نـزديـك ظـهـر, در آن نهر غسل كرديم و به منزل رفتيم و بعد از غروب آفتاب از عرفات به سوى مـشعر حركت كرده و وقتى صبح شد از مشعر به سوى منى براه افتاديم .دروقت قربانى , من و چند نـفـر ديـگـر قـربـانى هايمان را برداشتيم , كه آنها را به مكان مخصوص قربانى , ببريم .وقتى از بين خـيمه ها خارج شديم و در جاده قرار گرفتيم ,شخصى كه ديروز در آن خيمه بود و با من صحبت كرد, نزد من آمد و اسم مرا برد وفرمود: قربانيت را به آن جا نبر و خودش مكان ديگرى را نشان داد و با دستش به آن جا اشاره نمود.مـن قـبـول كـردم و سه نفر از رفقا همراه من آمدند ولى بقيه نپذيرفتند.در آن وقت دردست آن شخص عصاى كوچك يا چيزى غير از آن بود و سخنى مى گفت .آنچه ازكلام او فهميدم و به يادم ماند اين بود كه مى گفت : و قليل من عبادى الشكور.(بندگان شكرگزار من ,كم هستند) بعد از قربانى و ساير اعمال , به مكه باز گشتيم .در مسجد الحرام من مشغول طواف شدم ديدم آن شـخـص مـقـابل حجرالاسود به فاصله دو ذراع (حدود يك متر) يا كمترايستاده و دستها را مقابل صورت نگه داشته و مشغول دعا است و در هر هفت دور, اورا به همان حال ديدم .بـعد از طواف كه خواستم حجرالاسود را ببوسم , به سوى آن طرفى كه او بود, رفتم ديدم حجاجى كـه در طوافند همين كه به او مى رسند, هيچ يك از جلويش نمى روند وايشان مثل كوهى ايستاده اسـت و مـردم از پـشت سر او طواف مى كنند.چون خواستم حجر را ببوسم و برآن دست بكشم آن شـخـص دست مرا گرفت و به حجرالاسودرسانيد با كمال اطمينان آن را بوسيده و مس نمودم و دستم را بر كتف او گذاردم وگفتم : التمس منكم الدعا و اسئلكم الدعا(از شما التماس دعا دارم ) ايشان قبول نمودو براى من دعا كرد.بـراى نـماز طواف به طرف مقام حضرت ابراهيم (ع ) رفتم و چيزى به خادم مقام دادم و همان جا مقابل در مقام ايستادم و مشغول نماز طواف شدم .در بين نماز ديدم آن شخص مقابل حجرالاسود ايستاده است و هيچ چيز بين من و او حايل نيست نه خودمقام و نه ضريح , به خاطر اين مطلب در فـكر فرو رفتم .وقتى مشغول تشهد شدم ,متوجه شدم و به خود گفتم , هيهات ! چطور مردم بين مـن و او حايل نشده اند با اين كه بايد حايل باشند؟ خواستم نماز را قطع كنم .به من اشاره كرد كه حركت نكن .نماز را تمام كردم و از جاى خود برخاسته و دويدم , اما به زمين خوردم و وقتى به محلى كه ايشان آن جـا ايـسـتاده بود, رسيدم حضرتش را نديدم .هر چه در اطراف خانه كعبه نظر كردم و جستجو نمودم , آن وجود مقدس را نيافتم , لذا يقين كردم كه ايشان حضرت بقية اللّه عجل الله تعالى فرجه الشريف بوده اند.منبع:کمال الدین، ج 1, ص 113/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 397]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن