تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 26 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):گويا مؤمنان همان فقيهان (فرزانگان دين فهم) و اهل انديشيدن وپند گرفتن هستند. شنيد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806612113




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خدا که به شکر ما نیازی ندارد چرا در صورت کفران نعمت عذاب می کند


واضح آرشیو وب فارسی:مهر:


دین و اندیشه پای درس اخلاق آیت الله قرهی؛
خدا که به شکر ما نیازی ندارد چرا در صورت کفران نعمت عذاب می کند
آیت الله قرهی در درس اخلاق خود گفت: شکر نعمت برای خودمان است و اگر هم کسی کفر کند، به خودش برمی گردد، چون خدا بی‌نیاز است «و مَن كَفَرَ فإن رَبي غَني كَريمٌ»، اما در این‌جا می‌فرماید: هر که شکر کند، خدا آن را زیاد می کند که خیلی عالی است، اما چرا می فرماید «و لَئنْ كَفَرْتُم إن عَذابِي لَشديدٌ»؟



به گزارش خبرگزاری مهر، دویست و هفتاد و هفتمین جلسه درس اخلاق آیت‌الله قرهی با موضوع ریشه اصلی کفر (یکی از سپاهیان جهل)، بداخلاقی است در پی می آید:
 
تخلق به اخلاق الهی یعنی تبلور کل آیات الهی در وجود انسان
 
اگر انسان، متخلق به اخلاق الهی شد که به تعبیر آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی (در کتاب شذرات‌المعارف، شذره ثالثه)، همه قرآن، اخلاق است؛ به هیچ کفری دچار نمی‌شود.
 
آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی فرمودند: قرآن، از عرش‌الرحمن نازل می‌شود و مستقر آن، عرش قلوب مؤتلفه است. بعد فرمودند: آنچه که از عرش الرحمن، نازل می‌شود؛ تمامش، اخلاق است که بر عرش قلوب، نازل می‌شود. نکته مهم، این است که این را هم عرش بیان کرد! معمولاً باید از عرش بر فرش نازل شود، اما فرمود: این هم عرش است. لذا به این مستقر شدن در عرش قلوب مؤتلفه، متخلق شدن می‌گویند. ایشان در ادامه می‌فرمایند: این «تخلقوا بأخلاق الله»، یعنی همین.
 
لذا آن کسی که متخلق به اخلاق الهی می‌شود؛ یعنی همه قرآن (اخلاق) در وجود او تبلور پیدا می‌کند و اگر این‌ حالت برای او به وجود آمد، طبیعی است دیگر دچار هیچ نوع کفری نمی‌شود.
 
وجوه کفر در کتاب‌الله 
 
وجود مقدس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) در یک روایت بسیار عالی و پرمحتوا، وجوه کفر را در قرآن بیان می‌کنند. 
 
در روایتی که در جلسات قبل اشاره کردیم، بیان شد که اس و اساس کفر، نفس دون است و اگر کسی مبتلای به نفس دون شد، در حقیقت به کفر روی می‌آورد. در روایت دیگری هم که قبلاً بیان کردیم، فرمودند: «اُصولُ الكُفرِ ثلاثةٌ الحِرصُ و الاستِكبارُ و الحَسَدُ فأما الحِرصُ فإن آدمَ عليه السلام حينَ نُهِيَ عنِ الشجرَةِ حَمَلَهُ الحِرصُ على أن أكَلَ مِنها و أما الاستِكبارُ فإبليسُ حينَ اُمِرَ بالسجودِ لآدمَ استَكبَرَ و أما الحَسَدُ فابنا آدَمَ حيثُ قَتَلَ أحدُهُما صاحِبَهُ » [1] حرص و تکبر و حسد، اصول کفر هستند. لذا معلوم می‌شود گرفتار شدن به نفس دون و دوری از اخلاق، انسان را به کفر، گرفتار می‌کند.
 
حال، در این روایت شریفه هم، هوی و هوس و نفس دون را عامل کفر دانسته و اقسام کفر را بیان می‌فرمایند. در این روایت، از وجود مقدس حضرت، از وجوه کفر در کتاب‌الله، قرآن کریم و مجید الهی، سؤال می‌کنند «لما سُئلَ عَن وُجوهِ الكُفرِ في كتابِ الله ِ عَز و جل» [2]. گرچه اگر بخواهیم هر قسم از این روایت را بررسی کنیم، پر از مطلب است و جا دارد چندین جلسه برای آن، وقت گذاشت! بدین ترتیب که حسب آیات شریفه‌ای که خود حضرت تبیین می‌فرمایند، مطلب شرح داده شود و آیات قبلی و بعدی و شأن نزول آن‌ها بررسی شود که غوغا خواهد بود!
 
اگر در این روایت شریفه، خوب تأمل کنید، متوجه می‌شوید که حضرت می‌فرمایند: همه شقوق کفر، به آن وجه آخر برمی‌گردد. یعنی صورت ظاهر، در ابتدا ما تصور می‌کنیم این روایت، راجع به بحث اعتقادی و شناخت و معرفت به پروردگار عالم و دور شدن از آن کفری است که همیشه در ذهن ما متبلور است. در حالی که حضرت، با این‌که آن‌ها را هم تبیین می‌فرمایند، اما نتیجه‌گیری ایشان، غوغاست و آن، این است که ریشه همه این‌ها، همان بداخلاقی‌ها و نفس دون است و همان است که انسان، تصور کند کسی است. 
 
گرچه انسان، اگر جدی عبد شد؛ واقعاً کسی هست؛ چون خود خدا فرموده: «إِنى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً» [3]. اما در این‌جا منظور، آن کسی است که حرص دنیا پیدا کند، تکبر بورزد و حسادت کند. 
 
در مورد حسادت هم بیان شد: اول اعتراض حسود، به پروردگار عالم است! - این را به عنوان یک کد اساسی در ذهنمان قرار دهیم - یعنی حسود می‌خواهد به پروردگار عالم بگوید: خدایا! او چه لیاقتی داشت که این مطالب را به او دادی؟! او اصلاً بلد نیست صحبت کند، اما تو چنین ثروت یا علمی به او دادی! نعوذبالله یعنی خدایا! تو بلد نیستی به چه کسی، چه چیزی بدهی! لذا حسود، اول ایرادش به خداوند است، اما خودش خبر ندارد.
 
