تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865167418


خاطراتي از ميرزا جواد آقا تهراني
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطراتي از ميرزا جواد آقا تهراني
خبرگزاري فارس: در منزل آية الله مرواريد مجلسي منعقد بود ، گاهي هم كه براي ميرزا جواد آقا ميسر مي شد تشريف مي آوردند، يكروز در حين سخنراني ، خطيب لفظ كنترل را بكار برد ، پس از پايان مجلس ، ميرزا جواد آقا به ايشان فرمودند: لفظ كنترل، لاتين است تا مي تواني از الفاظ خارجي اگر چه مشهور هم هست استفاده نكن.

رعايت حال خانواده
ميرزا جواد آقا تهراني در يكي از شبها، ديروقت به منزل مي آيند، در منزل كه مي رسند، متوجه مي شوند كليد منزل همراهشان نيست، به خاطر رعايت حال خانواده شان كه در خواب هستند، از در زدن خودداري كرده و با توجه به اين كه هوا هم قدري سرد بوده است، در كوچه مي مانند و تا اذان صبح همانجا قدم مي زنند.
هنگام اذان كه اهل خانه مي بايد براي نماز صبح بيدار شوند، آقا در مي زنند و وارد خانه مي شوند، يكي از فرزندان ايشان كه از اين قضيه خبردار مي شود، سؤال مي كند چرا زنگ نزديد؟
ايشان مي گويند: شما خواب بوديد، زنگ من موجب اذيت و آزار شما مي شد!
نقل ديگري را هم فرزند ايشان شنيده است كه گويا همسر ايشان در رؤيا مي بينند كه مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بيدار شده و هنگامي كه در را باز مي كنند مي بينند كه آقا آنجا منتظرند.
كسيكه مؤمني را اذيت كند خدا او را اذيت نمايد، و كسيكه مؤمني را اندوهگين كند خدا او را اندوهگين نمايد.
(رسول خدا «ص»)
زيبائي و نظم در خانه و زندگي
خانه ايشان بسيار جالب و ديدني بود ، وسائل و لوازم منزل به طور منظم چيده شده بود، مثلا" رنگ پرده ها كه خيلي ساده بود ولي متناسب با رنگ منزل بود. بقيه وسائل موجود در خانه نيز چنين بود.
علت اينها را از مرحوم آقا پرسيدند كه مثلا" چرا اينقدر مرتب و منظم است؟
ايشان فرمودند:
موقعي كه من ازدواج كردم همسرم از خانواده آبرومند و نسبتا" متمكني بود، و من گفتم كه طلبه هستم و چيز زيادي ندارم و آنها بدين صورت قبول نمودند، ولي بعدها مي ديدم هر وقت اقوام و خويشان همسرم به منزل ما مي آمدند، خانه سرو سامان خوبي نداشت و باعث خجالت و شرمندگي همسرم مي شد.
لذا بخاطر احترام به همسرم و رضايت او منزل را به اين صورت درآوردم كه مشاهده مي كنيد و اين موجب رضايت و خشنودي او شد.
زينت منزل فقط به خاطر رضايت او بوده نه براي تمايل خودم به تجملات و زرق و برق دنيوي. (البته خانه و فرش مربوط به يكي از اقوام آقا بود و بعضي از وسائل خانه هم توسط همسرشان كه تمكني داشته اند تهيه شده بود.)
همكاري و همياري با خانواده
همسر ايشان از سادات علويه بود علاوه بر احترام زيادي كه آقا براي ايشان قائل بودند، هر وقت هم كه فرصت ياري مي نمود در خانه يار و كمك كار ايشان بودند؛ اساسا" ايشان به كسي زحمت نمي داد مخصوصا" در امور شخصي خويش تا آنجائي كه مي توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام مي دادند، تا آنجا كه از همسر خود نمي خواستند كه مثلا" لباسهايشان را بشويند، بلكه اين همسر شان بود كه با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ايشان مي خواستند كه لباسهايشان را براي شستن در اختيار ايشان بگذارند.
و باز هم به سادگي حاضر نمي شدند ، گاها" نيز ديده مي شد كه جارو به دست گرفته و حياط منزل را جاروب مي زنند و اين در حالي بود كه راه رفتن با عصا برايشان مشكل بود.!
احترام به خواسته خانواده
.... ايشان سفرهاي تفريحي نداشتند. در هواي گرم تابستان راضي نمي شدند كه چند روزي و يا اقلا" يك روز به عنوان هواخوري به خارج از شهر برود و اصرار همه را در اين جهت رد مي نمودند.
زماني عمل نموده بودند و ضعف مفرطي داشتند و هوا بسيار گرم بود، به فرزندشان عرض شد: به هر قيمت هست آقا را چند روزي ببريد خارج از شهر.
ايشان با اصرار فرزند راضي شده بودند و منزل كوچكي در يكي از ييلاقات گرفتند و به آنجا منتقل شدند.
حاج اصغر آقا (فرزندشان) مي گفت: همان روز اول كه به آن روستا رفتيم آقا فرمود: اگر من مُردم بايد مرا در قبرستان همين روستا دفن كني و راضي نيستم به شهر برگرداني و مردم را به زحمت اندازي!
بعد از چند روزي آقا برگشتند
حاج اصغر آقا مي گفت: مادرِ ما مقيد است هر روز به حرم مطهر مشرف شود و براي ما مشكل بود هر روز ايشان را براي زيارت حرم بياوريم و برگردانيم لهذا آقا جان تصميم گرفتند به شهر برگردند.
نه مادر را مانع شدند از تشرف هر روزه به حرم مطهر و نه حاضر بودند كه من به زحمت بيفتم و مادر را بياورم و ببرم!
تواضع و فروتني
شخصي از دوستان مي گفت:
روزي خدمت مرحوم ميرزا رسيدم، از محضرشان يك سؤال نمودم، با توجه باينكه ايشان چند روزي بيش نبود كه از بيمارستان مرخص شده بودند و پس از عمل جراحي، دوران نقاهت را در منزل مي گذراندند، ولي پس از اينكه سؤال كردم، ايشان خودشان را كشان كشان روي زمين كشيدند تا رسيدند به نزديك اشكافي كه كتابهايشان را آنجا مي گذاشتند.
سپس كتابي را برداشتند و جواب مسئله مرا دادند. اين عمل ايشان موقعي بود كه بنده كنار اشكاف نشسته بودم، ولي معذلك به بنده نفرمودند كه فلاني، فلان كتاب را براي من بياور يا بمن بده! و جالب اينكه هر سئوالي از احكام كه از ايشان مي شد، مقيد بودند از روي توضيح المسائل پاسخ دهند. (و هرگز نظر خود را نمي گفتند كه يعني من هم هستم!).
جمعي از آقايان طلاب خدمت ايشان بودند ، آقا نشسته بودند و صحبت مي كردند، ناگهان حالشان بهم خورد و صحبت را قطع كردند، بروي فرش اطاق خوابيدند و خود را بروي زمين به طرف گوشه اطاق كه كلمن آبي بود، كشيدند.
ما نمي دانستيم منظورشان چيست؟! تا به كلمن آب نزديك شدند، شيرآنرا باز كردند، مقداري آب خوردند پس از دقايقي به حال آمدند، بعد عذرخواهي كردند كه پيش ما مجبور شدند دراز بكشند و خود را به كلمن آب برسانند.
ما، در تعجب بوديم از آن بزرگوار كه چگونه در آن حال حاضر نشدند موجبات زحمت كسي را فراهم سازند.
يكي از دوستان نقل مي كند:
ميرزا جواد آقا تهراني در بيمارستان عمل پروستات انجام داده بودند و به منزل آمده و پزشكان ملاقات ايشان را ممنوع اعلام كرده بودند، ولي ارادتمندان و دوستداران ايشان مرتب در خانه را مي زند و احوالپرسي مي كردند، من و يك نفر ديگر از شاگردان ايشان قرار گذاشتيم به نوبت برويم اول كوچه ورودي منزلشان بايستيم و هر كس آمد از همانجا او را آگاه كنيم در منزل ايشان نرود.
مدتي كه ايستاديم، ميرزا جواد آقا يكي از فرزندانشان را دنبال ما فرستادند و فرمودند: من راضي نيستم شما آقايان چنين زحمتي را تحمل كنيد، حتما" برگرديد!
وقتي كه نزد آقا ميرزا رفتم آنقدر عذرخواهي كردند و فرمودند: من وسيله زحمت شما شده ام و مرتب عذرخواهي مي كردند.
مكرر مي شنيديم هيچگاه حاضر نشدند زحمتي را به خانواده خود و فرزندانشان بدهند تا چه رسد به ديگران.
كلام تأثير گذار
در رابطه با تأثير پر معنويت ايشان نقل شده:
روزي آقاي طاهاني به منزل آمدند و گفتند: امروز در خدمت آقا شاهد ماجراي عجيبي بودم! دو نفر براي طرح شكايتي نزد ايشان آمده بودند، آنكه شاكي بود وقتي خواست مسئله خود را عنوان كند.
آقا فرمودند: اجازه بدهيد من چند كلمه اي صحبت كنم بعد شما بفرمائيد. و خود اينگونه آغاز فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحيم ـ و لا تستوي الحسنه و لا السيئه ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوه و بينه عداوه كانه ولي حميم ـ يعني بدي و نيكي مساوي نيستند، بدي را به نيكي دفع كن پس در اين هنگام آنكه دشمن توست، دوست صميمي تو خواهد شد.
تا اين آيه به وسيله ايشان خوانده و ترجمه شد، يك مرتبه اشك از ديدگان آن دو نفر فرو ريخت؛ برخاستند و يكديگر را در آغوش كشيده و گفتند: ما ديگر با هم دشمن نيستيم، دوست و برادريم و شكايتي نداريم. و رفتند.
علم عارضي!
ايشان مي فرمودند:
روزي به يكي از دوستان قديمي و با سابقه ام رسيدم هر چه سعي كردم نتوانستم نامش را بر زبان بياورم و كاملا" فراموش كردم. اين را دانستم كه خداوند مي خواهد بفهماند كه هر چه داري از من است و تو هيچ نيستي و چيزي از خودت نداري، علمت عارضي است نه ذاتي!.
ارزش واژه ها
عصر روز پنجشنبه اي در منزل آية الله مرواريد مجلسي منعقد بود ، گاهي هم كه براي ميرزا جواد آقا ميسر مي شد تشريف مي آوردند، يكروز در حين سخنراني ، خطيب لفظ كنترل را بكار برد ، پس از پايان مجلس ، ميرزا جواد آقا به ايشان فرمودند: لفظ كنترل، لاتين است تا مي تواني از الفاظ خارجي اگر چه مشهور هم هست استفاده نكن.
احترام به بزرگان علم
در مقام علمي هرگاه مي خواستند نظريه كسي را رد كنند هيچگاه با نگاه تحقير يا توهين مطلبي را نمي گفتند و مواظب بودند كه هتك حرمت بزرگان نشود؛ در همين ارتباط يك روز هنگام درس، اشكالي به گفته هاي صاحب جواهر داشتند، نام ايشان را كه بردند، آنقدر از ايشان تعريف و تمجيد نمودند مثلا" صاحب جواهر كسي است كه اسلام را زنده كرده و چه خدمات ارزنده اي براي جامعه اسلامي نموده و كتب گرانقدري را تأليف نموده و خيلي تعريفهاي ديگر، سپس فرمودند حالا منهم يك نفهمي به گفته هاي ايشان دارم و بعد اشكالشان را بيان مي كردند.
حتي ايشان درباره عظمت و جاه و مقام علما ي شيعه مي فرمودند:
كسي كتاب شريف «وسيلة النجاة» مرحوم سيدابوالحسن اصفهاني را به عنوان تمسخر و بي احترامي و هتك حرمت، پرت كرد، يكباره لال شد.
در جلساتي كه بزرگان و علماء بودند اگر سئوالي پيش مي آمد، ايشان سكوت اختيار مي نمودند تا ديگر بزرگان جواب بدهند و اين بخاطر ادب و احترامي بود كه براي آنها قائل بودند.
و اگر اظهار نظري مي كردند و كسي مي گفت شما اشتباه كرديد يا خودشان مي فهميدند كه اشتباه نمودند، علنا" مي فرمودند: «من اشتباه كردم» اين جمله را بدون خجالت مي فرمودند.
رفاقت با مرد سلماني
مدتها بود كه با شخص سلماني ريش تراشي دوست بودند، بعضي ها از دوستي ايشان تعجب مي كردند و نمي توانستند بفهمند كه چرا آقا با او رفاقت مي كنند، تا اينكه يك روز هنگامي كه آقا از كنار مغازه سلماني رد مي شوند و مي بينند كه او يك مشتري را روي صندلي نشانده و به صورت او صابون يا خمير ريش ماليده و تيغ در دست آماده تراشيدن ريش مشتري است در همان موقع آقا با يك حالت خاص و ابهت الهي مي فرمايند: فلاني و رَد مي شوند.
شخص سلماني با ديدن ايشان دست از تراشيدن صورت مشتري برمي دارد و به دنبال آقا مي دود و اظهار ندامت و پشيماني مي كند. و همين امر سبب مي شود كه ديگر از اين شغل دست برمي دارد و به شغل ديگري مشغول مي شود.
پرداخت وجوهات به فقهاء
ايشان مي فرمودند:
اگر هيچ دليلي براي پرداخت وجوهات به فقهاء نداشته باشيم همين قصه (تشرف) حاج علي بغدادي براي ما كافي است. زيرا وجود مقدس حضرت بقيه الله الاعظم (عج) تأييد نمودند، قبولي سهمي را كه حاج علي بغدادي به فقهاء پرداخت كرده بود، بابت سهم امام (ع).
اضافه مي نمودند كه راجع به قبول كردن خود حكايت همين ما را بس كه شيخ عباس قمي (ره) آنرا در مفاتيح الجنان نقل نموده اند.
گذشت و برخورد با ديگران
ايشان از منزل بيرون آمده بودند و از حاشيه خيابان در حال گذر بودند كه ناگهان دوچرخه سواري با شدت به ايشان برخورد كرد، به نحوي كه عبا و عمامه و عصا و نعلين ها هر كدام به طرفي پرت شد، و ايشان زخمي گرديد، پس از لحظه اي ، قبل از اينكه بسوي عبا و عمامه بروند، به سراغ دوچرخه سوار رفتند، در حالي كه خودشان بيشتر آسيب ديده بودند با اين حال او را از زمين بلند كرده ، و گرد و غبار از صورتش پاك نموده و پشت سر هم تكرار مي كردند كه: پسر جان! حالت چطور است؟
آيا جايي از بدنت درد مي كند؟ آيا صدمه و آسيب ديدي؟ و از اين قبيل حرفها!
خردمندترين مردم، شديدترين مردم است، در مدارا و ملاطفت با مردم، و هوشيار و دور انديش ترين مردم، كسي است كه بيشتر از همه خشم خود را فرو خورد. (نبي اكرم «ص»)
اهميت وقت مردم
ايشان به وقت مردم خيلي اهميت مي دادند ، از وصاياي ايشان اين بود كه براي تشيع جنازه من اگر 4 نفر بودند ديگر منتظر نشويد كه مردم جمع شوند، مرا تشيع كنيد و مزاحم وقت مردم نشويد.
يك روز گرم تابستان
يكي از شاگردان نقل مي كند:
در يك روز گرم تابستان ساعت يك بعد از ظهر در اتاقم در مدرسه ميرزا جعفر استراحت مي كردم. ناگهان شنيدم مرا صدا مي زنند، از ايوان اتاق به داخل مدرسه نظر انداختم استادم آقا ميرزا را ديدم كه مرا مي طلبند.
فورا" به پايين دويدم، عرض كردم چه مي فرماييد آقا؟
اشاره كردند به يك نفر نوجواني كه به تازگي از روستا براي تحصيل به اين مدرسه وارد شده بود و فرمودند: اين آقا را مي شناسي؟ پرسيدم براي چه؟ فرمودند: اظهار مي دارد از محلمان پولي برايم پست كرده اند. چون براي دريافت مراجعه كردم مأمور پست گفت: چون شناسنامه همراهت نيست بايد يك نفر معرف بياوري. و من هم شما را معرفي كردم. حال ايشان دنبال من آمده است.
چون او را نمي شناسم خواستم به وسيله شما او را شناسايي كنم تا در اداره پست گواهي نمايم كه ايشان فلاني است و پول حواله شده متعلق به ايشان است. عرض كردم ايشان را با همين نام مي شناسم و بتازگي به اين مدرسه آمده است ولي اجازه بفرماييد تا بنده همراه ايشان بروم و شما خود را با اين ضعف حال و هواي گرم زحمت ندهيد. اين كار از من ساخته است.
فرمودند: مرا معرفي كرده خود خودم بايد همراه ايشان بروم. هر چه اصرار ورزيدم فايده اي نبخشيد و مرحوم ميرزا همراه با آن نوجوان تازه از روستا آمده به طرف اداره پست راه افتادند.
راه مبارزه با شيطان
ايشان مي فرمودند:
راه مبارزه با شيطان آن است كه به او اعتناء نكني زيرا شيطان متكبر است، هر چه به او بيشتر اعتناء كني او سركش تر مي شود.
احتياط شديد در بيت المال
هنگامي كه ايشان بعنوان نماينده مجلس خبرگان قانون اساسي انتخاب شدند، در تهران كه بودند سعي مي نمودند از بيت المال استفاده نكنند و احتياط زياد مي نمودند حتي از غذاي آنجا نمي خوردند.
بعدها براي فرزندشان نقل نموده بودند كه:
من وقتي در مجلس خبرگان اول براي تدوين و تنظيم قانون اساسي شركت داشتم، شبها در منزل فرزندم در تهران مقيم بودم و روزها ايشان مرا با وسيله شخصي خود به مجلس مي برد و ظهر براي نهار برمي گرداند و مجددا" عصر مي برد و چون مسافت راه از مجلس تا خانه طولاني بود من به ايشان گفتم لزومي ندارد كه براي نهار به منزل بيايم در همانجا نهاري مي خورم.
بنا شد كه من ظهرها در مجلس بمانم اما چون نمي خواستم از غذاي بيت المال استفاده كنم، صبح كه از منزل بيرون مي رفتم چند عدد ميوه (سيب يا پرتقال يا غيره) با خود مي بردم. ظهر براي اداي فريضه نماز پائين مي آمديم پس از پايان نماز، مراقب بودم كه رفقا براي صرف نهار بروند و كسي متوجه من نباشد.
آنوقت مي رفتم و ميوه هائي را كه با خود آورده بودم را از جيب درمي آوردم و مي خوردم ، اين ناهار من بود، بدون اينكه كسي متوجه شود حتي برادرت هم نمي دانست.
پرهيز از شهرت
هنگاميكه ايشان جبهه رفته بودند، يك روز براي تهيه فيلم و خبر آمده و شروع كرده بودند به فيلمبرداري از جاهاي مختلف تا رسيده بودند به مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني.
شناخته بودند كه ايشان چه شخصيتي است و مي خواستند بهتر و بيشتر فيلمبرداري كنند، ، ولي تا دوربين فيلمبرداري به ايشان مي رسد، ايشان عمامه را از سر برمي دارند تا شناخته نشوند، كه موجب شهرت و نام و آوازه ايشان شود.
****
بعد از فوت ايشان، نامه اي در يادداشتهاي شخصي شان پيدا شد كه از ايشان خواسته بودند تا در برنامه اي به معرفي خود تحت عنوان يكي از شخصيتهاي اسلامي اين مرز و بوم بپردازند.
ايشان در زير جملاتي كه از ايشان به عنوان شخصيت اسلامي در نامه ياد شده بود، با خودكاز قرمز خطي كشيده بودند و در حاشيه آن 2 جمله نوشته بودند يكي:
رب شهرة لا اصل لها ، يعني اي بسا شهرتي كه هيچ اصل و اساسي نداشته باشد.
و حديث شريفي بدين مضمون آمده بود: رحم الله امره عرف قدره و لم يتعد طوره ، يعني خداوند رحمت كند شخصي را كه قدر و اندازه خود را بشناسد و پايش را از گليمش دراز نكند.
باقيمانده غذاي مؤمن شفاست
در مجلسي برادران زيادي بودند مرحوم ميرزا جواد آقا يك استكان چاي برداشتند و به كسي كه پهلوي شان نشسته بود فرمودند: مقداري از چاي را ميل كنيد سپس بدهيد به بغل دستي و همينطور تا آخر و سپس هر يك از برادران قدري ميل كردند آنگاه ايشان باقيمانده چاي را ميل نمودند، به مصداق حديث شريف سورالمؤمن شفاء «نيم خورده مؤمن شفاست».
احترام به نامهاي نيك
كسي خدمت ايشان آمده و سئوال نموده بود كه آقا يك فرش زيلو دارم كه روي آن نام ابراهيم نوشته، آيا پاي گذاشتن روي آن اشكال دارد يا خير، و آن اسم به نيت حضرت ابراهيم (ع) نوشته نشده، بلكه به طور مطلق مي باشد و قصد مخصوص نشده؟
ايشان فرموده بودند: ولو اينكه اسم مطلق مي باشد ولي من اين كار را نمي كنم.
سعه صدر
يكي از كتابهاي ايشان كه تازه از چاپ خارج شده بود، سيدي بزرگواري آن را مطالعه مي كند و پس از مطالعه اشكال مي گيرد و به آقا ناسزا مي گويد.
به آقا خبر مي دهند، ايشان با سعه صدري كه داشتند هنگامي كه آن سيد بزرگوار را مي بينند مي گويند:
اگر شرعا" اجازه داشتم، دست شما را مي بوسيدم و سپس اضافه مي كنند شنيده ام كه ناسزا گفته اي، اين عمل شما از دو حال خارج نيست يا بحق است پس مرا بيدار كرده اي و آگاه به اشتباهم نموده اي. يا به ناحق است پس بهانه اي دست من داده اي كه وقتي فرداي قيامت دست مرا گرفتند و خواستند به سوي جهنم ببرند به همين بهانه جدت مرا ياري كند.
ائمه عليهم السلام ولي نعمت همه
يك وقتي ايشان مي فرمودند:
ائمه اطهار عليهم السلام علاوه بر اينكه ولي نعمت ما هستند، حتي ولي نعمت انبياء نيز بودند بطوريكه افتخار ابراهيم خليل (ع) اين است كه از شيعيان ائمه اطهار عليهم السلام مي باشد.
دعا براي ديگران مستجاب است
درباره دعا نمودن براي ديگران مي فرمودند:
اگر يهودي براي مسلمان دعا كند دعايش در حق مسلمان، مستجاب است چون دعاي غير است. هرگاه كسي به ايشان مي گفت: برايمان دعا كنيد، ايشان مي فرمودند: برايتان دعا خواهم كرد.
عشق به خدا
مي فرمودند: علت اينكه دعاي ما مستجاب نميشود اين است كه حُسن نظر به خدا نداريم ، در تمامي امور توكل به خدا خميره وجودي شان شده بود و هنگامي كه استخاره مي نمودند چون استخاره را جوابي از «الله» مي دانستند اهميت فوق العاده ويژه اي به آن مي دادند.
هرگاه نام خداوند را مي نوشتند جل جلاله نيز به آن اضافه مي كردند و اگر مي نوشتند «بسمه تعالي» حتما" بعد از آن شأنه را مي آوردند.
توسل و عشق به امام زمان - عج
ايشان مي فرمودند: دواي كليه دردها التجاء به امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است.
و باز مي فرمودند: هر وقت كه به زيارت امام رضا عليه السلام مي روم به نيابت از امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي روم.
استغفار براي مؤمنين
شخصي به ايشان فرموده بود: آقا مرا نصيحت كنيد!
ايشان فرموده بودند: بنده به نيابت از همه مؤمنين روزي 70 مرتبه استغفار مي كنم. گويا نصيحت غير مستقيم بوده كه استغفار براي خويش و ديگران را فراموش نكنيد.
نواب صفوي خود را تربيت نموده است
آن زمان كه شهيد سيد مجتبي نواب صفوي قيام نمود و در مقابل ادعاهاي احمد كسروي نتوانست صبر نمايد تا عاقبت او را به جهنم فرستاد، آيت الله تهراني، محبتي شديد از نواب در دل داشت و او را دعا مي نمود.
وقتي باخبر شديم كه نواب صفوي با جمعي به نام فدائيان اسلام وارد مشهد شده اند و در مهديه اقامت دارند، ما جمعي از طلبه ها كه به نواب عشق مي ورزيديم به ديدنش شتافتيم.
از ميان علماي مشهد فقط آيت الله تهراني را ديديم كه آمد و در كنار نواب قرار گرفت. نواب صفوي هم كه با يك نگاه دوستان خداجو را مي شناخت و آنان را جذب مي نمود خود مجذوب ايشان شد.
نواب هر وقت فرصت مي كرد به منزل آقاي ميرزا مي آمد و با هم انس مي گرفتند. روزي در خدمت ميرزا صحبت از نواب شد، فرمودند: «نواب خود را تربيت نموده است.»
