واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارش فارس از 8 سال دلاورمردی رزمندگان کهگیلویه و بویراحمدی
حکایت رزمندهای که حضور در جبهه را بر زنده ماندن فرزندان خود ترجیح داد
رزمندگان کهگیلویه و بویراحمدی در هشت سال دفاع مقدس ایثار و دلاورمردی بسیاری از خود به نمایش گذاشتند که نمونهای از آن حکایت رزمندهای بود که حضور در جبهه را بر زنده ماندن فرزندان خود ترجیح داد.
به گزارش خبرنگار حوزه دفاع مقدس خبرگزاری فارس از یاسوج، با توجه به نزدیکی هفته دفاعه مقدس به تناوب در خصوص ایثارگری رزمندگان این استان در جبههها مطالبی را با تصاویر منتشر کردیم که یکی از این رزمندگان جان برکف سید تقی دریکان از اهالی روستای ضرغامآباد دهدشت است که خاطرات به یاد ماندنی از حضور در جبهه دارد ... دریکان میگوید: در سال 60 سوم راهنمایی بودم که در سوم شهریور ماه همان سال با اصرار و التماسهایی که داشتم وارد جبهه شدم و توفیق یافتم که در عملیات شکست حصر آبادان یا همان ثامنالائمه به عنوان خمپارهانداز شرکت داشته باشم.
تقی دریکان بر روی تانک تی 55 بعد از این پیروزی در جنوب و در هنگامی که تنها 16 سال داشتم به اتفاق برادران سردار عظیمیفر، اندرزیان، حکیمپور و شهید گرانقدر ولیپور در نبردهای سخت و طاقتفرسای غرب در کردستان شرکت کردم. مهمترین خاطرهام در شهر بوکان بود که در محل بخشداری آن شهر در بند ضدانقلاب گیر افتادم و خدا کمک کرد تا توانستیم از چنگ آنها نجات پیدا کنیم. در عملیاتهایی همچون بیتالمقدس، خیبر، بدر، کربلای چهار و پنج، کربلای 10 و بیتالمقدس 2 حضور داشتم که خاطرات زیادی از آن روزها دارم. اما شاید خاطره به یاد ماندنی من به روزی برگردد که مربوط به صبوری خانواده رزمندگان میشود. 2 روز مانده به عملیات بدر به من خبر دادند که همسرم باردار است و وضعیت وخیمی دارد و در شرایط بسیار سختی به سر میبرد؛ به من گفته بودند که همسرت شاید یک روز دیگر دوام بیاورد چراکه امکانات در دهدشت بسیار ضعیف بود و بر همین اساس بود که از فرمانده شهیدم سردار شهید حمید طاهری مرخصی گرفتم و آن شهید والامقام با توجه به نزدیکی عملیات بدر تنها 24 ساعت فرصت مرخصی به من داد. حدود ساعت پنج بعد از ظهر از محل پادگان جفیر به سمت اهواز و از آنجا به طرف بهبهان حرکت کردم و 10 صبح به منزل رسیدم.
تقی دریکان در حال مصاحبه همسرم را به اورژانس دهدشت انتقال دادیم و از آنجا به گچساران، فرزندان دوقلوی من نارس به دنیا آمدند و من هم دیگر وقتی نداشتم با همان آمبولانس به دهدشت برگشتم و فقط محاسبه میکردم که چگونه به اهواز با این وقت کم برگردم. تنها یک راه بیشتر نداشتم و آن هم استفاده از موتورسیکلت سنگین 500 سیسی ایتالیایی بود که داشتم و با یک یا علی و بدن توجه به اصرار خانواده و بدون اینکه در طول 24 ساعت گذشته غذایی خورده باشم به سمت اهواز حرکت کردم و ساعت پنج عصر به این شهر رسیدم. به محض رسیدن به مقر تاکتیکی تیپ در منطقه جفیر مشاهده کردم که تانکهایمان به ستون و بافاصله در حال حرکت هستند و تانک من با فاصله 500 متری جا مانده است که در یک چشم بر هم زدن پشت تانک تی 55 خود پریدم و به سایر یگانهای مربوطه تیپ زرهی 72 محرم پیوستم.
تقی دریکان با جمعی از رزمندگان خلاصه بگویم که عملیات پس از یک هفته به پایان رسید و هنگامی به مقر تاکتیکی پادگان جفیر رسیدیم اولین کاری که کردم با تلفن به منزل یکی از بستگانم یعنی حاج حسین دانشی تماس گرفتم و جویای احوال همسر و فرزندانم شدم. مرحوم پدرم همان جا بود که گوشی را گرفت و گفت بابا قربانت بروم بچهها 2 روز بعد مردند و آنها را در کارتنی گذاشتم و با خودروی عبوری به دهدشت آوردم و در روستا به خاک سپردم. با این خاطره میخواستم به نسلهای کنونی بگویم که در دفاع مقدس رزمندگان به تنها چیزی که فکر میکردند سربلندی ایران اسلامی بود و در این راه زن و فرزند و خانواده در مرتبه بعدی قرار داشتند. ================================= گزارش و عکس از رضا منطقی عکاس و روایتگر دفاع مقدس ================================= انتهای پیام/2571/م40
93/06/28 - 10:28
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 88]