همه این‌ها منشأ کفر می‌شود که به عنوان اصول کفر تبیین فرمودند.
 
حضرت در این‌جا می‌فرمایند: «الكُفرُ في كتابِ الله ِ على خَمسَةِ أوجُهٍ»، کفر در کتاب‌الله، قرآن کریم و مجید الهی - که خودش، اخلاق است - بر پنج وجه است: «فمِنها كُفرُ الجُحودِ ، و الجُحودُ على وجهَينِ ، و الكُفرُ بتَركِ ما أمَرَ الله ُ ، و كُفرُ البَراءةِ ، و كُفرُ النعَمِ». یکی از شقوق و وجوه کفر که در قرآن آمده، انکار نمودن پروردگار عالم (جحد) است که خود این انکار، بر دو وجه است. مورد بعدی، کفر ناشی از ترک آن مواردی است که خداوند به انجام آن‌ها، فرمان داده و دیگری، کفر برائت و آخرین کفر هم کفر بر نعمت‌هاست.
 
علت اوامر و نواهی الهی چیست؟
 
اتفاقاً در کفر انکار هم عامل، نفس دون است. یعنی حضرت می‌فرمایند، کسانی که کافر می‌شوند و می‌گویند: خدا وجود ندارد، یک دلیل و برهانش این است که نمی‌خواهند به اوامر الهی تن بدهند. در حالی که می‌فرمایند: انسان باید بداند اوامر و نواهی الهی که در بستر توحید و وحدانیت است، به نفع خودش است. 
 
لذا اگر آنچه را که از آن علیمِ حکیم، صادر می‌شود؛ انجام دهد؛ برای رشد خودش است. و آنچه را هم که نهی کرده، باز برای این است که از این رشد، جلوگیری نشود. چون مواردی را که خداوند از آن نهی کرده، عامل می‌شود که انسان، نه تنها رشد نکند، بلکه عقب‌گرد هم داشته باشد! یعنی نه تنها آن «أَحْسَنِ تَقْويم‏» [4] نباشد، بلکه برعکس، آن‌قدر پایین بیاید که «كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏» [5] شود و از آن مقام أحسن، مع‌الأسف به مقام أسفل برسد، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويم‏ ثُم رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين‏» [6].
 
لذا نواهی‌ای که ذوالجلال و الاکرام برای انسان تبیین فرموده، برای این است که نگذارد ما از آن مقام أحسن به مقام أسفل برسیم. پس نفع آن هم برای ما است و إلا اصلاً مگر نماز ما نعوذبالله برای خدا سودی دارد؟! مگر وقتی ما گناه می‌کنیم، به پروردگار عالم ضرر می‌زنیم؟! 
 
لذا خود عبادت، خود طاعت و عمل به اوامر ذوالجلال و الاکرام و هم‌چنین رعایت نواهی، نفعش برای خودمان است. در هیچ‌کدام نفعی برای ذوالجلال و الاکرام و حتی ملائکه الهی هم ندارد.
 
ریا؛ عمل سوزی است!
 
مبحث اخلاص که در جلساتی عنوان شد، بسیار عالی و غوغا بود. خوب است که مجدد آن مباحث را پیگیری کنید که جداً حال انسان را تغییر می‌دهد. در روایاتی که در آن جلسات عنوان شد، بیان کردیم: در باب اخلاص، طوری می‌شود که فردای قیامت، پرونده مخلصین عالم خالیِ خالی است و حتی هیچ نیکی‌ای هم در آن نیست! وقتی ملائکه الهی آن را می‌بینند، تعجب می‌کنند. خطاب می‌رسد: این‌ها کسانی بودند که تمام اعمال، رفتار، کردار، نشست و برخاستشان و ...، برای من بود. لذا من اصلاً چیزی برای آن‌ها ننوشتم. 
 
شاید بپرسید: چرا نمی‌نویسد؟! اتفاقاً این‌ها همه برای خدا کار کردند و باید بیش‌تر از دیگران هم می‌نوشت! 
 
می‌فرماید: من خواستم که در این‌ عالم قیامت، خودم آن را پر کنم!
 
لذا وقتی پرونده مخلصین عالم را به آن‌ها می‌دهند و می‌بینند که چیزی در آن نیست؛ آن‌قدر در مقام اخلاص رشد کردند که اتفاقاً حتی فردای قیامت هم اعتراض نکرده و نمی‌گویند: چرا چیزی در آن نیست؟!
 
یک مطلب دیگر این است: وقتی این‌ها به مقام اخلاص رسیدند، می‌دانند هر آنچه از اوامر الهی انجام می‌دهند و هر آنچه از نواهی الهی رعایت می‌کنند، همه و همه، برای رشد خودشان است، نه دیگری. برای همین اصلاً چیزی به نام ریا در وجودشان نخواهد بود.
 
وقتی کسی بفهمد که سود این عمل برای خودم است؛ یعنی یا امر به این عمل، من را رشد می‌دهد و یا نهی از این عمل، از سقوط من جلوگیری می‌کند؛ لذا طبیعی است دیگر ریا نمی‌کند.
 
چه مخلص و چه ریاکار، هر دو عمل انجام می‌دهند، منتها یکی عملش را رشد می‌دهد و سبب رشد خودش می‌شود، ولی دیگری عملش را می‌سوزاند! لذا تعریف مختصر ریا، عمل‌سوزی است!
 
در این عالم، همه، عبد هستند!
 
لذا حضرت می‌فرمایند: «الكُفرُ في كتابِ الله ِ على خَمسَةِ أوجُهٍ : فمِنها كُفرُ الجُحودِ ، و الجُحودُ على وجهَينِ ، و الكُفرُ بتَركِ ما أمَرَ الله ُ ، ...».  کفر در کتاب‌الله، پنج وجه دارد که یکی از آن‌ها، کفر انکار است و این انکار، خودش بر دو قسم است و مورد سوم، ترک اوامر الهی است. 
 
حالا این «و الكُفرُ بتَركِ ما أمَرَ الله» یعنی چه؟ یعنی حتی این‌ هم که انسان منکر پروردگار عالم می‌شود، به خاطر این است که نمی‌خواهد زیر بار آن اوامر الهی برود و لذا منکر می‌شود؛ چون شناخت ندارد و احساس می‌کند این اوامر الهی، زورگویی است!
 