پاسخ به تهديد
يك شخص گمراهي به ايشان تلفن مي زند و تهديد مي كند.
آقا در جوابش مي گويند:
پسر جان اگر قصد داري مرا بكشي من رأس ساعت يك ربع به هفت از منزل خارج مي شوم و مسير بنده از كوچه مستشار است به سوي مسجد ملا حيدر، كه ساعت 7 صبح آنجا باشم.
اگر مي خواهي كاري بكني اين موقع بهتر است. چون كوچه خلوت و رفت و آمد كمتر است، زهي سعادت است براي اينجانب، زيرا من عمر خود را كرده ام و بهتر از اين چيست كه به لقاء خدا نائل شوم، فردا بيا و قصد خود را انجام بده.
مي فرمودند: فردا من رفتم ولي او بدقولي كرد و نيامد.
مقتضيات زمان
ايشان بر مبناي مقتضيات و نياز زمان و احتياج مردم، سخن مي گفتند و مطلب مي نوشتند؛ بيش از سي سال بود كه در حوزه علميه مشهد مقدس، درس خارج براي طلاب مي گفتند، ولي پس از مدتي درس را تعطيل كردند و شروع نمودند به تفسير قرآن.
هنگامي كه سئوال شد، آقا چرا درس خارج را تعطيل كرديد و شروع به تفسير قرآن نموديد، فرموده بودند:
مصلحت اقتضاء مي كند كه تفسير شروع كنم.
مقيد بودند كه ببينند مردم به چه چيزي نياز و احتياج دارند، تا آن را برآورده نمايند، لذا درس خارج را ترك مي كنند و تفسير قرآن را آغاز مي نمايند چون درس تفسير عمومي بود، هر كس مايل بود مي توانست شركت نمايد؛ در درس اكثرا" تجار و كسبه و پزشكان و دانشجويان علوم جديده و طلاب و ورحانيون در سطوح مختلف شركت مي جستند، و ايشان با بياني شيوا و پر از طمأنينه از آيات قرآن سخن مي گفتند.
سرباز امام زمان - عج
مي فرمودند: روزي در جبهه قرار شد ما هم يك گلوله خمپاره بزنيم لذا برادران مجبور شدند به علت خميدگي پشت من يك چهار پايه بياورند تا من روي آن قرار بگيرم، برادر ديگري گلوله را به من داد و برادر ديگري هم از پشت سر دو گوش مرا گرفت تا من يك گلوله را توي لوله خمپاره انداختم.
قرار بود اول با يكي از آقايان صاحب نام بروم ولي اينكار را نكردم.
پرسيده شد چرا؟
گفتند: ديدم اگر با ايشان همراه باشم مرتبا" مصاحبه و فيلمبرداري در كار است و من اينطور دوست نداشتم.
يكبار هم كه روي يك بلندي ايستاده بودم. ديدم از طرف تلويزيون با دستگاه ضبط و فيلم به نزد من آمدند گفتم چرا آمديد؟
لابد مي خواهيد بپرسيد من كي هستم ولي من خود را معرفي نمي كنم شما بي جهت خود را معطل نكنيد!!
****
هنگاميكه براي عزيمت به جبهه هاي جنگ از ايشان سئوال شد كه آقا حال شما مساعد نيست و كهولت سن اجازه نمي دهد كه در صف رزمندگان اسلام باشيد، در پاسخ گفتند:
به اين مسئله واقف هستم اما مي خواهم مثل آن پرستوئي باشم كه موقع پرتاب حضرت ابراهيم (ع) به طرف اتش، يك قطره آب به منقار خود گرفته بود، به او گفتند كجا مي روي؟ گفت: مي روم اين قطره آب را روي آتش بريزم!
گفتند: اين قطره آب كه اثر نمي گذارد در اين انبوه آتش، پرستو گفت: منهم مي دانم تأثير ندارد، اما مي خواهم ابراهيمي باشم.
سپس اضافه مي كردند. منهم مي دانم كه در جبهه تأثير چنداني ندارم اما منهم مي خواهم در صف ابراهيميان زمان باشم.
****
در بازديد منطقه جنگي ناگهان صداي خمپاره اي براي فرود آمدن به گوش رسيد در همين لحظه فرمانده مسئول گفت: همه بخوابيد! همه خيز برداشتند و خوابيدند و از آن جمله آقا ميرزا.
پس از رفع خطر، همه برخاستند ولي آقا بلند نشدند، گفتند: آقا خطر برطرف شده بلند شويد؛ ايشان فرمودند: تا فرمانده دستور ندهد بلند نمي شوم، همان فرمانده آمد و گفت: آقا خواهش مي كنم بلند شويد.
آنگاه برخاستند و بازديد را ادامه دادند.
اين عمل به خاطر اين بود كه امام (ره) فرموده بودند: اطاعت از فرماندهي لازم و واجب است و سرپيچي از آن خلاف شرع است.