مثلاً می‌گوید: چرا باید نماز بخوانم؟! چه کسی گفته نماز بخوانم؟! چه کسی گفته روزه بگیرم؟! چرا آزاد نباشم؟! چه کسی گفته چشمت را کنترل کن؟! من دوست دارم چشمم رها باشد! چه کسی گفته - نعوذبالله - در بستر حرام نروم؟! من می‌خواهم آزاد و حر باشم. 
 
چنین کسی، حر را این‌گونه معنا می‌کنند و نمی‌فهمد خودش را به نفس دون گرفتار کرده، اما چون می‌خواهد تن به اوامر الهی ندهد، لذا منکر می‌شود.
 
این نکته را هم بیان می‌کنم که در ذهنتان به عنوان یک کد اساسی یادداشت کنید: انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، تن به اوامر می‌دهد! منتها یک عده تن به اوامر الهی می‌دهند و یک عده تن به نفس دون می‌دهند. لذا این‌طور نیست که بگوییم حر هستیم، ما یا عبد پروردگار عالم هستیم، یا عبد نفس، شیطان و ابلیس هستیم. لذا کسی که تصور می‌کند من حر هستم، اشتباه می‌کند، او، فریب خورده و یک تصور باطل دارد.
 
گرفتاری‌هایی که نفس دون برای انسان ایجاد می‌کند، به قدری مهم است که وجود مقدس امیرالمؤمنین، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) در روایتی بسیار عالی و زیبا - که امروز به مناسبتی در جلسه‌ای بیان کردم - می‌فرمایند: نفس می‌آید و چاپلوسانه تملق می‌کند - جالب است که حضرت، لفظ تملق را می‌آورد - و آن‌قدر می‌گوید این، حق تو و متعلق به تو است و آن‌قدر تو را فریب می‌دهد که باعث می‌شود تو آن کار را انجام بدهی و وقتی دیگر بر تو حاکم شد - که حکومتش دیگر، حکومت ظلم است - طوری به تو می‌تازد که دیگر نمی‌توانی از دستش فرار کنی.
 
حالا انسان خوب است زیر چتر حکومت پروردگار عالم برود و عبد خدا بشود، نه عبد نفس. این حاشیه را زدم، برای این‌که بدانید بدانید آن‌ها که منکر پروردگار عالم می‌شوند، به واسطه این است ‌که آنچه را که پروردگار عالم به آن‌ها فرمان داده، انجام ندهند و این، کفر بر طاعت و کفر بر نعمت‌ها را به وجود می‌آورد، «و الكُفرُ بتَركِ ما أمَرَ الله و كُفرُ النعَمِ».
 
یا به خاطر این است که یادش رفت اوامر الهی، انسان‌ساز و برای خودش است. یا یادش رفت اگر تن به این اوامر ندهد، حتماً باید به اوامر دیگری تن بدهد و این، یک قاعده است. انسان نمی‌تواند از این قاعده فرار کند. کسی را در عالم نداریم که بگوید: من تن به فرمان کسی نمی‌دهم، او یا تن به فرمان پروردگار عالم داده و یا نفس و شیطان! پس این یک نوع کفر است.
 
1. کفر انکار (انکار ربوبیت، بهشت و جهنم)
 
در ادامه حضرت توضیح می‌دهند و خیلی زیبا وجه اول کفر را تبیین می‌فرمایند: »فأما كُفرُ الجُحودِ فهُو الجُحودُ بالربوبيةِ و هُو قَولُ مَن يَقولُ : لا رَب و لا جَنةَ و لا نارَ ! و هُو قَولُ صِنفَينِ مِن الزنادِقَةِ يقالُ لَهُمُ : الدهريةُ ، و هُمُ الذينَ يَقولونَ : «وَ ما يُهلِكُنا إلا الدهْرُ» و هُو دِينٌ وَضَعُوهُ لأنفُسِهِم بالاستِحسانِ على غيرِ تَثَبتٍ مِنهُم و لا تَحقيقَ لِشيءٍ مِما يقولونَ ، قالَ الله ُ عَز و جل : «إنْ هُمْ إلا يَظُنونَ» [7]» این کفر انکار، عبارت است از انكار ربوبيت؛ یعنی منکر این می‌شوند که پروردگار عالم، رب همه عالمین و پرورش دهنده همه خلقت است - خوب دقت کنید، همان‌طور که بیان کردم از همین جا معلوم می‌شود که تمام این شقوق، از نفس و از این است که نمی‌خواهد تن به اوامر الهی بدهد. نفس، او را فریب می‌دهد و می‌گوید: به اوامر من تن بده - و این، حرف كسى است كه مى‌گويد: نه پروردگارى است و نه بهشت و نه دوزخى - می‌گوید: چه کسی گفته خدا هست؟! خدا را نشانم بده! چه کسی گفته بهشت و جهنمی هست؟! مگر کسی از آن دنیا آمده که بگوید: جهنمی است و ... -
 
چه کسی روزی نوزاد را می‌رساند؟
 
البته من حاشیه‌های کوچکی می‌زنم که به آن اصل مطلبمان برسم و از اصل بحث دور نشویم، اما اگر در همین حاشیه‌های کوچک تأمل کنیم، خیلی راه‌گشا است. در بحث درس خارج که موضوع دیه ثدی بود، این مثال را بیان کردم. گفتم: اگر ما در همین نکته تأمل کنیم، خیلی مفید است که چرا یک دقیقه قبل از زایمان در سینه‌های مادر، شیر نیست، اما همین که طفل به دنیا می‌آید، پروردگار عالم لبنی برای او قرار می‌دهد که هم بسیار گواراست و هم تغذیه می‌کند و رشد می‌یابد.
 
پروردگار عالم اول به ما دندان نداد که ما بتوانیم مکیدن را داشته باشیم. مگر به ما بینی و چشم و گوش نداد؟! پس آیا همان قادر متعال نمی توانست دندان هم بدهد؟ اما ما را این‌طور کوچک و ضعیف قرار داد و محبتمان در دل پدر و مادر انداخت که دورمان بگردند و این‌طور باعث شود که ما رشد کنیم.
 
اگر کسی بخواهد این را بفهمد که پروردگار عالمی وجود دارد یا خیر، تأمل در همین مورد، بس است. جدی این شیر را چه کسی درست می کند که این طفل تا دنیا می آید، این‌طور به او عنایت می کند، «یا رازق الطفل الصغیر».
 
کسی که می گوید خدایی وجود ندارد، بهشت و جهنمی وجود ندارد و ...، معلوم است می خواهد وجدان خودش را راحت کند که هر کاری دلش خواست بکند و الا اگر تأمل کند، عالم پر از همین آیات الهی و نشانه هاست که انسان را به خداشناسی دعوت می کند. 
 
خداشناسی از طریق یک بند انگشت!
 
چندین بار در مباحث بیان کردم که همین بند انگشت ما کفایت می کند که ما را خداشناس کند و هیچ چیز دیگری نمی خواهد. یعنی اگر هیچ یک از آیات الهی نبود، فقط همین کافی بود. میلیاردها انسان قبل از ما بوده اند و میلیاردها هم بعد می آیند و الآن هم میلیاردها نفر هستند هستند، اما همه پزشکان و بافتشناسان دنیا می گویند: اگر همه را یک‌جا جمع کنید (مثل محشر)، هیچ کسی اثر انگشتش مانند کس دیگری نیست! حتی آن دوقلوهایی هم که کاملاً شبیه هستند، اثر انگشت متفاوتی دارند.
 
من معمولاً این‌طور مثال می زنم، می گویم: وقتی یکی از این دوقلوها می آید با شما حرف می زند و بعد می گوید: من بروم برای پذیرایی آب و چایی بیاورم، وقتی یکی دیگر از آن دوقلوها می آید و به شما می گوید: خوب می فرمودید ... . شما می گویید: شما می‌فرمودید! می گوید: نه، حتی قسم می خورد که من نبودم. شما می گویید: آقا! قسم نخور، شما داشتید با من صحبت می کردید. می‌گوید: نه، من صحبت نمی کردم. یک‌دفعه برادرش می آید، می‌بینید او هم با همان لباس، با همان هیکل، با همان تن صدا، با همان خال و ... است. یا للعجب! این کیست! این، آن است؟! چطور دو تا شدند؟! 
 
یعنی بعضی از دوقلوها این‌قدر شبیه به هم هستند که تعجب می کنید. اما همان دو قلوها هم اگر اثر انگشتشان را بگیرند، با یکدیگر متفاوت است. اصلاً هیچ احدی در عالم اثر انگشتش با دیگری، یکی نیست. درحالی که مگر این بند انگشت چقدر است؟! تازه این، در حالی است که شما به طور طبیعی وقتی انگشت می زنید، صورت ظاهر اولیه‌اش مثل هم هستند.
 
لذا اگر انسان فقط در همین مورد تأمل کند و بگوید: این کیست که ما را این‌طور خلق کرده؛ برای او بس است. 
 
آیا انسان بعد از این همه پیشرفت و ترقی ظاهری، نیست می‌شود؟!
 
اگر انسان باز تأمل کند و بگوید: من که نسبت به موجودات عالم این‌قدر ترقی داشتم - ولو ترقی ظاهری، حالا در این‌جا به ترقی معنوی کاری نداریم - مگر می شود وقتی از دنیا می‌روم، دیگر باطل باشم؟! 
 
ببینید این مثال را زدم شیر را نگاه کنید، از اول در جنگل، همین حال را داشته، الآن هم همین حال را دارد. اما من و شما به تعبیری از آن غارنشینی که دور خودمان برگ می بستیم، شروع کردیم، تا امروز که این خانه ها و برجهای آن‌چنانی و آسمانخراشها و ... را ساختیم. تا این که آسمان را تسخیر کردیم. تا این که این‌جا نشسته ایم و با یک دوربین به اندازه یک دست، آن طرف دنیا را می بینیم و حرف می زنیم و او هم از آن طرف دنیا، ما را می بیند و با ما حرف می زند. این همه پیشرفت! آن‌وقت کدام انسانی هست که یک مقدار تأمل کند و بگوید: یعنی من با مرگ نابود می شوم؟! این همه آمدم در دنیا تلاش کردم، این همه وسایل و ابزار و پیشرفت وجود داشت، برای این که بهتر زندگی کنم و ...؛ آیا همه برای این بود که در آخر بمیرم و بعد با مردنم هم از بین بروم و نیست شوم؟!
 
درحالی که اگر باز انسان تأمل کند، می داند که حتی از یک دقیقه بودنش در رحم مادر هم خاطره ندارد، اما از این که می‌بیند فرزندش در رحم مادر رشد کرده، می‌داند که من هم در رحم مادر رشد کردم و از آن اسپرمی به وجود آمدم که باید حتماً با چشم مسلح دیده می شد و با چشم غیرمسلح اصلاً دیده نمی شود. حالا آن اسپرم و ذره ای را که به چشم عادی دیده نمی شد، تصور کن، تا این انسانی که این‌گونه علم پیدا کرده و حتی کاری کرده که آسمان را به تسخیر خود درآورد، در علوم مختلفه، پیشرفتهای آنچنانی داشته و ... . لذا معلوم است که نمی‌تواند موجودیت را منکر شود و می‌گوید: اگر اینجا نبودم، طبیعی است از اینجا به جای دیگر می‌روم. اگر در این موارد تأمل کند، دیگر انکار یعنی چه؟! لذا همه این انکارها، دلالتش، نفس است و این که متخلق به اخلاق الهی نیست.
 
دین‌سازی بنا به پسند و سلیقه شخصی!
 
لذا حضرت فرمودند: »فأما كُفرُ الجُحودِ فهُو الجُحودُ بالربوبيةِ و هُو قَولُ مَن يَقولُ : لا رَب و لا جَنةَ و لا نارَ ! و هُو قَولُ صِنفَينِ مِن الزنادِقَةِ يقالُ لَهُمُ : الدهريةُ ، و هُمُ الذينَ يَقولونَ : «وَ ما يُهلِكُنا إلا الدهْرُ» [8] »   این گروهی که می گویند: « لا رَب و لا جَنةَ و لا نارَ »، دو صنف  هستند که یکی از آن‌ها همین زندیقان هستند که به آنها دهریه می‌گویند، «يقالُ لَهُمُ : الدهريةُ». و آنها کسانی هستند که می گویند هیچ چیزی جز روزگار ما را از بین نمی برد «وَ ما يُهلِكُنا إلا الدهْرُ» [9] .
 