****
در جبهه يك نوجوان بسيجي خدمت ايشان مي رسد و مي گويد آقا بيائيد با هم يك عكس برداريم، ايشان مي فرمايند: من به شرطي با شما عكس مي گيرم كه يك قول به من بدهيد، قول بدهيد وقتي فرداي قيامت دست جواد را مي گيرند كه به طرف جهنم ببرند، بيائيد و مرا شفاعت كنيد!
آن جوان قول مي دهد و بعد آقا با او عكس مي گيرد.
****
در هنگامه جنگ ايران و عراق، ايشان در جبهه بعنوان يك بسيجي لباس رزم پوشيده و در سنگر حق عليه باطل مي جنگيدند.
يك روز در واحد ادوات، خمپاره 120، ايشان 14 گلوله شليك مي كنند بنام چهارده معصوم (ع) كه به ترتيب گلوله ها را از نام مبارك پيامبر اكرم (ص) شروع و به نام حضرت مهدي (عج) ختم مي كنند.
پس از اين كه 14 گلوله تمام مي شود، ديده بان به وسيله بي سيم سئوال مي كند چه كسي گلوله ها را شليك نمود؟
مي گويند: آيت الله ميرزا جواد آقا تهراني!
ديده بان اضافه مي كند، علت سئوال من اين بود كه با دوربين مي ديدم كه كليه گلوله هاي شليك شده به هدف اصابت نمود و تاكنون چنين چيزي سابقه نداشته است.
****
روزي در جبهه 2 تير بعنوان تمرين تيراندازي شليك كردند، بعد از كاملا" مشاهده شد كه چهره ايشان ناراحت است ، احساس عجيبي داشتند، پس از مدت زماني كوتاه، رو به فرمانده مقر كردند و فرمودند: آيا در اين نزديكي ها عراقي هم هستند؟ يا خير؟
برادر فرمانده گفت: بله در نزديكي مقر ما عراقي ها هستند ؛ ايشان گفتند: آيا صداي تيرهاي شليك شده را فهميدند؟
فرمانده گفت: بله مي شنوند، كليه تيرهائي كه در اينجا توسط ما شليك مي شود، عراقي ها مي شنوند.
با شنيدن اين خبر، خوشحال شدند و تبسمي رضايت بخش نمودند و فرمودند: خوب همينقدر كه عراقي ها از صداي تيرهاي شليك شده ما ترسيده باشند كفايت مي كند. اين جواز شليك كردن ما بود.
احترام و فروتني نسبت به سادات
يك روز هنگام درس، سيدي، سئوالي مي كند، آقا پاسخ او را مي دهند، ولي آن سيد بزرگوار، جواب را قبول ندارند و انكار آن مطلب را مي نمايد، و آقا اصرار برصحت جواب دارند تا اينكه بحث داغ مي شود، آقا كمي با صداي بلندتر پاسخ مي دهند و آن سيد جليل القدر ديگر سكوت اختيار مي كند؛ پس از اينكه درس تمام مي شود، آقا نزد آن سيد مي روند و از او پوزش و عذرخواهي مي كنند و به او مي گويند: دستتان را بدهيد تا من به بوسم كه چرا من با فرزند زهرا (س) با تندي صحبت نمودم.
يك روز ديگر پاي درس، شخصي كه سيد بود، چيزي گفت كه بقيه، طلاب به حرف او خنديد و او خجالت كشيد و شرمنده شد، در آن موقع آقا طوري حرفهاي او را تصحيح و توجيه كردند كه آبروي سيد نرود و او خجالت نكشد، از تمامي حركات ايشان محسوس و معلوم بود كه عشق و محبت و ارادتشان به فرزندان حضرت زهرا (س) بسيار است.
****
نقل شده ايشان هيچگاه در طول عمرشان، پايشان را در هنگام خوابيدن به طرف همسر سيده شان دراز كرده باشند؛ البته ايشان آنقدر كمال اخلاق و ادب و لطافت روحي داشتند و مؤدب بودند كه پايشان را جلوي كسي ولو از اهل خانه، دراز نمي كردند.
احترام به كودكان سادات
شخصي از اقوام سببي ايشان كه از سادات محترم است نقل مي كرد:
روزي به ديدن آقا آمده بودم و به همراه من برادر كوچكم كه در آن موقع سنش حدود 7 يا 8 سال مي شد بود، داخل اطاق با آقا مشغول صحبت بوديم، هر چندگاه آقا با تمام قامت از جايشان برمي خاستند و مي نشستند.
اين كار را چند بار با اندك فاصله اي تكرار كردند، وقتي دقت كردم فهميدم علت قيام و قعود ايشان بخاطر برارد كوچكم مي باشد، چون او بازيگوش بود و چندين باز از اطاق خارج شد و برگشت و هر نوبت كه وارد اطاق مي شد، آقا به احترام سيادت او مي ايستاد و بعد مي نشست.
بعد از اينكه متوجه قضيه شدم، دست او را گرفتم و پهلوي خودم نشاندم كه ديگر رفت و آمد نكند تا مزاحم آقا نشود، ايشان با مهرباني و عطوفت فرمودند: «بگذار بچه آزاد باشد و مزاحم او نشو آزادش بگذاريد تا بازي كند.»