یعنی می‌گویند: همه چیز تمام می شود، ما آمدیم و رفتیم و تمام شد. جدی اگر تأمل کنیم کدام آدم عاقلی، این را می پذیرد که بگوییم: یک حادثه اتفاق افتاد و عالم به وجود آمد. اصلاً همین انفجاری را که شما می گویید: بعداز آن، عالم، به وجود آمد، چه کسی درست کرد؟!
 
حضرت در ادامه بیان می فرماید: «و هُو دِينٌ وَضَعُوهُ لأنفُسِهِم بالاستِحسانِ على غيرِ تَثَبتٍ مِنهُم و لا تَحقيقَ لِشيءٍ مِما يقولونَ ، قالَ الله ُ عَز و جل :«إنْ هُمْ إلا يَظُنونَ» [10]» اين، دين و آيينى است كه بنا به پسند و سليقه خودشان براى خود ساخته‌اند، بدون آن كه درباره آنچه مى‌گويند، كمترين تأملی را كرده باشند. خداوند عزوجل فرموده است: «آنان، جز در پندارى نيستند».
 
البته بنده از این مباحث گذرا ردمی‌شوم و إلا روایات دیگری هم در بحث شناخت دهریه و ... است که مثلاً در یک روایت دیگری راجع به دهریون می فرمایند: بعضی از اینها می خواهند بگویند: ما هم هستیم و لذا برای خودشان مکتب‌ سازی می کنند. این، نفس دون است دیگر، «مِنْ شَر الْوَسْواسِ الْخَناس الذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ الناس‏» [11]. 
 
لذا این‌طور نیست که بگوییم خدای ناکرده همه از طریق نفس، سراغ شهوت جنسی می روند. بلکه نفس، هر کسی را یک طوری فریب می دهد. مثلاً یک عده را دین تراش می کند، مانند آن محمد وهاب شد که دین‌تراش شد و وهابیت را درست کرد. لذا این دین‌سازی‌ها و مکتب‌‌سازی‌ها، همه، از باب نفس است که البته پشت این‌ها، استعمار و  ... وجود دارد. 
 
لذا حضرت می فرمایند: پروردگارعالم در قرآن فرموده: :«إنْ هُمْ إلا يَظُنونَ» [12] اینها جز در همان ظن و گمانی که برای خود درست کردند، نیستند « أن ذلكَ كما يقولونَ » و گمان مى‌كنند واقعيت، همان است كه آنها مى‌گويند. 
 
«إِن الذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون‏» [13] می‌فرمایند: شما این‌ها را چه انذار بدهی، چه ندهی، اصلاً ایمان نمی‌آورند. يعنى به يگانگى خداوند متعال كافر شدند. پس، اين يكى از گونه‌هاى كفر است.
 
مع‌الأسف این‌ها آمدند که مردم را فریب دهند و خودشان جزء سپاه ابلیس شدند، لذا اینها برنمی‌گردند. پس همه اینها از نفس است. همان‌طور که بیان کردم، هر کدام از این مطالبی که حضرت فرمودند، نیاز به یک بحث مفصل دارد، اما چون بحث ما، بحث اخلاق و کفر است که بیان کردیم منشأ کفر، همین نفس دون است؛ می‌خواهیم براساس آن جلو برویم، لذا همین‌قدر کفایت می‌کند. 
 
1. کفر انکار (انکار حق با وجود شناخت)
 
حضرت در ادامه به وجه دیگر، یعنی وجه دوم کفر پرداخته و می‌فرمایند: «و أما الوَجهُ الآخَرُ مِن الجُحودِ على مَعرِفَةٍ ، و هُو أن يَجحَدَ الجاحِدُ و هُو يَعلَمُ أنهُ حَق ، قدِ استَقَر عِندَهُ و قَد قالَ الله ُ عَز و جل : «وَ جَحَدُوا بها و استَيْقَنَتْها أنفُسُهُم ظُلْما و عُلُوا» [14]»  نوع دوم کفر که این هم از انکار است، با وجود معرفت است؛ یعنی خداوند را می‌شناسد و در درون خودش می‌فهمد که این مطلب، حق است، اما باز آن را انکار می‌کند. 
 
یک موقع کسی نمی‌فهمد و انکار می‌کند که می‌گویند: او در جهل مرکب است، اما این شخص می‌فهمد، می‌داند و معرفت دارد، اما با این وجود، منکر حضرت حق می‌شود.
 
مثالی که در این باره می‌زنند، فرعون است. در مورد فرعون دو نوع قول بیان کردند، بعضی گفتند: فرعون وقتی دید دارد غرق می‌شود و گفت: «آمَنْتُ أَنهُ لا إِلهَ إِلا الذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيل‏» [15]، به جایی رسیده بود که دیگر باورش شده بود، چیزی نیست، اما بعضی دیگر می‌گویند: فرعون با آن که «أَنَا رَبكُمُ الْأَعْلى‏‏» [16] می‌گفت، اما می‌دانسته که خدا وجود دارد، ولی انکار می‌کرده، اما در آن‌جایی که «آمَنْتُ أَنهُ لا إِلهَ إِلا الذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيل‏» گفت، یعنی می‌خواست بگوید: خدایا! دیگر به لسان جاری کردم و من ایمان آوردم.
 
لذا این شخصی که در گروه دوم است، معرفت دارد، ولی منکر حق می‌شود؛ یعنی برایش ثابت شده است، اما باز انکار می‌کند.خداوند می‌فرماید: «با آن كه دل‌هايشان به آيات روشنگر ما يقين داشت، از روى ظلم و تكبر، آن‌ها را انكار كردند».
 
یعنی دل‌های این‌ها دیگر تماماً از بین رفته و یقیناً نفس‌های این‌ها گرفتار شده است و این‌ها به نفس دون دچار هستند. لذا ذوالجلال و الاکرام باز هم در این‌جا می‌فرماید: نفس دون، این‌ها را گرفتار کرده، می‌فهمند اما به خاطر نفسشان انکار می‌کنند. این‌ها از روی ظلم و تکبر انکار کردند. اما اول از همه، دارند به خودشان ظلم می‌کنند و گرفتار می‌شوند. 
 
دلیل تأکید اولیاء الهی بر ذکر یونسیه!
 