پرواز روح از بدن
درباره خارج شدن روح از بدنشان خودشان در كتاب فلسفه بشري و اسلامي صفحه 33 مي فرمايند:
نويسنده شخصا" از كساني هستم كه روحم را يعني خودم را يك نوبت در مقابل بدنم وجدان و مشاهده نموده ام، مانند مشاهده خودم اكنون در مقابل لباس كه از خارج از بدنم در مقابل چشمانم گذاشته و مشاهده مي نمايم و در آنحال به وجود واقعي مرگي كه جدائي روح از بدن باشد چنان ايمان آوردم كه اكنون ايمان به وجود شمس در عالم دارم (اگر نگويم كه مطلب قويتر و روشن تر از اين بود).
از قول مرحوم آية الله العظمي اراكي نقل شده است كه:
خلع روح آيه الله ميرزا جواد آقا تهراني به مراتب بالاتر از خلع روح مرحوم آيه الله قزويني بوده زيرا خلع مرحوم قزويني توسط اسباب خارجي بوده يعني با علومي كه داشتند اين عمل را انجام مي دادند ولي مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني بدون واسطه اسباب خارجي بوده است.
راضي به رضاي او
يكي از شاگردان مي گويد:
روزي خدمتشان رسيدم، در حاليكه ايشان حال خوشي نداشتند، گفتم آقا شما بيحال هستيد و حال مساعدي نداريد؟
فرمودند: طوري نيست، در بچگي با جان كندن بايستي، دست و پا زد، تا بزرگ شد و در پيري هم بيحالي و ضعف خصلت اين سن است پس بايستي اين حالات را گذراند.
اين فرمايشات آقا در صورتي بود كه درد داشتند، ولي سخنشان حاكي از اين بود كه مخلوق نبايستي از خالق گلايه كند بلكه بايستي راضي باشد به رضاي او.
غم دوري از محبوب
در اواخر عمرشان كه در بيماري شديدي به سر مي بردند، دكتر از ايشان سئوال مي كند آقا آيا دردي داريد؟
ايشان مي فرمايند: خير دردي ندارم ولي غم دارم، غم دوري از محبوب.
يكي از مراقبين ايشان مي گفت: در چند ماهه آخر عمر كه گويا مي فهميدند وصال به محبوب نزديك شده، بيشترين ذكري كه بر لب داشتند ذكر «يا الله» بود.
پاداش مراقبت نفس
حاج محمد اخروي مي گويد:
بنده مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني را نمي شناختم، روز تشييع جنازه پيكر پاك و مطهر ايشان ديدم افراد بسياري براي تشييع جنازه حاضر شده اند، من نيز شركت كردم و با خود گفتم حتما" شخص مهم و مؤمني است.
پس از چند روز به بهشت رضا (ع) رفتم، ولي هر چه گشتم، مقبره او را پيدا نكردم، لذا نا اميد و ناراحت به منزل برگشتم شب در خواب، ديدم كه با ايشان در خيابانهاي بهشت رضا (ع) قدم مي زنم، و ايشان به من مي فرمايند، حاجي آمدي و قبر مرا پيدا نكردي، ناراحت نشو، حالا خودم آمده ام!
در همين لحظه كه داشتيم با هم قدم مي زديم و از لابلاي قبرها مي گذشتيم، مشاهده كردم بعضي از مرده ها سر از قبر بيرون آورده اند بعضي تا گردن، يك نفر تا كمر از قبر بيرون آمده و رو كرد به من گفت: حاجي آيا اين عالم را مي شناسي؟
گفتم: بلي آيه الله ميرزا جواد آقا تهراني هستند؛ آن مرده گفت: از موقعي كه اين عالم را به اينجا آورده اند و دفن كردند، عذاب از همه ما برداشته شده است.
مقام عالي در برزخ
معلمي مي گفت:
پدرم مرحوم شد، چندين بار در عالم رؤيا او را ديدم به او گفتم در عالم برزخ حالت چطور است؟
ايشان فرمودند: حالم گاهي خوب و گاهي بد است، پرسيدم در عالم برزخ چه كسي مقامش خيلي خوب است ؟
گفت: آية الله ميرزا جواد آقا تهراني ايشان مقامي دارند كه كسي در آن حد نيست و اضافه كرد الله اكبر از اين مقام.
محل دفن
ايشان مي فرمودند هر كجا فوت كردم مرا همانجا دفن كنيد و اگر داخل شهر فوت كردم مرا بيرون شهر دفن كنيد و مزاحم مردم نشويد؛
عرض شد: آقا آخر مردم اين اجازه را به ما نمي دهند كه شما را خارج از شهر دفن كنند بلكه مي خواهند شما را داخل حرم مطهر علي بن موسي الرضا (ع) دفن نمايند.
ايشان فرمودند: شما مرا هر كجاي حرم مطهر هم كه دفن كنيد، آيا نزديكتر از قبر هارون الرشيد (عليه اللعنه) به امام رضا (ع) مرا دفن مي كنيد! پس دفن كردنم در حرم و غير حرم فرقي ندارد.
.................................................................................. ........
منبع:سايت صالحين
انتهاي پيام/
شنبه 11 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]
-
گوناگون
پربازدیدترینها