لذا این یک نکته بسیار مهم است: آن کسی که در دنیا، نسبت به نفس خودش، نسبت به آنچه که در خلقت هست و ...؛ تأمل نکند، بزرگ‌ترین ظلم را، آن هم به خودش، کرده است.
 
به این مطلب هم دقت کنید، خیلی زیبا است. در این آیات شریفه‌ای که معمولاً اولیاء خدا به عنوان ذکر می‌دهند، نکته‌های بسیاری وجود دارد. البته به هر کسی، نسبت به حال او بیان می‌کنند که چند مرتبه بخواند و ... . یکی از این آیات این است: «وَ ذَا النونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَن أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِني كُنْتُ مِنَ الظالِمين‏ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجيْناهُ مِنَ الْغَم وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنين‏» [17]. 
 
در مورد این آیه، بعضی از بزرگان از جمله علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی از طریق آسیِد هاشم حداد به نقل از آیت‌الله قاضی، یک نکته بسیار مهم و عالی را تبیین می‌فرمایند. ایشان فرمودند: یک دلیل این‌که اولیاء خدا این ذکر یونسیه را تبیین می‌کنند، به این خاطر است که قائل به این هستند، امکان دارد ظلمی نسبت به خودمان کرده باشیم که شناخت حقیقی نداشته باشیم. 
 
اما مگر اولیاء خدا چه گناهی کردند که ظلم کرده باشند؟ بعضی از اولیاء خدا حتی به مقام تالی‌تلو معصوم می‌رسند و نه تنها گناه نمی‌کنند، بلکه از اسم گناه هم تنفر دارند و جدی اسم گناه، تن آن‌ها را می‌لرزاند.
 
قبلاً هم بیان کردم که آیت‌الله مولوی قندهاری می‌فرمودند: آیت‌الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی وقتی در درس خارجشان، مبحث زنا را بیان می‌کردند، فقط یک بار از آن، اسم می‌بردند و بعد می‌فرمودند: آن عمل شنیع. می‌گفتند: آقا چرا اسم نمی‌آورید؟ می‌فرمودند: نمی‌توانم. خصوصی که پرسیده بودند، فرموده بودند: از اسم آن تن به لرزه می‌‌افتد! در حالی که این لفظ را قرآن بیان کرده و فرموده: «الزانِيَةُ وَ الزاني‏» [18]، در روایات هم آمده، اما ولی خدا آن‌قدر از اسم گناه بدش می‌آید که کار به جایی می‌رسد که اسم آن را به اجبار و بسیار کم استفاده کرده و از بردن نام آن، حالش به هم می‌خورد و تنش می‌لرزد. الله اکبر! چقدر بعضی رشد دارند که از اسم گناه هم متنفر می‌شوند! 
 
حالا این اولیاء خدا که تالی‌تلو معصوم شدند و این‌قدر روحشان لطیف شده؛ کجا ظلم می‌کنند که آیاتی مانند « سُبْحانَكَ إِني كُنْتُ مِنَ الظالِمين‏ » را می‌خوانند؟! دلیل، این است که می‌گویند: ما می‌ترسیم یک موقع معرفت بالله و خداشناسی‌مان آن‌طور که باید و شاید نباشد و خودمان به خودمان ظلم کرده باشیم که چرا نشناختیم. 
 
لذا طبق فرمایش حضرت، پروردگار عالم در مورد گروه دوم از کافران می‌فرماید: این‌ها هم به خودشان ظلم کردند و هم افکار پلید را ترویج می‌دهند و باعث می‌شوند ظلم به دیگران هم بشود، اما اول ظلم به خودشان است. این نکته بسیار مهمی است. 
 
بعد حضرت می‌فرمایند: «و قالَ الله ُ عَز و جل : «و كانُوا مِن قَبلُ يَستَفْتِحُونَ علَى الذينَ كَفَرُوا فلَما جاءَهُم ما عَرَفُوا كَفَرُوا بهِ فَلَعنَةُ الله ِ علَى الكافِرِينَ»  [19] » خداوند فرموده: «و از دير باز در انتظارش، بر كسانى كه كافر شده بودند، پيروزى مى‌جستند، ولى همين كه آنچه كه اوصافش را مى‌شناختند، برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد».
 
 در مورد وجه اول؛ یعنی آنهایی که به ظاهر دهریه بودند، لعنت نگفت، اما در این‌جا لعنت گفت؛ چون می شناختند و با معرفت انکار کردند. ولو شناخت، شناخت نسبی است و شناخت حقیقی نیست، اما با همین شناخت آمدند منکر شدند که آن هم به خاطر چیز دیگری، یعنی نفسشان است. آن‌ها به خاطر این‌که می‌خواستند در دنیا مقام علو پیدا کنند، ظلم می‌کردند، ولی اول ظلم هم به خودشان کردند و خدا هم آن‌ها را مورد لعنت قرار داده است.
 
لذا حضرت فرمودند: «فهذا تفسيرُ وَجهَيِ الجحودِ» این دو مطلبی که عنوان شد، همان دو قسم از کفر انکار است. اما وجه ثالث چیست؟
 
1. کفر نعمت‌ها
 
از این‌جا به بعد، دیگر باید خیلی تأمل کنیم. گرچه آن‌ها هم که بیان کردم، از مباحث اخلاقی است، اما یک مبحث اعتقادی و اخلاقی است که باید بر روی آن به طور مفصل و جدی بحث کرد. ما هم چون می خواهیم بگوییم حالات کفر چیست، تمام این روایت شریفه را تبرکاً و تیمنناً بیان کردیم و از ابتدای روایت خواندیم.
 
حضرت در ادامه می‌فرمایند: «و الوَجهُ الثالثُ مِن الكُفرِ كُفرُ النعَمِ ، و ذلكَ قولُهُ تعالى يَحكي قَولَ سُلَيمانَ عليه السلام : «هذا مِن فَضْلِ رَبي لِيَبْلُوَنِي ءَ أشْكُرُ أم أكْفُرُ و مَن شَكَرَ فإنما يَشكُرُ لِنَفِسِهِ»  [20]» که این آیه خیلی عجیب است. چقدر زیبا به انسان تبیین می کند و می گوید: اگر شکر هم کنی، برای خودت است، نه برای من خدا، اشتباه نکن. همین که بیان کردم اوامر الهی باعث رشد خود انسان است، تشکر هم همین است، اگر شکر کنی، برای خودت است، «لِنَفِسِهِ». «و مَن كَفَرَ فإن رَبي غَني كَريمٌ».
 
خدا که به شکر ما نیازی ندارد؛ پس چرا در صورت کفران نعمت، عذاب شدیدی خواهیم شد؟!
 
پروردگار عالم در جایی دیگر نیز می فرماید: «لِئنْ شَكَرْتُم لَأزِيدَنكُم و لَئنْ كَفَرْتُم إن عَذابِي لَشديدٌ»  [21]. حالا چرا می‌فرماید: اگر کفر بورزید، «إن عَذابِي لَشديدٌ»؟ این مطلب خیلی مهم است؛ چون گاهی برای انسان سؤال پیش می آید که اگر شکر برای خودمان است، نه پروردگار عالم، پس چرا پروردگار عالم در صورت کفران، می فرماید : «إن عَذابِي لَشديدٌ»؟ 
 
در آیه قبلی، حضرت سلیمان  بیان کرده بود: شکر نعمت برای خودمان است و اگر هم کسی کفر کند، به خودش برمی گردد، چون خدا بی‌نیاز است «و مَن كَفَرَ فإن رَبي غَني كَريمٌ»، اما در این‌جا می‌فرماید: هر که شکر کند، خدا آن را زیاد می کند که خیلی عالی است، اما چرا می فرماید «و لَئنْ كَفَرْتُم إن عَذابِي لَشديدٌ» ؟
 
این مطلب، یک نکته بسیار عالی و زیبایی دارد که به فضل الهی بیان می کنم.
 
حضرت در ادامه می‌فرمایند: پروردگار عالم در جای دیگری نیز می فرماید: «فاذْكُرُونِي أذكُرْكُم و اشكُرُوا لِي و لا تَكْفُرُونِ»  [22] من را یاد کنید، من هم شما را یاد می‌کنم. «و اشكُرُوا لِي و لا تَكْفُرُونِ» شکر کنید و کفر نورزید؛ یعنی این مطلب اشاره به کفر نعمت‌ها در مقابل شکر نعمت‌ها دارد. 
 
لذا حضرت می فرمایند: نوع سوم، کفر نعم است و این در قول حضرت سلیمان بیان شده است که در این جلسه، فقط همین مطلب را بیان می‌کنیم، اما به فضل الهی در جلسه آینده، نکات این فرمایش حضرت را بیان می کنیم و به داستان‌هایی عالی از عرفای عظیم‌الشأن اشاره می‌کنیم که چه حالاتی در شکر نعمت داشتند و چه وحشت عجیبی نسبت به کفر نعمت داشتند. 
 
لذا اگر انسان خدای ناکرده دچار کفر نعمت بشود، گرفتاری های زیادی برایش پیش می آید که هم روایات شریفه، این مطلب را بیان می کنند و هم حال عرفا، این را نشان می دهد. حتی عرفا گاهی به شاگردان و خصیصین خود هم توصیه می‌کردند که اگر می‌خواهید رشد کنید و به تعبیری ره صد ساله را یک شبه طی کنید، چگونه شاکر در باب نعمت باشید و اگر کفر نعمت کنید، حتی آن داده های الهی و معارفی را که به شما داده شده، از شما می گیرند و از آن مقامی که بنا بود به آن برسید، سقوط می‌کنید. شاید یک معنای «إن عَذابِي لَشديدٌ»، همین باشد که بیان می کنند.
 
چون شما بناست خلیفه الهی شوید و قلب و سینه تان پر از علم و حکمت باشد که تا بسم الله الرحمن الرحیم (هست کلید در گنج حکیم) بگویید، این حکمتها همینطور از قلب به لسانتان جاری شود. لذا اولیاء خدا اینطور هستند و ما گاهی می دیدیم که یکی دو ساعت حرف می‌زدند و مدام در و گوهر از لسانشان می بارید.
 
لذا «إن عَذابِي لَشديدٌ» همین است که اگر یک موقعی کفران نعمت کنیم، ممکن است نعمت را از ما بگیرند.
 
حالا به فضل الهی در جلسه آینده بیان می کنیم که چطور می شود اولیاء الهی در هر زمینه ای می گویند: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبي‏»؟ کاش این را می فهمیدیم که منظور سلیمان از بیان این عبارت، حکومت نیست، چون اصلاً حکومت، چیزی نیست و این مطلب دیگری را دارد بیان می کند که غوغا و محشر است.  اگر انسان جدی بفهمد، آن‌وقت دیگر دائم مراقب است. دائم خودش را در محضر پروردگار عالم می بیند و دائم در شکر و مراقبت است.
 
لذا انسان باید بداند که شکر ید و کفر ید چیست؟ باید بداند که شکر عین و کفر عین چیست؟ کفر نعمت چیست؟ انسان باید نسبت به این نعم الهی که خداوند به انسان مرحمت کرده، شناخت داشته باشد و برای هر کدام از اعضاء و جوارح، شاکر باشد.
 
به عنوان مثال برای همین زمینی که بر روی آن، راه می رویم، باید شاکر باشیم. لذا این‌که بیان می فرمایند: عده‌ای پایشان را محکم به زمین نمی زنند، از باب همین شکر است که غوغاست. اصلا آن‌ها با یک حال دیگر و عینک دیگری نگاه می کنند و اصلاً نگاهشان به زندگی نسبت به آنچه که ما نگاه می‌کنیم، تفاوت دارد. حتی نمی‌شود گفت که از زمین تا آسمان فرق دارد؛ چون اصلاً آن‌ها نوع تعریفشان از زندگی، چیز دیگری است، نوع رفتارشان طور دیگر است، گرچه بین ما هستند و مثل ما غذا می خورند و آب می خورند و ... و به قول خود امیرالمؤمنین کسب می کنند و بین مردم راه می روند، اما حالشان، نگاهشان، توجهشان، مراقبه‌شان، شناختشان به شکر، شناختشان به کفر و ... فرق می کند که سایر مطالب را به فضل الهی در جلسه آینده بیان کنیم.
 
چگونه شاکر بالاترین نعمت خداوند باشیم؟
 
لذا برای همین است وقتی می فهمند که باید شاکر نعمت باشند و اصلاً می فهمند کفران نعمت هم یک نوع کفر است؛ مدام به یاد حضرت صاحب(روحی له الفداء) هم خواهند بود؛ چون اگر کسی یاد حضرت نباشد، شکر نعمت ولایت و شناخت حضرت حجت(روحی له الفداء) را که ذوالجلال و الاکرام مرحمت کرده، به جای نمی‌آورند.
 
آیا ما شاکر هستیم که در این زمان به دنیا آمدیم؟! کدام زمان؟! این زمانی که اولیاء خدا به آن غبطه می خوردند و حتی جد مکرم آقاجان فرمودند: «لَوْ أَدْرَكْتُهُ‏ لَخَدَمْتُه‏» [23] اگر من در آن زمان بود و درکش می کردم، خادمش می شدم. این زمانی که دیگر زمان امامت خلص انبیاء و خلص معصومین و امامی است که پیغمبرها و ائمه منتظرش بودند.
 
حالا من در این زمان به دنیا آمدم، خدا! ممنونتم که در این زمانِ هستن. درست است به صورت ظاهر زمان حکومت حضرت نیست، اما امامت حضرت که هست! خدایا! حالا که من در این زمان به دنیا آمدم، نکند کفر نعمت کنم؟! لذا فرامین حضرت را اطاعت می کند که نکند کفر نعمت بشود و همین اطاعت، از مصادیق شکر نعمت است.
 
من باید هر لحظه یاد آقاجان باشم و این که بیان می کنم شبها با آقاجان صحبت کنید، به نوعی تمرین است برای این که دائم انسان یاد حضرت باشد. چون می دانید ای بسا خوابیدیم و دیگر بلند نشدیم «النوْمَ‏ أَخُ‏ الْمَوْت‏» [24]. به ما گفتند: موقعی که می خوابید، شهادتین بگویید؛ چون امکان دارد که دیگر بلند نشوید.
 
لذا آن لحظاتی که می خواهیم بخوابیم، یاد آقاجان باشیم و اسم آقاجان را بر زبان بیاوریم. تا اگر ملک الموت آمد، بوی ما فرق کند و بگوید: این کسی است که یاد آقاجان است. معلوم است مگر ملک الموت می تواند و جرأت دارد که به سختی جان ما را بگیرد؟! پس جان گرفتنمان راحت می شود و راحت جان می دهیم.
 
لذا از اثرات یاد حضرت حجت(روحی له الفداء) هر شب قبل از خواب این است که چون «النوْمَ‏ أَخُ‏ الْمَوْت‏» است، اگر انسان آن لحظه بمیرد، چون با یاد آقا خوابیده، فکر و ذهنش، بوی حضرت را می دهد. اول جایی هم که یاد آقا بوده، قلبش است. لذا روایت است که می گویند: اول جایی هم که ملک الموت می آید بو می کند، قلب انسان است. حال آیا او، بوی گناه می دهد یا بوی آقا را می دهد.
 
اگر یاد آقا بودی، بوی قلبت هم تغییر می‌کند؛ چون مرکز همه امور، قلب است. لذا جان دادنت هم آسان می شود و معلوم است انسان در قبر به آسانی جا می شود و سؤال‌هایی را که می کنند، راحت جواب می دهد؛ چون خود آقاجان عنایت می کند و خودش جواب می دهد. طوری می شود که انسان در آنجایی که لحظه تنهایی و «البیت الوحشة» است، دیگر برایش وحشت و ترسی نیست.
 
می شود هر شب یاد امام زمان بوده و در قبر وحشتی داشته باشد؟! مگر آن آقای کریم اجازه می دهد؟! به اذن الله تبارک و تعالی، امور به ید قدرت آقاست، کون و مکان به ید قدرت آقاست و روی زمین، زیر زمین، هر جا که باشیم، آقا یاد ماست.
 
بند کفنمان را باز می کنند، صورت را روی خاک می گذارند، تلقین را بلد نیستیم، می‌گویند: «من ربک؟» «من نبیک؟» ... اما ای بسا به این که خود آقاجان جواب را به ملائکه بدهد. می گوید: من می دانم رب این کیست، خداست و ... . لذا اصلاً بنا به سؤال نیست، کدام «من ربک؟»، کدام «من نبیک؟». یک کسی در بیرون قبر دارد تلقین می‌خواند، اما آن کسی که درون قبر خوابیده، چون مدام یاد آقا بوده، می بیند آقاجان عنایت کرده و وحشتی ندارد، لذا به یک تعبیری برای آن کسی که دارد تلقین را می خواند، لبخند می زند که آقاجانم سفارش من را کرده و من دارم می‌روم! 
 
یاد آقا باشیم! قلبمان، ذهنمان، لسانمان، قدممان و ... مهدوی می شود. آن‌وقت دیگر آقاجان إنشاءالله به شیخنا الاعظم بیان می فرمایند: ما را در آن دفتر سربازانش قرار بدهد. 
 
با آقا حرف بزنیم، بگوییم: یابن‌الحسن! آقاجان! گرفتارم، گرفتار نفسم. آقاجان! قربانت بروم! اول یک کاری کن از این نفس خارج بشوم. آقاجان! یک کاری کن من کفر نعمت نکنم. 
 
بالاترین نعمت هم، نعمت ولایت است. در روایت داریم این‌که می‌گویند از نعمت سؤال می‌شود، یعنی از ولایت سؤال می شود. پس آقا جان! کاری کن من قدرشناس شما و خادم و سرباز شما باشم. آقاجان! دستم را بگیر. اما مگر اجازه دارد کسی سرباز باشد،آن هم با گناه؟! آقا! اول پاکم کن. آقا! عنایت کن. آقا! هوایم را داشته باش تا در گناه نیافتم. آقا جان! یابن‌الحسن! به گناه مبتلا هستم، دستم را بگیر. یابن‌الحسن! کمکم کن دست از گناه بکشم، إنشاءالله.
 
امشب وقتی حرف می زنی، بگو: آقا! نمی دانم تا حالا با بهترین نعمت شما چه کردم؟! با این نعمت عمر چه کردم؟! مگر خودت عنایت کنی، من را بیدار و هشیار کنی، «نبهنی عن نومة الغافلین». مولا! من را بیدار کن.
 



۱۳۹۳/۲/۷ - ۱۰:۲۳





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن